۱۳۹۳ دی ۲۹, دوشنبه

سرسخن




مرکب و خون و اشک تمساح



کشتار ژانویۀ 2015 در پاریس واقعهای مربوط به تضادهای طبقاتی و اجتماعی فقط یک کشور یعنی فرانسه نیست. مسئلهای صرفا مرتبط با یک قشر اجتماعی یعنی روشنفکران و هنرمندان لائیکی که جهالت و عوامفریبی مذهبی را افشاء میکنند هم نیست. پیرامون کشتار هیئت تحریریۀ نشریۀ «شارلی ابدو» نیروهای مختلف طبقاتی در گوشه و کنار دنیا فعال شدهاند و هرکس بر مبنای توان و امکاناتش میکوشد صحنه را به سود خود شکل دهد.
ماجرا را همه شنیدیم. صحنۀ کشتار را اگر چه ندیدیم اما توانستیم تصور کنیم که صبح 7 ژانویه 2015 طی چند دقیقه در دفتر نشریۀ «شارلی ابدو» چه گذشت؛ و با این تصور به خشم آمدیم و به خود لرزیدیم. گلولههای جهل و ارتجاع همراه با فریاد الله اکبر بر سر و روی هنرمندانی بارید که با حربۀ طنز و زبانی تیز و تحریک آمیز به مصاف جهل و تقدس مذهبی میرفتند. آنها بارها تهدید به مرگ شده بودند؛ بارها مورد فشار سیاسی محافل قدرت در خود جامعۀ فرانسه قرار گرفته بودند؛ بارها دولتیان آن کشور از جناحهای مختلف به آنها هشدار داده بودند که به پر و پای احزاب و عناصر قدرت حاکم نپیچند؛ یا «غیر مسئولانه» به تحریک جریانات مرتجع مذهبی (و ناخرسند کردن رژیمهای مرتجعی که پشتیبان سیاسی و ایدئولوژیک و مالی این تعصب و جهلاند) دست نزنند. «شارلی ابدو»ئیها اما ادامه دادند. و بالاخره، نیروهایی که بعدا ماهیت واقعیشان روشن خواهد شد عوامل محلی خود را به راه انداختند تا این آماج آسان و بی سنگر را به یک ضربت ریشهکن کنند. اهداف پشت حملۀ پاریس را نمیتوان به حذف چند کارتونیست سمج و مزاحم محدود کرد. کسانی که این حمله را طراحی کردند میدانستند که چه پیامدهایی میتواند در بر داشته باشد. میدانستند که فضای سیاسی به هم خواهد ریخت و افکار عمومی تحریک خواهد شد. جوانب گوناگون این طرح خونین بی شک در آینده مشخصتر خواهد شد.
اینک اما میتوانیم از حرکت تند تضادها حول این واقعه بگوییم و از کشاکش نیروهای گوناگونی که صحنهگردان شدهاند. موثرترین و برجستهترین تضادی که وقایع بعد از کشتار پاریس را رقم میزند، کشمکش میان دو نیروی پوسیدۀ ضدمردمی یعنی قدرتهای امپریالیستی از یک طرف و جریان مرتجع و جهانی بنیادگرایی اسلامی از سوی دیگر است. بنیادگرایی اسلامی، خود زائیدۀ کارکرد متناقض نظام جهانی سرمایهداری امپریالیستی است؛ محصولی از عملکرد پر هرج و مرج این نظام؛ نتیجۀ چند پاره کردن و معوج شدن ساختارهای زیربنایی و روبنایی جوامع تحت سلطۀ امپریالیسم؛ سوار بر محرومیت و بی هویتی تودههای سیال و بی ثباتی که در این دنیای گلوبالیزه دائما از جوامع عقب مانده به مراکز امپریالیستی پرتاب میشوند و یا مرتبا از گردونۀ اشتغال در بطن جوامع امپریالیستی به اقتصاد حاشیهای و زندگی در مناطق حاشیهای همین کشورها رانده میشوند. نه فقط اینها که بنیادگرایی اسلامی، بیراههای سیاسی است. پاسخی دروغین است به وضعیت بحرانی و بیآیندگی فزایندهای که زندگی قشرهای تحتانی و حتی میانی جوامع سرمایهداری پیشرفته را تحت تاثیر قرار میدهد.
طبقۀ بورژوا امپریالیست حاکم بر این کشورها میکوشد تودهها و قشرهای مختلف جامعه را حول تضاد میان «تمدن و نظام دمکراسی غربی و ارزشها و شیوۀ زندگی غربی» با «خطر بنیادگرایی و خشونت و تروریسم مذهبی/ اسلامی» قطب بندی و تجزیه کند. اذهان را از روی تضادهای پایهای و واقعی طبقاتی و اجتماعی که بر بهرهکشی انسان از انسان و ستمهای جنسیتی و ملی و نژادی استوار است منحرف کند و ادامۀ موجودیت این نظام منسوخ و بهکارگیری شیوههای گسترده و آشکار سرکوب و اختناق را با جنجال «تهدید تروریسم اسلامی» توجیه کند. نمایش چندشآوری که دولت بورژوا امپریالیست فرانسه تحت عنوان «اتحاد ملی و جهانی علیه تروریسم» به دنبال کشتار پاریس به راه انداخت و حضور سران کشورهای مختلف در صف متحد در حالی که نشان جنایت و تجاوزگری و تروریسم دولتی بر پیشانی و پنجه و چکمۀ تک تکشان نقش بسته، جلوهای از همین رویکرد بود.
در مقابل، بنیادگرایان مرتجع و خونریز اسلامی و قدرتهای محرک و حامی آنها به دنبال کشتار پاریس و با استفاده از فضایی که به وجود آمده، تبلیغ ایدئولوژیک و کار بسیج را در مراکز محروم و فضاهای رسانهای دنیا به پیش میبرند. آنها دارند بر پایه تعصب و تاریکاندیشی برای پیشبرد منافع استراتژیک و طرحهای گسترش نفوذ منطقهای و جهانی خود، نیرو جمع میکنند. القاعده و داعش و دهها نام آشنا و ناآشنای دیگری که تا به حال شنیدهایم یا در آینده خواهیم شنید، در صفآراییهای بینالمللی فردا نقش مهرههای موثر و فضاساز برای این یا آن ائتلاف امپریالیستی ـ ارتجاعی رقیب را بازی خواهند کرد.
در عکسالعمل به حرکات و جوسازیهای دو قطب پوسیده امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی حول واقعۀ خونین پاریس، بسیاری از نیروها و شخصیتها نتوانستند موضع صحیح و بی خدشه و روشنی اتخاذ کنند. در عرصۀ سیاسی ایران نیز شاهد سمت گیریهای نادرست با این یا آن قطب، تحت عنوان «دفاع از جبهه دمکراسی، تمدن، آزادی بیان و مخالفت با تروریسم» و یا «مخالفت با امپریالیسم و اسلام هراسی» بودیم. برخی با شعار محکومیت حملۀ جنایتکارانه به «شارلی ابدو» به مخدوش کردن دو صف بندی متضاد (یعنی مخالفت مردمی با این کشتار و کارزار عوامفریبانۀ بورژوازی امپریالیستی فرانسه و غرب) پرداختند و با آن کارزار همراه و هم صدا شدند. تظاهرات رسمی سازمان یافته توسط دولت فرانسه که با شرکت جنایتکاران رسوایی نظیر نتانیاهو همراه بود را همسنگ با «کمون پاریس» یعنی ایجاد نخستین حکومت کارگری جهان علیه رژیم سرمایهداری معرفی کردند! در مقابل، برخی دیگر قربانی یعنی «شارلی ابدو» را آماج قرار دادند و با محکوم کردن کارتونهای ضددینی و مشخصا ضداسلامیاش این نشریه را بعد از اعدام مجددا به جرم «کشتار احساسات یک میلیارد مسلمان» به دادگاه کشاندند! کسانی نیز پیدا شدند که به خیال خود «جهت گیری صحیح» در قبال این واقعه را با تعیین «خاستگاه طبقاتی» طرفین اتخاذ کردند و گفتند اعضای تیم ترور «شارلی ابدو» از اهالی محلات فقیرنشین جنوب پاریس بودهاند پس یک کارگر ایرانی با آنها بیشتر احساس نزدیکی میکند! آنچه در پس انواع و اقسام این جهت گیریها و تحلیلهای نادرست گم شد، تضادهای واقعی و تنیده در همی بود که ماهیت و جایگاه و وزن یکسانی نداشتند. تضادهایی که بدون تشخیص درست و تمیز آنها از یکدیگر نمیتوان به تصویر روشنی از اوضاع و صفبندیهای واقعی در بطن آن دست یافت.
آنچه کشتار پاریس و موضع گیریها و صفآراییهای متعاقب آن به ما گوشزد میکند اینست که باید دائما و در پی هر واقعۀ تکان دهنده و تاثیرگذار، این حقیقت را به تودههای مردم بازشناسایم که دو نیروی پوسیدۀ امپریالیسم و بنیادگرایی مذهبی در پیوند و کشمکش با هم قرار دارند. رابطۀ میان آنها یک رابطۀ متضاد و متناقض است و جدالهایشان را نمیتوان با «جنگ زرگری» یا «تئوری توطئه» توضیح داد. این دو نیرو اما، با هم پیوند دارند. چوب لای چرخ یکدیگر نیستند بلکه نهایتا موتور ماشین هم را روغنکاری میکنند. برای محکم کردن جای پای یک قطب انقلابی که منافع اساسی و واقعی تودههای تحت ستم و استثمار دنیا را نمایندگی میکند، برای هموار کردن مسیر انقلاب کمونیستی، یکی از وظایف مهم ما بر هم زدن فضای سیاسی و ایدئولوژیک و قطب بندیهایی است که این دو نیروی پوسیده حول خود ایجاد میکنند.