۱۳۹۸ مرداد ۷, دوشنبه

آناتــومی بورژوا – دموکراسـی چـپ ایران

آناتــومي بورژوا - دموکراسـي چـپ ايران
بخش دوم: تاريخ شکست خوردگان
تبارشناسي تاريخي کمونيسم کارگري
سیامک صبوری
طرفداران کمونيسم کارگري مدعي اند منصور حکمت، کمونيسم را به چپ ايران و حتي چپ جهان باز گرداند و پيش از ظهور او، «کمونيسمِ مارکس» در حال از بين رفتن بود.1 پيشينة تاريخي اين خط به سال هاي اولية پس از انقلاب 57 باز مي­ گردد. پديد هاي با عنوان «مارکسيسم انقلابي» که مشخصا از اواخر سال 61 به تدريج بر سر زبان ها افتاد و در شهريور 62 به يک ائتلاف با سازمان زحمتکشان کردستان (کومَله) و بعد تأسيس حزب کمونيست ايران منجر شد.
عروج «مارکسيسم انقلابي» در چپ ايران و بعدها تثبيتش در برنامه و خط حزب کمونيست ايران، به معناي واقعي کلمه نتيجه شکست و بيانگر شروع روند نزولي چپ در دو دهه بعدي بود. نه فقط شکست انقلاب بهمن بلکه شکستي با ابعاد تاريخي-جهاني در جنبش بين المللي کمونيستي. مساله فقط اين نيست که اتحاد مبارزان کمونيست (سهند)2 از  اوايل سال 61 يعني پس از شکست کامل انقلاب بهمن، تثبيت رژيم جمهوري اسلامي و ضربات مهلک حکومت به سازمان هاي عمدة کمونيست و چپ و اپوزيسيون3 توانست سر برآورده و حتي براي متحدن کردن کومله عرض اندام کند. بلکه مساله دورنماي يک شکست بزرگتر در سطح جنبش بين المللي کمونيستي يعني شکست چين سوسياليستي (1949-1976) و تبعات جهاني آن بود. از بد شانسي­ هاي انقلاب ايران اين که سه سال پيش از سقوط شاه، چين سوسياليستي شکست خورد و رهروان سرمايه داري با يک کودتاي درون حزبي قدرت را در دست گرفته، خط مائو را مغلوب و به مرور سرمايه داري را در اين کشور احيا کردند.4 شکستي که نه تنها يک ميليارد نفر از مردم جهان را از يک جامعة سوسياليستي پويا و انقلابي و از مسير حرکت به سمت کمونيسم جهاني به جاده و اردوگاه سرمايه داري کشاند، بلکه باعث سردرگمي تئوريک و عملي وسيعي در جنبش نوين کمونيستي5 شد. تلاقي اين شکست با شکست انقلاب بهمن براي چپ ايران ضايعات سياسي و نظري حادتر و روند عميق تر و سريع تري از انحلال و عقب­ نشيني را در پي داشت.
پاسخ چپ جهاني از جمله سازمان هاي چپ ايران به اين بحران تا اواسط دهه 1980، طيفي از سردرگمي و التقاط، انفعال و نااميدي، چرخش به سمت سوسيال-امپرياليسم شوروي و انحلال دستاورد هاي دولت هاي سوسياليستي بود. منصور حکمت و اتحاد مبارزان کمونيست، صريح ترين سخنگويان اين گرايش آخر در چپ آن سال هاي ايران بودند که تحت نام ضديت با پوپوليسم و آنچه «چپ خلقي» و «جهان سومي» مي­ ناميدند و در پوشش «بازگشت به مارکس و لنين» و تأکيد بر خصلت «اروپايي» مارکسيسم، پرچم انحلال تمام دستاورد هاي دولت هاي سوسياليستي در قرن بيستم را برافراشتند و تکاملات علمي مارکسيسم و جهش ها و دستاورد هاي پرولتارياي جهاني و جنبش بين المللي کمونيستي را منکر شدند. آن ها با طرح اين ادعا که «تجربة چين و شوروي (بعد از سال 1924) ربطي به سوسياليسم و مارکس ندارند و تلاش بورژوازي ناسيوناليست اين کشورها براي صنعتي کردن بوده اند» به انکار تمام دستاورد هاي پرولتارياي جهاني در موج اول انقلاب هاي کمونيستي برخاستند. حکمت و يارانش در پاسخ به مهمترين سوال پيشِ­روي جنبش بين المللي کمونيستي در آن مقطع يعني «علل و چرايي شکست سوسياليسم در چين؟» ساده ترين راه يعني پاک کردن صورت مساله و انکار ماهيت سوسياليستي چين را برگزيدند. تکاملات نظري مائو تسه دون در علم مارکسيسم6، تجربة عظيم پيشروي سوسياليسم در چين و به ­ويژه جهش هاي عملي سال هاي انقلاب فرهنگي پرولتاريايي (1966-1976)7 و تغيير انقلابي جامعه در مسير کمونيسم توسط صدها ميليون زن و مرد کارگر، کشاورز و روشنفکر چيني به کل ناديده گرفته شد. اما اين انحلال و انکار فقط محدود به چين سوسياليستي نماند و حکمت و رفقايش از ميانة سال هاي دهه 1360 به انحلال دستاورد هاي اتحاد شوروي سوسياليستي (1917-1956) هم پرداختند. خط انحلال طلبانة حکمت بر اين باور بود که شوروي هيچگاه سوسياليستي نشد و حتي در سال هاي رهبري لنين (1917-1924) هم بلشويک ها قادر به استقرار سوسياليسم نشدند.8 در شماره هاي بعدي اين سلسله مقالات نشان خواهيم داد که درک ايده ­آليستي و نادرست حکمت و کمونيسم کارگري از سوسياليسم چگونه در مقابل درک و تعريف مارکس و انگلس از سوسياليسم قرار مي­ گيرد و چگونه حملة اين جريان با رهبري حکمت به مائو و مائوئيسم، مقدمة انکار لنين و لنينيسم و ترويج نوعي بورژوادمکراتيسم خالص بود. همچنين در ادامه خواهيم ديد که چگونه اين خط نه تنها محتوي نظرات مارکس و انگلس را تحريف کرد بلکه با ادعاي «بازگشت به کمونيسم مارکس» عملا منکر تکامل و تحول در مارکسيسم شد و علم بودن کمونيسم و مارکسيسم را زير سوال برد. حکمت و کمونيسم کارگري، مارکسيسم را به نوعي آيين گرايي خالص کارگري-اروپايي تنزل دادند. حال آنکه مارکسيسم در درجه اول علم است و مانند هر علم ديگري نيازمند پويايي و تکامل و تحول.
مساله فقط اين نيست که انحلال طلبان تجربة موج نخست انقلاب هاي کمونيستي و دولت هاي سوسياليستي، يک «ميراث گران بها» را نفي و دفن کردند. مساله رويکرد ايده ­آليستي و غيرعلمي است که نسبت به اين تجربه اتخاذ شد و راه را براي انبوهي از گرايشات مختلف غيرمارکسيستي، اکونوميستي و کارگريستي، آنارشيستي و شبه آنارشيستي باز کرد. انکار موجوديت سوسياليسم در اتحاد شوروي و چين و ناديده گرفتن دستاورد هاي آن ها براي خط حکمت ضروري بود تا در خلأ ناشي از انکار هر نوع دستاورد و تجربة عمليِ سوسياليستي، خط اکونوميستي و بورژوادمکراتيکش را طرح و تثبيت کنند. اين واقعيت به اين معني نيست که چنين گرايشي در ساير سازمان هاي چپ مانند کومله يا فراکسيون هايي از پيکار، رزمندگان و غيره که پس از شکست کامل انقلاب به حزب کمونيست ايران پيوستند، موجود نبود و حکمت و اتحاد مبارزان چنين پديد هاي را به چپ ايران حُقنه کردند. خطوط سياسي اگرچه توسط فرد يا يک حزب و سازمان مطرح مي­ شوند اما پديده هايي اجتماعي هستند. ملغمه اي از گرايشات انحلال طلبانة کارگريستي و اکونوميستي عملا پس از به بن­ بست رسيدن مشي چريکي و بعد از احياي سرمايه داري در چين، در بسياري از سازمان هاي اپوزيسيون چپ ايران نمايندگان خود را پيدا کرد. شايد ويژگي بارز منصور حکمت و اتحاد مبارزان اين بود که به تئوريزه کردن اين شکست طلبي و انحلال به شکل علني و پيگير پرداخته و براي عملي کردن آن، برنامه و نقشه پيش گذاشتند.
اين خط انحلال طلبانه، يک دهة بعد و پس از سقوط کمونيسم دروغين شوروي و بلوک شرق به جريان غالب در ميان اکثر سازمان ها، احزاب و روشنفکران چپ و سابقاً مارکسيست چه در سطح جنبش ايران و چه در سطح جهاني تبديل شد. «بازگشت به مارکس»، «سوسياليسم مارکسي»، «سوسياليسم کارگري»، «عمل مستقيم کارگري»، «چپ شورايي» و غيره همگي از ترشحات گوناگون اين خط انحلال طلبانه هستند. در مورد مشخص بحث ما نکتة درخور توجه اين است که برخلاف ادعا و تبليغات طرفداران حکمت، اين خط نتيجة «نبوغ» شخصي وي نبود و او اين نظرات را اساسا در دوران تحصيل در انگلستان و از جريانات تروتسکيستي بريتانيا اتخاذ کرد.9
نکتة قابل توجه ديگر اين که منصور حکمت نيز مانند هر رويزيونيست ديگري براي جا انداختن نظرات غيرمارکسيستي ­اش، پا بر پار هاي از اشکالات سياسي و ايدئولوژيک و خطي در سازمان هاي جنبش نوين کمونيستي (از جمله اتحاديه کمونيست هاي ايران) و حتي اشتباهات، ابهامات و کمبود هاي موجود در تئوري و عملِ رهبران کمونيست از مارکس و انگلس تا لنين و مائو گذاشت. اين اشتباهات و کمبودها همواره به عنوان يک تضاد و يک عامل فرعي در بدنة علمي عمدتا درست علمِ مارکسيسم عمل مي­کردند و در دوره هايي به عامل عمده و تعيين کننده نيز تبديل مي شدند. تضادي که با شکست سوسياليسم در چين بيش از هر زمان ديگري خودنمايي مي ­کرد و مستلزم پاسخ‌دهي بود. هم زمان با همنوايي حکمت و کمونيسم کارگري با ارکستر جهاني انحلال طلبي موج اول انقلاب هاي کمونيستي و دولت هاي سوسياليستي، باب آواکيان صدر حزب کمونيست انقلابي آمريکا (آر.سي.پي) دست به کار يک تلاش فکري وسيع و دامنه دار در بررسي و نقد اين تجربه و ابعاد و زواياي مختلف آن شد. روندي که به طور مشخص از اوايل دهه 1980 و با انتشار جزوة مهم فتح جهان شروع شد و در ادامة پروسة تکاملي ­اش به تکوين و تدوين سنتز نوين کمونيسم منجر شد. آواکيان در اين فرايند به جاي پاک کردن صورت مساله و انحلال، به دست و پنجه نرم کردن با تضاد هاي واقعيِ اين تجارب و زواياي مبهم آن پرداخت و به اين نتيجه رسيد که اشتباهات و ابهام هاي موجود در تئوري و عمل رهبران کمونيست، علت شکست دولت هاي سوسياليستي نبود اما اين روند را تسريع کرده و بر آن تأثير گذاشت. تصوير گويا و فشرده از جمعبندي از تجربة موج اول انقلاب هاي کمونيستي بر اساس سنتز نوين کمونيسم را در پژوهش هاي ريموند لوتا از فعالين آر.سي.پي به­ ويژه در کتاب تاريخ واقعي کمونيسم101 مي­ توان يافت. در مقدمه حزب کمونيست ايران (مارکسيست لنينيست مائوئيست) بر ترجمه فارسي اين  کتاب، درباره ماهيت و اهميت کار آواکيان آمده است:
آواکيان معتقد است چهارچوبة علمي که مارکس و انگلس بنا نهادند و لنين و مائو آن را تکامل دادند، کماکان درست و صحيح است اما عناصري از ماترياليسم مکانيکي يا ايده ­آليسم يا جبرگرايي (دترمينيسم) در آن وجود دارد که به نوبة خود در مراحل مختلف به اتخاذ تصميمات غلط و بروز اشتباهات استراتژيک و تاکتيکي از سوي رهبران کمونيست منجر شد. يک جنبة بسيار مهم از روش آواکيان اين است که اشتباهات سياسي و عملي رهبراني مانند لنين، استالين و مائو تسه دون را در چارچوب اوضاع و شرايط خطيري که در مقابل انقلاب­ هاي سوسياليستي قرار داشت مي گذارد و سپس اين پرسش را طرح مي کند که اوضاع چه تضادهايي را پيش کشيد و چه ضرورت هايي در مقابل انقلاب سربلند کردند و اين رهبران چگونه آن ها را درک کرده و به آن پاسخ دادند؟... بخش مهمي از تلاش فکري سنتز نوين کمونيسم در واقع فهم اين خطاها و ريشه ­يابيِ علل بروز آن ها و کوشش براي اجتناب از آن در دور آتي انقلاب­ هاي سوسياليستي است... مطالعة علمي و انتقادي تاريخ دولت ها و انقلاب­ هاي سوسياليستي پيشين و اتخاذ رويکرد صحيح در قبال آن، نه تنها جنگيدن در يکي از مهمترين عرصه­ هاي مبارزه طبقاتي و جبهه­ هاي تهاجم ايدئولوژيک و تبليغاتي راست جهاني عليه کمونيسم است بلکه همچنين تلاش براي تدارک ديدن و مبارزه براي دور جديد انقلاب­ هاي پرولتري و بناي يک جامعة نوين سوسياليستي نيز مي­باشد... اما اهميت موضع سنتز نويني در قبال تجربة دور اول انقلاب­ هاي پرولتري در آن است که با جمعبندي صحيح و اتخاذ موضع علمي در قبال اين شکست، هرگز در ميانة راه انقلاب متوقف نشده و اين جمعبندي و موضع درست را به سکوي پرشي براي دور آتي انقلاب تبديل مي کند. دفاع از دستاورد هاي مثبت دولت و جامعة سوسياليستي در شوروي و چين و فهم کاستي­ هاي آن ها و اجتناب از تکرارش بايد در دستور کار پرولتاريا و ستمکشان جامعه در مسير رهايي قرار بگيرد...(ص 14-16)
در اواسط دهه 1980 باب آواکيان در جلد دوم جزوة راهگشاي فتح جهان نوشت: «مارکسيسم بدون لنينيسم، سوسيال شوينيسمِ اروپا مرکزبيني (يورو سنتريسم) و سوسيال دمکراسي است» (ج 2 ص 73) و اين تعبير در چپ ايران بيش از همه برازندة کمونيسم کارگري است.n
سيامک صبوري
1- نگاه کنید به فایل صوتی سخنرانی منصور حکمت و حمید تقوایی در 15 مه 2000 با عنوان تاریخ شفاهی از اتحاد مبارزان کمونیست تا حزب کمونیست ایران
http://www.marxhekmatsociety.com/tarix_amk.html
2- محفلی که توسط منصور حکمت و رفقایش در سال 58 ساخته شد.
3 - رژیم جمهوری اسلامی از بهمن 60 و بعد در بهار سال 61 یک رشته از ضربات نظامی و سیاسی همراه با دستگیری و اعدام و تواب­ سازی را به سازمان های مختلف چپ و اپوزیسیون وارد کرد که تقریبا به انهدام کامل شبکه­ های تشکیلاتی این سازمان ها و عقب نشینی شان به کردستان منجر شد. شکست قیام مسلحانۀ سربداران آمل در بهمن 60، شکست تحرکات نظامی چریک های فدایی خلق (آرخا) در اسفند 60 و فروردین 61، ضربات به مرکزیت سازمان فداییان اقلیت و سازمان پیکار در زمستان 60 و بهار 61، ضربات به مرکزیت مجاهدین خلق در بهمن 60 و اردیبهشت و مرداد 61 و سقوط آخرین شهر های کردستان و اشغال آن ها توسط جمهوری اسلامی از تبارزات این تغییر کیفی توازن قوا به نفع جمهوری اسلامی و شکست کامل انقلاب بهمن بودند.
4- در مورد کودتای سرمایه داری در چین سال 1976 نگاه کنید به:
لوتا، ریموند (1393) و مائو پنجمی بود. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م)
http://cpimlm.com/bzhistjm/mao-5-bood.pdf
نبرد انقلاب و ضدانقلاب در چین. از نشریه حقیقت شماره 75. آبان 1395
https://cpimlm.org/1395/08/01/2107/
5 - «جنبش نوین کمونیستی» اصطلاحی بود که از اوایل دهه 1960 به آن بخش از احزاب و سازمان های کمونیست و چپ جهان اطلاق می شد که پس از احیای سرمایه داری در شوروی در سال 1956، زیر پرچم مائو تسه دون به مخالفت با شوروی بورژوایی و رویزیونیسم خروشچفی و تأکید بر انقلاب و سوسیالیسم برخاستند.
6- در مورد جهش های مائو در مارکسیسم نگاه کنید به: آواکیان، باب (1390) خدمات فناناپذیر مائو تسه دون. ترجمه و انتشار از حکا (م ل م). چاپ دوم. اینترنتی
http://cpimlm.com/bztmsnc/
khadamat-mao.pdf
7 - در مورد چین سوسیالیستی و انقلاب فرهنگی نگاه کنید به: لوتا، ریموند (1394) تاریخ واقعی کمونیسم. ترجمه منیر امیری. انتشارات حکا (م ل م)
8 - نگاه کنید به نوشته ها و سخنرانی­ های حکمت در بولتن های موسوم به مارکسیسم و مساله شوروی شماره اول اسفند 1364، شماره دوم آبان 1365 و شماره سوم فروردین 1367
9 - خوانندۀ آشنا با سنت تروتسکیسم اروپایی می ­تواند رد نظرات دیوید یافی، پری اندرسون، تونی کلیف، کوین اندرسون و حتی رایا دونایفسکایا را در بحث های حکمت درباره تاریخچه جنبش بین المللی کمونیستی و دولت های سوسیالیستی قرن بیستم پیدا کند.
10 - http://cpimlm.com/bzhistjm/tarikh-waghei-komonism.pdf

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر