۱۳۹۹ تیر ۴, چهارشنبه

واقعیت کمونیسم

اقتصاد سیاسی مارکسیستی– بخش اول

مارکسیسم، بزرگترین انقلاب در فکر اجتماعی بشر: در اینجا هر تزلزل را باید کنار گذاشت و بزدلی را کشت!

 

بخش اول: در سلسله مقالاتی که از این شماره شروع میشود، به علم اقتصاد سیاسی مارکسیستی که توسط مارکس بنیان گذاشته شد میپردازیم. در این سلسله مقالات از  آثار مارکس و انگلس و باب آواکیان  استفاده خواهیم کرد.  در آثار آواکیان بهویژه بر سخنرانی «پایه مادی انقلاب کمونیستی و روش انجام آن» (آگوست ۲۰۱۴) تکیه خواهیم کرد.

 

شمارش یکایک رنج‌های توده‌های مردم جهان – فقر و گرسنگی و بی‌کاری، شکنجه و زندان و سرکوب آزادی اندیشه و بیان، جنگ و نابودی محیط زیست، نفوذ وسیع افکار ستم‌گرانه و فریب‌کارانه چون دین، محرومیت اکثریت مردم دنیا از علم و دانش، محکومیت میلیاردها انسان به تبعیض و فرودستی به‌خاطر نژاد و جنسیت و ملیت و… ساده است. اما کشف سرچشمۀ این رنج‌ها، اثبات غیر ضروری و مخرب بودن آن‌ها در عصر کنونی و نشان دادن راه رهایی بشریت از این وضعیت ازطریق انقلاب کمونیستی نتیجۀ کار علمی عظیم کارل مارکس و رفیق و همراهش فردریش انگلس بود.

بیش از ۱۵۰ سال پیش مارکس ثابت کرد که این رنج‌ها نتیجۀ کارکرد سیستم یا نظام اجتماعی حاکم است که امروز، سیستم سرمایه‌داری است. مارکس نشان داد که شالودۀ نظام اجتماعی که انسان‌ها در چارچوب آن وارد رابطۀ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی شده و نیازهای مادی بقای خود را تولید می‌کنند زیربنایِ اقتصادی است و تمام تمایزات طبقاتی، تمایزات اجتماعی و کل روبنای سیاسی و فرهنگی سرکوب و ستم و تحمیق، برخاسته از شالودۀ اقتصادی جامعه‌اند. اما منظور او از «اقتصاد» نه تولید اقتصادی به‌معنای متداول بلکه به‌معنای خصلت روابطی است که انسان‌ها در تولیدِ گسترش‌یابندۀ نیازهای مادی خود، با یکدیگر برقرار می‌کنند. پس او نه از اقتصاد بلکه از «اقتصاد سیاسی» صحبت می‌کند.

انسان‌ها برخلاف حیوانات برای بقا و تولید زندگی مادی خویش مجبورند وارد همکاری و مراودۀ تولیدی شوند. این همکاری و تقسیم کار اجتماعی که اساس ساختمان نظام اجتماعی بشر را تشکیل می‌دهد، روابط تولیدی است. در اعصار مختلف نسبت به این‌که نیروهای تولیدی انسان (یعنی: دانش و مهارت او در تولید نیازهای مادی و ابزار ساخته شده توسط انسان) در چه سطحی از پیشرفته‌گی است، روابط تولیدی یا سازمان همکاری و تقسیم کار میان انسان‌ها شکل‌های متفاوتی به‌خود می‌گیرد.

در طول تاریخ، این همکاری اجتماعی شکل طبقاتی به‌خود گرفت. به این صورت که ابزار و شرایط تولیدِ نیازهای مادی جامعه در اختیار عده خاصی قرار گرفت و مالکیت خصوصی به‌وجود آمد. روابط تولیدیِ میان انسان‌ها از شکل تعاون مشترک به‌شکل استثمار درآمد. آن طبقۀ خاص با استفاده از اهرم مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، کار دیگران را در اختیار گرفت، ثروت تولیدشده را تصاحب کرد و توزیع و نوع استفاده مجدد از آن را تعیین کرد. به‌عبارت دیگر، این روابط تولیدی در سه وجه متبلور می‌شود: مالکیت، توزیع ثروت و جایگاه هر کس در فرآیند تولید. در ابتدای پیدایش انسان و جوامع انسانی، میان افراد جامعه تمایزات طبقاتی وجود نداشت. اما در مرحله‌ای از تکامل جامعه انسانی، چنین تمایزاتی و همه رنج‌های حاصل از آن به‌وجود آمد. تقسیم کاری میان تولیدکننده مستقیم و صاحبان ابزار تولید به‌وجود آمد که تقسیم کار خصمانه است و با ابزار خصمانه یعنی قوای دولتی (ارتش، قانون و زندان) تحمیل می‌شود. به‌این‌ترتیب، با ظهور روابط طبقاتی، دستگاه اداره و تنظیم‌کنندۀ جامعه نیز تبدیل به دولت یعنی ابزار اعمال دیکتاتوری طبقات استثمارگر و ستم‌گر بر طبقات تحت استثمار و ستم شد و هم‌زمان با این‌ها تمایزات اجتماعی دیگر مانند سلطه مرد بر زن و خانواده پدرسالار به‌وجود آمد. طبقات تحت استثمار و ستم، زیر سلطۀ فرهنگی طبقه قدرت‌مند نیز هستند. در جامعۀ طبقاتی، فرهنگ «مشروع» و «قانونی» و «اخلاقی» که ترویج می‌شود همان افکار و فرهنگ و اخلاقیات طبقات حاکم است. در جامعۀ طبقاتی شکوفایی فردی قربانی ضرورت‌های حفظ جامعۀ طبقاتی می‌شود و فقط آن فردیت‌هایی اجازۀ شکوفایی می‌یابند که به حفظ نظام طبقاتی خدمت کنند.

رفیق آواکیان آن‌چه را مارکس در علم اقتصاد سیاسی روشن کرد چنین توضیح می‌دهد:

«تضاد میان نیروهای تولیدی و روابط تولیدی یکی دیگر از نکات اساسی مارکس است. وقتی آن را بیان می کنیم خیلی واضح به‌نظر می آید. اما مارکس باید سال‌ها وقت صرف می کرد و انواع و اقسام اقتصاد سیاسی را زیر و رو می کرد، از داروین در عرصۀ بیولوژی و تئوری تکامل می آموخت، تحولات سیاسی و تاریخ و فلسفه را مطالعه می کرد تا از ظواهر بیرونی به تضادی که در هستۀ مرکزی سیستم قرار دارد برسد: تضادی که توسط او و به طور کلی مارکسیسم به‌عنوان تضاد میان نیروهای تولیدی و روابط تولیدی شناسایی شده است. این تضادی که محرکِ اساسی سیستم است به‌ نوبۀ خود به تضاد دیگری پا می‌‏دهد (و دارای رابطۀ درونی دیالکتیکی با آن است). یعنی تضاد میان… زیربنای اقتصادی و روبنایی که بر مبنایِ آن زیربنای اقتصادی استقرار یافته و کارش تقویت آن است. معنای این عبارات چیست؟ اگر بخواهیم به جوهر آن برسیم معنایش این است که بدون تولید و بازتولید نیازهای مادی زندگی و هم‌چنین نسل جدیدی از مردم، وقوع هیچ حرکتی در جامعه ممکن نیست… اساسِ جامعه، تولید و بازتولید نیازمندی های مادی زندگی و بر پایۀ آن تولید و بازتولید نسل جدید است. نسل های جدید نیز نمی توانند بر پایه ای دیگر بازتولید شوند. …» (آواکیان. پایه مادی انقلاب کمونیستی و روش انجام آن، آگوست ۲۰۱۴) 

تمرکز علم اقتصاد سیاسی مارکسیستی بر تشریح زیربنای سیستم و تضاد میان نیروهای تولیدی و روابط تولیدی است. هنگامی‌که صحبت از «سیستم» یا نظام می‌کنیم منظور تمام مجموعۀ چندوجهی و چند لایۀ زیربنا و روبنا و تضادهای درون هر یک از این‌ها را مد نظر داریم که همگی در تعامل متضاد با یکدیگر قرار دارند و رابطۀ وحدت اضداد آنان حرکت سیستم را تولید و تنظیم کرده و جهت می‌دهد. مارکس با بررسی سیستم سرمایه‌داری که معاصر وی بود تمام این لایه‌های درهم‌تنیده و دینامیک‌ها (تضادها و حرکت منتج از آن‌ها) را کشف کرد و هم‌چنین آن‌چه‌که در انواع جوامع بشری در اعصار مختلف عام است را تجرید کرد و نشان داد تضاد میان نیروهای تولیدی و روابط تولیدی، تضادی است که فارغ از نوع و صورت‌بندی‌های خاص نظام‌های اجتماعی در اعصار مختلف (کمون اولیه تا برده‌داری و فئودالیسم و امروز سرمایه‌داری) قوۀ محرکۀ همه آن‌ها بوده است. علاوه‌براین، باب آواکیان پیش‌تر رفته و تاکید کرده است که در جامعۀ سوسیالیستی و حتا هنگامی‌که موفق به استقرار نظام اجتماعی کمونیستی در جهان شویم، جامعه کماکان با این تضاد اساسی روبه‌رو خواهد بود. اما در جامعه کمونیستی حرکت این تضاد تخاصمات طبقاتی و اجتماعی را تولید نخواهد کرد زیرا تولید برمبنای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و طبیعت، از میان رفته و تعاون آزادانه و داوطلبانه برای تولید و بازتولید نیازهای مادی گسترش‌یابندۀ جامعۀ بشری و حفاظت از پایداری طبیعت شالودۀ جامعۀ بشری خواهد بود.    

از درون همین بررسی، مارکس به این نتیجه رسید که با ظهور سیستم سرمایه‌داری، بشر اکنون به نقطه‌ای از تکامل اجتماعی رسیده است که باید دست به دو گسست و محو چهار کلیت بزند و از این طریق جامعه کمونیستی را بنا کند: گسست از کلیه شکل‌های مالکیت کهنه و از کلیه افکار کهنۀ منطبق بر آن‌ها. و نابودی کلیۀ تمایزات طبقاتی، نابودی کلیۀ روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی را ایجاد می‌کنند، نابودی کلیۀ روابط اجتماعی که از این روابط تولیدی برمی‌خیزد و نابودی کلیۀ افکار کهنه‌ای که منطبق بر این روابط اجتماعی است و آن را تقویت می‌کند. این دو گسست بزرگ و دست‌یافتن به چهار کلیت نیازمند انقلاب کمونیستی و استقرار جوامع سوسیالیستی به‌عنوان یک دوران گذار به استقرار کمونیسم در سراسر جهان است. این دوران گذار لاجرم نیازمند دولت طبقاتی نوین است تا برای محقق کردن دو گسست و چهار کلیت، بر طبقات سرنگون‌شده استثمارگر سابق و اثرات برجای‌مانده از جامعۀ کهنه طبقاتی، دیکتاتوری اعمال کند. این دولت طبقاتی نوین در تاریخ بشر بی‌نظیر است. زیرا دولتی است که هدف و ضرورت وجودی‌اش از میان بردن خودِ دولت و سپردن آن به خاک‌دان تاریخ است. مارکس، کمونیسم و انقلاب کمونیستی را نه برمبنای «روایت دل‌خواه» بلکه با بررسیِ علمی تضاد میان نیروهای تولیدی و روابط تولیدی در عصر سرمایه‌داری نتیجه‌گیری می‌کند. به‌این‌صورت که نیروهای تولیدی به‌حدی رشد یافته است که چارچوب روابط مالکیت خصوصیِ سرمایه‌داری مانند قفسی تنگ برای جامعه بشری و طبیعت، مخرب و ویران‌گر شده است و طبقۀ سرمایه‌دار حاکم، این تضاد را هرچه بیشتر با قوۀ زور و سرکوب و کشتار تداوم می‌بخشد. بنابراین، انقلاب کمونیستی نه‌تنها یک ضرورت حیاتی، بلکه یک امکان قدرت‌مند و تنها راه رهایی‌بخش بشریت است. کمونیسم جامعه‌ای نیست که بتوان در یک جا و دو جا برقرار کرد. بلکه امری جهانی است و تنها بستری است که انسان‌ها می‌توانند به اشتراک نیروهای تولیدی عظیم را در خدمت نیک‌بختی همگانی و حفظ طبیعت سازمان دهند. همین ضرورت، آگاهی خود را نیز تولید کرده است که علم کمونیسم است.  

مارکس در «درآمدی بر نقد اقتصاد سیاسی» تمام این فرآیند اجتماعی را به‌اختصار توضیح می‌دهد:  

«انسان‌ها در تولید اجتماعیِ زندگی خود، اجبارا وارد روابط معینی با یکدیگر می‌شوند که مستقل از اراده‌شان است. یعنی وارد روابط تولیدی‌ای می‌شوند که متناسب با مرحله معینی از تکامل نیروهای مولده مادی‌شان است. کلیت این روابط تولیدی ساختار اقتصادی جامعه را تشکیل می‌دهد، شالوده واقعی که براساس آن یک روبنای سیاسی و قانونی بنا می‌شود و شکل‌های معینی از آگاهی اجتماعی بر آن انطباق دارد. نحوۀ تولید زندگی مادی، فرآیند عام حیات اجتماعی، سیاسی و فکری را شکل می‌دهد. این آگاهی انسان‌ها نیست که زندگی (وجود) آن‌ها را تعیین می‌کند بلکه زندگی (وجود) اجتماعی آن‌هاست که آگاهی‌شان را تعیین می‌کند. در مرحلۀ تکاملی معینی، نیروهای تولیدی مادی جامعه در تعارض با روابط تولیدی موجود یا اگر بخواهیم آن را با عبارات حقوقی بیان کنیم، در تعارض با روابط مالکیتی که تا پیش از آن چارچوبِ عمل‌کردِ این نیروهای تولیدی را تشکیل می‌داد، قرار می‌گیرند. این روابط (روابط تولیدی یا روابط مالکیت) از بستر شکوفایی نیروهای تولیدی تبدیل به موانع رشد آن‌ها می‌شوند. سپس دوران انقلاب اجتماعی آغاز می‌شود. تغییر در بنیان اقتصادی، دیر یا زود به دگرگونی کل روبنای عظیم منتهی می‌شود.

در بررسی چنین تحولاتی همواره لازم است بین تحول مادی در شرایط اقتصادی تولید که با دقت علوم طبیعی قابل تعیین است و شکل‌های حقوقی، سیاسی، دینی، هنری یا فلسفی – به‌طور خلاصه، شکل‌های ایدئولوژیک که انسان‌ها از این تعارض آگاه شده و به جنگش می‌روند – تمایز قائل شویم. درست همان‌طور‌که نمی‌توان افراد را با  آن‌چه درباره خود فکر می‌کنند قضاوت کرد، چنین دورۀ تحول را نمی‌توان با آگاهی آن دوره قضاوت کرد. برعکس، این آگاهی را باید از ورای تضادهای زندگی مادی، از تعارض موجود میان نیروهای اجتماعی تولید و روابط تولیدی تشریح کرد. هیچ نظم اجتماعی قبل از این‌که تمام نیروهای تولیدی که برای آن کافی است توسعه یابد، نابود نمی‌شود و روابط نوینِ برتر هرگز جایگزین روابط تولیدی قدیمی‌تر نمی‌شود، به‌شرط آن‌که شرایط مادی برای وجودشان در چارچوب جامعه قدیمی پخته شده باشد.

پس انسان به ناچار خود را فقط متعهد به وظایفی می‌کند که قادر به حل آن است. …معضل تنها زمانی سربلند می‌کند که شرایط مادی برای حل آن پیشاپیش وجود داشته باشد یا حداقل در جریان شکل‌گیری باشد. …شیوه تولید بورژوایی آخرین شکل خصمانۀ فرآیند اجتماعی تولید است. این تخاصم، فردی نیست بلکه تخاصمی است که ریشه در شرایط اجتماعی زندگی افراد دارد. اما، رشد نیروهای تولیدی در جامعۀ بورژوایی هم‌چنین شرایط مادی را برای راه حل این تخاصم نیز ایجاد می‌کند. به‌این‌ترتیب، با این صورت‌بندی اجتماعی، پیشا تاریخ جامعه انسانی بسته می‌شود.» (مارکس. درآمدی بر نقد اقتصاد سیاسی. ژانویه ۱۸۵۹ لندن. تاکید اضافه شده است).

با کشف مارکس، انقلاب عظیمی در فکر بشر رخ داد که اهمیت آن هرگز کمتر از انقلابی نیست که داروین با کشف فرآیند پیدایش و تکامل موجودات زنده در زیست‌شناسی و به‌طور کلی فکر انسان به‌وجود آورد. با این وصف، اکثریت قریب به اتفاق بشریت تحت ستم از این انقلاب فکری که ریشۀ رنج‌های بی‌انتهای جامعه و جهان ما را برملا کرده و راه حل را نشان می‌دهد خبری ندارد و بخشی از آگاهی‌اش نیست. علیه این محاصره و سرکوب فکری باید شورش کرد و با جسارت، علم انقلاب کمونیستی را به میان ستم‌دیده‌ترین توده‌های مردم برد و اهالیِ فکرساز و نویسنده و معلم و تحلیل‌گر را به‌چالش گرفت که دست از هم‌دستی با بورژوازی در اِعمال این محاصره و سرکوب فکری بردارند. رفیق آواکیان مساله را خیلی صریح توضیح می‌دهد:

«…نادیده گرفتن مارکسیسم مانند این است که عده‌ای زیست‌شناس دور هم جمع شوند و به مناظره در مورد رخدادهای جهان طبیعی بنشینند اما کاملا داروین را نادیده بگیرند یا آن را رد کنند. …علم جامعه و کنش انسان‌ها با هم و با باقی طبیعت ازطریق جامعه و… کلیه افکاری که در نتیجۀ آن در میان انسان‌ها سربلند می‌کند، موضوع این علم است و این علم قبل و بعد از مارکس همان‌قدر متفاوت است که بیولوژی قبل از داروین و بعد از داروین. …» (آواکیان. پایه مادی انقلاب کمونیستی و روش انجام آن، آگوست ۲۰۱۴)

خودِ مارکس هنگام تشریح مطالعاتش در حوزه اقتصاد سیاسی می‌گوید: «…فارغ از این‌که چه قضاوتی دربارۀ نظر من خواهد شد و فارغ از این‌که کمترین انطباقی با تعصبات پرمنفعت طبقات حاکمه ندارد، می‌خواهم نشان دهم که این نظر نتیجه سال‌ها تحقیقات دقیق و موشکافانه است. هنگام ورود به علم مانند زمان ورود به جهنم، باید همه را فراخواند که: در این‌جا تزلزل را کنار بگذارید و بزدلی را بکشید!(نقل از کمدی الهی دانته)» (مارکس. درآمدی بر نقد اقتصاد سیاسی. ژانویه ۱۸۵۹ لندن)

 

آتش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر