رفراندوم، هم سرِ کاري است؛
هم ارتجاعي!
نشریه
آتش- شماره 76
جمهوري اسلامي در آستانة
چهل سالگي حاکميت ارتجاعي با يکي از بزرگترين بحرانهاي طول حيات خود مواجه شده است. خيزش سرنگونيطلب تهيدستان در دي ماه، ضربه بزرگي بر مشروعيت شکنندة جمهوري
اسلامي و مرکزيت تضعيفشدهاش وارد کرد. شوکهاي اين خيزش اثراتي عميق بر روابط قدرت درون هيئت حاکمه
برجاي گذاشته و در تداخل با بحران اقتصادي و سياسي فزاينده ديگ جوشاني را به وجود آورده
که از هر نقطهاي ميتواند منفجر شده و امواجش کل ساختارهاي پوسيده جمهوري
اسلامي را از هم بگسلد. نيروهايي که در راس قدرت سياسي نشستهاند از هم پاشيده شده و اراده واحدشان براي چگونه حکومت
کردن را از دست دادهاند. کانون حکومت بهشدت تضعيف شده و از هر سو کشيده ميشود. جناحهاي مختلف هر يک راه کاري براي بازسازي اين کانون و تجديد
ساختار ائتلاف حکومتي ميدهند اما هيچ يک نسبت به کارآمدي اين «راه کارها» اعتماد ندارند.
بهقول جنتي، حتا سال آينده
برايشان قابل پيشبيني نيست!
همة جناحهاي حکومت ميدانند در زير پوست جامعه آتشفشاني در حال غليان است که ميتواند مشتعل شود و بساطشان را در هم بريزد. آتشفشاني که در نتيجة چهل سال حاکميت بيرحم استثمار و ستم
ديني شکل گرفته است. اين وضعيت بر بستر يک اوضاع جهاني پرتنش و سرشار از رقابت ميان
امپرياليستها و
دولتهاي
ارتجاعي در خاورميانه که مرکز تلاقي اين رقابتها و نتيجتا جنگهاي ارتجاعي شده است، رخ ميدهد. جمهوري اسلامي براي تحکيم نيروهاي منسوخ اسلامگرا در ايران و گسترش اسلامگرايي شيعه در منطقه يک پاي فعال جنگهاي ارتجاعي عليه مردم خاورميانه است. ماجراجوييهاي منطقهاي جمهوري اسلامي برخاسته از ضرورتهاي مقابل رويش براي حفظ و بقاي نظامش است. اما اين نيز
تبديل به نقطة ضعف و عامل شکافهاي بيشتر در ميان هيئت حاکمه جمهوري اسلامي و عامل گسترش هرچه
بيشتر انزجار مردم از حکومت شده است. در مجموع ميتوان گفت، در شرايطي که دولت طبقاتي در ايران نيازمند
تجديد سازماندهيِ «کانون» مديريتي خود است، نه «اجماع داخلي» ميان نيروهاي داخل حکومت
براي چگونگي جواب به اين ضرورت وجود دارد و نه ارادة واحد در ميان قدرتهاي امپرياليستي، آنگونه که در سال 57 ميان آنها موجود بود و توانستند با فروريختن رژيم سلطنتي راه
را براي قدرتگيري
ائتلاف اسلامگرايان
به رهبري خميني باز کنند.
بر بستر چنين اوضاعي است
که ميتوان
معناي آلترناتيوهايي که تحت عنوان «رفراندوم» پيش گذاشته ميشوند را درک کرد. در واقع در کانون طرحي که «رفراندومچيها» (از روحاني تا رضا پهلوي و فعالين ملي – مذهبي و...) جلو گذاشتهاند يک موضوع محوري قرار دارد: بازسازي و تجديد ساختار
دولت طبقاتي حاکم در ايران که امروز رژيم جمهوري اسلامي در راس آن، نگهبان و مدير آن
است. همة اينها ميدانند که بدون اين کار، ناقوس فروپاشي کل دولت
طبقة ارتجاعي سرمايهدار و نه صرفا رژيم حاکم به صدا در ميآيد. به روي دولت تاکيد ميکنيم چرا که رژيمهاي سياسي ميتوانند تغيير کنند (مانند تغيير رژيم سلطنتي به رژيم جمهوري
اسلامي)، ميتوانند
در نتيجة تجاوز امپرياليستي (مانند عراق) و يا در نتيجة مبارزات مردم و سپس ورود نيروهاي
ارتجاعي با پشتوانة قدرتهاي امپرياليستي (مانند مصر)، تغيير کنند، اما نظم کهنه و دولت
طبقات ارتجاعي و روابط اقتصادي اجتماعي ستمگرانه دست نخورده باقي بماند و رنج تودههاي مردم همچنان ادامه بيابد. از اين نقطه نظرِ حياتي است که بايد
ماهيت «آلترناتيوهاي» رفراندومي را (از جانب هر نيرويي که مطرح ميشود، چه نيروهايي قدرتمند در راس هيئت حاکمه و چه نيروهايي خارج از دايرة قدرت
سياسي)، درک کنيم و ناآگاهانه به دنبال شعار «رفراندوم، رفراندوم» راه نيافتيم.
حسن روحاني در سخنراني
22 بهمن، بر طبق اصل 59 قانون اساسي خواهان برگزاري رفراندوم شد. او نگفت چه موضوعي
بايد به رفراندوم گذاشته شود. اما اين مساله اهميت درجه اول ندارد. در واقع با طرح
موضوع رفراندوم، روحاني به يک ضرورت مقابل پاي نظامشان پاسخ ميدهد: نظام به اين گونه ديگر نميتواند کار کند. اين نظام زير فشارهاي داخلي و بينالمللي در حال شکستن است. اين نظام با بحرانِ جدي فرو
ريختن مشروعيت روبرو است. اين نظام بايد دست به اصلاحاتي بزند، خود را بازسازي کند
تا بتواند از بحران کنوني عبور کرده و نفس بگيرد. روحاني، جناحهاي ديگر را به اتحاد حول اين «راه کار» فرا ميخواند و اين را تنها راه نظام براي بازسازي «کانون» آن
ميداند.
بيجهت
نيست که در اين سخنراني روحاني در عين تاکيد بر «مشکلات اقتصادي» تمرکز سخن را بر ضرورتِ
اصلاحاتِ سياسي گذاشت. بهطور مثال محدود کردن نقش شوراي نگهبان يا حتا فرماليته کردن
نقش «ولايت فقيه» و کم رنگتر کردن نقش دينمداري در عرصههاي اجتماعي. مورد آخر هم تبديل به مانع بزرگي در مقابل
پاي رابطة جمهوري اسلامي با اکثريت جامعه شده و هم در روابطش با امپرياليستها ايجاد مشکل ميکند. اما طرح روحاني، واکنش بسياري از نيروهاي در قدرت
از جمله متحدين خود را برانگيخت. زيرا علاوه بر اين که هرگونه دستکاري در اين نهادهاي پايهاي جمهوري اسلامي را در تقابل با منافع ريشهدار خود ميدانند بلکه آنها را خطرناک و موجبِ از هم گسيختگي بيشتر ميپندارند. حتا نيروهاي متحد با روحاني هشدار ميدهند که اين نوع سياستِ اصلاحاتي قابليت به راه انداختن
روندهاي غيرقابل کنترل را دارد.
به فاصلة کوتاهي پس از
اعلام رفراندوم از سوي روحاني، بيانيهاي از طرف شانزده فعال سياسي داخل و خارج کشور منتشر شد
که نسخهاي ديگر
از رفراندوم را «راه حل» اعلام کردند. اين بيانيه خواهانِ گذار مسالمتآميز از جمهوري اسلامي به رژيمي سکولار با اتکا به آراي
عمومي و زير نظرِ سازمان ملل است. اين خرافه که گويا رژيمهاي ديکتاتوري بورژوازي (آن هم از نوع فاشيستي اسلامگرا) صرفا با صندوق راي دستها را بالا برده و قدرت خود را واگذار ميکنند، مترادف با فريب خود و ديگران است. اما زشتي اين
طرح آن است که براي خنثي کردن حرکت مردمي که به پاخاستهاند مطرح شده است. وقتي تودههاي مردم در مبارزهاي درخشان، حکومتي را به چالش ميگيرند که چهل سال بهجز رنج و بيحقوقي اقتصادي و سياسي، بهجز ستمگري ديني و ستم بر زنان و تحکيم روابط پدرسالاري، بهجز فساد و اختلاس و غارتِ طبيعت و... حاصل ديگري نداشته
است، درست در زماني که مردم مرزهاي اصلاحطلبي و سازشکاري را ميشکنند و بهطور بالقوه و در مبارزهاي راديکال، رهايي از روابطِ اقتصادي اجتماعي خفقانآور و استثمارگرانهاي را طلب ميکنند، عدهاي با ارائة «راه مسالمت» از طريق رفراندوم تلاش دارند
تا آماج تودهها را
تغيير داده و در حقيقت مانع از عمق يافتن مبارزه در مسير انقلابي براي سرنگوني کليت
دولت ارتجاعي، بشوند.
وجه مشترکِ تمام «رفراندوم»طلبها (از درون حکومتي تا خارج حکومتي) در دو چيز است؛ يکم:
ممانعت از فروپاشي دولت طبقه سرمايهدار حاکم و نابودي کليِة روابط اقتصادي اجتماعي که بر
بهرهکشي
انسان از انسان و ستمگري و تبعيض بنا شده و کارآمدتر کردن همين روابط. دوم: دست نزدن
و درهم نکوبيدن قواي نظامي/امنيتي رژيم جمهوري اسلامي که قلب دولت ارتجاعي است.
امروز در برابر بحران فزاينده
رژيم جمهوري اسلامي، بديلهاي مختلف طرح شدهاند. تمامِ بديلهاي ارتجاعي و يا سازشکارانه به روي ميز است و کارشناسي ميشوند. راههاي گوناگون براي تغيير وضعيت موجود و حفاظت از دولتِ
طبقات استثمارگر و ساختارهاي اساسي اين دولت پيش روي مردم گذاشته شده و افکار را سازمان
ميدهند.
آنها مردم
را از «سوريهاي»شدن
ميترسانند
که ترسي واقعي است، اما نميگويند که يک عاملِ «سوريهاي» شدنِ سوريه، وجود خودِ جمهوري اسلامي بود و هست. امروز
در برابر مردم ما سه «بديل» بيشتر قرار ندارد: نخست: جمهوري اسلامي به همين صورتي که
وجود دارد. نتيجة اين را چهل سال است که ديدهايم. دو: حفظ دولت ارتجاعي موجود با تغييرات و اصلاحاتي
در نظامِ حاکميت و آمدن ديگر رژيمهاي ارتجاعي و استثماري. سوم: يک انقلاب ريشهاي که هدفش از ميان بردن تمام روابط ارتجاعي حاکم و در
کليه عرصههاي
اقتصادي و اجتماعي، سياسي و فرهنگي است. انقلابي که هدفش دستيابي به جامعهاي است که در آن کسي، کسي را مورد بهرهکشي قرار نميدهد. فقر و بيکاري براي هميشه رخت بر ميبندد. ستم مللي بر ملل ديگر ريشهکن ميشود و بهجاي آن همبستگي و تعاون مينشيند. زنجيرهاي استثمار امپرياليستي قطع ميشود و بهواقع جامعه به استقلال سياسي از امپرياليستها دست مييابد. هيچ کس به خاطر عقايدش و مخالفت با دولت و حکومت
به بند کشيده نميشود و همه تشويق به انتقاد کردن و توليد افکار متنوع و آزادي
انديشه ميشوند.
هر شکلي از ستم بر زن براي هميشه خاتمه مييابد. جامعهاي که نه تنها وارد جنگهاي ارتجاعي نميشود بلکه مبشر انقلابهاي کمونيستي در چهارگوشة جهان براي ريشهکن کردن جنگ و ستم و بهرهکشي است. علم و دانش و تفکر انتقادي، جايگزين دين و جهل
و خرافه ميشود.
اين بديل و جامعهاي است که ما کمونيستها نمايندگي ميکنيم و برايش ميجنگيم و اين تنها بديل واقعي در برابر رنجها و ستمهايي است که بر مردم ما و بر چند ميليارد مردم در سراسر
جهان اعمال ميشود. در ايران، اولين قدم در راه دستيابي به چنين جامعهاي، سرنگوني جمهوري اسلامي در نبردي انقلابي و سازمانيافته با شرکت ميليونها مردم آگاه و تحت رهبري پيشاهنگ کمونيست است. نبردي
که هدفش به تحقق رساندن انقلاب کمونيستي و استقرار جمهوري سوسياليستي نوين در ايران
است.
«آتش»