دو یادداشت بر انتخابات خرداد
1) به فاصله کمی پس از
اعلام پیروزی حسن روحانی، خیابانها شاهد رقص و پایکوبی
مردم و سر دادن شعارهایی چون «یا حسین، میرحسین»، «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»
و... شد. تکان دهندهترین و غیرواقعی ترین
شعاری که به گوش می رسید این بود: «تو جشن پیروزی مون جای ندا خالیه».
ترفند و مانورهای رژیم، به
ویژه چند روز پیش از انتخابات، فعال شدن شبکههای سازمان یافتۀ نیروهای موسوم به «سبز»، اعلام حمایت خاتمی و رفسنجانی از روحانی،
اعلام حمایت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی فقط 8 ساعت قبل از آغاز رای گیری، جهت گیری رسانههایی مانند بی بی سی و داغ کردن تنور انتخابات توسط آن ها، وضعیت را موج وار تغییر داد و بسیاری را
که حتی تا ساعات آخر رای گیری جزء تحریم کنندگان بودند با ایل و تبار راهی حوزههای رای گیری کرد. رفتند به نفع روحانی رای دادند تا به زعم خود از خوف لولوی
جلیلی، «اراده خود» را تحمیل کنند و «کمی از سرنوشت» خود را در دست گیرند! فردای
انتخابات تیتر اول اکثر روزنامههای صبح و عصر نقل قول
خامنهای شد که «پیروز حقیقی انتخابات ملت بزرگ ایران است» و این گفته، شعار «تو
جشن پیروزی مون جای ندا خالیه» را باز تکان دهندهتر می کرد.
این انتخابات پیروزی مردم
نبود. رفرمیستهایی که دوباره به یاد «نه بزرگ» افتاده و ستایش گر حرکت خودبخودی، پر از
توهم و حتی جوگیر شدن بسیاری از اهالی شدهاند، با این تحلیل آبکی
اما زیرکانه نشان میدهند که در برابر منافع
پایهای مردم قرار گرفتهاند که چیزی نیست جز
سرنگونی انقلابی رژیم، از طریق یک مبارزۀ تا به آخر و سازمان دادن جامعهای نوین. پرستش حرکت خودبه خودی مردم و یاوه هایی مانند این که «این رای آری به روحانی نبود بلکه نه به خامنهای بود» که مرتبا توسط نیروها و افراد راست و سازشکار و یا مرتجع بیان میشود فقط یک هدف دارد: دور کردن ذهنیت مردم از این که راه دیگری به جز صندوقهای رای وجود دارد. اظهار نظر خودفروختگانی مانند فرخ نگهدار که فردای
انتخابات در بی بی سی ادعا کرد که «با این انتخابات شکاف میان مردم و حکومت مقداری به هم آمد»
و به مردم توصیه کرد که «نباید زیاده خواهی کنند چون ممکن است حکومت دوباره سخت
بگیرد...»، نشان از نگرانی مرتجعینی دارد که به هر قیمت در پی حفظ ساختارهای دولت
اسلامی از گزند مبارزات مردماند.
آن عده از مردمی که در اوج
استیصال و به زعم خود از خوف مهرههای مرتجع و بدنام امنیتی
نظامی مانند جلیلی و قالیباف و رضایی به حسن روحانی این خادم سرسپردۀ و وفادار
نظام رای دادند، پیروز این میدان نبودند. (تازه اگر مسئله امنیتی- نظامی بودن است،
سابقۀ حسن روحانی از همۀ اینها در این زمینه بیشتر است و به قول مجریان شوهای
تلویزیونی، مهرۀ مهم پشت پردۀ سیاست جمهوری اسلامی از همان روز نخست سر کار آمدن
این رژیم بوده است.)
این میدانی بود که
مختصاتش، هر چند با کوهی از دشواری و تناقض و مانورهای اجباری، توسط اتاقهای فکر مرتجعین حاکم تعیین شده بود. این خصلت انتخابات در همۀ جوامع
ارتجاعی در جهان کنونی است، با تمام تفاوتهایی که بین این جوامع
موجودست اما این خصلت مشترکشان است: تقدس صندوق رای و
انتشار این امید واهی که سعادت و رهایی از درون این «صندوق جادویی» بیرون میآید.
پیروز این میدان جمهوری
اسلامی هم نبود. کل وضعیت، شکنندگی و ضعف رژیم و بی اعتبار شدن بیشتر «رهبری» را
نشان میدهد؛ هر چند که حکومت تلاش میکند تا این واقعیت را وارونه جلوه دهد و باید چنین کند. ممکن است رژیم و
رئیسجمهور جدیدش فعلا با وعده و وعید و «انشاء الله اگر خدا بخواهد» چند
صباحی مردم را سر کار و منتظر بگذارند اما وضعیت مصداق دیر و زود دارد ولی سوخت و
سوز ندارد، است. با انشاءالله گفتن مشکل حل نخواهد شد. آن تضاد بزرگی که دولت
اسلامی را وادار به دادن مانورهای خفیفی کرد، حل نشدنی است. خودشان هم این را میدانند. روحانی در سخنرانیهای تبلیغاتیاش تاکید داشت که تلاش خواهد کرد تا «کف خواستههای مردم» را برآورده سازد. اما سطح این «کف» بسیار بالاست. رابطۀ بین مردم
(که شامل بخش بزرگی از رای دهندگان هم میشود) با هیئت حاکمه، رابطه
اکثریتی است جان به لب رسیده از استثمار و ستم اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و.... با
اقلیتِ زالو صفتِ سرمایهدار و مالک بزرگ که بر پشت
مردم نشسته و حکومت میکنند. این خیلی بیشتر از
«کف خواسته» هاست. حتی اگر امپریالیستهای رنگارنگ که امروز
شادمان از نتیجه این انتخابات وارد گود شده و موانعشان برای دست اندازی بیشتر بر کشور مقداری
رفع شود، در این واقعیت تغییری نمیدهد که تضادهای بنیادین
جامعه مرتبا از تودهها قربانی خواهد گرفت و
این زندگی جهنمی ادامه خواهد یافت. تجربۀ دوره 8 ساله پس از پایان جنگ ایران و
عراق و دورۀ موسوم به سازندگی و سردار آن رفسنجانی مقابل روی مان است. نتیجۀ آن سازندگیهای امپریالیستی به جز تشدید شکاف طبقاتی و نابرابریهای سیاسی و اجتماعی چیز دیگری نبود. تضادهای بنیادین جامعه جز از طریق یک
انقلاب واقعی با رهبری کمونیستی حل نخواهد شد.
اما صحنه انتخابات 92
حکایت از وجود نیروی گسترده دیگری میکرد. نیرویی که با وجود
محاصره و بمباران تبلیغاتی رژیم و رسانههای امپریالیستی، با وجود
عجز و التماس خامنهای که اگر نظام را قبول
ندارید به خاطر کشور رای دهید، با وجود تهدید و ارعاب، با وجود محروم بودن از تشکل
و یا هرگونه تریبون قانونی، به این نظام اعتماد نکرد و رای نداد. آن سیزده میلیون
و هفتصد و هفتاد و هشت هزار نفر را میگوئیم که هم رقمش و هم
معنای پر معنایش از سوی حکومتیان و سازشکاران مسکوت گذاشته شده است. بخش بزرگی از
این عده با سطح و سطوح مختلفی از آگاهی نسبت به ماهیت این رژیم، نسبت به شکاف بزرگ
و پر نشدنی میان خود و دولت جمهوری اسلامی، به پای صندوقهای رای نرفتند. این بسیار خوبست.
نباید به وقایع و موقعیت
کنونی کشور در سطح نگاه کرد. تضادها و گرفتاری های رژیم با این انتخابات
حتی تخفیف نیافته است. تضاد باندهای متعدد قدرت که در رقابت با هم به سر میبرند، جناحهایی که خود را شکست خوردۀ انتخابات میدانند و یا احساس میکنند «رهبر» به آنان خیانت
کرده، با مدیر کردن یا وزیر شدن این فرد و آن فردشان در کابینۀ آتی هم نخواهد آمد.
بگذاریم تا تب کنونی بخوابد بعد خواهیم دید. هنوز چند روزی از اعلام نتیجه
انتخابات نگذشته احمدی نژاد اعلام کرده که به «سیاه نمایی»ها پاسخ خواهد داد و جناحهای فعلا به حاشیه رانده شده به مقایسه این انتخابات با «مصیبت عاشورا» دست
زدهاند. (رجوع کنید سخنان مصباح یزدی در واکنش به شکست نامزد مورد نظرش
جلیلی).
اگر این وضعیت یک فضای
تنفسی موقتی برای رژیم فراهم کرده، برای فعالین سیاسی نیز فضا ایجاد کرده است و
همه در پی استفاده از این فرصتاند. «سبز»ها فرصت را در این میبینند که رهبرانشان را از حصر در بیاورند. بخشی از مطالبه محورها فرصت را در این میبینند که مطالباتشان را از روحانی درخواست
کنند و بخش دیگر بدون درخواست از روحانی میخواهند این کار را بکنند.
سندیکالیست ها در پی این هستند که مجوز تشکیل سندیکا بگیرند. اهل قلم فرصت را در این
میبینند که فشار آورده و از سانسور کم شده و اجازۀ نشر به آثار خاک خورده در
ارشاد داده شود. و ما انقلابیون کمونیست فرصت را در این میبینیم که در فضای به شدت سیاسی شده به بحث و مجادله میان مردم بر سر راه واقعی
رهایی، ماهیت دولت انقلابی ما و تفاوتش با دولت ارتجاعی جمهوری اسلامی، انتخابات و
کارکرد آن برای این نظام، مختصات جامعۀ سوسیالیستی آتی و راه رسیدن به چنین جامعهای دامن بزنیم. ما فرصت را در این میبینیم که پر شتابتر از همیشه آگاهی و تشکل
کمونیستی را به میان مردم برده، این راه را بسازیم، و آمادهتر وارد نبردهای آتی شویم.
2) سراسر چهار سال گذشته
تشدید استبداد و سرکوب سیاسی بود و خفقان اجتماعی و فرهنگی. تورم دیوانهوار و بیکاری و فقر بود و پایین و پایینتر رفتن. خیلیها فقط دنبال روزنهای میگشتند که نفسی بکشند. خیلیها شعارهای آبکی و رفرمیستی جنبش سبز و حرفهایی که در مورد آزادیهای سیاسی زده میشد را هم از یاد برده بودند. این حرف بسیار شنیده میشد که فقط یکی بیاید که با آمریکا بسازد و این تحریمها برداشته شود.
طبقۀ حاکمۀ نیز در برابر
تضادهای حاد داخلی و بینالمللی مستاصل شده بود.
فشار فزایندۀ آمریکا و غرب را بر دوش خود احساس میکرد. چرخهای اقتصاد نمیچرخید، بازار راکد بود، صنایع نفت و گاز نیاز به تزریق سرمایه، فنآوری پیشرفته، حمل و نقل، بیمه و بازارهای فروش داشت. سران جمهوری اسلامی
از خامنهای گرفته تا احمدی نژاد و لاریجانی و ائمه
جمعه، لافهای چند سال پیش خود را در مورد «بی اثر» بودن
تحریمها و حتی «مبارک» بودن تحریمها کنار گذاشته بودند و
حالا از بیرحمانه و مخرب بودن آنها مینالیدند. در برابر چشمشان اعتراضات پراکنده اما
ادامه دار و رو به افزایش کارگران و زحمتکشان و نارضایتی بخش بزرگی از کارکنان
دولت و بخش خصوصی جریان داشت. از طبل توخالی «یارانه نقدی» که در آغاز باعث دلخوشی
مردم به ویژه در شهرهای کوچک و روستاها شده بود دیگر صدایی در نمیآمد. نارضایتی در صفوف قشرهای متوهم و مومن به «عدالت محوری» احمدی نژاد هم رخنه کرده بود.
تنها صدایی که به گوش میرسید صدای خرد شدن استخوانهای مردم بود. هیئت حاکمه اسلامی از منفجر شدن جامعه به هر شکل میترسید. تفرقه سیاسی در صفوف طبقۀ حاکمه موج میزد. حتی «مکتب ایرانی» مشایی می کوشید در برابر «اسلام ناب محمدی» خودی نشان دهد.
پشتگاه منطقهای جمهوری اسلامی یعنی سوریه یکباره به دام بحران
و فروپاشی افتاده بود. تا جایی که جمهوری اسلامی مجبور شد نیروهای مسلح حزب الله لبنان را درگیر جنگ
داخلی سوریه کند و پیامدهای مخاطره آمیزش را به جان بخرد.
«ما در انتخابات شرکت نمیکنیم! گور پدرشان!»: این را خیلیها میگفتند. تجربۀ خرداد 1388 و کودتای انتخاباتی به مردم نهیب میزد که دیگر گول این جانیان و فریبکاران را نخورید. پای صندوق رای نروید و
به این نظام ضدمردمی مشروعیت ندهید. حالا بخشهای دیگری از مردم نیز که کار و معیشتشان به خطر افتاده بود میرفتند تا به این موج بی
اعتمادی و خشم بپیوندند. میرفتند که نارضایتیشان را با بی اعتنایی به انتخابات نشان دهند. این موج از چشم هیئت حاکمه پنهان نماند و
تفرقه و نگرانی و استیصالش را بیشتر کرد.
این
پرسشها در
پستوهای قدرت مطرح میشد
که آیا قالیباف میتواند
بخش قابل اتکایی از مردم به ویژه از طبقۀ متوسط شهری در مراکز قدرت را با صندوقها آشتی دهد و به نظام آرامش نسبی و مشروعیت ظاهری ببخشد
تا بحرانها را
از سر بگذراند؟ آیا ولایتی که دیپلماتی وفادار به ولی فقیه، همکار دیرینۀ رفسنجانی
و در تماس با محافل امپریالیستی است برای ایجاد زمینۀ مصالحه با آمریکا و غرب
مناسبتتر
نیست؟ آیا نباید جلیلی را جلوی صحنه گذاشت تا همچنان بر طبل «مقاومت» بکوبد و پایههای متعصب و مزدوران امنیتی و سرکوبگر را برانگیزد تا با
تشدید خفقان راه بر انفجار داخلی ببندند و نظام را نزد قدرتهای جهانی مقتدر و با ثبات نشان دهد؟ با اصلاحطلبانی که چراغ سبز نشان میدهند چکار باید کرد؟ نقش باند احمدی نژاد
مشائی در این انتخابات چه خواهد بود؟ و بالاخره رفسنجانی چه چیزی از آستین بیرون
خواهد کشید؟
پاسخ جناحها و باندهای حکومتی و مقامات جاه طلب و فرصت طلب هیئت حاکمه به این
پرسشها به هیچ رو یکدست و یکسان نبود. هر کس خود را «اصلح» میدانست و کنار نمیکشید. تشکیل ائتلافها گویی برای این بود که فقط برای چند هفتهای مستقیما به هم فحش ندهند و در مقابل مردم به جان هم نیفتند. درگیر و دار
این تفرقه و تشتت، خاتمی به توصیه یا فشار جناح حاکم حاضر نشد خود را نامزد ریاست
جمهوری کند. رفسنجانی و مشایی اما آمدند و رد صلاحیت شدند. حالا بعد از سالها دوباره رفسنجانی از دید بسیاری در موضع «اپوزیسیون مظلوم» قرار گرفت، به
عنوان «کسی که میخواست و میتوانست مشکلات را حل کند اما اینها نگذاشتند». نظرسنجیهای مداوم و اعلام نشدۀ دستگاههای امنیتی از گرایشهای درون مردم و فضای بعد از مناظرهها نشان میداد که قالیباف به سراشیب افتاده و روحانی رو به صعود دارد. پشتیبانی
رفسنجانی و هستۀ مرکزی اصلاحطلبان از حسن روحانی که از
زبان خاتمی بیان شد و به کنار رفتن عارف انجامید، موتور انتخابات را روشن کرد.
جمهوری اسلامی به عنوان کمیتۀ اجرایی طبقۀ حاکم مجبور بود که بالاخره به یک طرح
اجرایی مشترک (اگر چه مورد توافق برخی باندها و مقامات نباشد) دست پیدا کند. پیام
رفسنجانی یک شب مانده به انتخابات خبر از آنچه قرار بود اتفاق بیفتد میداد: «این که رئیسجمهور از قبل انتخاب شده
یک دروغ است تا شما مردم به صحنه نیایید. طبق نظر سنجیها نامزد ما از بقیه جلوتر است و پیروز میشویم. پس همه در پای صندوقهای رای حاضر شوید.»
بسیاری
از کسانی که زیر بار فشارها مستاصل شده بودند، توان و قدرت مقاومت و مبارزه مستقل
برای تغییر وضع را در خود نمیدیدند
به انتخاب «دولت تدبیر و امید» واهی اصولگرای مرتجع و معتدلی دل بستند که به عنوان
یکی از سیاست گذاران شورای امنیت ملی و
مقامات بالای جمهوری اسلامی در سی و چند سال گذشته، نقش موثری در همه جنایات و رنجهایی که بر مردم روا شده داشته است. استیصال آنان را به
این سمت کشاند چون که نیروی آلترناتیو انقلابی و قطب سیاسی مردمی در صحنه نبود که
منافع و خواستههای
مردم را به واقع نمایندگی کند و برای برانداختن این نظام واپسگرا و ستمگر راه و برنامه و استراتژی ارائه دهد. کمونیستهای انقلابی هنوز نتوانسته بودند در میان مردم ریشه
بدوانند، تشکل بسازند، و برنامۀ رهاییبخش خود را به جامعه بشناسانند.
حالا جمعی از سازشکاران
بالفطره ملی – مذهبی، توده ایها و اکثریتها و بورژوا لیبرالهای هراسان از انقلاب در
داخل و خارج از کشور جمع شدهاند و شادمانه از «هوش و
پختگی» مردم میگویند که با صندوق رای قهر نکرده و «اراده خود»
را به خامنهای و جناح حاکم تحمیل کردهاند. در عین حال اینان رسالت تاریخی خود که مهار زدن بر حق طلبی و رادیکالیسم توده
هاست را از یاد نمیبرند. هشدار میدهند که مبادا زیاده خواهی کنید! مبادا شعارهای حداکثری جلو بگذارید و مخالفان روحانی را تحریک
کنید و راه تغییرات قطره چکانی را به روی جامعه ببندید. بخشی از اینان حتی لحنشان را نسبت به خامنهای که تا دیروز او را
دیکتاتور مطلق العنان و مسئول جنایات رژیم میخواندند عوض کرده اند و قبول نتیجه «رای
ملت» از سوی او را میستایند. بگذارید حرفها و اعمال امروز اینان در تاریخ ثبت شود تا ببینیم در فردای تحولات جامعه
که چهره و ماهیت ضدمردمی کل طبقه حاکم و نقشههای شومش بر همگان آشکارتر شد چه حرفی برای گفتن دارند.
با وجود این، طبق آمار خود
جمهوری اسلامی نزدیک به 30 درصد واجدان شرایط شرکت در انتخابات این بار به این
بازی عوامفریبانه گردن نگذاشتند و رای ندادند. درصد تحریم کنندگان انتخابات در کلان
شهر تهران مرکز قدرت سیاسی به 50 درصد میرسید. این یک نیروی
اجتماعی عظیم است که هر چند امروز زیر فشار «جشن توهم و استیصال» قرار دارد اما
کاری که در شرایط پراکندگی و عدم تشکل و بی برنامگی از دستش بر میآمد را انجام داد و حاضر نشد با رای به حسن روحانی مسئولیت بلاها و رنجهای دیگری را که بعد از این تحت ریاست جمهوری او بر سر مردم خواهد آمد به
عهده بگیرد. این نیروی اجتماعی، این گرایش اعتراضی را باید دریافت. آن تضادها و
بحرانهایی که نظام جمهوری اسلامی را به استیصال کشانده همچنان باقی است. نه فقط
ریشههای اعتراض و مقاومت و مبارزه سیاسی و اجتماعی باقی است که میتواند فرصتها و امکانات بیشتری نیز برای تدارک و سازماندهی
و گسترش مبارزه انقلابی در همین مقطع تاریخی پدیدار شود.