۱۳۹۳ فروردین ۲۹, جمعه

تاریخ واقعی اول ماه مه (روز جهانی کارگران)





بورژوازي هيچگاه قادر به پاك كردن اين روز مبارزاتي از ذهن پرولترها و توده هاي تحت ستم و استثمار در سراسر جهان نشده، اما همواره كوشيده آن را بي محتوا كرده و از آن يك روز تاريخي بي آزار بسازد. روايات اكونوميستها و رويزيونيستها از اول ماه مه و نبرد كارگران شيگاگو، به اين كار خدمت كرده است. آنها همواره تلاش مي كنند مضمون، اهداف و جهت گيري انقلابي توده كارگران و رهبران آن جنبش كارگري كه اول ماه مه را آفريد، بپوشانند و مشخصا در مورد اين واقعيت كه رهبران آن جنبش كارگري در تدارك دست زدن به قهر مسلحانه عليه نظام حاكم و دستگاه سركوبگر دولت بودند، سكوت مي كنند. در تصوير واژگونه اي كه اينان از اول ماه مه ارائه كرده اند، صلابت و جسارت و قهرماني پرولترهاي شورشگر كه بخشا مسلح بودند، جاي خود را به مظلوميت داده است. با اين حساب ضروري مي دانيم كه در اين روز سرخ انترناسيوناليسم پرولتري تصويري متفاوت از اول ماه مه - تصوير واقعي اول ماه مه - را به كارگران مبارز ايران و همه خواستاران رهائي از يوغ ستم و استثمار ارائه دهيم.
از سال 1871 شروع مي كنيم. در آن سال كمون پاريس، فرانسه و كل اروپا را به لرزه درآورد. كارگران و زحمتكشان پاريس جرئت اين را به خود دادند كه جامعه را از طريق بدست گيري قدرت سياسي، در يك جهت تازه، و در راستاي از ميان بردن طبقات، هدايت نمايند. طبقات حاكمه اروپا موقتا از تضادهاي درونيشان دست كشيده، متفقا به جنبش طبقه كارگر حمله بردند. آنها بيرحمانه سنگرهاي كموناردها را با توپ درهم كوبيده، كارگران قهرمان پاريس را اسيركرده بسياري از آنان را در خيابانها تيرباران كردند تا نظام ستم و استثمار به حيات ننگين خود ادامه دهد. در سال 1878 دولت پروس قوانين شديدا ضد سوسياليستي را به تصويب رساند و حزب انقلابي طبقه كارگر را غير قانوني اعلام كرد. در انگلستان ارتجاع حاكم حربه اي ديگر را عليه انقلاب پرولتري به كار گرفت. در آنجا بخش قابل توجهي از طبقه كارگر با رشوه هاي حاصله از سودهاي مستعمراتي تخدير و پشتيبان حفظ شرايط موجود شد. بنظر مي رسيد كه شعله هاي سرخ برخاسته از كمون پاريس خاموش گشته است. اما ناگهان غريو تازه جنگ طبقاتي، سكوت را بهم زد: اينبار از يك گوشه دور افتاده و غير قابل انتظار در آمريكاي شمالي، در شيگاگو ، در محله اي كه «جهان متمدن» تا آن زمان نامش را نشنيده بود. انقلاب جهاني مي رفت تا نقطه اي ديگر را در قاره اي ديگر، براي تثبيت جهشي نوين برگزيند. محله «هي ماركت» لبريز بود از كارگران مهاجر آلماني، هلندي، لهستاني و رومانيائي و ديگران. آگاهي طبقاتي را كارگران آلماني به آنجا برده بودند.
يكسال پس از كمون پاريس، در زمستان 1872 هزاران نفر بخاطر آتش سوزي بزرگ شيكاگو بي خانمان و گرسنه مانده بودند. هزاران نفر براي گرفتن كمك دست به تظاهرات زدند. در دست بسياري از آنها پرچمهائي ديده مي شد كه رويش نوشته شده بود: «يا خون يا نان». در سال 1877 اعتصاب بزرگي از سوي كارگران راه آهن انجام گرفت. بزودي اين اعتصاب، كل كارگران راه آهن در سراسر آمريكا را فراگرفت. بسياري از افراد راديكال كه در رهبري اين اعتصابات قرار داشتند از ميان كارگران آلماني بودند كه سابقا با ماركس و انگلس تماس داشتند. آلبرت پارسون يكي از آنان بود كه تجربه دو جنبش را داشت: جنبش اروپا و جنبش ضد برده داري در آمريكا. خود او در آمريكا بدنيا آمده بود.
 اعتصابات بزرگ سال 1877 سرانجام با سركوب پليس از هم پاشيد. كمي بعد، جنگ داخلي در آمريكا با پيروزي  جمهوريخواهان خاتمه يافت. در مدت كوتاهي پس از آن، جنگ با سرخپوستان نيز به اتمام رسيد. طولي نكشيد كه بردگان تازه آزاد شده در شرايط نيمه فئودالي بكار گرفته شدند. بيكاري گسترش يافته بود. مكانيزه شدن ابزار كشاورزي تغييراتي تاريخي در آمريكا ايجاد نمود. پرولترها اينك بجاي «روياي آمريكائي» روياهاي پرولتري را از زبان سياست بيان مي كردند. در سال 1877 هر دو طبقه متخاصم مي دانستند كه جنگي ديگر در كار است. بورژواها از اين هراس داشتند كه در آمريكا هم نظير پاريس، كمون برپا شود. بنابراين هيئت حاكمه تدارك سركوب را مي ديد.
كارگران نيز بلحاظ سياسي و هم از حيث نظامي تدارك مي ديدند. اجتماعات مخفي بحث و تشكل در سطحي عاليتر برگزار مي شد. در آنزمان اتحاديه ها نيمه قانوني بودند و جلسات آنها مخفيانه تشكيل مي شد. پليس در هر فرصتي رهبران را دستگير مي كرد و مورد ضرب و شتم قرار مي داد. آن روزها، اعتصاب كردن به معناي وارد جنگ شدن با قدرت حاكم بود. در چنان اوضاعي شهر شيكاگو زادگاه مصافي سخت شد: مصافي كه كارگران انقلابي در هسته رهبري «اتحاديه مركزي كارگري» هدايتش مي كردند. در سال 1875 اين اتحاديه قطعنامه اي را به تصويب رساند. در بخشي از اين قطعنامه آمده بود: «ما از طبقه كارگر مي خواهيم كه فورا خود را مسلح كند. تنها با ابزار قهر مي توان در مقابل استثمارگران صف آرائي كرد.» اين قطعنامه بروي كاغذ نماند. طولي نكشيد كه دهها واحد ميليشياي كارگري تشكيل شد. وقتي بورژوازي متوجه ماجرا شد، عناصر مبارز را اخلال گر ناميد. فرد بورژوائي در يكي از روزنامه هاي پرتيراژ نوشت: «عناصر طبقه تحتاني كه اهل مجارستان، آلمان وغيره هستند، جلسات مخفي تشكيل مي دهند. آنها گروه هاي كوچكي سازماندهي كرده اند. آنها خود را سوسياليست مي دانند. در ميان اين كارگران، هم نيهيليستهاي روس وجود دارند، هم كمونيستهاي فرانسوي. رنگ پرچم اينان سرخ است....»
بدين ترتيب صفوف جنبشي كه پس از سركوب سال 1877 مجددا سربلند كرد، حول ايده قهر گسترش يافت. در عين حال يك مطالبه معين به مركز مطالبات كارگران تبديل شده بود و آن خواست روزكار هشت ساعته بود. در سال 1884 يكي از چند شبكه سراسري اتحاديه ها فراخوان روز مبارزه را اعلام نمود. اين سازمان، «فدراسيون صنف سازمان يافته و اتحاديه اي كارگران» نام داشت. اين فراخوان با پشتيباني وسيعي روبرو شد. جنبش عظيمي براه افتاد. بطور مثال تعداد اعضا سازمان «رسته هاي كار» در عرض يكسال از 100 هزار به 700 هزار نفر در تابستان 1886 افزايش يافت.
در سال 1885 اعلاميه زير در صفوف پرولتارياي آمريكا دست بدست مي گشت. اين اعلاميه از طبقه كارگر آمريكا مي خواست كه در اول ماه مه 1886 دست به عمل بزند: «روز شورش است - نه آرامش. روزي كه حرف، حرف سخنگويان لاف زن نهادهاي اسير كننده طبقه كارگر نباشد. روزي كه طبقه كارگر قوانين خويش را بر پا مي دارد و قدرتش را بكار مي برد كه اين قوانين را به اجرا درآورد. قوانيني كه تماما خلاف رضايت و موافقت ستمگران و حكمرانان... است. روزي كه نيروي عظيم زحمتكشان متحد در برابر قدرتي كه امروز بر سرنوشت همه خلقها حكم مي راند صف آرائي مي كند. روزي كه لذت هشت ساعت كار، هشت ساعت استراحت و هشت ساعت براي هر كاري به اختيار خود ما، احساس مي شود
سال 1886 سال «ديوانه واري» بود. اعتصابات همه جا را فرا گرفت. همانطور كه مورخان اذعان دارند از دو ماه قبل از اول ماه مه، همگان بارها عبور واگنهاي پر از مهمات و مسلسل را بچشم مي ديدند. خيلي ها تكرار كمون پاريس را پيش بيني مي كردند. در چنين حال و هوائي بود كه شيكاگو به اول ماه مه سال 1886 نزديك مي شد. نوزدهم مارس 1886، نشريه آلماني زبان «كارگر» در آمريكا نوشت: «اگر ما هر چه زودتر خود را براي انقلابي خونين آماده نكنيم، ميراثي جز فقر و بردگي براي فرزندانمان بر جاي نخواهيم گذاشت. بنابراين خود را براي انجام انقلاب مجهز كنيد.» قبل از روز موعد مبارزه سراسري، هر هفته راهپيمائي هائي تحت شعارهاي «زنده باد انقلاب سوسياليستي»، «سرنگون باد تخت و بارگاه و خزانه»، «كارگران مسلح شويد» برگزار مي شد. شبها راهپيمايان مشعل بدست خيابانها را مي پيمودند و چنين مي خواندند: «ميليونها زحمتكش بپا مي خيزند، ببينيد به خيابان آمده اند. مستبدين بخود مي لرزند، چرا كه قدرتشان را برباد مي بينند.»
درست يك شب قبل از واقعه اول ماه مه، روزنامه «كارگر» نوشت: «با جسارت به پيش. نبرد آغاز گشته است. ارتش بردگان مزدي بيكارند. سرمايه داري چنگالهايش را پشت برج و باروي نظم پنهان كرده است. كارگران! شعار ما بايد چنين باشد: سازش موقوف. ماه مه فرارسيده است. 20 سال است كه سرمايه داران وعده هشت ساعت كار مي دهند ولي هميشه اين خواست را زير پا مي گذارند.» در همان شماره از روزنامه «كارگر» هشدار مهمي داده شده بود: «طبق اطلاع، يكي از رفقا بهنگام دستگيري ليست بلند بالائي از اعضا همراهش بوده و تمام آن رفقا نيز دستگير شده  اند. بنابراين: ليست عضويتها و دفاتر يادداشت را از جيبتان بيرون آوريد. تفنگهايتان را تميز كنيد. انبار مهمات خود را كامل كنيد. قاتلين مزدور سرمايه داران، پليس و گاردش آماده جنايتند. هيچ كارگري نبايد دست خالي از خانه بيرون بيايد.»
در مقابل اين هشدارهاي انقلابي، طبقه حاكم نيز تدارك مي ديد، آماج اصلي حملات طبقه حاكم، رهبري كارگران بود. صبح اول ماه مه 1886، يكي از روزنامه هاي شيكاگو چنين گزارش كرد: «هيچ دودي از دودكش كارخانه ها بيرون نمي آيد. همه چيز، رنگ يك روز تعطيل بخود گرفته است.» روزنامه فيلادلفيا تريبون نوشت: «عناصر كارگر را گوئي رتيل بين المللي نيش زده است. آنها را رقص مرگ فراگرفته است
در ديترويت 1100 كارگر به مدت هشت ساعت راهپيمائي كردند. در نيويورك 25000 نفر از برادوي به طرف ميدان اتحاد راهپيمائي كردند. در عين حال 40 هزار كارگر نيويوركي در حال اعتصاب بودند. در سينسيناتي يك كارگر شروع راهپيمائي را چنين تصوير كرد:  «تظاهر كنندگان فقط پرچم سرخ حمل مي كردند و تنها سرودي كه مي خواندند سرود آربايتر (كارگران) و مارسه يز بود. يك هنگ كارگر با 400 تفنگ اسپرينگ فيلد در صف اول تظاهر كنندگان قرار داشتند.» در لوئي ويل كنتاكي بيش از 6000 كارگر سياه و سفيد از وسط پارك ملي عبور كردند و بدين ترتيب ممنوعيت ورود غير سفيدان به پارك را عامدانه شكستند. در شيگاگو كه دژ شورش بود، دست كم 30 هزار نفر به خيابانها ريختند. تمام قطارها از كار ايستاده بودند، بنادر را تعطيل كرده بودند. رهبران محافظه كار به حاشيه وقايع رانده شده بودند. خيابان ميشيگان پر بود ازپرولترها و خانواده هايشان. پليس هر كجا را كه كارگران اجتماع كرده بودند مورد حمله قرار مي داد.
نقطه انفجار اول ماه مه در كارگاه مك گورميك بود. اينجا از اواسط زمستان در اعتصاب بسر مي برد، ولي گله هاي اعتصاب شكنان برهبري پليس كماكان در كارخانه بودند. در دوم ماه مه، اسپايز، رهبر كارگران قرار بود دوباره برايشان سخنراني كند. هنگاميكه حدود 6000 كارگر به سخنراني او گوش مي دادند، چند صد نفر به پيشواز اعتصاب شكناني كه تازه داشتند از سر كار برميگشتند رفتند تا حسابشان را برسند. روزنامه «كارگر» بتاريخ 4 ماه مه نوشت: «ناگهان صداي گلوله از نزديك كارخانه بگوش رسيد. حدود 75 قاتل قوي هيكل كه توسط يك فرمانده چاق پليس رهبري مي شدند بدان سمت حركت كردند. سه خودرو پر از وحشي هاي حامي نظم و قانون نيز آنان را همراهي مي كردند. در نبرد ميان كارگران مسلح به سنگ عليه پليس مسلح به سلاح گرم، صف كارگران ناگهان بهم خورد. بمبي پشت سر كارگران منفجر شد. دست كم دو كارگر كشته شدند. بسياري، از جمله چند كودك، مجروح شدند. در ظرف چند ساعت اعلاميه خشمگينانه اي كه به امضا اسپايز رسيده بود در محلات فقيرنشين كارگري دست بدست ميگشت: «كارگران مسلح شويد... صاحبكاران نيروي خونخوار خود يعني پليس را عليه ما بكار گرفتند. شش نفر از برادران ما عصر امروز در كارگاه مك گورميك كشته شدند. آنها فقيران بيچاره را كشتند چرا كه جرات كرده بودند دستورات روسا را زير پا گذارند... همچون هركول افسانه اي بپا خيزيد و غول پنهاني را كه ميخواهد شما را نابود كند، از ميان برداريد. ما از شما ميخواهيم كه مسلح شويد! مسلح!»
روز بعد يعني سوم ماه مه، گسترش اعتصاب پر معنا بود. در سطح كشور نزديك به 340 هزار كارگر به جنبش پيوسته بودند و 190 هزار نفر از آنها در اعتصاب بسر مي بردند. در شيكاگو 80 هزار كارگر به خيابانها ريختند. هنگامي كه چند صد زن دوزنده به خيابان آمدند تا به تظاهرات بپيوندند، روزنامه ارتجاعي شيكاگو تريبون عليه شان زوزه كشيد و آنها را «زنان وحشي هلهله كش» ناميد. اينبار فراخوان روزنامه «كارگر» فراخواني عاجل بود: «دقت كنيد! خونها بر زمين ريخته شده است. گارد دولتي در اين كار شركت داشته است. مالكيت خصوصي با خشونت آبياري مي شود. اين يك واقعيت تاريخي است. جنگ طبقاتي فرا رسيده است. در محلات فقير نشين، زنان و بچه ها براي شوهران و پدرانشان گريه سر داده اند. اما در كاخها، سرمايه داران گيلاسهاي مشروبات گرانقيمت را به سلامتي اقدامات دار و دسته هاي خونخوار نظم و قانون بهم مي زنند. اشكهايتان را پاك كنيد اي بيچارگان مظلوم! بردگان! بپاخيزيد و كل قدرت نظام چپاول را سرنگون سازيد!»...
صبح روز 4 ماه مه پليس به يك ستون سه هزار نفره از اعتصاب كنندگان حمله كرد. اجتماعات در تمام شهر برپا شد. هنوز عصر نشده بود كه ميدان «هي ماركت» از 3 هزار كارگر انباشته شد... سر و كله دسته اي متشكل از 180 پليس تا بدندان مسلح پيدا شد. يك افسر پليس به كارگران دستور داد كه متفرق شوند. اما پاسخ شنيد كه اجتماع كارگران، قانوني و مسالمت آميز است. در اين هنگام ناگهان بمبي در صف پليس منفجر شد. و سپس آنها منطقه را زير آتش گرفتند. در نتيجه چندين نفر كشته و صدها تن مجروح شدند. در اين ماجرا، هفت پليس نيز كشته شدند.
طبقه حاكمه از اين واقعه به عنوان بهانه اي براي انجام تعرضي كه از قبل طراحي كرده بود، استفاده كرد.
در «ميلواكي» گارد دولتي با كشتاري خونين به تظاهرات پنج ماه مه پاسخ داد. پنج كارگر لهستاني و يك كارگر آلماني بخاطر نقض حكومت نظامي به خاك افتادند. در شيكاگو، زندانها مملو از هزاران انقلابي و اعتصابي گشت. بسياري بهنگام بازجوئي مورد شكنجه قرار گرفتند. از روي ليست اعضاي اتحاديه ها، پليس به خانه هايشان حمله برد. چاپخانه كارگران مورد حمله قرار گرفت. همه اعضاي چاپخانه روزنامه «كارگر» دستگير شدند. پليس هر چه در دست داشت، از مهمات گرفته تا اسلحه، از شمشير تا چماق، از نشريه تا پرچم سرخ، از ديناميت تا بمب را بعنوان مدرك به نمايش گذاشت. رهبري انقلابي كارگران در چنگال بورژوازي اسير شد.
طبقه حاكمه در همان ماه مه 1886 محاكمات را آغاز كرد. اتهام: قتل پليس. متهمان: اعضاي رهبري آي.دبليو.پي.آ (اتحاديه انترناسيونال كارگران) به نامهاي اوت، اسپايز، مايكل شوآب، ساموئل فيلدن، آلبرت پارسون، آدولف فيشر، جرج انجل، لوئي كنيگ و اسكار نيب. متهمين را با وجود آنكه از گروه هاي مختلف بودند يكباره با هم محاكمه نمودند. در طول محاكمه هيچ كس نتوانست حتي يك دليل بياورد كه افراد فوق الذكر در پرتاب بمب شركت داشته اند. دادستان تمام محكمه را در چند جمله خلاصه كرد: «قانون بر محاكمات حكم ميراند. آنارشيسم به محاكمه كشيده شده، اين آقايان انتخاب شده و به اينجا آورده شده اند، چرا كه رهبر هستند. اينها مثل هزاران نفري كه بدنبالشان براه افتادند خطاكارند. آقايان قضات اين افراد را محكوم كنيد. از محكوميت آنان نمونه بسازيد. آنان را دار بزنيد و نهادهاي ما و اجتماعات ما را نجات دهيد.»
در سراسر دادگاه، قضات سعي كردند محاكمه را يك محاكمه جنائي جا بزنند. اسپايز در دفاعيه اش از عقايد انقلابي خويش دفاع كرد و در آخر چنين گفت: «خب، اينها عقايد من است. اگر شما فكر مي كنيد مي توانيد اين عقايد را كه هر روز بيشتر ريشه مي دواند درهم شكنيد، اگر فكر مي كنيد كه با زنداني كردن ما مي توانيد به عقايد ما ضربه بزنيد، اگر فكر مي كنيد كه مرگ جزاي گفتن حقيقت است، پس من با سربلندي و جسارت بهاي گزاف آنرا مي پردازم! جلادتان را صدا كنيد!»
لينك بيست و يكساله اعتراض خود را چنين بيان كرد: «من تكرار مي كنم كه دشمن نظم موجودم و تكرار مي كنم كه با تمام قدرت تا زمانيكه نفس در سينه دارم با اين نظم نبرد مي كنم. من از شما متنفرم! از نظمتان بيزارم، از قوانين شما، از اقتدار مستبدانه شما، متنفرم. مرا بدين خاطر بدار بياويزيد».
دادگاه هفت نفر را محكوم به مرگ كرد. اما جنبش بزرگي در دفاع از آنان براه افتاد. جلسات زيادي در سراسر  جهان بدفاع  از آنان برگزار شد: در فرانسه، هلند، روسيه، ايتاليا، اسپانيا، و در تمام ايالات آمريكا....



 «برگرفته از اینترنت»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر