۱۳۹۳ آبان ۳۰, جمعه

سرسخن


نامه ها و برنامه ها
روزنامه وال استریت جورنال چاپ آمریكا به تاریخ 6 نوامبر (16 آبان) نکات نامۀ اوباما به خامنهای را منتشر کرد. در این متن تاكید شده بود كه هر گونه همكاری آمریکا با ایران در مبارزه با داعش (دولت اسلامی) تا حد زیادی مشروط است به دستیابی طرفین به یك توافق جامع هستهای. مهلتی که تا زمان نگارش این مقاله برای رسیدن به توافق تعیین شده 24 نوامبر (4 آذر 93) است. اوباما تاکید کرد که ایران به عنوان یك نیروی بالقوه مهم میتواند در قبال برنامههای نظامی که در دستور کار آمریكا قرار دارد و در كارزار دیپلماتیكی که برای عقب راندن داعش از مناطق نفوذش به راه افتاده نقشی سازنده و یا مخرب بازی کند. انتشار اخبار مربوط به نامه نگاری اوباما همراه شد با مذاکرۀ مستقیم و فشردۀ جان كری وزیر امور خارجۀ آمریكا با محمد جواد ظریف در مسقط پایتخت عمان. موضوع رسمی این مذاکره، مسئلۀ هستهای بود اما طرفین در واقع میخواستند یک بار دیگر در مورد مناسبات سیاسی و اقتصادی و نظامی جمهوری اسلامی و آمریکا و جایگاه ایران در آیندۀ منطقه به بحث و چانه زنی بپردازند.
رسانههای جمهوری اسلامی و آمریکا بر سر نامۀ اوباما سر و صدای زیادی به راه انداختند و کوشیدند افکار عمومی را سمت و سو دهند. کوشیدند کاری کنند که مردم ایران و منطقه سرنوشت خود را در دست ستمگران ببینند و به قهر و آشتیهای اینان امید ببندند. کوشیدند وانمود کنند چیز جدیدی اتفاق افتاده است. این در حالی است که بین طرفین مدتهاست مذاکرات پنهانی انجام میشود و نامه نگاری صورت میگیرد. درست همان موقع که بلندگوهای جمهوری اسلامی شعار مرگ بر آمریکا میدادند و رسانههای آمریکا رژیم ایران را به عنوان دشمن شمارۀ یک جهانی معرفی میکردند، نشست و برخاستها در کشورهای مختلف از جمله در همین عمان انجام میشد.
آنچه جدید است اما جهشی است که در رقابتها و درگیریهای بینالمللی به ویژه در منطقۀ خاورمیانه صورت گرفته و به روند جنگهای نیابتی شدت بخشیده است. کل ساختار سیاسی و سلسله مراتب قدرت در این منطقه به لرزه افتاده و مرزهای ترسیم شده در قرن بیستم زیر سوال رفته است. خاورمیانه به بازار مکارهای تبدیل شده که در آن منابع اقتصادی، نیروهای انسانی، ارتشها و ایدئولوژیهای رنگارنگ را تاخت میزنند یا به حراج میگذارند. خریداران، قدرتهای بزرگ سرمایهداری امپریالیستیاند و دلالان، رژیمهای ضدمردمی نظیر جمهوری اسلامی و حاکمان کشورهای عربی و نیروهای واپسگرایی مثل داعش. در این بازار شلوغ، سگ صاحبش را نمیشناسد و هیچکس نمیداند و مطمئن نیست که دست آخر چه چیزهایی به چنگ خواهد آورد و به چه قیمتی.
آنچه امروز جمهوری اسلامی در جریان مذاکرات آشکار و پنهان بر سرش بازارگرمی میکند منابع عظیم انرژی (نفت و گاز)، نیروی انسانی قابل توجه 76 میلیونی و جغرافیای سیاسی ویژه ایران به عنوان یک چهارراه منطقهای است. اما فقط این نیست.
جمهوری اسلامی نفوذ سیاسی و اقتصادیش در کشورهایی مثل عراق و لبنان و سوریه و تا حدی افغانستان را روی میز گذاشته است؛ نیروی گسترده و نسبتا مجهز نظامی و امنیتیاش را در سطح منطقه؛ توان ایدئولوژیکش را به مثابه اولین رژیم تئوکراتیک اسلامی و پایگاه مهم اسلام سیاسی؛ قدرت سرکوب و حفظ نظم داخلیاش را نسبت به نظامهای بی ثبات و در حال فروپاشی خاورمیانه. تک تک این امتیازات، از دید قدرتهای امپریالیستی پنهان نیست. اوباما با در نظر داشتن برنامههای استراتژیک آمریکا برای کسب هژمونی جهانی، وضعیت دنیای امروز و ظرفیتهای جمهوری اسلامی است که به خامنهای نامه مینویسد.
هر چند به نظر میرسد که ایران و آمریکا در این دور از مذاکرات با 1+5 به توافق نزدیک شدهاند اما دستیابی به چنین توافقی میتواند برای آمریکا و رقبای اروپایی، روسی و چینیاش نتایج متناقضی در بر داشته باشد. به این معنی که دست یک امپریالیست را ناگهان قویتر کند و رشتههایی که دیگران طی سالها بافتهاند را یک مرتبه پنبه کند.
تناقض دیگر، به جایگاه سایر کارگزاران و مهرههای منطقهای سرمایهداری جهانی (از ترکیه گرفته تا عربستان) مربوط میشود. توافق آمریکا با ایران بدون شک بر منافع این دولتها تاثیر خواهد گذاشت و میتواند باعث نگرانی، عصبانیت و حتی چرخش اینها به سمت رقیبان آمریکا شود.
نه امپریالیسم آمریکا میتواند نسبت به این احتمالات بی تفاوت بماند و نه جمهوری اسلامی میتواند فارغ از فشارها و تدابیر احتمالی رقیبان آمریکا خود را به آغوش آمریکا اندازد. اختلاف نظرها و بدبینیهایی که امروز در صفوف هیئت حاکمۀ آمریکا و جمهوری اسلامی نسبت به «توافق جامع» بین دو دولت مشاهده میشود به این چنین احتمالاتی نیز مربوط است.
بنابراین به احتمال زیاد فشارها بر جمهوری اسلامی و باج گیریها از سوی مراکز گوناگون قدرت امپریالیستی ادامه خواهد یافت و با عقد قراردادهای اسارت بار اقتصادی و بسط روابط دیپلماتیک و سیاسی بین ایران و آمریکا و غرب همراه خواهد شد. اظهارات و اقدامات نه چندان دوستانۀ مقامات کنگرۀ آمریکا علیه جمهوری اسلامی (که بازتاب سیاست گذاریهای عمومی طبقۀ حاکمۀ آمریکا است) و توسعۀ تجارت خارجی و از سر گیری سرمایهگذاریهای غربی در شرکتهای خودروسازی ایران نشانههای فوری همین روند است. اما جدیت و نیاز طرفین به نزدیکی بیشتر و تغییر کیفی در روابط فی مابین زمانی مشخص خواهد شد که قراردادهای پایدار و پُر دامنه در زمینۀ نفت و گاز و برقراری روابط دیپلماتیک کامل و رسمی شکل عملی به خود بگیرد.
سران و باندهای اصلی جمهوری اسلامی بدون شک خواهان پیشرفت چنین روندی هستند و به واقع ادامۀ حیات نظام و حفظ و گسترش منافع و قدرت خود را وابسته به آن میدانند. آنها ملزم به دادن تضمین و جلب اعتمادند. بخشی از این تضمینها همراهی عملی و موثر جمهوری اسلامی با برنامههای آمریکا برای کنترل بحران منطقهای و شرکت در جنگهای نظامی و امنیتی علیه نیروهایی مثل داعش است. بخش دیگر، قدر قدرتی در داخل و برقراری ثبات و سکوت قبرستانی در جامعۀ ایران با چماق سرکوب. اگر جمهوری اسلامی نتواند چهرهای با ثبات از خود ارائه دهد، قدرتهای امپریالیستی اعتماد لازم را به او نخواهند کرد و پشتش را نخواهند گرفت. تشدید سرکوب سیاسی و اجتماعی و فرهنگی که امروز شاهدش هستیم و به صورت افزایش اعدامها، اسیدپاشی بر زنان، تصویب قوانین سرکوبگرانه و مهار کننده به ویژه علیه زنان و جوانان، و گسترش تبلیغات ایدئولوژیک مذهبی بروز میکند کاملا به اعتماد سازی جمهوری اسلامی در بارگاه آمریکا و غرب ربط دارد.
استخوانهای مردم زیر فشار استثمار و فقر خرد میشود، جسمشان توسط ماشین سرکوب به خون کشیده میشود، روحشان زیر چماق ایدئولوژی مذهبی و شلاق پدرسالاری و زن ستیزی تکه تکه میشود تا قدرتهای امپریالیستی به جمهوری اسلامی اعتماد پیدا کنند. از دید امپریالیستها این رژیم پوسیده زمانی ارزش حمایت و دوستی پایدار دارد که بتواند مقاومت و اعتراض تودههای مردم را مهار یا محدود کند؛ محیطی امن و مناسب برای فعالیت سرمایه و کسب سودهای کلان از خون و عرق زحمتکشان و غارت منابع کشور تامین کند، شرایط بازتولید و استفاده از نیروی کار ارزان میلیونها زن و مرد و بازار مصرف گسترده ایران را برای سرمایۀ جهانی فراهم کند.
واقعیت جز این نیست. دل بستن به بهبود روابط جمهوری اسلامی و آمریکا و مهیا شدن زمینه برای فعالیت بیشتر سرمایههای امپریالیستی در ایران، توهم مسمومی است که حاکمان ستمگر اسلامی و اربابان سلطه گر دنیای امپریالیستی رواج میدهند. این جور خواب و خیالها محصول تبلیغات رسانههای فریبکار داخلی و بینالمللی است. باید با افق یک انقلاب ریشه ای، با برنامه و استراتژی و تشکیلات رهبری کنندۀ کمونیستی که جامعه و دنیایی کاملا متفاوت را نمایندگی میکند، این توهم را پاک کرد و این خواب و خیالها را به هم زد. باید فضایی ایجاد کرد که این دو نیروی منسوخ تاریخی (قدرتهای امپریالیستی و مرتجعان بنیادگرای مذهبی چه در قدرت باشند چه نباشند) نتوانند تنها صحنه گردانان تحولات خاورمیانه باشند. نه فقط مردم ایران و منطقه که کل انسانهای تحت استثمار و ستم هیچ نیازی به هیچکدام از این دو منسوخ ندارند. برای خلاص شدن از کشتار و فقر و فلاکت و بردگی، برای رسیدن به رهایی و بهروزی و رفاه، باید تکلیف همینها را یکسره کرد.

به بهانۀ 16 آذر (روز دانشجو)


بیایید تا بی مقدمه مقالهای را که به بهانۀ 16 آذر روز دانشجو نوشته میشود به مسائل کلیدی و مجادلات مهم مربوط به جنبش دانشجویی و سیاست کمونیستی انقلابی در قبال این جنبش اختصاص دهیم. نشریۀ آتش در سرمقالۀ شمارۀ 35 خود که عنوانش «دانشگاه: سیاستگریزی، ناگزیری سیاست» بود کوشید ضمن توصیف فضای عمومی حاکم بر دانشگاههای کشور در آستانۀ اول مهر 93، ظرفیت مبارزاتی واقعی را که پشت این آرامش نهفته است و نقاط گسلی که مبارزات دانشگاه میتواند از آنجا سر بلند کند مورد تاکید قرار دهد. همزمان با انتشار این مقاله، بیانیۀ «دانشگاه سنگر آزادی» نیز از سوی گروهی از فعالان چپ در چند سایت اپوزیسیون از جمله در «طبقه دات کام» انتشار یافت که تلاش میکرد اهمیت دانشگاه و جنبش دانشجویان را برای پیشبرد استراتژی کمونیستها در مقابله با قدرت سیاسی به لحاظ تئوریک و عملی روشن کند و بر این پایه رهنمودهایی برای تغییر شرایط کنونی که آن را با عبارت «سیاستگریزی» تعریف میکرد پیش گذارد.
این بیانیه علیرغم اینکه از هدف بزرگ به گردش درآمدن دوباره شبح کمونیسم بر فراز ایران میگوید حاوی کجاندیشیها و ابهاماتی است. از این رو نه میتواند به جهتگیری انقلابی و سیاستگذاری رادیکال جنبش دانشجویی کمک کند و مُهر رهبری کمونیستی را حداقل بر حرکت بخشهایی از مبارزان این جنبش بکوبد و نه قادر است عناصر آگاه و متعهد کمونیست را برای تقویت صفوف جنبش کمونیستی از میان پیشروان جنبش دانشجویی تربیت کند. به عقیدۀ ما در شرایط کنونی نقد این کجاندیشیها و ابهامات به روشنتر کردن استراتژی انقلاب اجتماعی (کسب قدرت سیاسی و ساختمان دولت نوین و جامعۀ نوین سوسیالیستی) که میتواند و میباید پایۀ اتحاد پیشروان انقلابی و رادیکال باشد کمک خواهد کرد.
بیانیۀ «دانشگاه سنگر آزادی» از اینجا آغاز میکند که «تحقق خواست رهایی بشر، آنچنانکه کمونیسم در پی آنست، مستلزم در هم شکستن دولت سرمایهداری» است و ادامه میدهد که «این یکی از مهم ترین اهداف مبارزات آزادیخواهانۀ کمونیستها» است. ظاهرا شروع رادیکالی است اما این حرف نه کامل است و نه کاملا صحیح. نابودی کهنه و ساختن نو یک کلیت به هم پیوسته است. اینها دو جزء لاینفک استراتژی انقلاب سوسیالیستیاند. اما در سراسر بیانیه هیچ اشارهای به خطوط کلی جامعۀ آینده نمیشود. هیچ نشانهای از اینکه نویسندگان چه درکی از روابط و نهادها و ارزشهای نوین دارند نیست. در شرایط امروز، و با توجه به اختلاف درکها و مجادلاتی که بر سر مفهوم سوسیالیسم و جمعبندی و سنتز انقلابهای سوسیالیستی روسیه و چین در قرن بیستم جریان دارد، نمیتوان از تلاش برای به گردش درآوردن دوبارۀ شبح کمونیسم بر فراز ایران سخن گفت اما حرفی در مورد کدام سوسیالیسم نزد. به علاوه، تعبیر «یکی از مهم ترین اهداف مبارزات آزادیخواهانۀ کمونیست ها» از امر در هم شکستن دولت حاکم، تعبیری مبهم و محدودنگرانه است. سرنگونی دولت طبقاتی توسط انقلاب قهرآمیز، کلید دگرگونی ریشهای جامعه در همۀ ابعاد اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است که بدون آن، همه چیز توهم است.
بیانیه خاطرنشان میکند که: «طراحی استراتژی مبارزه البته بدون توجه به موازنه قدرت بین طبقات، توازن قوا در فراکسیونهای تشکیل دهنده دولت، مراکز اصلی قدرت در ساخت دولت، مراکز اصلی مقاومت در جانب مردم، امکانات موجود و ابزارهای ممکن برای مبارزه و همچنین امکانات، استراتژیها و منافع دیگر نیروهای موجود در جامعه، ممکن نخواهد بود.» عباراتی که زیر آن خط تاکید کشیدهایم کاملا سوال برانگیز است. چرا باید این دو عامل (توازن قوای جناحهای حکومتی و مراکز اصلی قدرت در ساخت دولت) در ترسیم استراتژی ما که انقلاب سوسیالیستی در ایران است دخیل باشند؟ توجه داشته باشید که اینجا بحث از تعیین تاکتیکهای مقطعی نیست؛ بگذریم از اینکه تاکتیکهای مقطعی در مسیر طولانی انقلاب نیز باید تابع استراتژی انقلابی باشند، به پیشبرد آن خدمت کنند و به بیراهۀ رفرمیسم منتهی نشوند. توجه بیانیه به توازن قوای جناحهای حکومتی میتواند به راحتی به اسم رمزی برای آماج قرار دادن فقط یک جناح تبدیل شود و یا تحت عنوان آن چیزی که بیانیه «ضرورت استفاده از فرصتهای به دست آمده»اش مینامد به تکرار جوانب منفی تجربۀ چپ دانشجویی در دهۀ 1380 یعنی غرق شدن در علنی گرایی و دل بستن به فعالیتهای نهایتا اصلاحطلبانه منتهی شود. دخالت دادن چنین عواملی در ترسیم استراتژی که در گذشته از زبان رویزیونیستهای حزب توده به گوش میرسید میتواند ما را یک روز به دنبال مبارزۀ مطالباتی مسالمت آمیز بکشاند، روز دیگر به فکر نافرمانی مدنی و شکلهای «رادیکال»تر مبارزه بیفتیم یا حتی در دورههایی خیال شراکت در قدرت موجود را در سر بپرورانیم.
به نظر میآید که مخاطبان اصلی بیانیه، معتقدان به تحلیلهای کارگریستی هستند و بیانیه میخواهد قانعشان کند که باید به جای توجه به مبارزات اقتصادی کارگری چشم خود را به سمت دانشگاه بچرخانند. استدلال بیانیه اینست که برای باز کردن فضای سیاسی و ایدئولوژیک و ایجاد شرایط مساعدی که بتوان در آن حزب ساخت امروز باید فعالیت خود را روی مکانی متمرکز کنیم که هم در بازتولید ایدئولوژی حاکم نقش کلیدی دارد و هم دولت در آنجا از نظر سیاسی و ایدئولوژیک آسیب پذیرتر است. این مکان، دانشگاه است. بیانیه میخواهد بر دانشگاه مسلط شود و از این طریق هم به بازتولید ایدئولوژی حاکم ضربه بزند و هم ساخت سیاسیاش را تهدید کند. بیانیه، دانشگاه را گرانیگاه استراتژی سوسیالیستی میداند.
برخلاف این تصور ساده از واقعیت دانشگاه باید تاکید کنیم که قشر دانشجو از نظر سیاسی و ایدئولوژیک بسیار متنوع است و جنبش دانشجویی به مثابه بخش مهمی از جنبش روشنفکری، آیینۀ تمام نمای منافع و تحرکات طبقات و قشرهای مختلف است. بخش تاثیرگذار و پیشرو دانشجویان این ظرفیت را دارند که به کمونیستهای انقلابی تبدیل شوند و پرچم انقلاب کمونیستی را در دانشگاه و به طور کلی در سطح جامعه بالا نگه دارند. اما گرایشها و خطوط و برنامههای غیر کمونیستی که بازتاب حرکت قشرهای خرده بورژوایی و بورژوایی موجود در جامعهاند نیز پرچمهای خود را بلند خواهند کرد. حتی اگر شرایطی به وجود آید که بخش قابل توجهی از آنها رخت چپ و سکولار به تن کنند این صف بندیهای متضاد کماکان وجود خواهد داشت. ایدئولوژیهای محافظهکارانه و تنگنظرانۀ رایج (خواه در قالب مذهبی، خواه به شکل ناسیونالیستی، مردسالارانه، پدرسالارانه، فردمنشانۀ بورژوایی) دائما در بدنۀ قشر دانشجو بازتولید میشود و انتشار پیدا میکند. بنابراین دانشگاه خود به خود و به طور عینی گرانیگاه استراتژی سوسیالیستی نیست بلکه این ظرفیت را دارد که تحت تاثیر رهبری کمونیستی و مبارزۀ سیاسی انقلابی علیه قدرت حاکم، و البته تحت تاثیر مبارزۀ سیاسی و ایدئولوژیک معین در صفوف جنبش دانشجویی علیه رفرمیسم و ناسیونالیسم و مردسالاری و باورهای اسارت بار خرافی به یک گرانیگاه استراتژی کمونیستی تبدیل شود.
بیانیه به ارائۀ تعابیر تئوریک سادهانگارانۀ محدود نمیشود و به ترسیم سیاستهایی میانجامد که در بهترین حالت غیر عملی است و اگر کسی واقعا بخواهد پای انجامش برود به سادگی میتواند به پیچ و مهرهای در ساختار حاکم تبدیل شود. تحلیل بیانیه اینست که سیستم اقتصادی سرمایهداری به سوی تخصصیتر شدن پیش میرود. نقش تکنولوژی پر رنگتر میشود. بنابراین قشر کارگران متخصص گسترش مییابد و نقش مهمتری درون طبقۀ کارگر بازی میکند. کاری که چپ الزاما باید انجام دهد جذب «کارگران متخصص و مدیران صنعتی متخصص به جبهۀ پرولتاریا در مبارزۀ طبقاتی است.» اما این مدیران صنعتی متخصص و نیز قشر مشابه در بخش بهداشت و درمان و آموزش (پزشکان و استادان و معلمان) امروز کجا هستند؟ اینها همان دانشجویان کنونی هستند. بنابراین چپ تا دیر نشده و نظام حاکم اینها را به بورژوا تبدیل نکرده باید سوسیالیستشان کند! ما فعلا به تخیلی بودن این تصویر که کارگران میروند تا به کارگر متخصص تبدیل شوند کاری نداریم؛ حتی در کشورهای پیشرفتۀ سرمایهداری امپریالیستی نیز چنین روندی مستقیم و بدون افت و خیز و عقبگرد پیش نمیرود و همچنان بدنۀ اصلی پرولتاریای جهانی را تودۀ کارگران ساده و غیر ماهر و سیال تشکیل میدهند. به درک نادرست یکدستی که بیانیه از صفوف نامتجانس دانشجویان ارائه میدهد و مبارزۀ ناگزیر میان خطوط متضاد در صفوف دانشجویان را نادیده میگیرد هم کاری نداریم. به این هم نمیپردازیم که نه اکثریت بلکه همیشه اقلیتی از این قشر ظرفیت تبدیل شدن به عناصر کمونیست انقلابی را دارد؛ هر چند همین اقلیت کوچک میتواند با تلاش و نقشۀ علمی و روشن به رهبر جنبش سیاسی دانشجویان برای انقلاب اجتماعی تبدیل شود. مسالهای که باید رویش انگشت بگذاریم سیاستی است که بیانیه از این تحلیل نادرست بیرون میکشد و در مقابل چپ قرار میدهد.
بیانیه میگوید: «بدیهی است که برای در هم شکستن هژمونی سیاسی دولت، تنها مبارزه جدی سیاسی است که کارساز است. یکی از جدی ترین و مهمترین وجوه مبارزه سیاسی رخنه در ماشین دولت و تخریب آن از درون است. بخش اعظم مدیران سیاسی و اجرایی و حتی نظامی از مسیر دانشگاه عبور کرده و خواهند کرد. در هم شکستن ماشین سرکوب دولتی جز با آشنایی و تسلط بر چگونگی عملکرد آن امکان پذیر نیست و این مستلزم حضور در جایگاههایی است که این دسترسی و آشنایی را میسر کند.» این دیگر یک تحلیل نادرست تئوریک نیست بلکه یک جهت گیری و سیاست گمراه کننده و خطرناک است. این همان سیاست کودتاگرانهای است که نیروهای رویزیونیستی مانند حزب توده از قدیم دنبال میکردند. فرموله کنندگان این سیاست به توان و ابتکار عمل و استقلال تودههای آگاه و به حرکت در آمده تحت رهبری حزب پیشاهنگ کمونیستی اعتقادی ندارند. باور ندارند که میتوان و باید ماشین کهنۀ دولت طبقاتی را از بیرون، از پایین، و از طریق شکل دادن به نهادهای قدرت تودهای و در مرکز آن، نیروی مسلح انقلابی در هم شکست. چیزی که بیانیه پیشنهاد میکند، به اصطلاح سوسیالیست کردن دانشجویان در ابعاد وسیع و سپس اعزام و استقرار آنان به مثابه مدیر در پستهای مختلف سیاسی و اجرایی و حتی نظامی دولت ارتجاعی است. بیانیه به خیال خود میخواهد ماشین سرکوب دولتی را از راه آشنایی و تسلط بر چگونگی عملکرد دولت از درون در هم بشکند! شنیده بودیم که جنگیدن را در جریان جنگ میتوان آموخت. به نظر میآید که نویسندگان بیانیه میخواهند کارکرد دولت بورژوایی را در جریان ایفای نقش برنامه ریز و مجری برای همین دولت بیاموزند. واقعیت اینست که حتی اگر چنین عناصری در ساختار موجود رسوخ کنند این کارکرد سیستم است که آنان را تابع خود خواهد کرد و شکلشان خواهد داد؛ نه بر عکس. این نه فقط در مورد عناصر که حتی در مورد گروهبندیها و نهادهای مستقل و خودمختاری که میکوشند مستقل از آتوریتۀ مستقیم نهادهای حاکم در فضاهای محدود مدنی و اجتماعی باقی بمانند هم صدق میکند. کارکرد سیستم یا آنها را از هم میپاشد و یا در درازمدت به زائدۀ خود تبدیل میکند و روابط درونی این نهادها را با روابط حاکم همخوان میکند.
بگذارید در حد اشاره چند نکتۀ دیگر را هم بگوییم:
یکم، اگر پُر کردن پستهای مدیریتی و اجرایی توسط دانشجویان چپی سابق واقعا ممکن باشد آیا «در هم شکستن ماشین دولتی موجود» به یک اقدام بی معنی تبدیل نخواهد شد؟ آیا منطقیتر نیست که همین نیرو در درون دولت یک جناح قدرتمند «ترقیخواه» درست کند و با تغییر تناسب قوای درونی، رهبری دولت را به دست گیرد و دولت را به خدمت طبقۀ کارگر در آورد؟ این پرسشها را از سر طنز و کنایه مطرح نمیکنیم. همان طور که قبلا گفتیم، رویزیونیستهایی که رخت چپ و سوسیالیست و کمونیست بر تن داشتند در سراسر دنیا سالیان سال این بیراهه را طی کردند و به عنوان مسیر منطقی تغییر و ترقی در مقابل روشنفکران جوامع نهادند. نتیجه آن شد که خود به بخشی از دستگاه ضدمردمی سرکوبگر تبدیل شدند و به آن رنگ و لعاب ترقیخواهی زدند و مبارزات انقلابی قهرآمیز و خیزشهای عادلانۀ تودهای علیه حکومتهایی که در آن مشارکت داشتند را محکوم کردند. هر جا که روشنفکران مردمی به این سیاست امید بستند سرانجام سرکوب خونین و یاس و نومیدی نصیبشان شد و فرصتهای انقلابی از دست رفت.
دوم، این سیاست رویزیونیستی تمام بخش پایانی بیانیه را که به زنده کردن تجربههای ارزشمند جنبش دانشجویی ایران و نام بردن از مبارزات الهامبخش و چهرههای مبارز اختصاص یافته به حرف و ادعای پوچ تبدیل میکند. واقعیت اینست که آن تجربهها و آن مبارزان اساسا نماد و نمایندۀ اقدام انقلابی مستقیم علیه دولت طبقاتی از بیرون و از پایین بودند و نه استدلالی برای نفوذ کودتاگرانه از درون. با این حساب، ما حق داریم بخش دوم بیانیۀ «دانشگاه سنگر آزادی» را صرفا یک تزئین بدانیم. یعنی وسیلهای برای جلب نظرها و سلیقههای مختلف یا سوار شدن بر روحیات نوستالژیک رایج.
سوم، بیانیهای که ادعای ترسیم سیاست و تعیین جهتگیری برای دانشجویان چپ و انقلابی دارد هیچ اشارهای به سیاستهای محوری و پایهای که میباید به منشور و مانیفست جنبشی برای انقلاب تبدیل شود نمیکند. در این بیانیه هیچ حرفی از مبارزۀ ریشهای با بهرهکشی و ستمهای گوناگون طبقاتی و جنسیتی و ملی و مذهبی نیست. به طور مشخص، بیانیه هیچ اشارهای به نیروی مبارزاتی عظیم بالقوه و بالفعل زنان در جامعه و دانشگاه (که آماج سیاستهای سرکوبگرانه و طرحهای ایدئولوژیک زنستیزانۀ دولت هستند) ندارد.
خلاصه کنیم. نویسندگان بیانیه با تئوری و دیدگاه و سیاستی که پیش گذاشتهاند نباید از ما انتظار داشته باشند که «مجاملهها و مجادلههای جاری» را کنار بگذاریم. برای اینکه شبح کمونیسم بر فراز ایران به گردش در آید، نیاز به مبارزۀ سیاسی و ایدئولوژیک صریح و علمی و عمیق با دیدگاهها و سیاستهای نادرستی است که کمونیسم را به یک سایه، به یک ادعا، تبدیل میکنند.
حمید محصص