۱۳۹۱ دی ۳۰, شنبه

اعتصاب موفق کارگران شرکت ماهی کارون شوشتر


یک گزارش
اعتصاب موفق کارگران شرکت ماهی کارون شوشتر




این شرکت در کیلومتر 10 جاده شوشتر ـ دزفول واقع است. یکی از واحدهای جانبی شرکت کشت و صنعت نیشکر کارون به حساب میآید که تحت پوشش بانک کشاورزی است و به صورت سهامی خاص اداره میشود.  در زمینه تکثیر و تولید بچه ماهی و ماهیان پرورشی گرم آبی فعالیت دارد. محدودهای 500 هکتاری را زیر کشت ماهی پرورشی برده و سالانه حدود 1200 تُن ماهی کپور، آمور، فیتوفاگ و بیگ هد تولید میکند. تولیداتش در بازار داخلی به فروش میرسد. بخشی نیز توسط خریداران به مرز شلمچه ارسال و از آنجا به عراق صادر میشود. علاوه بر اینکه بچه ماهیهای مورد نیاز خود شرکت را تولید میکند بخش قابل ملاحظهای از آنها را به شرکتهای کوچک و اشخاص حقیقی که دارای استخرهای ماهی پرورشی هستند میفروشد.
پس از اجرای طرح بازنشستگی کارهای سخت و زیان آور، عمده کارگران و کارمندان رسمی این شرکت با 20 سال سابقه کار بازنشسته شدند و اینک تعداد شاغلان به حدود 100 نفر رسیده است. اینان سخت ترین کارها را در گرمای بیش از 50 درجه تابستان در میان نیزارها انجام میدهند. با تورهای سنتی و در میان لجن استخرها به صید ماهی میپردازند. به علت تلاش این کارگران بوده که این شرکت با وجود همۀ ریخت و پاشها و دزدیهای مدیران سودجو و نیز شرایط بحران اقتصادی کشور کماکان سر پا مانده و تولیداتش در حد قابل قبولی است.
دستمزد و مزایای این کارگران ناچیز و حداقل است. در مقابل چشم آنان، مدیر عامل خشن و ضد کارگر شرکت که اسفندیار باورساد نام دارد و معاون اجرایی و مالیاش به نام محمد حسین محمدی حقوق و مزایای میلیونی میگیرند. یکی دیگر از اعضای هیئت مدیره شرکت، حسین اعتبارزاده از مقامات قبلی سپاه پاسداران است که قبلا حراست شرکت نیشکر کارون بوده و حالا به عنوان «عضو موظف» عمل میکند. یعنی میخورد و میخوابد.
مدتی پیش کارگران رسمی و قراردادی متحد شدند و با همراهی شورای کارخانه تصمیم گرفتند نسبت به تغییر این شرایط و گرفتن حق و حقوق شان دست از کار بکشند. اعتصاب چند روزهای با خواست اجرای قانون طبقه بندی مشاغل برای کارگران و کارمندان قراردادی و بازبینی این قانون برای کارمندان و کارگران رسمی آغاز شد. مسئولین از این مساله حیران شدند. حیلههای مختلف به کار بردند تا بین کارگران قراردادی و رسمی تفرقه بیندارند. نیروهای سرکوبگر حراست  کشت و صنعت نیشکر کارون را وارد عمل کردند. اما کارگران با بست نشستن در محوطه داخلی شرکت در مقابل وعدهها و تهدیدهای مدیر عامل شرکت و جیره خوارانش ایستادند. سرانجام مدیران شرکت در تماس با مقامات بالا و  امنیتی ها، برای جلوگیری از سرایت اعتصاب در شرکتهایی مثل نئوپان کارون و خوراک دام کارون و ترس از گسترش جنبش اعتصابی در کل منطقه تن به خواسته بر حق کارگران دادند. این طرح هم اکنون با اعزام هیئت کارشناسی از تهران برای تعیین مشاغل و ضرایب حقوق کارگران در حال اجرا است.
یک عامل تعیین کننده در این موفقیت، اتحاد کارگران قراردادی در همراهی و همیاری کارگران رسمی بود. این طور بود که توانستند پایۀ سنوات حقوق خود را که چندین سال بود توسط مدیر عامل به بهانه اینکه «شماها کارگر قراردادی هستید» به آنان پرداخت نمیشد جزء حقوق خود بیاورند. به دستور مدیر عامل و معاون اجرایی و مالیاش هر سال قرارداد یکساله کارگران قراردادی طوری تنظیم میشد که فقط تاریخ آغاز قرارداد ثبت میشد و تاریخ پایان قرارداد ثبت نمیشد. کارگر را مجبور میکردند این قرارداد سفید را امضاء کند تا هر وقت مایل باشند به بهانههای مختلف با ثبت تاریخ پایان قراردادی که نزد کارگزینی خودشان بود به کار کارگر قراردادی پایان دهند. طبیعتا اگر هم شکایتی از طرف کارگر صورت میگرفت اداره کار پشتیبان این مدیران حیله گر بود زیرا که سبیلشان را قبلا چرب کرده بودند. واقعیت این است که سرمایهداران هدفی جز بهره کشی از کارگران ندارند؛ چه قراردادی باشند و چه رسمی. برای عقب نشاندن سرمایهداران و تحمیل خواستههای بر حق کارگران به آنان نیز راهی جز اتحاد و ایستادگی همۀ کارگران چه قراردادی و چه رسمی وجود ندارد.  همان چیزی که در اعتصاب شرکت ماهی کارون شوشتر اتفاق افتاد.  
اول دی ماه 91

واقعیت کمونیسم چیست؟


واقعیت کمونیسم چیست؟

قفس رقابت یـا  پهنۀ تعاون؟
«آتش»

 مدافعان نظام سرمایهداری میگویند: یکی از مشکلات غیر قابل حل در سوسیالیسم «مشکل انگیزه» است. میگویند با از میان برداشتن «رقابت آزاد» و نظام «پاداش و تاوان» و جایگزینی آن با اقتصاد برنامه ریزی شده، منفعت شخصی سرکوب میشود، بنگاههای اقتصادی هیچ اجباری برای صرفه جویی و نو آوری و ارضای تقاضای مصرف کننده حس نمیکنند، بالطبع افراد هم هیچ انگیزهای برای سخت کوشی و خوب کار کردن ندارند. جامعه بدون محرک رقابت در جا میزند و بشریت از تمام مزایای پیشرفت بی بهره خواهد بود. 

در این که توسعۀ سرمایهداری به رشد بی سابقه نیروهای مولده (ابزار و مهارتهای تولیدی و فنی) انجامیده شکی نیست. اواخر قرن بیستم بورژوازی بین المللی به این مینازید که میزان رشد فن آوری در پنجاه سال بعد از جنگ جهانی دوم معادل رشدی است که فن آوری از ابتدای پیدایش جوامع بشری تا نیمه اول قرن بیستم داشته است. البته همان موقع گروهی از دانشمندان در مورد تغییرات زیست محیطی در نتیجۀ فعالیتهای مخرب و بی رویۀ سرمایهداری هشدار میدادند، اما هنوز خیلیها از «عوارض جانبی» این رشد آگاه نبودند. هنوز خطرات ناشی از گرمایش زمین به طور جدی وارد گفتمان عمومی نشده بود. حالا در برابر چشم جهانیان یخهای قطبی آب میشوند، صدفها در آبهای اسیدی شده اقیانوسها حل میشوند، پلیکانها در نفت غرق میشوند، جنگلها آتش میگیرند، طوفانها و گردبادها هر ساله در شدت و قدرت از هم پیشی میگیرند، و آب این مادۀ اصلی حیات در نتیجۀ سلطۀ سود و اقتصاد مصرف گرا کمیاب میشود. اما باز هم بورژوازی این نابودی را نتیجۀ منطقی، طبیعی و ناگزیر توسعۀ جامعه انسانی تعریف میکند.

روح خرابکار رشد سرمایهدارانه فقط گریبان محیط زیست را نمیگیرد. در رقابت و قماری که بین سرمایهداران (یا در واقع بلوکهای بزرگ سرمایه) جریان دارد همه چیز تابع کسب سود، به حداکثر رساندن سود و از میدان به در کردن سرمایههای رقیب است. در این جنگ واقعی و روزمره، آنها دانش فنی و تحقیقاتی را از یکدیگر مخفی میکنند و ایدههایی که سودآوری ندارند، هر اندازه هم که در جهت منافع مردم باشند، بایگانی میشوند.

قوانین اصلی تولید سرمایهداری خود را به شکل قوانین قهرآمیز رقابت اعمال میکنند. به قول مارکس این قوانین در فکر و ضمیر سرمایهدار منفرد مینشینند. انگیزۀ حرکتش میشوند و فعالیت هایش را هدایت میکنند. نه فقط سرمایهداران منفرد که زندگی و روان کل جامعه تحت تاثیر این قوانین قرار دارد. ما برای رفع مایحتاج اولیۀ خود مجبوریم وارد بازار شویم. اگر این کار را نکنیم نه خوراکی خواهیم داشت، نه سرپناهی و نه شغلی. در بازار با بقیه مردم در رابطهای رقابتجویانه قرار میگیریم. بر این رقابت، «روحیۀ ورزشکاری» حاکم نیست. از آن دست چالشهای فردی نیست که به کار شناخت جمعی بیشتر از دنیا و دگرگون کردنش میآید. در رقابت سرمایهداری، حتی ایدهها هم به مالکیت خصوصی تبدیل میشوند. برای سود بیشتر، امتیاز مادی و اجتماعی بیشتر، مرتبۀ سیاسی بالاتر، انسانها در رابطهای خصمانه رویاروی هم قرار میگیرند. منفعت جامعه به طوری کلی اهمیتش را از دست میدهد و به کناری میرود. اینجا زندگی مسابقهای بی امان است که اکثریت جامعه در آن بازندهاند . بدون هیچ اشتیاقی کار میکنند. برای از دست ندادن کاری که از آن بیگانهاند و فرسودهشان میکنند دست و پا میزنند. جایی که کسب سود عالی ترین هدف یک نظام باشد، فقر و جنگ و نابودی محیط زیست تبعی و بی اهمیت میشود. نظریه پردازان و مدافعان سرمایهداری با همین منطق است که اقتصاد سوسیالیستی را راکد و غیر منطقی و بدون انگیزه میدانند.

اما هدف سوسیالیسم اینست که مانع مالکیت خصوصی از سر راه تولید اجتماعی شده و رشد جامعۀ انسانی کنار زده شود. جامعه بر بنیانی غیر استثمارگرانه سازمان یابد. این همان مسیری است که شوروی با انقلاب اکتبر 1917 در آن گام نهاد انقلاب سوسیالیستی 1949 در چین آن را پی گرفت. چین تا سال 1976 یعنی تا زمانی که یک کشور سوسیالیستی واقعی بود و نظام بیرحم سرمایهداری دوباره بر آن حاکم نشده بود، از تجارب مثبت و منفی سوسیالیسم در شوروی بسیار آموخت. در برنامه ریزی اقتصادی چین سوسیالیستی شاخص های تعیین کننده ای مثل مشارکت هر چه بیشتر کارگران در مدیریت تولید و سیاستهای خرد و کلان جامعه، رهایی زنان، محدود کردن و حرکت به سمت محو تضاد کار یدی و فکری، شهر و روستا در نظر گرفته می شد. این جهت گیری با حساب و کتابهای اقتصاددانان بورژوا خوانایی نداشت.

شک نیست که پیشرفتهای اقتصادی چین به لحاظ کمی و با نگاهی صرفا فنآورانه به پای ابرقدرت امپریالیستی آمریکا که فقط بودجه نظامیاش معادل نصف کل بودجه عمومی تمامی کشورهای جهان  سوم است و چنگال استثمارش در پهنه گیتی پهن شده نمیرسید. اما کیفیت رشد در چین سوسیالیستی با رشدی که به کمک شلاق و خمپاره و بمب افکن و به قیمت خون و عرق میلیونها انسان ناراضی و خسته و ناامید حاصل میشود، تفاوت داشت.

در کشوری که قبل از انقلاب، مردمش از شدت گرسنگی پوست درختان را میخوردند و کودکان خود را میفروختند و در دود تریاک غرق بودند تحولی بزرگ انجام شد. طی چند سال مردم از شر اعتیاد خلاص شدند. بیماریهای انگلی و تب حلزون ریشه کن شد. چین در عرض 25 سال به یک قدرت صنعتی تبدیل شد. در تمام این سالها نرخ سالانۀ رشد صنعتی چین به طور متوسط 10 در صد، و در کشاورزی 3 درصد بود. شتاب رشد کشور با بالاترین مقادیر رشد در تاریخ برابری میکرد. این رشد بدون استثمار، بدون کمک خارجی و با وجود فشارها و محدودیتهای تحمیلی از سوی بورژوازی بین المللی حاصل شد. در سال 1970، مشکل تغذیه مناسب برای جمعیت 800 میلیونی آن روز چین حل شده بود. همۀ اینها تحت یک برنامه ریزی اقتصادی جامع و وجود یک سیستم کشاورزی کلکتیو عملی شد. رقابت فردی یا تلاش برای برنده شدن در یک مسابقۀ نابرابر نقشی در این دستاوردها نداشت. آگاهی مردم به این که کارشان در جهت خدمت به جامعهای است که خود صاحبش هستند و در سرنوشتش نقش دارند انگیزهای بود قدرتمند که خلاقیت و انرژی زحمتکشان چین را شکوفا کرد و آنان را قادر ساخت طی 52 سال «معجزه» بیافرینند

هند صحنۀ مبارزه با خشونت علیه زنان


هند صحنۀ مبارزه با خشونت علیه زنان


در ساعات پایانی شب 16 دسامبر 2012 پیکر زن و مرد جوانی، برهنه و خونین و نیمه جان از یک اتوبوس به خیابان خاک آلودی در جنوب دهلی، پایتخت هند پرتاب شد. یک ساعت تمام طول کشید که این دو پیکر خون آلود را بالاخره به بیمارستان منتقل کردند.
زن جوان از ایالت فقر زده اوتار پرادِش به دهلی آمده بود. خانوادهاش دار و ندارشان را فروخته بودند که او بتواند به تحصیل در رشته پزشکی بپردازد. آرزویش این بود که به روستایی که در آن بزرگ شده بود باز گردد و بیمارستانی احداث کند.
آن شب با دوستش از سینما به خانه باز میگشت. فریب خورد و سوار اتوبوسی شد که در دست یک دار و دسته مست بود. مردان به سرعت همراه او را کتک زدند و مرعوب در گوشهای میخکوبش کردند. تعرض به دختر جوان شروع شد. در حالی که اتوبوس در خیابانهای شلوغ دهلی میگشت به نوبت به سراغش رفتند. بی رحمانه تجاوز کردند و کتکش زدند. وقتی به خیابان پرتاب شد خون بسیاری از او رفته بود و اندام داخلیاش به شدت آسیب دیده بود.
به بیمارستان که رسید پزشکان متوجه شدند که رودهاش توسط میلهای آهنی که به هنگام تجاوز به او فرو کرده بودند پاره پاره شده و مجبورند با جراحی آن را خارج کنند. چند روز بعد برای ادامه معالجه به بیمارستانی تخصصی در سنگاپور که مربوط به آسیبهای شدید اندامهای داخلی است منتقل شد. پس از سه جراحی سرانجام در روز 28 دسامبر در گذشت.
اخبار این جنایت مخوف دل میلیونها نفر را در هند لرزاند و هزاران زن و مرد خشمگین را در اعتراض به خیابان کشاند. پلیس با ماشین آب پاش و گاز اشک آور و باتوم به تظاهر کنندگان حمله کرد. زنان جوان با خشونت دستگیر میشدند. در شمال هند، یک خبرنگار توسط گلولههای پلیس کشته شد. ولی مردم خشمگین پایداری کردند. در هفته اول سال 2013 دهلی و سایر شهرهای هند شاهد اعتراضات وسیع بودند. زن جوانی که برای شرکت در تظاهرات 5 ساعت سفر کرده بود میگفت چطور میشود نشست و گفت به خیر میگذرد. زنان و جوانانی که حاضر نیستند خشمشان را فرو خورند مصمماند دیگر نگذارند تجاوز به زنان ــ که در هند بسیار معمول است ــ به سکوت برگزار شود.
دولت هند در پاسخ به اعتراضات (و بعد از این که نتوانست با سرکوب مردم را به خانه بفرستد) شش مردی را که مسبب این جنایت بودند به دادگاه سپرد. حالا احزاب سیاسی ضدمردمی نیز در وعدههای انتخاباتیشان صحبت از اصلاحات برای «حفاظت بیشتر» از زنان میکنند.
این تجاوز وحشیانه و اعتراضات شجاعانه مردم، گسل مهمی را که نه تنها در هند بلکه در سراسر جهان وجود دارد عریان کرد: ستم بر زنان را. یک نابرابری و تبعیض اجتماعی اساسی در نظام حاکم بر جهان را.
این ستم شکلهای متفاوتی به خود میگیرد اما در همۀ جهان جاری است و زندگی تک تک زنان و دختران را رقم میزند. خطر حمله، تحقیر، تجاوز، قتل، اجبار به تن فروشی و آزار بی پایان و روزمره بر زندگی تمامی زنان سایه انداخته و برای بسیاری صورت واقعیت به خود میگیرد. جامعه مرتبا با فرهنگ و روابط اجتماعی و ایدههایی که زنان را درجۀ دوم و بی ارزش معرفی میکند بمباران میشود. از حجاب گرفته تا پورنوگرافی در خدمت تحقیر و تنزل جایگاه زنان قرار میگیرند تا نیمی از جامعه مایملک، برده و بازیچه جنسی نیم دیگر تلقی شود.
در هر لحظه زنی در این جهان پهناور مورد تجاوز قرار میگیرد، کتک میخورد، تحقیر میشود، هویت انسانیاش زیر پا نهاده میشود. مرتجعان و بنیادگرایان در مصر اسارت زنان را قانونی میکنند؛ در شهر «خوارز» مکزیک سال هاست که زیر نگاه و با همدستی پلیس و مقامات دولتی زنان را میربایند، مورد تجاوز قرار میدهند و میکشند. عفو بینالملل گزارش میدهد که در کشورهای اسکاندیناوی که بسیاری آنها را نماد پیشرفت و تمدن و فرهنگ عالی میدانند «شکایت زنان در مورد تجاوز اغلب به دادگاه نمیرود و تجاوز گران به ندرت مجازات میشوند». در کنگو دهها هزار زن قربانی تجاوز نیروهای جنگ سالار واپسگرایی هستند که فعالیتشان در خدمت به منافع سرمایهداران بین المللی است. در جمهوری زن ستیز اسلامی به تازگی حتی حق سفر را برای تمامی زنان در هر سنی که باشند مشروط به اجازۀ قیم یا حاکم شرع کردهاند . در اینجا نیز اوباش لباس شخصی گاه و بیگاه به مهمانیهای خصوصی مردم حمله میکنند و اگر فرصت به چنگشان بیفتد بدون ترس از عقوبت دست به تجاوز جنسی میزنند. قاضیهای شرع و بازرسان قوه قضاییه وعدۀ تخفیف حکم زنانی را که به جرائم عادی گرفتار شدهاند با پیشنهاد سوء استفادۀ جنسی از آنان همراه میکنند. شاید شکل بروز ستم جنسی در فرهنگهای گوناگون متفاوت باشد، اما این جنایت جهانی است.
اهمیت اعتراضاتی که در هند انجام گرفته رویارویی با سکوت رایج در موارد مشابه است. سکوتی که نشان از بیتوجهی به خشونت علیه زنان دارد، که در بسیاری موارد زنان را مقصر میداند، که عملا با خشونت همدستی میکند. اینک صدای این اعتراضات شجاعانه در جهان پیچیده است و باید ما را به فکر بیندازد که در اینجا نیز چگونه صدای اعتراض را بلند کنیم؟ چطور این اعتراضات را برای به چالش کشیدن مردسالاری و زن ستیزی جهت دهیم.  

پشت صحنۀ آرگو


پشت صحنۀ آرگو

بعد از نمایش فیلم «آرگو» ساخته بن افلک موضوع اشغال سفارت آمریکا در تهران در سال 1358 دوباره رو آمده است. انتخاب این فیلم به عنوان بهترین فیلم سال در رقابت «گلدن گلوب» سر و صدای بیشتری در این مورد به راه انداخته است. داستان به چگونگی فرار 6 کارمند سفارت آمریکا از ایران در پاییز 1358 مربوط میشود. طرحی که توسط سازمان سیا و تحت پوشش اعزام یک گروه فیلمساز کانادایی به ایران با موفقیت به اجراء در آمد. حالا بعد از گذشت 33 سال «آرگو» روایت خود را از آن ماجرای قدیمی ارائه میکند. مخاطبان اصلی فیلم، اهالی آمریکا هستند که خیلیشان شناخت صحیحی از اهداف و عملکرد جهانی حاکمانشان ندارند. تاریخ را همان میدانند که امپریالیستها به روی کاغذ میآورند. تاریخی عظمت طلبانه، توجیهگر و سراسر تحریف. ولی «آرگو» در بیرون از مرزهای آمریکا هم برای خود مخاطبانی پیدا میکند. جوانانی که امروز «آرگو» را در ایران دست به دست میکنند و شناخت مستقیمی از وقایع سال 58 ندارند به این فیلم به عنوان تاریخ مینگرند. تحریفهای «آرگو» میتواند جایگزین یک تحریف دیگر یعنی تاریخ به روایت جمهوری اسلامی شود.
کدام واقعیات تاریخی در «آرگو» تحریف شده است؟
از همان روز اول سرنگونی شاه بحران در درون حکومت خمینی و متحدانش نطفه میبست. فشار انقلابی و خواستههای مردم از پایین و تضاد منافع نیروهای مختلف درون حاکمیت از بالا، مانع تثبیت و استحکام رژیم نوبنیاد اسلامی میشد. در بیرون حکومت، نیروهای کمونیست و انقلابی و آزادیخواه تلاش میکردند با استفاده از سست شدن بندهای استبداد، افکار و برنامههای خود را تبلیغ کنند. تلاش میکردند علیه هر گام ضد مردمی حاکمان جدید اعتراضات مردمی را سازمان دهند. تلاش میکردند وعدههای عوامفریبانه واپسگرایان و همدستان ملی ـ مذهبی آنان در حکومت را افشاء کنند. تاکید بر مواضع ضدامپریالیستی، یک خصیصه مهم جنبش کمونیستی و انقلابی ایران بود.
در مقابل، هیئت حاکمه اسلامی بنیان کارش را بر سازشهای پنهان و آشکار با سرمایهداری جهانی گذاشته بود. شخص خمینی در پاریس به آمریکا و غرب تضمین داد که با رفتن شاه خللی در صادرات نفت ایران به بازارهای جهانی به وجود نخواهد آمد. تضمین داد که نخواهد گذاشت کمونیستها از خلاء ایجاد شده در نتیجۀ سقوط شاه استفاده کنند و انقلاب را علیه کل نظام سرمایهداری و سلطۀ همه جانبۀ امپریالیسم عمق بخشند. تضمین داد که نخواهد گذاشت شعلههای انقلاب آن چنان بالا بگیرد که اهرم اساسی کنترل اوضاع یعنی ارتش دچار فروپاشی شود. غربیها نگران منافع اساسی خود در منطقه بودند. این احتمال را میدادند که دولت سرمایهداری شوروی که رقیب جهانی غرب محسوب میشد در نتیجۀ سقوط رژیم آمریکایی شاه تقویت شود. بنابراین تصمیم گرفتند با خمینی و متحدانش بسازند و مانع به قدرت رسیدنشان نشوند. تصمیمات کنفرانس گوادولوپ در این راستا گرفته شد. ژنرال هایزر آمریکایی در همین چارچوب در زمستان 57 به ایران آمد تا در مشاوره با نزدیکان و نمایندگان خمینی (مشخصا آیت الله بهشتی) چگونگی انتقال قدرت را به نحوی سامان بدهد که کمترین لطمه و ضربه به ارتش وارد بیاید. انتخاب خمینی به عنوان مرد سال از سوی مجلۀ آمریکایی تایم خبر از یک جو سازی سیاسی مثبت به نفع واپسگرایان اسلامی در ایران میداد.
هنوز چهار روز از قیام مسلحانۀ بهمن 57 نگذشته بود که جمعی از فدائیان خلق به قصد اشغال سفارت آمریکا وارد حیاط ساختمان شدند. به دنبال تقاضای کمک مقامات سفارت از جمهوری اسلامی فورا افراد مسلح «کمیتههای انقلاب اسلامی» به محل اعزام شدند. مبارزان را دستگیر و از محل بیرون بردند. خمینی هر روز پیامهای معناداری در دفاع از سرمایه صادر میکرد؛ به بهانههای مختلف به کمونیسم حمله میبرد و به کمونیستها بهتان میزد؛ حق مالکیت خصوصی را بر اساس مبانی اسلام تقدیس میکرد؛ آگاهانه تلاش میکرد واژه امپریالیسم را از فرهنگ مبارزاتی مردم پاک کند. او واژههای کهنه و نامشخصی مثل استکبار، مستضعف، طاغوت و... را بر سر زبانها میانداخت تا اصطلاحات علمی و فرهنگ کمونیستی را کمرنگ کند.
اما از همان ابتدا تضاد بین منافع داخلی و منطقهای طبقۀ حاکمۀ اسلامی که یک باره خود را به جایگاه بورژوازی بزرگ دولتی ایران برکشیده بود با منافع جهانی امپریالیسم آمریکا جوانه زد. سقوط شاه که سگ وفادار آمریکا به حساب میآمد نگرانی را در بین بقیه نوکران امپریالیسم دامن زده بود. از طرف دیگر به نظر نمیآمد که حکومت جدید ایران بتواند از ادامۀ بحران انقلابی در کشور جلوگیری کند. کردستان، ترکمن صحرا و خوزستان شاهد مبارزات انقلابی و شکلگیری نیروهای مسلح مردمی بود. این به ویژه در کردستان به چشم میآمد که نیروهای کمونیست و انقلابی در آنجا نفوذ زیادی در بین مردم داشتند. آمریکا ناگزیر بود سیاستهای ترمیمی جدیدی را برای نفوذ و سلطه بر ایران و تامین موقعیت برترش در منطقه طراحی کند.
پاییز 1358 شاه تبعیدی که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکرد خوش خیالانه از آمریکا تقاضا کرد که برای ادامۀ درمان به آن کشور سفر کند. دولت آمریکا بر سر دوراهی قرار گرفت که مهرۀ قدیمی خود را به پاس خدمات بیست و چند سالهاش بپذیرد و رابطهاش با جمهوری اسلامی را تیره کند و یا به شاه جواب رد بدهد. انتشار خبر احتمال سفر شاه به آمریکا بهانهای شد در دست بخشی از رژیم اسلامی تا از احساسات انقلابی مردم علیه رژیم گذشته و آمریکا سوء استفاده کنند و فضای سیاسی را به سود خود برگردانند. در این میان گروهی «ناشناخته و تازه کار» از میان دانشجویان حزب اللهی موسوم به «پیرو خط امام» نقشۀ اشغال سفارت آمریکا را ریختند. هدف، تحکیم موقعیت و تثبیت جمهوری اسلامی بود. میخواستند اعتراضات رو به رشد کارگران و زحمتکشان شهر و روستا و ملیتهای ستمدیده را تحت الشعاع قرار دهند. میخواستند راه نفوذ نیروهای کمونیست و انقلابیون ضدامپریالیست را در بین مردم ببندند. هم زمان میخواستند نیروهای لیبرال اسلامی متحد اما رقیب خود در حاکمیت را هم تضعیف کنند. تحلیلشان این بود که دیگر زمان استفاده از «دولت موقت بازرگان» و ائتلاف با نهضت آزادی سر آمده و سودی را که میخواستند از آنها بردهاند . دانشجویان پیرو خط امام سفارت آمریکا را اشغال و اعضای ریز و درشت سفارت را گروگان گرفتند. خمینی اشغال سفارت را به پرچم تبلیغات عوامفریبانۀ سیاسی و ایدئولوژیک خود تبدیل کرد. «وحدت ملی» جدیدی را شکل داد. بسیاری از کمونیستها و مبارزان ضدامپریالیست را گیج و آچمز کرد.
در بیرون از مرزها اما شاه درمانده و محتضر پا در هوا ماند. آمریکا از صدور ویزا برای او خودداری کرد. حالا دیگر واشینگتن باید رویکرد جدیتری نسبت به تماسها و روابطش با جمهوری اسلامی اتخاذ میکرد. باید خمینی و همدستانش را در معادلات منطقهای و بین المللی بیشتر به حساب میآورد. اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری در تهران البته یک تحقیر بینالمللی برای آمریکا به حساب میآمد. بنابراین مقامات آمریکایی باید اقداماتی تلافی جویانه را برای حفظ اقتدار جهانیشان سازمان میدادند. هم زمان باید باب مذاکره با خمینی را از کانالهای غیر مستقیم و پنهانی میگشودند.
در ماجرای اشغال سفارت آمریکا هیچیک از طرفین دعوا نه محق بودند و نه مظلوم. هر دو طرف اهدافی ضدمردمی را دنبال میکردند. هر دو طرف از واقعۀ اشغال سفارت برای تامین منافع ضدمردمی و ستمگرانۀ داخلی و بین المللی خود استفاده کردند. هر دو طرف، فضای عوامفریبانهای را حول شعار علیه «دشمن خارجی» و ضرورت «وحدت ملی» شکل دادند و از این آب گل آلود ماهی گرفتند. این همان واقعیتی است که «آرگو» سعی در پوشاندنش دارد. این فیلم را نزدیکان به کاخ سفید و دولت اوباما تولید کردهاند. آن هم در دورهای که به نظر میرسد سیاست روز آمریکا نه تغییر رژیم اسلامی بلکه تغییر برخی سیاستها و رفتار حاکمان تهران است. پیام «آرگو» به مردم آمریکا اینست که «ایرانی ها» را فقط با زبان زور و تهدید و با دوز و کلک و عملیات پنهانی میتوان سر عقل آورد و به راه راست هدایت کرد. شگردی که سازندگان فیلم برای موجه جلوه دادن این سیاست به کار بردهاند به شکلی مورد توافق جمهوری اسلامی هم هست: «آرگو» اکثریت مردم ایران را هم جنس و همراه حاکمان مرتجع وانمود میکند. با این کار، رنج و فشاری که سیاست تحریم اقتصادی برای تودههای مردم به همراه دارد در نگاه مخاطبان آمریکایی فیلم موجه جلوه میکند. پیام دیگر «آرگو» اینست که مردم ایران یا هر نقطه دیگر دنیا چارهای جز انتخاب از بین جاسوسان وتجاوزگران آمریکایی یا باقی ماندن در زنجیر حاکمان مرتجع و ستمگر خود ندارند. ارائۀ این تصویر «دو قطبی» و «ناگزیر» و حذف گرایش مستقل، انقلابی، ضد ارتجاعی و ضد امپریالیستی از معادلات، شگرد این روزهای دستگاه تبلیغی دولت آمریکا است.
شهاب نجومی