۱۴۰۰ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

سرسخن: سرمایه داری امپریالیستیِ چین و قرارداد ۲۵ ساله با جمهوری اسلامی

 سرسخن: سرمایه داری امپریالیستیِ چین و قرارداد ۲۵ ساله با جمهوری اسلامی

امضای قرارداد یا تفاهم نامه ۲۵ ساله میان جمهوری اسلامی و چین، نگاه مردم را به مسائلی فراتر از زندگی و مشکلات روزمره کشاند. آنها به درستی احساس می کنند این قرارداد تاثیرات غیرقابل پیش بینی و مخربی بر زندگی شان و به طور کلی بر کشور خواهد داشت. فوری ترین هراسِ اکثریت مردم آن است که  قرارداد ۲۵ ساله مانند «طناب نجاتی» برای جمهوری اسلامی باشد و بر طول عمر آن بیفزاید. البته این هراس تا حدودی به جا است، اما باید گفت میدانی که جمهوری اسلامی در آن پای می گذارد و برای بقایش مجبور است چنین کند، میدانی پر تضاد و لغزنده است.

عده ای از منتقدین قرارداد ۲۵ ساله، آن را «ترکمانچای دوم» می خوانند. اما، این قرارداد نه «ترکمانچای دوم» است و نه «طناب نجات» برای جمهوری اسلامی. این قرارداد بخشی از رشد سرمایه داری امپریالیستی در ایران است که به عمل درآمدنش، ایران را هرچه عمیق تر و به شکلی تَبعی و تحت سلطه، در اقتصاد جهانی سرمایه داری ادغام کرده و ساختار اقتصادی آن را بیش از پیش تابع ضرورت های سودآوریِ حداکثری سرمایه های امپریالیستی خواهد کرد. مسلما اقتصاد توسعه خواهد یافت اما توسعه ای پُر درد و رنج برای اکثریت مردم. در نتیجۀ «توسعۀ جدید»، شاهد نابودیِ آخرین باقیمانده های ساختار اقتصادی ای خواهیم بود که در دهه های ۱۳۴۰ به بعد، عمدتا در پیوند و وابستگی به سرمایه داری امپریالیستی غرب به وجود آمدند. شاهد تغییراتی مانند ورشکستگیِ کارگاه های تولیدی و قطعه کاران و تولید کنندگان خرد خواهیم بود. بهره برداری های کوچک کشاورزی بیش از اینها نابود خواهند شد و زمین های کشاورزی هرچه بیشتر تجمیع شده و تحت انحصار شرکت های بزرگ کشاورزی صنعتی و تجاریِ بین المللی قرار خواهند گرفت. بخش های مختلف اقتصاد و همچنین استان های مختلف بیشتر به «خارج » (استان های چین، کشورهای خلیج و غیره) متصل خواهند شد تا به دیگر بخش های اقتصاد داخلی. نتیجۀ هولناک تر عملی شدن مفاد این تفاهم نامه، نابودی بیسابقۀ محیط زیست خواهد بود.

در ترکیب طبقاتی جامعۀ ایران، جا به جایی های فاحش را شاهد خواهیم بود. ترکیب طبقۀ کارگر ایران پیشاپیش در نتیجۀ تاثیرات فاز جهانی سازی سرمایه داری امپریالیستی، کاملا تغییر کرده است اما از این پس، تحت تاثیر توسعۀ سرمایه داری امپریالیستی جدید، در جهت های غیرمنتظره تغییر خواهد کرد. مسلما، رشد مشاغل کارخانه ای که از ثبات و قرارداد کاری برخوردارند، بخشی از تحولات نخواهد بود. طبقۀ متوسطی که بر مبنای ساختار اقتصادی پیشین رشد کرده بود از بین رفته و طبقۀ متوسط جدیدی در رابطه با ساختار اقتصادی جدید شکل خواهد گرفت. در نتیجۀ این توسعه، قشر جدیدی از سرمایه داران و تکنوکرات هایی به وجود آمده و تقویت خواهند شد که واسطه ها و شرکای سرمایه داران چینی هستند. پیشاپیش، چنین قشری رشد یافته و امروز، به دنبال گسترش قدرت اقتصادی و محکم کردن جای پایش در حکومت است. برای شناسایی اینها کافی است نگاهی به شرکت های برج سازی، سدسازی، راه آهن، تونل ها و معادن، پالایشگاه های نفت و پتروشیمی و انرژی هسته ای و شبکه اینترنتی بانک ها بکنیم.

گسترش بیسابقۀ تجارت خُرد در قالب مجتمع های بزرگ تجاری (شاپینگ مالها) و میلیون ها مغازۀ فروش واردات مصرفی و ارایه خدمات برای مصرف کنندۀ این ابزار از لباس تا خنزپنزرهای الکترونیکی، بخشی از این رابطه است که با برداشته شدن تحریم ها و وصل شدن راه های شوسه و ریلی چین به اقصی نقاط ایران گسترش خواهند یافت. گسترش این تجارت خرد، مبتنی بر گسترش تولیدات کارخانه ای و کارگاهی در ایران نبوده است و محتملا این روند ادامه و تشدید خواهد یافت. در واقع کارگاه های تولیدیِ پوشاک، روسری، شانه، چتر، قاب عینک و ظروف پلاستیکی و جواهرات بدلی و لوازم آرایش و غیرۀ تجار ایرانی در ایالت خودمختار مسلمان نشین نینگ سیان در چین قرار دارد که با راه آهن به تهران وصل می شود. ساختار تقسیم کار اقتصادی داخلی میان مناطق مختلف چین، اینگونه است که رشد و توسعۀ سرمایه داران کوچک و متوسط چین در مناطق فقیرتر، مانند نینگ سیان، وابسته به صادرات کالاهای مصرفی روزمره به کشورهایی مانند ایران و پاکستان و ترکیه و غیره است. در حالی که سرمایه داران بزرگ چین، درگیر صدور قطعات و ماشین آلات صنعتی به کشورهای امپریالیستی دیگر هستند. در واقع استان های صنعتیِ چین با قطار نه به تهران و کابل و اسلام آباد بلکه به بندر-شهرهای آلمان مانند دوئیسبورگ و هامبورگ متصل می شوند و تعداد دیگری از آنها در کشورهای توسعه نیافته مانند ایران، با دولت یا شرکت های تحت حمایت دولت وارد عملیات تولیدیِ «بالا دستی» (حفاری و استخراج نفت و گاز و معادن و حفاری کانال های آبی) و «پائین دستی» (فرآوری مواد خام نفت و پالایشگاه و غیره) می شوند. تحت سلطۀ سرمایه امپریالیستی چین، ایران کماکان نفت و گاز صادر خواهد کرد، اما سنگ قبر و تسبیه و بنرهای «یا قمر بنی هاشم» و دیگر کالاهای خرد و ریز با کانتینرهای چینی وارد خواهد شد و مشاغل بی ثبات و نابود کنندۀ انرژی و استعداد جوانان را ایجاد خواهد کرد. گیریم که در این میان، به شکل جزیره وار و برای قشر کوچکی از کارگران متخصص، مشاغل صنعتی و حفاری و برای قشر اندکی از جوانان تحصیلکرده مشاغلی در عرصه فن آوری اطلاعاتی و گردشگری و غیره ایجاد شود.

این نوع توسعه معوج و ویرانگر محصول آن نیست که گویا سرمایه داری امپریالیستیِ چین «خون آشام تر» از سرمایه داری امپریالیستی آمریکا و اروپا است. قوۀ محرکۀ سرمایه، چه «غربی» یا «شرقی» «گسترش بیاب یا بمیر» است. بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی از جمله جریان های حامیِ رژیم سابق، این قرارداد را استعماری و برده کننده خوانده اند. اما حیات رژیم محمد رضاشاه و رضاشاه هم با قراردادهای مشابه رقم می خورد که تامین کنندۀ صدور سرمایۀ امپریالیستی بود و لاجرم با خود تحمیل شرایط سیاسی و نظامی مشخص را به همراه داشت. نیروهای پلیس و ارتش سلطنتی ایران توسط نظامیان بریتانیایی و آمریکایی تعلیم می دیدند و ساختار سازمان امنیت و تعلیم شکنجه گران و بازجوهای ساواک از همان آموزه ها و الگوهایی پیروی می کرد که آمریکا و اسراییل در آفریقای جنوبی و ترکیه و تایلند و کره جنوبی و کشورهای آمریکای لاتین پیش می بردند. نظام آموزشی و فرهنگی و اقتصادی ایران تحت نظر مشاورین آمریکایی طراحی می شد و نزدیک به چند هزار نظامی آمریکایی در ایران مستقر بودند. همان نوع ماموریت های نظامی سرکوبگرانه که سپاه قدس در سوریه پیش می بَرَد، ارتش شاه در عمان علیه جنبش ظفار پیش می بُرد.

از سوی دیگر عده ای از متحدین جمهوری اسلامی موسوم به «محور مقاومت»،از این قرارداد حمایت کرده و آن را «مقاومت در مقابل امپریالیسم آمریکا و غرب» می دانند. آنها این واقعیت را نادیده گرفته و انکار میکنند که روسیه و چین هم قدرتهای امپریالیستی ارتجاعی هستند و عملکردشان در نقاط مختلف جهان چیزی جز فاجعه برای توده های مردم و کارگران و زحمتکشان به بار نیاورده است.

تبیین هایی از این دست از سوی مخالفین و موافقین این قرارداد، بازتاب واقعیت نیستند. یک قسمت از واقعیت آن است که جمهوری اسلامی نیز مانند رژیم شاه بدون تحت الحمایه یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی بودن، نمی تواند بقاء بیابد. اما اصل ماجرا این است که روابط میان ایران و چین، تابعیِ از جا به جایی و تغییرات بزرگ در توازن و تناسب قوا میان قدرت های بزرگ امپریالیستی است. قرارداد ۲۵ ساله نه به خاطر این که دارای محتوای عجیب و غریب و بدیعی است (که نیست) بلکه به این علت مهم است که بخشی از به چالش کشیدن قدرت هژمونیک امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه توسط امپریالیسم تازه نفسِ چین است که خواهان «تجدید تقسیم مناطق نفوذ امپریالیستی» است. آمریکا و چین هر دو قدرت های سرمایه داری جهانی (یا قدرت های سرمایه داری امپریالیستی) هستند و تا همین دو دهه پیش در فاز جهانی سازیِ امپریالیستی، دست در دست یکدیگر و شرکای نزدیک بودند. اما اوضاع بنا به خصلت سرمایه و دینامیکهای نظام سرمایه داری عوض شد و شراکت آنها به رقابت و تخاصم تبدیل شد. جمهوری اسلامی نیز مهره ای است حقیر در این بازی بزرگ ژئوپلتیک و ژئو استراتژیک میان امپریالیست ها.

ترکمانچای یا طرح مارشال؟

منتقدین قرارداد ۲۵ ساله ایران و چین، آن را به قرارداد ترکمانچای نیز تشبیه می کنند. در حالی که نزدیکترین تشابه تاریخی، تبدیل ایران از کشور تحت سلطۀ امپریالیسم بریتانیا به امپریالیسم آمریکا در سال های پس از جنگ جهانی دوم است. بعد از خاتمۀ آن جنگ، امپریالیستهای فاتح یعنی آمریکا و بریتانیا و فرانسه، مناطق تحت نفوذ امپریالیستهای مغلوب یعنی آلمان و ایتالیا و ژاپن را در اختیار گرفتند. علاوه بر این امپریالیسم آمریکا بر متحدان خود نیز برتری یافت و نفوذ و سلطۀ بریتانیا و فرانسه در کشورهای خاورمیانه و برخی از نقاط دیگر جهان را کنار زد. ایالات متحده در این کار از اعمال فشارهای سیاسی و حتا جنگ نیز ابایی نداشت. به طور مثال، در جریان ملی شدن نفت (۱۹۵۱) که مصادف با ریاست جمهوری هری ترومن بود، آمریکا حاضر به اتحاد با بریتانیا علیه دعوی ملی شدن نفت ایران نشد[۱]. هر چند بعدها در جریان طرح ریزی و اجرای کودتای ۲۸ مرداد، سازمانهای امنیتی بریتانیا و آمریکا مشترکا دست به عمل زدند. یا در مصر در جریان ملی شدن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر، هنگامی که بریتانیا و فرانسه قصد داشتند طی عملیات نظامیِ موسوم به «تفنگداران» کانال سوئز را اشغال کرده و مانع ملی شدن کانال سوئز شوند، آمریکا به شدت در مقابل آنها ایستاد.[۲] این تقابل در سال ۱۹۵۶ میلادی رخ داد. در حالی که پیش از آن، آمریکا با کمک بریتانیا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را در ایران انجام داده بود و در جنگ مستعمراتی فرانسه در هندوچین (۱۹۴۶-۱۹۵۴) به کمک امپریالیسم فرانسه شتافته بود. در واقع، امپریالیسم آمریکا، موقعیت هژمونیک بریتانیا و فرانسه را در خاورمیانه از بین برد و سپس، با شرایطی جدید، آنان را شرکای پایین دستِ خود در سلطه بر کشورهای خاورمیانه کرد.

در ایران، امپریالیسم آمریکا، پس از آنکه با کودتایی دولت مصدق را سرنگون و رژیم شاه را حول اتحاد دربار و روحانیت شیعه مستقر کرد، طبق «طرح مارشال» به تجدید سازماندهی ساختار اقتصادی و سیاسی ایران پرداخت. «طرح مارشال» طرح جامعی بود که کلیۀ  نقشه های توسعۀ اقتصادی و جایگاه اقتصادی ایران در تقسیم کار بین المللی، روش ها و سیاست های کلان حکومتی، پیمان های نظامی منطقه ای، آموزش و پرورش و غیره را در بر میگرفت. در واقع، ایرانِ دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ محصولِ «طرح مارشال» بود. این طرح فقط محدود به ایران نبود بلکه هدف از آن عبارت بود از سلطۀ آمریکا در خاورمیانه و اروپا و کشیدن سدی در مقابلِ نفوذ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی[۳] (۱۹۱۷-۱۹۵۶). سرکوب امنیتیِ سازمان یافته و سیستماتیکِ جنبش کمونیستی و جنبش های دانشجویی، کارگری، دهقانی و ملی بخشی از «طرح مارشال» بود. قبل از سال ۱۳۵۷، چند هزار مستشار نظامی آمریکایی در ایران حضور داشتند و مرکزیت قدرت در ایران یعنی دربار شاه در تماس و مشاوره دائم و نزدیک با واشنگتن بود. همان طور که امروز امورات جمهوری اسلامی بدون هماهنگی با چین و روسیه نمی گذرد. خامنه ای نام این رابطه را «اتحاد استراتژیک» گذاشته است، در حالی که یک وابستگی استراتژیک است و ماهیتی مشابه رابطه ای را دارد که رژیم شاه با آمریکا داشت. این گونه اتحادها البته می توانند به همان جایی ختم شوند که برای شاه شدند، وقتی که منافع آمریکا ایجاب کرد رژیم شاه را رها کند و سمت خمینی و اسلام گرایانی که حول او حلقه زده بودند را بگیرد.

با پاک کردن فکت های تاریخی نمی توان خصلتِ حقیقیِ قرارداد ۲۵ ساله را فهمید و جنایت های امپریالیستیِ بریتانیا و آمریکا را نمی توان زیرا پوششِ جنایت های امپریالیستیِ چین و روسیه مخفی کرد. انتخاب از میان امپریالیست های «بد» و «بدتر»، بدترین فاجعه برای مردم ایران و کل منطقه است.

طرح مارشالِ چین

پیش درآمد قرارداد ۲۵ ساله، قرارداد ششصد (۶۰۰) میلیارد دلاری است که ۱۱ روز پس از تصویب برجام، طی سفر رئیس جمهور چین به ایران، میان چین و جمهوری اسلامی به امضا رسید. در آن زمان، تحلیل گرانِ بین المللی، آن  قرارداد را بخشی از «طرح مارشال» چین خواندند. در هر حال، این قراردادها در چارچوب و در خدمتِ پروژۀ جهانی جدید به نام «راه ابریشم جدید» یا «ابتکار کمربند- راه» هستند. چین قصد دارد بر اساس یک نقشه درازمدت یا به قولی «راهبردی»، ۶۵ کشور و نزدیک به چهار میلیارد و چهارصد میلیون نفر را در یک شبکۀ اقتصادی و سیاسی و نظامی، زیر هژمونی خود سازمان دهد. ایران نیز یکی از مهره ها در این نقشه و به طور کلی در رقابت بین المللیِ چین با دیگر قدرت های امپریالیستی است. این حرکت کاملا و به طور زیربنایی از نیازهای یک بلوک سرمایۀ بزرگ بین المللی که پایگاه خانگی اش در چین است، بر میخیزد. چین منطقۀ خلیج فارس را «حوزه امنیتی» خود میداند و نقشۀ «راه ابریشم جدید» ناظر بر همین نگاه استراتژیک به روابط قدرتِ بین المللی اش می باشد.

به این ترتیب می بینیم که اهمیتِ قرارداد ۲۵ ساله، در جایی خارج از حوزۀ روابط چین و ایران است. به عبارت دیگر، اگر در سطح جهان، جا به جایی مهمی در توازن قوای میان امپریالیست ها در جریان نبود، این قرارداد هیچ هیاهویی بر نمی انگیخت.

اما، پایان ماجرا هنوز نانوشته است و برآمد رویدادهای غیر منتظره می توانند نه فقط نقشۀ «راه ابریشم جدید» بلکه نقشه های همه امپریالیسته ا را برهم زنند. در این میان، آزادی ما در آن است که همراه با اکثریت مردم ایران و منطقه و جهان،  انقلاب را سازمان دهیم. تدارک و تسریع یک انقلاب واقعی؛ انقلاب کمونیستی با هدف استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، می تواند کاتالیزور شکل گیری اوضاع کیفیتا متفاوتی به ضرر مرتجعین و امپریالیست ها و به نفع توده های مردم شود. انقلابی که به طور کیفی و یک بار برای همیشه، مختصات صحنه سیاسی ایران و منطقه  را برهم زند و مسیر نوین و رهایی بخشی را در مقابل مردم این کشور و منطقه باز کند و به نوبۀ خود بر روندهای جهانی (حتا اوضاعِ د اخلیِ چین و آمریکا) تاثیرات تعیین کننده بگذارد. شک نباید کرد که در غیاب چنین انقلابی، نتیجۀ زورآزمایی های ژئوپلتیک و ژئواکونومیک میان آمریکا و چین، خروجیِ اوضاع را تعیین خواهد کرد و این خروجی به نفع مردم نخواهد بود.

[۱]  نگاه کنید به: کینزر، استیون (۱۳۹۸) همۀ مردان شاه. شهریار خواجیان. تهران. اختران. چاپ هشتم

[۲] Oxford Illustrated History of the British Army (۱۹۹۴) General Editor David Chandler p. 349

[۳]  در آن زمان اتحاد جماهیر شوروی هنوز تبدیل به یک کشور سرمایه داری امپریالیستی نشده بود و این مساله پس از سال ۱۹۵۶ اتفاق افتاد.

دو واقعیت پایه ای در مورد چین معاصر

 دو واقعیت پایه ای در مورد چین معاصر

درک دو واقعیت اساسی در مورد چین برای فهم اوضاع جهان و ایران حیاتی است. یکم، چینِ امروز یک کشور سرمایه داریِ امپریالیستی است. دوم، چین از انقلاب سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶ یک کشور سوسیالیستی بود، اما سوسیالیسم در این کشور سرنگون و سرمایه داری، با کمک امپریالیسم آمریکا در آن جا احیاء شد.

واقعیت اول: چین یک کشور سرمایه داریِ امپریالیستی است که نسبت به امپریالیست های آمریکا و اروپا و روسیه و ژاپن، در کلوپ دزدان سرمایه داری امپریالیستی، «تازه وارد» است و لاجرم نیازمند رقابت و گسترش در جهان. در نتیجه با وجود آنکه عروج امپریالیستی اش مدیون شراکتش با امپریالیسم آمریکا است، اما زیر فشار دینامیکِ «گسترش بیاب یا بمیرِ» سرمایه داری، مجبور است در نقاط مختلف دنیا، به ویژه در کشورهای تحت سلطۀ آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین، قدرت اقتصادی و سیاسی و نظامی  آمریکا را به چالش بکشد و در مناطق تحت نفوذ امپریالیست های کهنه کار، نفوذ کند. این اجبار از جبر بنیادین سرمایه به گسترش آنارشیک و رقابت نشئت می گیرد.

ویژگی چین نسبت به کشورهای سرمایه داری امپریالیستی کهنه کار در آن است که عروج سرمایه داری امپریالیستیِ چین وابسته به ایجاد بزرگترین لشگر کارگر ارزان سازمان یافته برای سرمایه های امپریالیستی دیگر در دهه های ۱۹۸۰ (از طریق نابودیِ اقتصاد سوسیالیستی در شهر و روستا) و مصادف شدن این روند از ۱۹۹۰ به بعد با فروپاشی بلوک امپریالیستی شوروی (۱۹۵۶-۱۹۹۱) و شروع جهانی شدن (گلوبالیزاسیون) سرمایه داری بود. سرمایه های امپریالیستی، در جستجوی نیروی کار ارزان و نرخ سودهای بالا، چین را تبدیل به بزرگترین مانوفاکتور جهان کردند. شهرهای صنعتی در آمریکا تبدیل به شهر ارواح شدند زیرا کارخانه ها به چین نقل مکان کردند. به این ترتیب چین بهشتِ سرمایه داران داخلی و خارجی، کمپانی ها و سرمایه داران مالی جهان و جهنم  صدها میلیون کارگر چینی شد.

حفظ نام «سوسیالیسم» توسط این دولت سرمایه داری و تداوم در استفاده از نام «حزب کمونیست» برای حزب حاکمِ طبقۀ بورژوازی، سیاست مزورانه و مهمی برای مشروعیت بخشی به استثمار و شکاف طبقاتی و بازگشت ستم جنستی و ملی در مرزهای چین و ایلغار امپریالیستی آن در ماورای مرزهای چین بوده است. نفوذ اقتصادی چین در کشورهای آفریقایی یادآور چپاول و قساوت کمپانی های استعمار فرانسه و بلژیک در قرن نوزدهم در این قاره است. در اواسط دهه ۱۹۹۰ (اواخر دهه ۱۳۷۰) بسیاری از آفریقایی ها فکر میکردند سرمایه گذاری کمپانی های چینی در این قاره باعث شُل شدن طوقِ اسارت مراکز مالی نظام سرمایه داری جهانی مانند صندوق بین المللی پول و بانک جهانی بر اقتصاد این کشورها خواهد شد. ورود چین به عرصه سرمایه گذاری در آفریقا، نه تنها این «طوقِ لعنت» را شُل تر نکرد بلکه آن را هرچه محکمتر کرد. به این ترتیب «معجزه چینی» تبدیل به «طاعون چینی» شد. به ویژه آن که چین برای تثبیت جای پای خود، اقشار مافیایی و فاسد و بیرحمی را در میان سیاستمداران آفریقایی پرورش داده و به جان مردم این کشورها انداخته است. سرمایه های چینی برای کسب نفوذ اقتصادی در کشورهای آفریقایی، آسیایی و آمریکای لاتین و بیرون راندن رقبای غربی از این مناطق، در درجه اول بر روی کشورهایی تمرکز کردند که به دلایل سیاسی زیر تحریم مالی یا فشار مالی از سوی مراکز مالی غربی بوده اند. به طور مثال در آفریقا، بر آنگولا، جمهوری دموکراتیک کنگو و گینه تمرکز کردند و در خاورمیانه بر روی ایران. چین با ارائه وام های آسان به این حکومت ها و عقد قراردادهای محرمانه، جای خالی کمپانی های غربی را پر کرد.

واقعیت دوم که آگاهی به آن فوق العاده مهم است این است که چین از ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶ یک کشور سوسیالیستی بود و نه سرمایه داری. حزب حاکم در چین تحت رهبری مائوتسه دون، واقعا یک حزب کمونیستی بود. پول چینی که عکس مائوتسه دون بر روی آن نقش بسته است، در آن زمان نمایندۀ ثروت اجتماعا تولید شده و اجتماعا تصاحب و کنترل شده توسط کارگران و زحمتکشان چین بود که مالکیت همگانی سوسیالیستی و قدرت سیاسیِ سوسیالیستی و رهبری کمونیستی، خصلت رهایی بخش آن را تضمین می کرد. اما اکنون نمایندۀ ثروت اجتماعا تولید شده ای است که  به طور خصوصی توسط اقلیتی از سرمایه داران چینی و بین المللی تصاحب و کنترل می شود.

نظام سوسیالیستی در چین توسط بورژوازیِ جدیدی که در حزب کمونیست چین و دولت سوسیالیستی چین رشد کرده بود، از طریق کودتایی در اکتبر ۱۹۷۶ سرنگون شد. کمونیست های انقلابی قلع و قمع شدند و رهبران کمونیست واقعی در زندان ها کشته شدند یا پوسیدند. رهبرانی مانند چیان چین و چن چان چیائو. بورژوازی چین با کمک امپریالیست ها به ویژه آمریکا، به سرعت مالکیت سوسیالیستی همگانی را در صنعت و تجارت و کشاورزی از بین برد و سرمایه داری را احیاء کرد. بورژوازی چین، در سال ۱۹۸۰ با کمک آمریکا، رفرم های سرمایه داریِ جامعی را پیاده کرد که بر دو اصل استوار بود: اصل اول، تبدیل مالکیت های جمعی سوسیالیستی و همگانی که در ۲۷ سال سوسیالیسم در چین استقرار یافته بود به مالکیت های خصوصی و آزاد کردن استثمار نیروی کار توسط صاحبان ابزار تولید در کشاورزی و صنعت. اصل دوم، متصل کردن اقتصاد چین، به اقتصاد جهانی سرمایه داری بر مبنای ارائه نیروی کار ارزان برای صنایع کارخانه ایِ سرمایه گذاران خارجی.

چین قبل از پیروزی انقلاب کمونیستی در اکتبر سال ۱۹۴۹، یک کشور تحت سلطۀ تقسیم شده میان قدرت های امپریالیستی اروپایی بود. اما با پیروزی انقلاب کمونیستی، در اقتصاد و سیاست استقلال یافت. تا پیش از انقلاب کمونیستی، اکثریت مردم که دهقان بودند در فقر مطلق به سر می بردند. دهقانان از گرسنگی برگ درخت می خوردند و فرزندانشان را می فروختند. شهر شانگهای در اختیار دولت های فرانسه و آلمان و بریتانیا بود و بر سر در رستوران های آن نوشته بود: «ورود سگ و چینی ممنوع است». تا پیش از انقلاب کمونیستی، زنان در زیر یوغ فئودال و سرمایه دار و شوهر و طایفه بودند. تا پیش از انقلاب کمونیستی، چین حتا چتر و سوزن نمی توانست تولید کند. تا پیش از انقلاب کمونیستی، در هر منطقه یک جنگ سالار حکومت می کرد. اما  چند سال پس از انقلاب کمونیستی، اعتیاد و تن فروشی زنان و گرسنگی و بیماری های شایع از جامعۀ چین رخت بر بست. زنان مانند مردان در همه عرصه های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی صاحب حقوق برابر شدند. کارگران دیگر نه بردۀ تولید بلکه سروران تولید بودند. دهقانان از بردگی نظام ارباب و رعیتی رها شده و وارد کارزار سوسیالیستی کردن کشاورزی شدند و کمون ها در سراسر چین سربلند کردند. استقرار روابط تولیدی سوسیالیستی، درها را به روی رشد فن آوری و مهارت های گوناگون اقتصادی و علم و صنعت باز کرد. سود و قانون ارزش در فرماندهی توسعه اقتصادی نبود. دیگر قوۀ اجبار بازار جهانی سرمایه، جهت گیری های اقتصاد را تعیین نمی کرد. در فرماندهی تولید، سیاست رفع نیازهای توده های مردم، نابودی «چهار کلیت»[۱] و خدمت به پیش روی انقلاب کمونیستی در جهان قرار داشت. به این ترتیب، یک اقتصاد واقعا مستقل تکامل یافت. نه فقط استقلال از امپریالیسم بلکه انترناسیونالیسم پرولتری این اقتصاد را هدایت می کرد. زیرا، استقلال از امپریالیسم و انترناسیونالیسم پرولتری دو روی یک سیاست صحیح در کشوری سوسیالیستی هستند.این اقتصاد مبتنی بر استثمار نیروی کار نبود و در روابط با کشورهای فقیری که از کمک های فنی چین سوسیالیستی برخوردار می شدند، چین به دنبال آن نبود که با غارت منابع طبیعی آن ها یا استثمار نیروی کارشان، ثروت اندوزی کند.

چین در دورانی که یک کشور سوسیالیستی بود (۱۹۴۹-۱۹۷۶)، با کشورهای سرمایه داری امپریالیستی نیز روابط تجاری داشت. اما این رابطه مبتنی بر اقتصاد خودکفای سوسیالیستی بود و نه تبعیت  از تقسیم کار سرمایه داریِ جهانی. این رابطه تجاری یک رابطۀ اقتصادی سوسیالیستی بود که از «بیرون» با نظام سرمایه داری جهانی وارد برخی معاملات می شد و نه تنها معنای مرگ و زندگی برای اقتصاد سوسیالیستی چین نداشت بلکه در چارچوب اقتصاد برنامه ریزی شده سوسیالیستی و خودکفایی، قوای مخرب آن مهار می شد.

مهمترین وجه اشتراک میان ایران و چینِ امروز آن است که توده های مردم در هر دو کشور نیاز عاجل به یک انقلاب کمونیستی دارند. در مقابلِ «اتحاد استراتژیک» جمهوری اسلامی و چین امپریالیستی، ما باید یک اتحاد استراتژیک انترناسیونالیستی کمونیستی را برای سرنگون کردن هر دوی این نظام های منسوخ و استثمارگر ایجاد کنیم و از هر فرصتی برای تبلیغ و ترویج کمونیسم انقلابی (سنتزنوین) در میان کارگران و زحمتکشان چینی استفاده کنیم و این پیام مائوتسه دون را فراموش نکنیم که گفته بود، «اگر رویزیونیست ها (بورژوازی ای که خود را در پشت سوسیالیسم و کمونیسم پنهان کرده است) در چین قدرت را بگیرند، وظیفه کمونیست های کشورهای دیگر است که به پرولتاریای چین در انجام یک انقلاب کمونیستی دیگر کمک کنند». رهایی بشریت نیازمند آن است که یک بار دیگر در چین انقلاب کمونیستی شده و سوسیالیسمی به مراتب پیشرفته تر و بهتر از گذشته در آن استقرار یابد. سوسیالیسمی از نوع کمونیسم نوین.

[۱] نابودی، تمایزات طبقاتی، نابودی روابط تولیدی استثمارگرانه، نابودی روابط اجتماعی ستمگرانه و نابودی افکاری که به این ستم و استثمار خدمت می کرد

چین چگونه سرمایه داری شد؟

 چین چگونه سرمایه داری شد؟

صلاح قاضی زاده

با انقلاب کمونیستی اکتبر ۱۹۴۹، قدرت سیاسیِ پرولتری-سوسیالیستی بر چین حاکم شد. اما مبارزۀ طبقاتی میان دو طبقۀ اصلی دوران ما یعنی بورژوازی و پرولتاریا پس از پیروزی انقلاب و استقرار سوسیالیسم در این کشور، تعطیل نشد و کماکان طبقات استثمارگر به اشکال مختلف در کمین بودند تا انقلاب را به شکست کشانده و روابط پوسیدۀ گذشته را احیا کنند. بخش مهمی از بقایای بورژوازی بروکرات و فئودالها به تایوان رفته و در قالب حزب گومیندان[۱] (حزب ناسیونالیست چین) به رهبری چیان کایشِک (Chiang Kai-shek) همواره دولت نوپای سوسیالیستی چین را تهدید میکردند. آنها تحت حمایت و کمکهای امپریالیستهای غربی، به ویژه آمریکا بودند و در سایۀ همین حمایت ها تا سال ۱۹۷۱ کرسی جمهوری خلق چین در سازمان ملل متحد را اشغال کردند. بخشی از فئودالها و بورژوازی چین هم در داخل کشور باقی مانده و اگر چه اهرمهای قدرت سیاسی و اقتصادی شان را از دست داده بودند، اما در صَدد بازگشت به قدرت بودند. علاوه بر این، چنانکه لنین گفت بقایای روابط کالایی و طبقاتی پیشین به دو شکل دیگر هم تا مدتها در تار و پود جامعۀ سوسیالیستی تنیده است و به حیاتش ادامه میدهند: نخست مالکیتهای خُرد که یک شبه و در کوتاه مدت قابل ریشه کن سازی نبودند و دوم نیروی عادت به اخلاقیات و ایدئولوژیِ جهان کهنه که کماکان در میان اقشار مختلف جامعه به اشکال گوناگونِ خرده بورژوایی، پدرسالارانه، فرصت طلبانه، مذهبی، ناسیونالیستی، فردمحورانه، منفعت طلبانه و غیره موجود بودند.

اما چنانکه که مائو گفت معضل سوسیالیسم فراتر از اینها بود. سوسیالیسم نظامی است که از سرمایه داری گسست کرده اما هنوز به کمونیسم نرسیده است. در شرایطی که هنوز آثار جامعه کهنه برجای مانده و جهان در احاطۀ نظام سرمایه داری است، از خاک سوسیالیسم، بورژوازی نوینی تولید می شود و مقرهای فرماندهی خود را در خودِ حزب کمونیست و ارکان دولت سوسیالیستی می سازد و از آن جا به اعمال نفوذ در سیاست برای احیای سرمایه داری می پردازد. هستۀ مرکزی تکامل مارکسیسم توسط مائوتسه دون در تشخیص این معضل و ارائۀ راه تغییر آن نهفته بود. تکاملی که بدون درک آن نمیتوان چرایی و چگونگی شکست سوسیالیسم در اتحاد شوروی و چین و بازگشت سرمایه داری به این دو کشور را فهمید. مائو به اتکا به مباحث مارکس و انگلس و لنین دربارۀ ماهیت دوران سوسیالیسم و جمعبندی از تجربۀ شکست سوسیالیسم در اتحاد شوروی بعد از ۱۹۵۶ و احیای سرمایه داری در این کشور توسط بورژوازی نوخاسته به رهبری خروشچف و بعدها برژنف و شرکاء، واقعیت فوق را کشف و تئوری «ادامۀ انقلاب، تحت دیکتاتوری پرولتاریا» را استخراج و سنتز کرد و از این نظر، مارکسیسم را تکامل داد[۲]. او در ۱۹۶۲ نوشت: «جامعه سوسیالیستی یک دوران تاریخی نسبتا طولانی را در بر می گیرد. در دوره تاریخی سوسیالیسم هنوز طبقات، تضادهای طبقاتی و مبارزه طبقاتی و مبارزه بین راه سوسیالیستی و راه سرمایه داری و خطر احیای سرمایه داری موجود است. ما باید به درستی تضادهای طبقاتی و مبارزه طبقاتی را درک کرده و حل کنیم… در غیر این صورت یک کشور سوسیالیستی مثل ما به ضد خود تبدیل شده و از بین خواهد رفت و بازگشت سرمایه داری در آن صورت خواهد گرفت».

اما این بورژوازی جدید را چه کسانی در چین سوسیالیستی نمایندگی میکردند؟ و خط سیاسی و ایدئولوژیک و برنامۀ آنها برای جامعه دارای چه خصلت طبقاتی بود؟ مائو گفت آنها بورژوا-ناسیونالیستهایی بودند که سالها در کنار کمونیستها، سرود انترناسیونال خواندند اما چشم انداز و هدفشان نه کمونیسم و رهایی نوع بشر که یک افق بورژوایی و ناسیونالیستی بود. برای آنها هدف انقلاب عبارت بود از غلبه بر عقب ماندگی چین و پایان دادن به انقیاد آن توسط قدرتهای امپریالیستی. بنابراین به سوسیالیسم و مالکیت جمعی به عنوان کارآمدترین و سریعترین وسیله برای تبدیل چین به یک کشور مدرن و صنعتی روی آوردند. هر چه انقلاب سوسیالیستی بیشتر پیشروی میکرد، آنها بیشتر برای تحقق آن در راستای خطوط بورژوایی شان، تلاش میکردند. افرادی همچون لیو شائوچی (Liu Shaoqi) و دِن سیائوپین (Deng Xiaoping) برجسته ترین نمایندگان این خط بودند. آنها طرح و اهداف بورژوایی شان را نه با شعار «زنده باد سرمایه داری و مرگ بر سوسیالیسم و مائو» بلکه به شکل نقشه ها، راهکارها و ایده هایی جلو میبردند که به استقرار اصول و روابط مبتنی بر قانون ارزش و سود در فرماندهی اقتصاد، و لاجرم استقرار مجدد تبعیضها و شکافهای اجتماعی و فرهنگی باقی مانده از دوران پیش از انقلاب در جامعه و نهایتا بازگشت کامل سرمایه داری منتهی میشد. رهروان راه سرمایه داری در این مسیر، بر تضادهای پیچیده و کمبودهای واقعی موجود در جامعۀ چین تکیه میکردند و برای حل آنها راهکاری بورژوایی ارائه میدادند. فراموش نکنیم که سوسیالیسم در چین مستقر شده بود؛ یک کشور فقیر و سابقا تحت سلطه و در محاصرۀ اقتصادی و بین المللی و تهدیدات امپریالیست های کهنه کار و امپریالیسم تازه از راه رسیدۀ شوروی. راه حلهای بورژوایی رهروان راه سرمایه داری، نه تنها در میان بقایای طبقات فرادستِ جامعۀ گذشته بلکه در میان اقشاری از توده های مردم و کارگران و کشاورزان و زحمتکشان هم به صورت خود به خودی، کِشش و طرفدار داشت. مثلا رویزیونیستها میگفتند «انقلاب بس است! کارگر و روستایی چینی به غذا برای سیر کردن شکمش و هیزم برای گرم کردن خانه اش نیاز دارد و نه ادامۀ انقلاب، پس فقط باید تولید را بالا برد» و اگر چه چین سوسیالیستی، الگوی توسعۀ پایداری را در پیش گرفت که بسیاری از مشکلات اقتصادی هشتصد میلیون نفر مردم چین را حل کرده بود[۳]، اما هنوز کمبودهای عینی و جدی وجود داشت. از این جهت، مائو و طرفدارانش در رهبری حزب و دولت، هم باید کمبودهای عینی را برطرف میکردند و هم مانع از متحد شدن توده های مردم با رویزیونیست ها میشدند. برای نمونه در مورد همین مثال ذکر شده، مائو در مقابل خط اقتصادی دن سیائوپین، شعار «انقلاب را دریابیم، تولید را بالا ببریم» را جلو گذاشت.[۴] مائو بر خلاف استالین آنها را نه «جاسوسان دشمن و مستحق اشّد مجازات» بلکه رهروان سرمایه داری و بورژوازی نوخاسته ای تحلیل میکرد که باید در جریان مبارزۀ طبقاتی مداوم، مانع از غصب قدرت توسط آنها و تغییر ماهیت جامعۀ سوسیالیستی به سرمایه داری شد. به باور او این مبارزه، با اتکا به توده های آگاه شدۀ مردم به ماهیت سوسیالیسم و مبارزۀ طبقاتی در دوران سوسیالیستی باید صورت بگیرد و اوج این مبارزه میان پرولتاریای در قدرت و بورژوازی نوخاستۀ در کمین، در جریان انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین بعد از سال ۱۹۶۶ صورت گرفت.[۵]

با وجود مبارزۀ انقلاب فرهنگی پرولتاریایی علیه رهروان سرمایه داری که کمونیست ها تحت رهبری مائو و با اتکا به شور و آگاهی صدها میلیون نفر از توده های کارگران، روستاییان، روشنفکران و دانشجویان پیش بردند و توانستند بسیاری از مقرهای فرماندهی حزب و دولت را از رویزیونیستها پس بگیرند، اما بورژوازی جدید و نمایندگان آن در درون حزب، ارتش، دولت و لایه های مختلف جامعه نفوذ داشتند و مترصد فرصت بودند. چنین نبود که مائو و جناح چپ در جریان این مبارزۀ طبقاتی سهمگین، قدرت مطلق و لایزال داشتند. خیر! مهمترین پشتوانۀ بورژوازی جدید، نظام سرمایه داری جهانی بود و یکی از فجایع مهم که به ضرر قدرت پرولتری در چین تمام شد این بود که امپریالیست ها توانستند انقلاب های بزرگی مانند انقلاب اندونزی را در خون غرق کنند و جنبش های بزرگی چون انقلاب ویتنام تحت سلطه خطوط ناسیونالیستی تبدیل به پایگاه های جدید سوسیالیسم نشدند. در چین، مبارزه در سطوح گوناگون و در فازهای پیچیده ای به پیش میرفت[۶]. مائو در اکتبر ۱۹۶۸ تأکید کرد: «ما پیروزی عظیمی را کسب کرده ایم، اما طبقۀ شکست خورده هنوز مبارزه خواهد کرد… نمیتوانیم حتی برای چندین دهه از پیروزی نهایی صحبت کنیم. بنا بر دیدگاهی لنینیستی، پیروزی نهایی در یک کشور، نه تنها تلاشهای پرولتاریا و توده های وسیع خلق در آن کشور را ضروری میکند بلکه پیروزی انقلاب جهانی و برانداختن نظام استثمار انسان از انسان را نیز می طلبد. بنا براین صحبت از پیروزی نهایی در کشورمان، خوش خیالانه و اشتباه است[۷]».

سرانجام بورژوازی نوخاستۀ چین پس از مرگ مائو، فرصت را برای یورش به انقلاب و به شکست کشاندن سوسیالیسم غنیمت شمرد. آنها مانند هر طبقۀ دیگری ابتدا در عرصۀ سیاسی دست به تهاجم زدند و قدرت سیاسی را از دست پرولتاریا و رهبران آن خارج کردند. جناح راست حزب به رهبری نخست وزیر هوا گوفنگ و با حمایت تعدادی از سران بلند مرتبۀ حزبی و فرماندهان ارتش در ششم اکتبر ۱۹۷۶ دست به کودتایی درون حزبی در سراسر چین زد. در آغاز چیان چن (Jiang Qing)، چان چون چیائو (Zhang Chunqiao)، وان هونوِن  (Wang Hongwen) و یائو وِن‌یوئان (Yao Wenyuan) از طرفداران اصلی مائو در ستاد فرماندهی انقلاب فرهنگی پرولتاریایی دستگیر شدند. چند ماه پس از این، کودتا زمینه برای بازگشت مجدد دن سیائوپین مهمترین طرفدار سرمایه داری شدن چین، به قدرت فراهم شد. در ماه مارس ۱۹۷۸ و با تصویب «قانون اساسی جدید» و «برنامه ی اقتصادی جدید» در پنجمین کنگرۀ خلق، چین رسماً و عملاً به یک کشور سرمایه داری تبدیل شد.

اما بورژوازی نوخاسته پس از به قدرت رسیدن، آگاه بود که مسخ انقلاب و فرایند تبدیل چین سوسیالیستی به چین بورژوایی را نمیتواند به صورت علنی و جهش وار به پیش ببرد. رویزیونیستها برای خنثی کردن توده های طرفدار مائو و انقلاب فرهنگی به جز سرکوب علنی، دستگیر و اعدام آنان، به گل آلود کردن فضا و آشفته کردن افکار عمومی روی آوردند. حرکت تحت نام سوسیالیسم و تظاهر به تبعیت از مائو، کماکان به رویزیونیست های حاکم، وجهه می بخشید. حتی در بیانیۀ پلنوم سوم کمیته مرکزی یازدهم حزب در دسامبر ۱۹۷۸ که از سوی مورخین و اقتصاددانان راست به عنوان «نقطه عطفی در آغاز اصلاحات اقتصادی چین» ستایش میشود، هم به تعهد مضاعف بر اندیشه های مائو تظاهر میشد. به گفتۀ دو تن از معروفترین اقتصاد دانان و مورخین طرفدار چین سرمایه داری «با توجه ادای احترام پایدار به مائو در داخل حزب، میان نظامیان و عامۀ مردم، عدم پذیرش و انکار کامل مائو، مشروعیت دولت پس از مائو را تحت شعاع قرار میداد»[۸].

سرانجام حملۀ صریح به مائو در اجلاس یازدهمین کمیته مرکزی حزب در جولای ۱۹۸۱ به تصویب رسید. در سند این نشست دربارۀ مائو چنین جمعبندی شد که «اقدامات او پیش از انقلاب صحیح بودند، از ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۶ اشتباهات بزرگی را مرتکب شد و از ۶۶ تا ۷۶ به اقدامات فاجعه آمیزی دست زد[۹]». بنا به گفتۀ اقتصاد دانان بورژوا، بدون محکوم کردن علنی خط و مشی مائو، آن «اصلاحاتی» که برای برقرار کردن «اقتصاد بازار» در چین ضروری بودند، صورت نمیگرفتند. (کوز و نینگ وانگ ص ۶۲) آنها اعتراف میکنند «آنچه مائو به عنوان آنتی تز سوسیالیسم سرزنش میکرد، رسما به عنوان ضمیمه و مکمل سوسیالیسم مورد استقبال قرار گرفت».(همان ۱۱۸) و این بیش از هر چیز بیانگر دست به دست شدن قدرت در چین از پرولتاریا به بورژوازی و استقرار یک دولت دیکتاتوری بورژوایی و روابط سرمایه داری در این کشور پس از سال ۱۹۷۶ است. از ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲ صدها هزار نفر از رهبران، کادرها و مدیران حزبی و دولتیِ راستگرا و طرفدار سرمایه داری که در جریان انقلاب فرهنگی پرولتری از مقامهای دولتی و حزبی و مدیریتی شان بر کنار شده بودند، به قدرت بازگشتند.

طبقۀ سرمایه داری جدید پس از تثبیت قدرتش از آغاز دهۀ ۱۹۸۰، یک برنامۀ اقتصادی و اجتماعی برای احیای سرمایه داری در این کشور را در دستور کار قرار داد. برنامه ای که در مرکز آن متصل کردن مدارهای اقتصاد چین به سرمایه داری جهانی و تحت رهبری حزب طبقۀ بورژوازی که فریبکارانه کماکان خود را «کمونیست» می خواند. ورود سرمایه خارجی به جمهوری خلق چین تا سال ۱۹۷۷ ممنوع بود و پس از واژگونی دولت سوسیالیستی و به قدرت رسیدن بورژوازی نوین با کودتای اکتبر سال ۱۹۷۶ بود که به مرور شرکتهای بزرگ آمریکایی و اروپایی در چین سرمایه گذاری کرده و چین را به کارگاه عرق ریزان سرمایه درای بین المللی تبدیل کردند. ریموند لوتا تعیین کننده ترین عامل توسعۀ سرمایه داری چین را وابستگی اقتصاد این کشور به روند عظیم سرمایه گذاری های خارجی و ورود به بازارهای کشورهای غربی میداند[۱۰]. اما دو فاکتور دیگر در برهم کُنش با این عامل، در تبدیل چین به یک قدرت امپریالیستی نقش مهمی داشتند. نخست انسجام اقتصادی و زیرساخت های صنعتی، حمل و نقل و نیروی کار تحصیل کرده و آموزش دیده ای بود که در دوران سوسیالیسم پرورده شده بودند و بورژوازی نوخاسته آن را در مسیر سرمایه داری کردن چین به کار برد. دوم فوق استثماری که بورژوازی چین در کارگاه های عرق ریزان و کارخانه ها و معادن و باراندازها بر کارگران و نیروی کار ارزان قیمت این کشور تحمیل کرد. میلتون فریدمن در ۱۹۸۰ توسط مقامات چین به این کشور دعوت شد تا به طور فشرده، یک دوره نظریه های قیمت را به بروکراتهای چین درس بدهد.(کوز و نینگ وانگ ۷۲)

کشاورزی خصوصی به طور رسمی از ژانویه ۱۹۸۲ در روستاهای چین احیا شد. به گفتۀ ویلیام هینتون مزارع اشتراکی و کمونی سابق قطعه قطعه شدند یا به قول خود روستاییان چینی به «رشته های ماکارونی و نخود» تبدیل شدند. شرکتهای خصوصی کشاورزی بین المللی از اواسط دهۀ ۱۹۹۰ شروع به سرمایه گذاری در بخش کشاورزی چین کردند. کمونهای روستایی خلق و دیگر اشکال تعاونی و جمعی کشاورزی تا سال ۲۰۰۰ به طور کامل از بین رفتند.[۱۱] ۱۳۰ میلیون روستایی که توان زراعت خصوصی نداشتند، دست از کشاورزی کشیده و در جستجوی کار راهی شهرها شدند تا در بیگاری خانه های مناطق صنعتی جنوب چین مشغول شوند. تصویر کوچکی از جهنم هولناکی که بورژوازی امروزی چین دست در دست شرکتهای خارجی برای این روستاییان به وجود آورده است را در مستند «چین آبی» اثر میکا پِلِد میتوان دید[۱۲].

در اواخر دهۀ ۱۹۸۰، چین با نخستین بحران اقتصادی سرمایه داری روبرو شد و دولت در سپتامبر ۱۹۸۸ یک برنامۀ ریاضت اقتصادی اضطراری را شروع کرد تا مانع از افزایش بیشتر تورم شود. حتی بسیاری از اقتصاد دانان بورژوا دلایل اقتصادی خیزش میدان تیان آن من (میدان صلح آسمانی) در جولای ۱۹۸۹ را تصمیمات دولت چین برای رواج دادن اقتصاد سرمایه داری یا به گفتۀ آنها «اقتصاد بازار آزاد» میدانند.(کوز و نینگ وانگ ۲۰۴) پایگاه بخش مرکزی و اصلی طبقۀ حاکمۀ چین در دولت است که هسته مرکزی قدرت را تشکیل داده و از طریق  حزب حاکم که البته هیچ ربطی به سوسیالیسم و کمونیسم ندارد، حکم میراند. آنها فرماندهی ارتش و قوای سرکوبگر دولتی را در دست دارد و وحشیانه از این نیرو علیه توده ها استفاده میکند. بخش دولتی ۳۵ درصد کل اقتصاد و اهرمهای کلیدی آن را تحت کنترل خود دارد، سیاستهای پولی و مالیاتی را تنظیم میکند. اما سرمایه داری خصوصی در چین بعد از پانزدهمین کنگرۀ سراسری حزب در ۱۹۹۷، رو به گسترش رفت و بسیاری از شرکتهای دولتی به بخش خصوصی تبدیل شدند.

چین به مرور به یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی تبدیل شد و مانند دیگر قدرتهای امپریالیستی هم به کشورهای سرمایه داری امپریالیستی مانند آمریکا و اروپا سرمایه صادر می کند و هم در حوزه های انرژی، حمل و نقل و منابع زیر زمینی در مناطق مختلف آفریقا، آمریکای لاتین، خاورمیانه و شبه قارۀ هند و بر مبنای فوق استثمار نیروی کار، به سرمایه گذاری می پردازد و هم یکی از مراکز سرمایۀ مالی در نظام جهانیِ سرمایه داری امپریالیستی است. چین، در رقابت برای بازتقسیم مناطق نفوذ جهان، مانند دیگر امپریالیستها، به ویژه ایالات متحده آمریکا، بی وقفه در حال تقویت زرادخانه های تسلیحاتی و اتمی اش و حضور نظامی در اقصی نقاط جهان است. چین امروزه دیگر صرفا یک کشور سرمایه داری نیست، بلکه یک کشور سرمایه داری جهانی، یک قدرت امپریالیستی است.

[۱] GUOMIN DANG

[۲]  آواکیان، باب (۱۳۶۶) خدمات فناناپذیر مائو تسه دون. اتحادیه کمونیستهای ایران

[۳]  لوتا، ریموند (۱۳۹۴) تاریخ واقعی کمونیسم. منیر امیری

[۴]  نگاه کنید به: هینتون، ویلیام (۱۳۵۸) نقطه عطف در چین. د.برتاف. تهران. پژواک

[۵]  دربارۀ انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین نگاه کنید به: شورش علیه دنیای کهنه. نشریه حقیقت شماره ۷۶. مرداد ۱۳۹۵

 

[۶]  در مورد پیچیدگی های این مبارزه نگاه کنید به: نبرد انقلاب و ضد انقلاب و شکست سوسیالیسم در چین. نشریه حقیقت ارگان حزب کمونیست ایران (م ل م) شماره ۷۶. آبان ۱۳۹۵

[۷] حزب کمونیست انقلابی آمریکا (۱۳۶۲) مبارزۀ طبقاتی در چین. ترجمه هواداران اتحدیه کمونیستهای ایران. پاکستان. ص ۴

[۸]  کوز، رونالد و نینگ وانگ (۱۳۹۳) چین چگونه سرمایه داری شد؟. سید پیمان اسدی. تهران. دنیای اقتصاد. ص ۸۵ و ۸۶

[۹] Central Committee of the Communist Party of China, (1981) Resolution on certain questions in the history of our party since the founding of the Peoples Republic of China. Paiking. Published by the Foreign Languages Press

[۱۰]  لوتا، ریموند (۱۳۹۷) از اقتصاد و سیاست. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م) ص ۲۵

[۱۱]  در مورد تحولات کشاورزی در چین سرمایه داری بعد از سال ۱۹۷۶ نگاه کنید به:

Hinton, William (1990) The great reversal. The privatization of China 1978-1989. New York. Monthly Review Press.

[۱۲]  در مورد این مستند، به مقاله «از این شلوارها رنج میچکد» در همین شمارۀ نشریه آتش رجوع کنید.

از این شلوارها خون میچکد

 از این شلوارها خون میچکد

نگاهی به مستند «چین آبی»

حسام سیه سرانی

پروپاگاندای جریانِ غالب در دستگاه ایدئولوژیک نظام سرمایه داری به ما میگوید: «سرمایه داری پس از مرگ مائو، به ویژه سرمایۀ بخش خصوصی، یک جهش بی سابقه و رو به جلو در زندگی مردم چین ایجاد کرد».[۱] این واقعیت دارد که سوسیالیسم در چین بعد از مرگ مائو تسه دون شکست خورد و چین هر چند نام «سوسیالیسم» و «حزب کمونیست» را نگه داشت، اما در واقعیت و به مرور به یک اقتصاد و جامعۀ سرمایه داری و سپس سرمایه داری امپریالیستی تبدیل شد. این هم واقعیت دارد که چینِ امروز به یک قدرت سرمایه داری امپریالیست در جهان تبدیل شده و شاخصهای سرمایه دارانۀ «رشد» اقتصاد آن بالا است و احتمال داده میشود که در آیندۀ نزدیک به اقتصاد شمارۀ یک جهان تبدیل شود. اما این واقعیت ندارد که «سرمایه داری باعث رفاه و خوشبختی اکثریت مردم چین شده است». واقعیت این است که چین سرمایه داری از ۱۹۷۶ تا به امروز به جهنم هولناکی برای کارگران و زحمتکشان و زنان و روستاییان تبدیل شده است؛ رژیم سرکوبگری که با پیچیده ترین تجهیزات امنیتی به سرکوب سیستماتیک مخالفان و شهروندانش مشغول است؛ امپریالیسم تازه نفس و حریصی که در تخریب محیط زیست دست در دست دیگر رقبای امپریالیستش در ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا، روسیه و ژاپن گذاشته است؛ رژیمی که افزایش ارقام شاخصهای اقتصادی اش را بر کارگاه های عرق ریزان و بی حقوقی مطلق کارگران و کشاورزان چین بنا کرده است. همان کارگران و کشاورزانی که به مدت ۲۷ سال در دوران مائو تسه دون، سوسیالیسم را در چین مستقر کرده و یک دنیای نوین را آفریده بودند.

مستند چین آبی (China Blue) قسمت کوچکی از کارگاه های عرق ریزان و جهنمی که سرمایه داری بعد از سال ۱۹۷۶ تا به امروز در چین بر پا کرده است را به تصویر میکشد. فیلم هشتاد و شش دقیقه ای که در سال ۲۰۰۵ توسط میکا پِلِد (Micha Peled) ساخته شد و به بررسی زندگی کارگران یک کارخانۀ پوشاک دوخت لباس لی در یکی از شهرهای جنوب چین پرداخت. شخصیت مرکزی این مستند دختر ۱۶ ساله ای به نام جاسمین است که از روستایی در مرکز چین به شهر شاخی (Shaxi) در نزدیکی بندر کانتون (گوانگژو) رفته و مشغول به کار میشود.

فیلم، سکانسهای مختلفش را با توضیحاتی از آمار، قانون و روابط مختلف اقتصادی در چین شروع میکند. در آغاز گفته میشود که ۱۳۰ میلیون روستایی از مناطق مرکزی و شمالی چین برای کارگری به بنادر و شهرهای صنعتی جنوب چین مهاجرت کرده اند. بزرگترین مهاجرت و کوچ جمعیت انسانی در طول تاریخ بشر. روستاها در چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) دستخوش عمیقترین انقلاب اقتصادی و اجتماعی تاریخ روستا در طول تاریخ جهان شدند[۲]. اراضی کشاورزی فئودالهای بزرگ میان ۲۰۰ میلیون دهقان فقیر تقسیم شد، انقلاب عظیمی در ابزار تولید صورت گرفت، تعاونی های روستایی و بعد مزارع اشتراکی و کمونهای روستایی با حضور و ابتکار توده های مردم سازماندهی شدند، چین سوسیالیستی در آغاز دهۀ ۱۹۷۰ موفق شد مسالۀ غذا برای یک میلیارد نفر را حل کند و دیگر گرسنگی در این کشور وجود نداشت، کارزارهای بزرگی برای رهایی زنان روستایی صورت گرفت، کمپینهای وسیعی به ویژه در دوران انقلاب فرهنگی پرولتاریایی (۱۹۶۶-۱۹۷۶) برای کاهش تبعیض میان شهر و روستا به راه افتاد و سطح زندگی روستاییان کیفیتا افزایش یافت و دسترسی شان به امکانات بهداشتی، آموزشی، حمل و نقل و تفریحی به شکل بارزی افزایش یافت[۳]. اما با احیای سرمایه داری در چین، روستاییان و وضعیت روستاها هم دچار یک جهش به عقب هولناک شد. مالکیت خصوصی و کشاورزی سرمایه دارانه در روستاهای چین برقرار شد، زمین ها تکه تکه شدند و کشاورزی معیشتی خانواری جایگزین کمون ها شد، تجزیه دهقانی صورت گرفت و اکثریت دهقانانی که به شکل خانوار بر زمین شان کار می کردند به مغاک فقر سقوط کردند، تخصیص بودجه، امکانات رفاهی و منابع اقتصادی بر اساس قانون ارزش و سود در کلان شهرها و مناطق جنوبی چین متمرکز شد. فقر، فلاکت و بیکاری بار دیگر به سراغ روستاییان چین آمد و آنها لاجرم به شهرهای بزرگ و حاشیه ها روانه شدند. شاید عنوان فیلم میکا پلد عامدانه یادآور همین دو دوره باشد. چرا که «چین آبی» ناخودآگاه تداعی کنندۀ کتاب «چین سرخ» ادگار اسنو روزنامه نگار آمریکایی-سوئیسی باشد که گزارش مستند و جامعی از زندگی مردم در چین سوسیالیستی در دهۀ ۱۹۶۰ بود[۴]. تفاوت دو چین تصویر شده در کتاب اسنو و فیلمِ پلد، تفاوت دو دنیای بنیادا متفاوتِ سوسیالیسم و سرمایه داری است.

این قشر از کارگران چین اصلی ترین گروه کارگران کم درآمد جهان و عمده ترین تولیدکنندگان پوشاک و کالاهای مصرفی کشورهای غربی هستند. سنگ بنای رشد و توسعه سرمایه داری در چین و تبدیل آن به بهشتِ سرمایه داران داخلی و خارجی، کمپانی ها و سرمایه داران مالی جهان، به وجود آمدن لشگر عظیم نیروی کار ارزان بود. بهای لباسهای ارزان، اسباب بازی و سایر وسایل ارزان در فروشگاه های اروپا و آمریکا را صدها میلیون کارگر در چین، ویتنام، کامبوج، سریلانکا، بنگلادش و دیگر کشورهای جهان سوم میپردازند. زن کارگر دیگری در مقابل دوربین میگوید حقوق ماهیانۀ وی ۳۰۰ یوآن (معادل ۳۶ دلار) است. جاسمین هم برای گرفتن نخهای اضافی لباسها ساعتی ۱ یوان (۱۲ سنت) دریافت میکند. این درحالی است که طی همین فیلم رئیس کارخانه میگوید که از قراردادی با یک شرکت انگلیسی، چهل هزار دلار سود به جیب زده است و سرمایه داران آمریکایی و اروپایی چند برابر این رقم را از هر قرارداد منتفع میشوند.

پیش از ورود دوربین میکا پلد به کارخانه، بخش کوتاهی از یک تیزر تبلیغاتی شرکت پخش میشود که زن جوانی میگوید «ما به موقع لباسهای خود را تحویل میدهیم، حتی اگر کارگران مان شبها نخوابند»! و بقیه فیلم تشریح این کابوس و وضعیت کار و زندگی جاسمین و دیگر کارگران کارخانۀ «لی فِنگ» (Lifeng) است. آنها هفت روز هفته را کار میکنند از ۸ صبح تا ۷ شب با اضافه کاری های اجباری که معمولا تا ساعت ۳ صبح طول میکشند. در این مستند معنای واژۀ معروف «گوولااوسی» را می فهمیم. واژه ای که کارگران چین برای بیان «کار تا حد مرگ» ابداع کرده اند. در قسمتی از فیلم، جاسمین و همکارانش برای تمام کردن به موقع سفارشهای یک شرکت کانادایی، ۲۳ ساعت در روز و به مدت ۳ روز پشت سر هم کار میکنند. او میگوید برای بیدار ماندن به رویابافی و خیال پردازی میپردازد. دو کارگر دیگر میگویند برای بیدار ماندن، گیره های بند رخت را به پلکهای شان میزدند تا کار را تمام کنند. شرط استخدام، تن دادن به اضافه کاری های شبانه است.

در طول فیلم متوجه میشویم که جاسمین و کارگران اکثر کارخانه های شهر شاخی، حداقل دستمزد مصوب دولتی را دریافت نمیکنند و شرایط کار، از جمله ساعات کار و اضافه کاری ها، بر اساس قوانین کاری مصوب دولت چین هم نیست. زن کارگر دیگری میگوید در حالی که حقوق واقعی دریافتی او ۳۶ دلار در ماه بود، اما باید برگه ای را امضا میکرد که در آن حقوق وی را ۹۷ دلار نوشته بودند. بنابر این میبینیم که در «معجزۀ سرمایۀ بخش خصوصی» چین، سودآوری و بقای واحدهای تولیدی، چگونه بر فوق استثمار نیروی کار و بی حقوقی مطلق آنها بنا شده است. این واقعیت را کارگردان با چنین جمله ای در فیلمش هم آورده است که «در چین کارخانه ای که کارگرانش به قدر کافی استراحت کنند و حقوق کافی بگیرند، نمیتواند با بقیه رقابت کند». سرمایه داران برای کاهش قیمت تولیدشان، برای رقابت با دیگر واحدهای سرمایه داری، برای جذب مشتریانی از اروپا و آمریکای شمالی، مدام نرخ استثمار کارگرانشان را افزایش میدهند و از دستمزد آنها میزنند. رئیس کارخانۀ لی فنگ در جایی از فیلم خطاب به سرمایه گذاران کانادایی میگوید «اینجا نیروی کار بسیار ارزان است» و وقتی قیمت پیشنهادی برای تولید هر کت و شلوار لی را به مشتری انگلیسی اش ۴ دلار اعلام میکند، سرمایه دار انگلیسی حداکثر رضایت را از این قیمت دارد و قرارداد منعقد میشود. بهای سود کلان دو سرمایه دار را، صدها میلیون جاسمین در چین و چند میلیارد کارگر در سراسر جهان با گرسنگی، بی خوابی، کار طاقت فرسا و نابودی تن و روان و زندگی شان میپردازند. حق با مارکس بود که گفت «سرمایه از بدو تولد، خون و کثافت از سرتاپای هیکلش میچکید».

کارگران برای هر دقیقه تأخیر در کشیدن کارت ورود به محیط کار، جریمه میشوند و برای حل مشکل متعهد بودن به قوانین کار هم هر کارگر دو کارت ورود و خروج دارد که یکی را خودش میکشد و یک کارت جعلی را مأمورین امنیتی دربانی کارخانه میکشند که ساعت غیر واقعی ورود و خروج را در دستگاه ها ثبت میکنند تا تعهد کارخانه به «قانون کار» را به ثبت برسانند! کارگر دیگری میگوید که آنها به طور متوسط ۴ ساعت در شبانه روز میخوابند و بعضی وقتها فقط ۲ ساعت! کارتهای جعلی در «بهشت سرمایه داری چین» رایجند و زن جوان دیگری که فقط ۱۴ سال سن دارد میگوید اکثر روستاییان آنها در همین سن دنبال کار به شهرها میروند و برای حل مشکل «کودک کار»، کارتهای هویت جعلی دارند که آنها را ۱۶ ساله نشان میدهند. سن قانون کار در چین ۱۶ سال است و این عدد در چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) ۱۸ سال بود.

جاسمین و سایر کارگران زن در خوابگاه های شرکت زندگی میکنند که پول غذای روزانه از حقوق شان کم میشود و شرایط بهداشتی خوابگاه ها بسیار دشوار است. به عنوان مثال آنها از همان آب لوله کشی توالت استفاده میکنند. در سال فقط یک بار هنگام جشن سال جدید چینی به مدت ۶ روز حق مرخصی دارند. فشار کار در ساعت تولید بسیار بالا است. زن کارگری میگوید آنها طی یک شیفت کاری ۱۲ ساعته فقط دو بار حق رفتن به دستشویی را داشتند، آن هم با اجازۀ سرکارگر. سرکارگرهای بدخلق و سختگیر مدام در محیط کارگاه های تولیدی کارخانۀ لی فنگ راه میروند و بر جزئیات کار کارگران نظارت میکنند و به آنها هشدار میدهند که آرام کار نکنند! حقوق ماه اول هر کارگر نزد شرکت میماند تا کارگر فرار نکند و محیط کارش را ترک نکند. او همیشه یک ماه حقوق از کارخانه طلبکار است و حقوقها معمولا دیر واریز میشود. حقوقهای معوقه به عنوان سرمایۀ قابل توجهی در دست رئیس کارخانه میماند که از آن جهت یک دورپیمایی دیگر سرمایه و استخراج سود استفاده میکند.

اما رئیس کارخانه یا به قول اقتصاددادنان لیبرال و نظریه پردازان «اقتصاد آزاد» یکی از «کارآفرینان بخش خصوصی معجزۀ چینی» کیست؟ او قبلا رئیس پلیس شهر شاخی بوده است که به قول خودش «بیست سال پیش با دوچرخه سر کار میرفت» و حالا کارخانه ای با نیروی کار ۷۰۰ نفری دارد که تنها در یک معامله، چهل هزار دلار سود میکند! او از دن سیائوپین به عنوان «رهبر ما» و معمار «ساختن یک جامعۀ مرفه» یاد میکند و دوربین روی بیلبورد تبلیغات شهری میرود که عکس بزرگی از دِن و جمله از او را ثبت کرده است. دن سیائوپین همان رویزیونیست کهنه کاری که با همدستی دیگر رهروان سرمایه در حزب کمونیست، دست به کودتای اکتبر ۱۹۷۶ زدند، انقلاب چین و سوسیالیسم در این کشور را به شکست کشاندند و بعد با کمک آمریکایی ها، چین را به «بهشت سرمایه داران» و جهنم صدها میلیون کارگر و روستایی تبدیل کردند.

رئیس کارخانه لی فنگ با رؤسای پلیس شهر شاخی دوست است و از این مساله برای سرکوب اعترضات کارگری استفاده میکند. در جایی از فیلم وقتی جاسمین به همکارش میگوید «در مدرسه در مورد قوانین کار چیزی خواندم و میتوانیم اعتصاب کنیم»، دوست جاسمین به او میگوید «رئیس پلیس شهر، دوست رئیس کارخانه ما است و فایده ای ندارد. آنها اگر از کارِ زیاد بمیرند هم برای هیچکس مهم نیست». همچنانکه مرد کارگر دیگری میگوید او با مصاحبه اش با دوربین پِلِد، «قوانین امنیت ملی چین» را نقض کرده است. او معتقد است شرکتهای غربی اصلا زندگی و وضعیت کارگران چینی برای شان مهم نیست و فقط به فکر کیفیت کالاها، قیمت پایین تر و سود خود هستند.  اعتصابات کارگری در چین سرمایه داری ممنوع است و این خود نمونه ای است از اینکه چرا بعد از کودتای سال ۱۹۷۶ دیگر قدرت نه در دست طبقۀ کارگر که در دست سرمایه داران است. در چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) کارگران نه تنها حق اعتصاب و اعتراض و بحث و جدل علنی علیه مدیران کارخانه که حق عزل و خلع آنها را داشتند.

رئیس کارخانه که از جامعۀ «مردم سالار و برابر» چین امروز میگوید، نظرش دربارۀ کارگران مهاجر از روستاها را اینچنین بیان میکند که: «اون کشاورزها بیست سال از دنیا عقب مانده اند و بی سواد و بی کیفیت اند. نمیتونی بهشون تمدن و اخلاق آموزش بدی و فراتر از ظرفیت و حدشان است»! او میگوید جهت ترغیب کارگران به کار مضاعف، با شعار نویسی روی دیوارهای کارخانه، راهروها و حتی آسایشگاه قصد «تغییر افکار» آنها را دارد. آقای رئیس میگوید: «مغز کارگران را با شعار نویسی ها شکل می دهیم همانطور که مسیح مغز آدم ها را شکل می داد». طی فیلم شعارهایی از این دست روی دیوارها دیده میشود که «اگر امروز سخت کار نکنی، فردا مجبور می شوی سخت دنبال کار بگردی»، «همیشه اولویت با مشتری است»، «سر وقت باش، تابع قوانین کارخانه باش، مطیع سرکارگر باش». رویزیونیستها این سنت تغییر فکر مردم از طریق شعار نویسی را از چین سوسیالیستی و مشخصا سالهای پرخروش و شکوهمند انقلاب فرهنگی پرولتاریایی غصب کرده اند و با واژگون کردن محتویش، از آن برای استثمار مضاعف و کسب سود استفاده میکنند. روزنامه دیواری ها و شعارنویسی های دیواری دوران انقلاب فرهنگی چنین مضامین و مفاهیمی را در بین مردم تبلیغ میکردند: «به خلق خدمت کنیم»، «تولید را بالا ببریم، انقلاب را دریابیم»، «جرأت اندیشیدن داشته باش، جرأت اعتراض کرن داشته باش، جرأت ابتکار زدن داشته باش»، «شورش علیه هر آنچه ارتجاعی است، بر حق است»، «مدیران و رهبران حزبی را به چالش بکشید»، «کارگران، اربابان کارخانه اند». حتی مقایسۀ همین شعارهای دو دورۀ قبل و بعد از کودتای رویزیونیستی سال ۱۹۷۶ هم بیانگر فاجعه و جهش به عقبی است که نظام سرمایه داری و بورژوازی نوخاستۀ چین به صدها میلیون کارگر و کشاورز چینی و چند صد میلیون کارگری در دیگر نقاط جهان تحمیل کرده است.

جاسمین، خسته از کار و استثمار مضاعف کارخانه، در دفترچه خاطراتش از رویاها، باورها و دغدغه هایش مینویسد. او در پایان تصمیم میگیرد نامه ای خطاب به یکی از خریداران لباسهایی که او و همکارانش دوخته اند بنویسد و در جیب شلوار لی بگذارد. کارگردان به ما میگوید نوشتل او هرگز به دست دریافت کننده نرسید و فیلم با نوشتۀ تکان دهده ای به پایان می رسد که «در زمانی که شما مشغول تماشای این مستند بودید، جاسمین و دوستانش ۱۵ شلوار لی را دوختند و راهی بازارهای غربی کردند».

[۱] برای نمونه نگاه کنید به: کوز، رونالد و نینگ وانگ (۱۳۹۳) چین چگونه سرمایه داری شد. سید پیمان اسدی. تهران. دنیای اقتصاد

[۲]  برای نمونه به تحقیقات ویلیام هینتون دربارۀ دگرگونی های روستاها و زندگی روستاییان در چین سوسیالیستی نگاه کنید.

Hinton, William (2008) FANSHENA documentary of revolution in a Chinese village. Monthly Review Press. New York

[۳]   دربارۀ تحولات روستاهای چین در دوران انقلاب فرهنگی پرولتری نگاه کنید به:

Dongping Han (2008) The Unknown cultural revolution. Life and Change in a Chinese village. Monthly Review Press. New York

[۴]  درباره این کتاب به مقالۀ: «چین سوسیالیستی آنچنانکه یک روزنامه نگار آمریکایی دید» در همین شمارۀ نشریه آتش رجوع کنید