۱۳۹۶ دی ۳, یکشنبه

سرسخن - از نشریه آتش شماره 74

سياست «کي بود کي بود؟»
و قضية مرتجعيني که اپوزيسيون ميشوند!


سرسخن - از نشریه آتش شماره 74

در ميان جناحهاي مختلف و باندهاي فاسد درون هيئت حاکمة جمهوري اسلامي رقابت جديدي بر سر ايفاي نقش «اپوزيسيون» عليه نظام خودشان در گرفته است. به ظاهر وضع مضحکي است. اما درواقع مصداق «فرار موشها از کشتي شکسته» است. فساد و انحطاط، ورشکستگي سياسي و ايدئولوژيک و اقتصادي نظام جمهوري اسلامي مانند روز بر همگان روشن است. اما بانيان نظام و سران رژيم بيشتر و عميقتر از هرکس  به اين امر آگاهند و اقداماتشان براي حفظ تعادل خود، هر چه بيشتر به اقداماتي از سر استيصال تبديل شده است.
احمدي نژاد با به چالش کشيدن قوة قضاييه ميخواهد نقش «رهبر اپوزيسيون» را بازي کند. او قوة قضاييه را آماج قرار داده زيرا ميداند که سران آن در ميان اکثريت مردم منفورند و بهعنوان سردمدار و مرکز اعمال خشونت و بيرحمي عليه مردم، سرکوب کنندة هر شکل از اعتراض و خفه کنندة آزادي بيان و هر شکلي از حقخواهي و يک اختلاسگر بزرگ شناخته ميشود. ميداند که قوه قضائيه سپر دفاعي مافياي نظامي و مالي و آشيانة امن دزدان تريليون توماني است. همانگونه که براي باندِ خودِ احمدي نژاد بود.
گفتماني که احمدي نژآد و باند او در پيش گرفتهاند صرفا و فقط واکنش به فاش شدن پروندههاي فساد و اختلاسهاي حيرت انگيز او و دار و دستهاش نيست. هرچند اين نيز هست اما اين جنبه در پرتو جنبة اصلي مساله، اهميت پيدا ميکند. در واقع، سياست «کي بود کي بود» يک سياست بهاصطلاح «راهبردي» با اهداف سياسي بلند مدت است که جريان احمدي نژاد آن را آخرين شانس يا آخرين تيرترکش براي نجات جمهوري اسلامي يا بخشها و تکههايي از آن ميداند. افشاگري قوة قضاييه از دزدي و فساد باند احمدي نژاد براي مبارزه با فساد (که همهشان تا خرخره در آن فرو رفتهاند) نيست. بلکه پرونده سازي براي برخي سران حکومت است که امروز بايد براي حفظ کليت نظام، سرشان قطع شود. احمدينژاد و همپالگيهايش اين را ميدانند. مسلما هيچ يک از باندها و سران حکومت نميخواهند در پاي محرابي که براي حفظ جمهوري اسلامي ساخته شده، قرباني شوند.
بسياري از «نظريه پردازان» جناح روحاني در طول انتخابات رياست جمهوري عليه «پوپوليسم» احمدينژاد هشدار ميدادند و منظورشان از «پوپوليسم» استفادة حقه بازانه وي از نارضايتي مردم و سوار شدن بر موج اين نارضايتي بود. اما اين فقط سياست و روش احمدي نژادي ها نبود. تاريخا دولتمردان جمهوري اسلامي از بنيانگذار مرتجعاش خميني گرفته تا به کنون، اين سياست را پيشه کردهاند. شايد غلظتِ «پوپوليسم احمدينژاد» بيش از بقيه بود اما وقتي روحاني پشت بلندگوهاي کارزار انتخاباتياش فرياد ميکشيد، «در اين 38 سال غير از دستگيري و اعدام چه کردهايد» هدفش علاوه بر جمع کردن راي، سوار شدن و استفاده از موج نارضايتي در ميان بخشهاي ديگري از جامعه بود و روش و راهکارش تفاوتي با احمدي نژاد نداشت. اگر دار و دستة احمدي نژاد «پوپوليسم»شان را بر نارضايتي تودههاي مردم از وضعيت معيشت و نداري استوار کردند، آماج «پوپوليسم» روحاني و همراهانش، قشرهاي ديگري از مردم بود. روحاني همين نقش را روز 28 آذر در «اجلاسِ ملى گزارش اجراى حقوق شهروندى» بازي کرد. او با حرارت از مراکز بودجه بگير و «حساب پس نده» (يعني، از بيت رهبري و سازمانهاي تبليغات اسلامياش تا نيروهاي نظامي و امنيتي و حوزههاي علميه) انتقاد کرد و «شفافيت» در هزينه هايشان را طلب کرد؛ عليه دخالت در زندگي خصوصي مردم توسطِ نيروهاي حراست سخن گفت. گويي دارد از بيرون از نظام سخن ميگويد و گويي اين خودش نبود که در فاصلة کمي از اين اجلاس بودجه پيشنهادي کابينهاش را به مجلس داد که در آن سهمِ موسسات مذهبي، شش برابرِ بودجة اختصاص داده شده براي فعاليتهاي عمراني است! حقه بازي اين اسلام گرايان حد و حصري ندارد. روحاني در همين اجلاس در اظهاريهاي کمنظير اعلام کرد: «ملت ما از انقلاب مشروطه به اين سو گفت كه من نمىخواهم رعيت باشم و يك آقايى هم آن بالا به نام شاه باشد كه فرمانروايى كند و من هم مجرى فرمان او باشم. همه انقلاب و تلاش براى اين بود كه مــردم بگويند ما رعيت نيستيم، ما شهرونديم، شــاه نمىخواهيم بلكه قانون مىخواهيم. هر كس در اين كشور هر مسئوليتى دارد، بالاتر از قانون نيســت و وظيفهاى مهم تر از اجراى قانون ندارد.» (روزنامه قانون چهارشنبه 29 آذر 96). در اين اظهاريه روحاني آشکارا شخصِ خامنه‌‌اي را آماج قرار داده است. همانطور که حملاتِ پي در پي احمدينژاد عليه «قاضي القضات» (آملي لاريجاني رئيس قوه قضاييه) بهطور غيرمستقيم متوجه «رهبر» است که شخصا رئيس اين قوه را انتصاب ميکند. يک نفرت عمومي از خامنهاي در ميان مردم وجود دارد و هر دو سخنگوي دو جناحِ جنايتکار جمهوري اسلامي به روي اين بازي ميکنند و بهنوعي «اعلام برائت» ميکنند و «اپوزيسيون»اش ميشوند. تودههاي مردم، از قشرهاي مختلف، تا زماني که به آگاهي علمي و همهجانبه از کارکرد و سوخت و سازِ اين نظام دست پيدا نکنند، تا زماني که ياد نگيرند پشتِ ادعاهاي حاکمين را بخوانند و عميقا منافعِ درگير در اين ادعاها را درک کنند، گرايش به اين دارند که علت رنجها و بيحقوقيها را در افراد جستجو کنند و نه در کليت نظام. سردمداران نظام جمهوري اسلامي بهويژه در وضعيت بحراني کنوني، روي همين گرايش بازي ميکنند. در واقع آنها فکر ميکنند اگر کروبي و موسوي که از مهرههاي دست اول رژيم در جنايت و پستي بودند توانستند نقش رهبر اعتراضات مردم را بازي کنند، روحاني و احمدي نژاد چه چيزي از آنها کمتر دارند؟!
در حالي که قشرهاي مختلف مردم از کارگران تا مالباختگان بانکها و موسسات اعتباري ورشکسته گسترش مي يابد،  بيکاري به طور تصاعدي افزايش مييابد (بنا به اعتراف وزير کشور در برخي استانهاي کشور به 60 درصد ميرسد)، کارگاههاي توليدي يک به يک بسته مي شوند و تورم افسارگسيخته بازميگردد، آدمکشيها و جنايتهاي سپاه قدس و قاسم سليماني در سوريه و عراق و رژههاي نظامي سپاه پاسداران و ارتش در مقابل خامنهاي، حتا براي پايههاي رژيم قوت قلبي محسوب نميشود. ژستهاي «نارضايتي» خامنهاي از اوضاع، نه تنها از کراهت او نميکاهد بلکه مردم را عصبانيتر ميکند. از حصر بيرون آوردن رهبران جنبش سبز (کروبي، موسوي و رهنورد) دست جناح «اصلاح طلب» حکومتي را خالي از «مطالبات» خواهد کرد و ديگر نميدانند با چه سرابي تودههاي مردم را در مجاري سياستهاي ارتجاعي خود جهت دهند. تخاصم ميان تودههاي مردم و اين رژيم سر تا پا فاسد و مستبد به جايي رسيده است که ادعاي «اصلاحات از درون» تبديل به شوخي تلخي شده است.
احمدينژاد و حتا روحاني، سخت تلاش ميکنند، خود را «خارج از گود» جا بزند تا بتوانند نقش «ناراضي» و «اپوزيسيون» را بازي کنند. گنجاندن احمدينژاد در شوراي تشخيص مصلحت نظام توسط خامنهاي تلاشي بود براي خنثي کردن اين نقش. اما وي وقعي به آن ننهاده و کماکان اين نقش را بازي ميکند. حرکات احمدينژاد ميتواند تعادل شکنندة اين رژيم را برهم بزند. خويشتنداري جناحهاي ديگر (مشخصا خانواده لاريجاني و رئيس قوة قضاييه و «رهبر») در مقابل او ميتواند بهعلت اسناد و مدارکي باشد که او از فساد غيرقابل تصور اينان در دست دارد. اما مهمترين جنبة اين «خويشتنداري» آن است که تعادل شکنندة جمهوري اسلامي ميتواند به سرعت برهم بخورد و نزاعهاي درون هيئت حاکمه بر بستر نفرت و انزجار تودههاي مردم،به ويژه قشرهاي تحتاني جامعه که در انتخابات رياست جمهوري 96 نظاره گر بودند، روندهايي به جريان بيفتد که غيرقابل کنترل باشد و حتا سال 88 در مقابل آن رنگ ببازد. 
اجبار کابينة روحاني در وارد کردن «شوک اقتصادي» براي به بيرون آوردن اقتصاد از رکود، حذف بيش از 20 ميليون نفر از دريافت يارانه، افزايش بهاي حاملهاي انرژي که در طرح بودجه سال 97 پيشنهاد شده است، اعلام ورشکستگي سازمان تامين اجتماعي و بيبهره شدن بخشهاي بزرگي از مردم از بيمههاي درماني، همراه با فساد و ثروتهاي افسانهاي حکومتي ها و اعوان و انصارشان، ورشکستگي موسسههاي اعتباري و بالاکشيدن ميلياردها تومان سپردهها و ... همة اينها عميقتر از پيش، رژيم را در ميان اکثريت اهالي منفور کرده است.
سران رژيم و مشاورين فکري و «دلسوزان»اش هشدار ميدهند بي اعتمادي شديد مردم به دولت (که در جريان کمکرساني به زلزله کرمانشاه بهطور برجستهاي تبارز يافت و تبديل به يک مشغلة بزرگ براي هيئت حاکمه و اتاقهاي فکرش شد) ميتواند مقدمه شورشهاي اجتماعي باشد. دبير شوراي عالي امنيت دولت روحاني (شمخاني) در آخرين روزهاي آذرماه در نشستي در «مجتمع فرهنگي شهيد بهشتي قوة قضائيه» گفت: «مهمترين تهديد امروز کشور کاهش اعتماد مردم به کارآمدي نظام است». در اين وضعيت احمدينژاد و باندش اميدوارند بخش مهمي از هيئت حاکمه را حول خود متحد کرده و با  فرار به جلو و ادعاي بازگشت به شعارهاي اوليه «انقلاب اسلامي» بر موج نارضايتي مردم سوار شوند و به طريقي نظامشان يا بخشهاي مهمي از آن را از سقوط و فروپاشي نجات دهند.
اما حرکات احمدي نژاد، و در شکلي ديگر اظهارات روحاني، انسان را به ياد مقامات امنيتي و آدمکشان درجه اول رژيمهاي اروپاي شرقي مياندازد. در آخرين سالِ دهه هشتاد ميلادي، در هنگامة فروپاشي رژيمهاي اروپاي شرقي، بخشهايي از هيئت حاکمة اين کشورها در دقيقه نود براي فرار از مهلکه و نجاتِ «کل سيستم» خود به «ناراضيان» و «اپوزيسيون» رژيمي که خودشان از ستونهايش بودند، تبديل شدند. بهطور مثال در کشور روماني کساني از درون همان رژيم، «رهبر» خود (چائوشسکو) و همسرش را طناب پيچ کرده و بيخ ديوار به گلوله بستند. آنها با سوار شدن بر موج توهم تودههاي ناراضي از ستمهاي رژيم چائوشسکو، رژيم ديگري که نمايندة همان روابط اجتماعي ارتجاعي بود اما عنوان «نجاتِ ملي» بر خود گذاشته بود را تشکيل دادند. اين تجربههاي تاريخي در خور توجهاند.
فشارهاي دروني و نفرت تودههاي مردم از رژيم و نظام جمهوري اسلامي مصادف شده است با اوج گيري فشار امپرياليست هاي غربي به ويژه، رژيم ترامپ/پنس بر آن. روي کار آمدن رژيم فاشيستي ترامپ/پنس در آمريکا و رويکرد آنان به مسائل جهاني و خاورميانه، معادلات قدرت را در اين منطقه به هم ريخته است و فشار مضاعفي بر جمهوري اسلامي وارد ميکند. جمهوري اسلامي در گردابي عميق بهسر ميبرد و از هر سو زير حمله است. هيئت حاکمه و اتاقهاي فکرش اين وضعيت را تحليل کرده، تخمين زده و انفجاري بودن اوضاع را درک ميکنند و سعي ميکنند برايش «راهِ چاره» بيابند. تحرکات نيروهاي طبقاتي گوناگون و مهمتر از همه در اوضاع کنوني تحرکات درون جناحهاي مختلف جمهوري اسلامي را بايد در اين بستر ديد.
احمدي نژاد در افشاگريهايش از قوه قضائيه و رئيساش، ميگويد «مهم تر از همه اين است که مردم شما را نميخواهند». بخشي از تودههاي مردم دقيقا تحت نفوذ توهماتي که همين نظام توليد کرده و اشاعه ميدهد، طرفدار احمدينژاد شدهاند و استدلالشان اينست که «تنها کسي است که جرات ميکند و جلوي "رهبر" ميايستد». بخش مهمي از تودههاي خشمگين از وضع موجود، هميشه به دنبال يک «منجي» درون نظام حاکم ميگردند تا بلندگوي اعتراض و نارضايتي آنان شود. همان گونه که در سال 88 موسوي و کروبي را بهعنوان رهبر اعتراضات خود به رسميت شناختند.
اين فريبکاري و توهم سازي، خطر بزرگي است که مقاومت و اعتراضات مردم که امروز در عرصههاي مختلف گسترش يافته را  تهديد ميکند. اينکه اين فريبکاري ها فراگير شود و يکبار ديگر مردم ما را به زير اسارتِ سياست و راهکارهاي مرتجعين بکشاند و يا خير به کار ما کمونيستهاي انقلابي مربوط است.
اين که خواهيم توانست بخشي از تودههاي مردم را به اين خطر آگاه کرده و آنان را در يک مقاومت مردمي و آگاهانه عليه کليت نظام سازمان دهيم و بر بستر چنين مقاومتي، شمار مهمي از آنان را تبديل به کمونيست هاي انقلابي و سازمان براي پيشبرد مبارزه درازمدت تر کنيم يا خير، تاثير تعيين کننده بر جهت اوضاع کنوني خواهد گذاشت.

«آتش»


کمونيست‌ها بايد کمونيست باشند!


کمونيستها بايد کمونيست باشند!

نامه ارسالي يکي از خوانندگان نشرية آتش درباره سخنراني سانسارا تيلور


از نشریه آتش شماره 74

سانسارا تيلور (Sunsara Taylor) از فعالين حزب کمونيست انقلابي آمريکا (RCP) است که در جنبش تودهاي ضد رژيم فاشيستي ترامپ/پنس (Refuse Fascism) هم فعاليت ميکند و بهعنوان يکي از سخنگويان اين جنبش هم شناخته شده است. صفحه فيسبوک آر.سي.پي در تاريخ 15 سپتامبر 2017 فيلمي از او به اشتراک گذاشت که حاوي درسهاي مهمي درباره نحوه عملکرد و خط سياسي کمونيستها در اين جنبشها بود. مطمئناً نميتوان تمامي ابعاد و جزئيات عملکرد و خط کمونيستها در اين جنبشها را از روي يک فيلم چند دقيقهاي استخراج کرد. مبارزه در يک کارزار تودهاي وسيع، ابعاد مختلفي دارد که بايد براساس سنتز نوين کمونيسم و از روي آثار و بحثهاي باب آواکيان آنها را بيرون کشيد و جمعبندي کرد. اما اين فيلم کوتاه چند نکته داشت که اصول عام آن ميتواند بهعنوان نمونه و الگوي کار براي کمونيستها در ساير نقاط جهان و ساير جنبشها هم باشد. به اعتقاد من هر کمونيستي (و معتقدم سنتز نوين کمونيسم امروزه خط تمايز ميان مارکسيسم و رويزيونيسم است) بايد از خودش بپرسد در فعاليت تبليغي و ترويجياش در مبارزات تودهاي و جنبشها و تشکلهاي تودهاي که فعاليت ميکند، در سخنرانيها و نشريات و پالتاکها و آکسيونهاي اين جنبشها و تشکلها، خودش و ساير کمونيستهاي فعال در آن، چقدر براساس اين خط پيش رفتهاند؟ چقدر سنتز نوين کمونيسم، موجوديت حزب کمونيست، برنامه و اهداف و استراتژي يک حزب کمونيست در اين جنبشها و مبارزات طرح شده و در اختيار مردم قرار ميگيرد؟ اين يکي از مهمترين شاخصهايي است که تفاوت استراتژي کمونيستي در مبارزات تودهاي را از خط و مشي و استراتژي بورژوا دمکراتيک جدا ميکند.
سانسارا در اين فيلم ميگويد:
«ما اينجا خارج از محوطه ممنوعه پليس، جمع شدهايم تا درباره تحريف مفهموم «آزادي بيان» و ميراث حقيقي «آزادي بيان» صحبت کنيم. در زماني که مسئولان دانشگاه يو،سي،ال تصميم گرفتهاند براي يک فاشيست، فرش قرمز پهن کنند و دعوت کردهاند تا به اينجا بيايد و درباره برتري پنداري نژاد سفيد و بيگانه هراسي صحبت کند... الان زماني است که بيش از هر زمان ديگري به جدل و مباحثه واقعي نياز داريم. به صحبت کردن واقعي و گفتگوي واقعي نياز داريم. نه صحبت درباره برتري پنداري نژاد سفيد و اينکه آيا مشروعيت دارد يا نه، و نه صحبت درباره فاشيسم بلکه درباره زهرابهاي که از کاخ سفيد بيرون ميآيد و مردم را مورد آسيب قرار ميدهد. ما بايد راه را براي گفتمان واقعي دراين باره باز کنيم که چطور شد دچار چنين وضعيتي شديم. در زمانيکه برتري پنداري نژاد سفيد و فاشيسم با دندانهاي تيز کرده باز ميگردند در اين باره صحبت کنيم که چه نوع سيستمي اين چيزها را ميپروراند و چه نوع دنيايي امکانپذير است؟ خوب با در نظر گرفتن اينها، بهعنوان نماينده سايت(Revcom.us)  و نويسنده روزنامه انقلاب، من خبر بسيار مهمي براي اعلام دارم. باب آواکيان راديکالترين انقلابي زنده، رهبر حزب کمونيست انقلابي آمريکا، نويسنده «قانون اساسي براي جمهوري نوين سوسياليستي در شمال آمريکا»، دانشجوي سابق دانشگاه برکلي و عضو فعال در جنبش واقعي «آزادي بيان» در آوريل 2018 به دانشگاه برکلي ميآيد و سخنراني خواهد کرد. باب آواکيان در بخشي از اين برنامه درباره تحريف مفهوم آزادي بيان و دروغهاي «کريس» رئيس دانشگاه درباره آزادي بيان افشاگري خواهد کرد. باب آواکيان زماني در اينجا، برکلي، سخنراني خواهد داشت که «کريس» رئيس دانشگاه و مقامات دانشگاه برکلي، آسيبهاي بزرگي به مفهوم آزادي بيان وارد کردهاند. با دعوت کردن و تريبون فراهم کردن براي تحريکات اولترا فاشيستي، براي يک فاشيست، تصوير غلطي از آزادي بيان ارائه داده و آزادي بيان را به صورت غلطي به کار گرفته اند. به حق و عادلانه است که جلوي آنان گرفته شود. در شرايطي که دانشگاه برکلي با اين کار چنين ضربه بزرگي به مفهوم واقعي آزادي بيان وارد کرده، دو رويي و نفاق بسيار بزرگي خواهد بود و آسيب بزرگتري به کاربرد آزادي بيان خواهد بود اگر که مقامات دانشگاه سعي کنند به هر صورت يا شيوهاي مانع سخنراني باب آواکيان بشوند که به اين دانشگاه ميآيد تا درباره علم رهاييبخش کمونيسم، آزادي بيان و رابطه آنها صحبت کند. باب آواکيان درباره آزادي بيان واقعي و  انقلاب کمونيستي در آوريل  2018 در اينجا صحبت خواهد کرد. اين سخنراني است که بايد شنيده شود. باب آواکيان دروغهايي که درباره آزادي بيان گفته شده را رد خواهد کرد. ... دانشجويان با هر ديدگاهي که دارند بايد به مسائل خارج از دانشگاه بپردازند. ... جنبش واقعي آزادي بيان و چيزي که باب آواکيان به آن مي پردازد درباره حق دانشجويان است که بيايند و عليه برتري پنداري نژاد سفيد و فاشيسم و جداسازي صحبت کنند. اين به جا نيست که فاشيستها بيايند و افکار بيمارشان درباره برتري پنداري نژاد سفيد را در دانشگاه بپراکنند. اين چيزي است که اتفاق خواهد افتاد.
اگر ميخواهيد که در اين فعاليت شرکت کنيد و بخشي از سازماندهي آن باشيد بياييد و با من صحبت کنيد. اگر ميخواهيد ببيند که اين دانشگاه درگير جنبش آزادي بيان واقعي است، در گرو اين سوال است که چه دنيايي امکانپذير است و به جايي برسيم که ديگر دروغهاي بزرگ، نامشروع و پر آسيب کساني مثل «مويس پت» که دو هفته ديگر اينجا سخنراني خواهد کرد را تحمل نکنيم. کسي که ميگويد سياهپوستان به صورت نژادي از سفيدپوستان فروتر هستند. اين ضد علم است، خرافه است، به اين افراد تريبون براي ابراز نظر داده ميشود. چرا ما کماکان چنين چيزي را تحمل ميکنيم؟ اگر ميخواهيد بدانيد که اين مسايل از کجا ناشي ميشود و چطور ميشود از شر آن خلاص شد، بايد به سخنراني باب آواکيان گوش کنيد. من بعدا با بيانيه ديگري درباره رئيس دانشگاه و اينکه اينجا چه خبر است باز خواهم گشت ولي الان اين را ميگويم، چشمهاي دنيا به ما  اينجا در برکلي دوخته شده است.»
نکته اول) سانسارا در جلسهاي اين بحث را مطرح ميکند که موضوعش دفاع از آزادي بيان و اعتراض به سخنراني يک فاشيست در دانشگاه برکلي است. يعني مضمون اين ميتينگ در چهارچوب فعاليتهاي ضد فاشيستي جنبش رفيوز فاشيسم است و نه ميتينگهاي آر.سي.پي. تيشرتهاي رفيوز فاشيسم که بر تن شنوندگان و مجري است و بنرهاي رفيوز فاشيسم نشان ميدهند که ميتينگ را رفيوز فاشيسم برگزار کرده است و در چهارچوب آن تشکيلات در حال برگزاري است.
اما سانسارا تيلور در اين جلسه و در حاليکه تيشرت رفيوز فاشيسم را بر تن دارد به صراحت از انقلاب کمونيستي و نماينده فکري آن در زمانه ما يعني باب آواکيان و تشکيلات آن در آمريکا يعني حزب کمونيست انقلابي صحبت ميکند. به عبارت ديگر کمونيستها در تشکلهاي تودهاي ميتوانند و بايد از ضرورت کمونيسم صحبت کنند. کمونيستها در مبارزات تودهاي و تشکلهاي جبهه متحد هم کار تبليغ و ترويج کمونيستيشان را پيش ميبرند و چنين نيست که چون در مبارزه و جنبشي کمتر از انقلاب کمونيستي (در اينجا درباره آزادي بيان و اعتراض به سخنراني يک فاشيست) فعاليت ميکنند پس فعاليت و پيامشان نبايد کمونيستي بلکه الزاماً در چهارچوبهاي غير کمونيستي باشد. يعني کمونيستها در تشکلات تودهاي هم کمونيست هستند نه سخنگوي ساير طبقات و از جمله بورژوادمکراسي.
نکته دوم) توجه کنيم کمونيسمي که سانسارا از آن صحبت ميکند يک کمونيسم مبهم، شرمنده، رقيق شده و التقاطي نيست که گرايشات غيرکمونيستي مدعي کمونيسم هم بتوانند در آن قرار بگيرند. يا مخاطب را گيج کند که هر کس که خودش را کمونيست مينامد پس در چهارچوب همين کمونيسمي است که سانسارا از آن حرف ميزند. او خط تمايز اين کمونيسم، بنيانگذار و تدوينگر آن، ظرف حزبي و تشکيلاتياش و حتي برنامه و سند تدوين شدهاش براي جامعه آينده (سند پيشنويس قانون اساسي براي جمهوري نوين سوسياليستي در شمال آمريکا) همه را نام ميبرد که مشخص باشد از چه کمونيسمي و از چه انقلابي صحبت ميکند.
 نکته سوم) او با گفتن اين جمله که «بهعنوان نماينده Revcom.us  و نويسنده در روزنامه انقلاب، من خبر بسيار مهمي براي اعلام دارم» درواقع اعلام ميکند که به پلاتفرم مقرر با متحدين غير کمونيستشان در جنبش رفيوز فاشيسم وفادار است و در اينجا نه بهعنوان سخنگوي رفيوز فاشيسم بلکه بهعنوان يکي از فعالين اين جنبش که در عينحال کمونيست و عضو حزب کمونيست است، در ميتينگ رفيوز فاشيسم درباره انقلاب و کمونيسم صحبت ميکند. پس مرزهاي جبهه متحدي که با غيرکمونيستها تشکيل دادهاند را مخدوش نميکند اما پيام کمونيستياش را به مردم ابلاغ ميکند. در چهارچوبه تشکل تودهاي در حالي که تلاش ميکند به حداکثر ممکن تودهها را حول يک مبارزه مشخص عليه دولت و سيستم متحد کند اما در عينحال پيام کمونيستياش براي جذب تودههاي پيشرو و مشتاق را پيش ميکشد و آن را سانسور يا پنهان نميکند.
نکته چهارم) سبک کار او در تبليغ و ترويج همان سبکي است که لنين در اثر «چه بايد کرد؟» و بعدها باب آواکيان در اثر «چه بايد کرد غنيشده» و ساير آثارش آن را فرموله کردند. از يک موضوع خاص و مشخص يعني مبارزه براي آزادي بيان و اعتراض به يک امر مشخص يعني سخنراني يک فاشيست در دانشگاه برکلي شروع ميکند. اين موضوع مشخص بخشي از همان جنبش مقاومت عليه فاشيسم در آمريکا و بر انداختن رژيم فاشيستي ترامپ/پنس است. سانسارا مخاطبينش را فرا ميخواند تا در برابر تريبون دادن به يک نژادپرست فاشيست مقاومت کنند. در ادامه ميگويد ما به بحث نياز داريم، به بحث واقعي و جدل واقعي و قرار است باب آواکيان در اين باره بحث و جدل کند. صرفاً به اين بسنده نکرده که بياييد مقاومت کنيم نگذاريم فاشيستها در اينجا صحبت کنند. بلکه علاوه بر اين به ضرورت بحث و جدل و در پيش گرفتن روش علمي براي فهميدن ريشههاي اين معضل يعني فاشيسم و بازگشت فاشيستها در آمريکا صحبت ميکند و اين سؤال را پيش ميکشد که «چطور شد دچار چنين وضعيتي شديم... چه نوع سيستمي اين چيزها را مي پروراند و چه دنيايي امکانپذير است؟». و سپس برنامه سخنراني باب آواکيان را به اين دو سؤال پيوند ميدهد و مخاطبش را فرا ميخواند که براي فهم اين دو سؤال  به علم کمونيسم باب و سخنراني او نياز دارد.
سانسارا از اين هم فراتر رفته و به مخاطبش در يک ميتينگ جبهه متحدي عليه فاشيسم ميگويد در صورت تمايل براي نقش ايفا کردن در سازماندهي سخنراني باب آواکيان به سانسارا رجوع کنند و با او صحبت کنند. يعني زمينه همکاري تشکيلاتي را هم فراهم ميکند و باز تأکيد ميکنم همه اينها در چهارچوبه ميتينگ رفيوز فاشيسم صورت مي گيرد.
در پايان بگويم نميتوان در هر سخنراني و فراخوان در مبارزات تودهاي همانند اين سخنراني عمل کرد اما اين فيلم و سبک کار رفيق سانسارا نکات مهمي در مورد خط کمونيستها و چگونگي تبليغ و ترويج آنها در جنبشهاي تودهاي دارد که به واقع خط تمايز با هرگونه تفسير راست يا التقاط بورژوادمکراتيک از آن است. اين خط و اين سبک کار بايد الگوي هر کمونيست واقعي در مبارزات و تشکلهاي تودهاي باشد. در غير اين صورت رويکرد ما به اين مبارزات و تشکلها، رويکردي با استراتژي انقلاب کمونيستي نيست بلکه به قطع در خدمت اهداف ساير طبقات و بهويژه بورژوازي قرار گرفته و تودهها و پتانسيل آنها را به زير بال و پر بورژوازي و نمايندگان و سخنگويان آن هدايت ميکند و اين خيانت به مردم و به انقلاب است.
اميدوارم اگر مطلب نادرست يا مبهمي در اين نوشته بود، دستاندر کاران نشريه آتش و خوانندگان حتماً آن را طرح کنند تا زمينه بحثهاي بيشتري در اين مورد شود.                   
آذر 1396


لينک فيلم سخنراني سانسارا تيلور:
https://www.facebook.com/tuneintorevcom/ videos/1763443897017145/?hc_ref=ARQ0cGN_wlEwhgQeVDbgdVP1FnS1Ru66JGVH9WxAdRh1zo5JDxC1X8-vcwKGFLU7b8w