۱۳۹۲ خرداد ۳۱, جمعه

واقعیت کمونیسم چیست؟



واقعیت کمونیسم چیست؟

انقلاب علیه سروران ابدی و مقدس

کمونیسم رهایی می آورد  « از پوسترهای انقلاب فرهنگی»
وقتی خبر مرگ نوزادان چینی به علت افزودن ملامین به شیر خشک (برای سود بیشتر) به گوشمان میرسد، وقتی از ریزش معدن در چین و زیر آوار ماندن صدها معدنچی که به واسطه عدم تامین اولیهترین امکانات ایمنی جان خود را از دست دادهاند میشنویم، و از کارگران جوان چینی که از شدت کار و اسارتی به ظاهر لایتناهی خود را از پنجرههای کارخانه به آغوش مرگ پرتاب میکنند، و به یاد میآوریم که زمانی کارگران چین حاکمان سرنوشت خویش بودند، قلبمان به درد و خونمان به جوش میآید.

ولی همین جنایات روزمرۀ سرمایهداری چین برای بسیاری از سخنگویان سرمایه مستمسکی برای سیاهنمایی کمونیسم است. این که طبقه حاکمۀ چین از طریق حزبی حکومت میکند که نام کمونیسم را یدک میکشد ابزار تبلیغی مناسبی به دست اینان میدهد. به هر حال وقتی پای حمله به کمونیسم در میان باشد، از نظر بورژوازی و ضدکمونیستها گفتن هیچ دروغی نامشروع نیست.

البته کسانی هم هستند که قبول دارند چین کشوری سرمایهداری است، اما برای کشف علل قساوت سرمایه چینی به دنبال ریشههای آن در تاریخ اخیر این کشور میگردند و سوسیالیسم و به ویژه انقلاب فرهنگی را دلیلی بر «بیفرهنگی» و «بیاصالتی» این سرمایه میدانند. توجیهشان این است که انقلاب فرهنگی سنتهای کهن و فرهنگ قدیم و به همراه آن کل اخلاقیات مردم را مورد حمله قرار داد و نابود کرد و نتیجهاش همین شد که امروز میبینیم. این که کسانی برای توضیح چرایی هار بودن سرمایهداران چینی به دنبال عاملی خارج از روابط و نیازها و ارزشهای نظام سرمایهداری میگردند نشانگر توهمی عمیق در مورد خود سرمایهداری است.

400 سال تاریخ حاکمیت سرمایه پر است از خون و آتش و جنگ و اسارت و کشتار و نابودی. آن چه امروز در معادن کولتان آفریقا، مزارع نیشکر و معادن آمریکای جنوبی و کارخانههای نساجی پاکستان و بنگلادش میگذرد نه از ساختار سرمایه در آمریکا و فرانسه و آلمان جداست و نه فرق چندانی با آن چه در چین میگذرد دارد. این اسطوره که سرمایهداری مساوی است با دمکراسی و آزادی بیان و حق شهروندی و گسترش جامعه مدنی، اسطورهای است که مدافعان سرمایهداری ساختهاند. اسطورهای که نه کارگران بنگلادش و کنگو سهمی از آن بردهاند ، نه مردمی که در سراسر جهان زیر آتش جنگهای امپریالیستی زندگیشان به تباهی رفته است.

ولی به راستی رابطه تحول فرهنگی در جامعه سوسیالیستی چین و نحوۀ رفتار با سنتها و فرهنگ گذشتگان با تحول در اقتصاد و روابط میان انسانها و اهداف کمونیستی چه بود؟

وقتی کمونیستها در سال 1949 طی جنگی طولانی و مردمی قدرت سیاسی سراسری را به دست گرفتند با کشوری مواجه بودند از هم پاشیده، فقرزده و به لحاظ اقتصادی بسیار عقبمانده. قدمهای اولیۀ انقلاب سوسیالیستی در چین که بلند و پر قدرت برداشته شد تا حدود زیادی با پیروی از الگوی ساختمان سوسیالیسم در شوروی انجام گرفت. در عین حال تجربه نخستین پرولتاریا در شوروی حاوی نابلدیها و اشکالهایی بود که کمونیستهای چین بدون جمعبندی و گسست از آنها نمیتوانستند بر مسیر خود پیشروی کنند. به علاوه همان طور که در اتحاد شورویِ دهه 05 بورژوازی نوخاسته در دل حزب و دولت و جامعه میرفت که قدرت سیاسی را به دست گیرد و سوسیالیسم را به زیر کشد، در چین نیز نیروهای طرفدار سرمایهداری رفته رفته در مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی کشور متمرکز میشدند. یک جنبه مهم از جهتگیری و سیاست این نیروها تمرکز یکجانبه بر توسعه اقتصادی و رشد نیروهای مولده بدون توجه به ضرورت تحول در روابط میان انسانها و نقد و مبارزه با فرهنگ و ایدئولوژی کهنه و ریشه دار بود. مائو  تسهدون رهبر انقلاب چین به دنبال راههایی میگشت که مانع رشد و گسترش سرمایهداری شود تا چین همچنان به سوی هدف کمونیسم حرکت کند. او میدانست که این مسیر به قول مارکس با گسست از استثمار و نابرابری و گسست از ایدههایی که از آن برخاسته و به آن خدمت میکنند رقم میخورد.

بیش از یک دهه از پیروزی انقلاب 1949 گذشته بود اما در واحدهای تولیدی چین، بر مبنای الگویی که از شوروی سوسیالیستی به عاریت گرفته شده بود (و البته به آنچه در سرمایهداری میگذرد شباهت داشت) مدیریت فردی برقرار بود. این امر امکان نقش بازی کردن کارگران در گرداندن کارخانهها، برنامهریزی تولیدی و فرهنگی در واحدها را محدود میکرد و به طور کلی به ایفای نقش رهبری جامعه توسط طبقه کارگر ضربه میزد. در آن دوره برای بالا بردن تولید، انگیزههای مادی (پاداش و دستمزد بیشتر) در میان کارگران تبلیغ میشد. فرهنگ کهن کنفوسیوسی در مدارس و محافل آکادمیک و فرهنگی و هنری ترویج میشد و اطاعت از مرد و پدر و شوهر و استاد و مرشد و غیره را دامن میزد. مقامات حزبی در جایگاه اتوریته بی قید و شرط قرار میگرفتند و مزایای معنوی و حتی گاهی مادی داشتند. با وجود پیشرفتهای عظیمی که در مدتی کوتاه در ریشهکن کردن بیسوادی حاصل شده بود، زمانی که انقلاب فرهنگی اتفاق افتاد هنوز تحصیلات بالا در سطح دبیرستان و دانشگاه در انحصار فرزندان نخبگان بود.

مائو به دنبال راهی برای گسست از این قالب و این روابط بود. راهی برای دگرگون کردن روند اقتصاد، برای زیر و رو کردن فرایند تصمیم گیری، راهی برای انقلاب در فرهنگ و اندیشه مردم. قبلا راههای دیگری که بیشتر جنبه آموزشی و پداگوژیک داشت از طریق کانالهای حزبی تجربه شده بود و شکست خورده بود. انقلاب فرهنگی مسیری بود که از طریق آن تودهها بتوانند جوانب تاریک حزب را (که در بسیاری موارد دچار کهنهنگری و تفکر بورژوایی بود) نقد و افشا کنند: به طور وسیع و از پائین. مائو به جوانان تکیه کرد. به نیرویی که هنوز در تار عنکبوت عرف و عادت اسیر نشده است، آماده است همه جا را با علامت سوال هایش پر کند و از تغییر نمیترسد.

و انگار جوانان چین منتظر فراخوان مائو بودند. سال 1965 بود که مدارس و دانشگاهها به مرکز انتقاد از ایدههای کهن و نظام آموزشی کشور تبدیل شد. این نظام حول آتوریته مطلق معلم و استاد بر شاگرد میچرخید و ارزشهای رقابتجویانه و برتریطلبانه فردی را با محور کردن امتحانات و کنکور ورودی در بین دانش آموزان و دانشجویان دامن میزد. جوانان (که در گاردهای سرخ سازماندهی شده بودند) از مدارس بیرون آمدند و به جای جای کشور رفتند. چین هشتصد میلیونی به سرعت درگیر انقلابی دیگر شد. لازم بود با تفکر نخبهگرایی غربی و پدرسالاری شرقی مقابله شود تا کارگران بتوانند در کنار مهندسین و نمایندههای حزب به شور بنشینند و در یک نظام نوین مدیریت جمعی را جایگزین مدیریت تک نفره در کارخانجات کنند. (یادمان باشد که پدرسالاری شرقی تا همین امروز هم در کشور سرمایهداری امپریالیستی ژاپن حاکم است و در خدمت استثمار شدیدتر و کنترل بیشتر کارگران ژاپنی در مقام فرزند توسط کارفرمای ژاپنی در مقام پدر قرار میگیرد.)

یک تحول دیگر در دوران انقلاب فرهنگی ایجاد نظام کمونی برای تقسیم (یا مشارکت) در کار و منابع و محصول در روستاها بود. برای دموکراتیزه کردن نظام آموزشی و هموار کردن راه ورود فرزندان زحمتکشان به صحنه آموزش که تاریخا مختص برج عاج نشینان بود، تفکر کنفوسیوسی به نقد کشیده شد. (بر مبنای این تفکر، جایگاه متمایز هر فرد در جامعه و برتری و سروری گروهی بر گروه دیگر ابدی و مقدس قلمداد میشد.) با انجام تغییراتی ساختاری، خدمات بهداشت و درمان در میان زحمتکشان مناطق روستایی دوردست گسترش یافت. و بالاخره هنر نیز از چنگال از ما بهتران آزاد شد. مردم در سطوح مختلف درگیر فعالیت هنری و فرهنگی شدند و زندگی و مبارزات آنها از حاشیه به متن آثار راه یافت. تغییراتی که در زمینه شرکت زنان در زندگی جامعه و رهایی آنان از قید خانواده سنتی و خانهداری انجام شد و جهشی که با عهدهدار شدنِ پستهای رهبری توسط زنان در سطوح مختلف جامعه انجام شد بی سابقه بود. این همه، بدون شکستن سنتها و باورهای دیرپا و دست و پا گیر ممکن نمیشد.

در سراسر تاریخ بشر هر نظم نوین برای گسست از نظامهای قدیم با فرهنگ و سنن آنها نیز به جنگ رفته است. سرمایهداری در اروپا بسیاری از سنن و قواعد و باورهای نظام فئودالی را زیر سوال برد و گاهی عمیقا تغییر داد. البته از آن جا که فئودالیسم و سرمایهداری هر دو نظامهایی طبقاتیاند، نیازی به گسستهای فرهنگی عقیدتی همه جانبه نبود. سرمایهداری به خصوص در عصر امپریالیسم به دلیل ماهیتش قادر به همزیستی با بسیاری از تفکرات و شیوههای قدیمیتر و به کار گرفتن آنهاست. اما پرولتاریا که برای انداختن طرحی کاملا متفاوت مبارزه میکند، گسستی عمیقتر از ایدههای کهن را میطلبد.

با مرگ مائو در سال 1976 و کودتای بورژوازی در چین (که با دستگیری و گاه اعدام بسیاری از یاران مائو همراه بود) انقلاب فرهنگی به پایان رسید. شکی نیست که در آن ده سال انقلابیون مرتکب اشتباهاتی نیز شدند ولی دستاوردهای انقلابی و بدعت گذاریهای مردم چین در زمینه تغییر روابط اجتماعی در تاریخ معاصر بشری بیسابقه بود. بر خلاف آن چه برخی مخالفین انقلاب فرهنگی مدعیاند، بورژوازی چین نه در امتداد «سنت شکنی ها» و دستاوردهای انقلاب فرهنگی بلکه علیرغم این دستاوردها و در تقابل با آنها به قدرت رسید. با خشونت و به تداوم دستاوردهای این انقلاب را نابود کرد تا بتواند چین را به کشوری سرمایهداری و سود محور تبدیل کند. و این مسیری بود که علاوه بر خلع یدها و خصوصی سازیها، باز گرداندن ایدههای کهن را نیز (از تسلیم به اتوریته تا زنستیزی و ارزش دانستن رقابت و ثروت) به همراه داشت. تلاشهای پیگیرانه و به ظاهر فوق انسانی نمیتواند ایدهها و سنتهای کهنه و دیرپا را در عرض مدت کوتاه ده سال ریشه کن کند، اما برای دستیابی به جهانی نوین هیچ راهی جز تلاش آگاهانه حزب کمونیستی و دولت سوسیالیستی و تودههای پیشرو و آگاه برای گسست از ایدههای کهن وجود ندارد.

«آتش»


 
 



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر