آناتــومي بورژوا - دموکراسـي چـپ ايران
بخش دوم: تاريخ شکست خوردگان
تبارشناسي تاريخي کمونيسم کارگري
سیامک صبوری
طرفداران کمونيسم کارگري مدعي اند منصور حکمت، کمونيسم را به چپ ايران و حتي چپ جهان باز گرداند و پيش از ظهور او، «کمونيسمِ مارکس» در حال از بين رفتن بود.1 پيشينة تاريخي اين خط به سال هاي اولية پس از انقلاب 57 باز مي گردد. پديد هاي با عنوان «مارکسيسم انقلابي» که مشخصا از اواخر سال 61 به تدريج بر سر زبان ها افتاد و در شهريور 62 به يک ائتلاف با سازمان زحمتکشان کردستان (کومَله) و بعد تأسيس حزب کمونيست ايران منجر شد.
عروج «مارکسيسم انقلابي» در چپ ايران و بعدها تثبيتش در برنامه و خط حزب کمونيست ايران، به معناي واقعي کلمه نتيجه شکست و بيانگر شروع روند نزولي چپ در دو دهه بعدي بود. نه فقط شکست انقلاب بهمن بلکه شکستي با ابعاد تاريخي-جهاني در جنبش بين المللي کمونيستي. مساله فقط اين نيست که اتحاد مبارزان کمونيست (سهند)2 از اوايل سال 61 يعني پس از شکست کامل انقلاب بهمن، تثبيت رژيم جمهوري اسلامي و ضربات مهلک حکومت به سازمان هاي عمدة کمونيست و چپ و اپوزيسيون3 توانست سر برآورده و حتي براي متحدن کردن کومله عرض اندام کند. بلکه مساله دورنماي يک شکست بزرگتر در سطح جنبش بين المللي کمونيستي يعني شکست چين سوسياليستي (1949-1976) و تبعات جهاني آن بود. از بد شانسي هاي انقلاب ايران اين که سه سال پيش از سقوط شاه، چين سوسياليستي شکست خورد و رهروان سرمايه داري با يک کودتاي درون حزبي قدرت را در دست گرفته، خط مائو را مغلوب و به مرور سرمايه داري را در اين کشور احيا کردند.4 شکستي که نه تنها يک ميليارد نفر از مردم جهان را از يک جامعة سوسياليستي پويا و انقلابي و از مسير حرکت به سمت کمونيسم جهاني به جاده و اردوگاه سرمايه داري کشاند، بلکه باعث سردرگمي تئوريک و عملي وسيعي در جنبش نوين کمونيستي5 شد. تلاقي اين شکست با شکست انقلاب بهمن براي چپ ايران ضايعات سياسي و نظري حادتر و روند عميق تر و سريع تري از انحلال و عقب نشيني را در پي داشت.
پاسخ چپ جهاني از جمله سازمان هاي چپ ايران به اين بحران تا اواسط دهه 1980، طيفي از سردرگمي و التقاط، انفعال و نااميدي، چرخش به سمت سوسيال-امپرياليسم شوروي و انحلال دستاورد هاي دولت هاي سوسياليستي بود. منصور حکمت و اتحاد مبارزان کمونيست، صريح ترين سخنگويان اين گرايش آخر در چپ آن سال هاي ايران بودند که تحت نام ضديت با پوپوليسم و آنچه «چپ خلقي» و «جهان سومي» مي ناميدند و در پوشش «بازگشت به مارکس و لنين» و تأکيد بر خصلت «اروپايي» مارکسيسم، پرچم انحلال تمام دستاورد هاي دولت هاي سوسياليستي در قرن بيستم را برافراشتند و تکاملات علمي مارکسيسم و جهش ها و دستاورد هاي پرولتارياي جهاني و جنبش بين المللي کمونيستي را منکر شدند. آن ها با طرح اين ادعا که «تجربة چين و شوروي (بعد از سال 1924) ربطي به سوسياليسم و مارکس ندارند و تلاش بورژوازي ناسيوناليست اين کشورها براي صنعتي کردن بوده اند» به انکار تمام دستاورد هاي پرولتارياي جهاني در موج اول انقلاب هاي کمونيستي برخاستند. حکمت و يارانش در پاسخ به مهمترين سوال پيشِروي جنبش بين المللي کمونيستي در آن مقطع يعني «علل و چرايي شکست سوسياليسم در چين؟» ساده ترين راه يعني پاک کردن صورت مساله و انکار ماهيت سوسياليستي چين را برگزيدند. تکاملات نظري مائو تسه دون در علم مارکسيسم6، تجربة عظيم پيشروي سوسياليسم در چين و به ويژه جهش هاي عملي سال هاي انقلاب فرهنگي پرولتاريايي (1966-1976)7 و تغيير انقلابي جامعه در مسير کمونيسم توسط صدها ميليون زن و مرد کارگر، کشاورز و روشنفکر چيني به کل ناديده گرفته شد. اما اين انحلال و انکار فقط محدود به چين سوسياليستي نماند و حکمت و رفقايش از ميانة سال هاي دهه 1360 به انحلال دستاورد هاي اتحاد شوروي سوسياليستي (1917-1956) هم پرداختند. خط انحلال طلبانة حکمت بر اين باور بود که شوروي هيچگاه سوسياليستي نشد و حتي در سال هاي رهبري لنين (1917-1924) هم بلشويک ها قادر به استقرار سوسياليسم نشدند.8 در شماره هاي بعدي اين سلسله مقالات نشان خواهيم داد که درک ايده آليستي و نادرست حکمت و کمونيسم کارگري از سوسياليسم چگونه در مقابل درک و تعريف مارکس و انگلس از سوسياليسم قرار مي گيرد و چگونه حملة اين جريان با رهبري حکمت به مائو و مائوئيسم، مقدمة انکار لنين و لنينيسم و ترويج نوعي بورژوادمکراتيسم خالص بود. همچنين در ادامه خواهيم ديد که چگونه اين خط نه تنها محتوي نظرات مارکس و انگلس را تحريف کرد بلکه با ادعاي «بازگشت به کمونيسم مارکس» عملا منکر تکامل و تحول در مارکسيسم شد و علم بودن کمونيسم و مارکسيسم را زير سوال برد. حکمت و کمونيسم کارگري، مارکسيسم را به نوعي آيين گرايي خالص کارگري-اروپايي تنزل دادند. حال آنکه مارکسيسم در درجه اول علم است و مانند هر علم ديگري نيازمند پويايي و تکامل و تحول.
مساله فقط اين نيست که انحلال طلبان تجربة موج نخست انقلاب هاي کمونيستي و دولت هاي سوسياليستي، يک «ميراث گران بها» را نفي و دفن کردند. مساله رويکرد ايده آليستي و غيرعلمي است که نسبت به اين تجربه اتخاذ شد و راه را براي انبوهي از گرايشات مختلف غيرمارکسيستي، اکونوميستي و کارگريستي، آنارشيستي و شبه آنارشيستي باز کرد. انکار موجوديت سوسياليسم در اتحاد شوروي و چين و ناديده گرفتن دستاورد هاي آن ها براي خط حکمت ضروري بود تا در خلأ ناشي از انکار هر نوع دستاورد و تجربة عمليِ سوسياليستي، خط اکونوميستي و بورژوادمکراتيکش را طرح و تثبيت کنند. اين واقعيت به اين معني نيست که چنين گرايشي در ساير سازمان هاي چپ مانند کومله يا فراکسيون هايي از پيکار، رزمندگان و غيره که پس از شکست کامل انقلاب به حزب کمونيست ايران پيوستند، موجود نبود و حکمت و اتحاد مبارزان چنين پديد هاي را به چپ ايران حُقنه کردند. خطوط سياسي اگرچه توسط فرد يا يک حزب و سازمان مطرح مي شوند اما پديده هايي اجتماعي هستند. ملغمه اي از گرايشات انحلال طلبانة کارگريستي و اکونوميستي عملا پس از به بن بست رسيدن مشي چريکي و بعد از احياي سرمايه داري در چين، در بسياري از سازمان هاي اپوزيسيون چپ ايران نمايندگان خود را پيدا کرد. شايد ويژگي بارز منصور حکمت و اتحاد مبارزان اين بود که به تئوريزه کردن اين شکست طلبي و انحلال به شکل علني و پيگير پرداخته و براي عملي کردن آن، برنامه و نقشه پيش گذاشتند.
اين خط انحلال طلبانه، يک دهة بعد و پس از سقوط کمونيسم دروغين شوروي و بلوک شرق به جريان غالب در ميان اکثر سازمان ها، احزاب و روشنفکران چپ و سابقاً مارکسيست چه در سطح جنبش ايران و چه در سطح جهاني تبديل شد. «بازگشت به مارکس»، «سوسياليسم مارکسي»، «سوسياليسم کارگري»، «عمل مستقيم کارگري»، «چپ شورايي» و غيره همگي از ترشحات گوناگون اين خط انحلال طلبانه هستند. در مورد مشخص بحث ما نکتة درخور توجه اين است که برخلاف ادعا و تبليغات طرفداران حکمت، اين خط نتيجة «نبوغ» شخصي وي نبود و او اين نظرات را اساسا در دوران تحصيل در انگلستان و از جريانات تروتسکيستي بريتانيا اتخاذ کرد.9
نکتة قابل توجه ديگر اين که منصور حکمت نيز مانند هر رويزيونيست ديگري براي جا انداختن نظرات غيرمارکسيستي اش، پا بر پار هاي از اشکالات سياسي و ايدئولوژيک و خطي در سازمان هاي جنبش نوين کمونيستي (از جمله اتحاديه کمونيست هاي ايران) و حتي اشتباهات، ابهامات و کمبود هاي موجود در تئوري و عملِ رهبران کمونيست از مارکس و انگلس تا لنين و مائو گذاشت. اين اشتباهات و کمبودها همواره به عنوان يک تضاد و يک عامل فرعي در بدنة علمي عمدتا درست علمِ مارکسيسم عمل ميکردند و در دوره هايي به عامل عمده و تعيين کننده نيز تبديل مي شدند. تضادي که با شکست سوسياليسم در چين بيش از هر زمان ديگري خودنمايي مي کرد و مستلزم پاسخدهي بود. هم زمان با همنوايي حکمت و کمونيسم کارگري با ارکستر جهاني انحلال طلبي موج اول انقلاب هاي کمونيستي و دولت هاي سوسياليستي، باب آواکيان صدر حزب کمونيست انقلابي آمريکا (آر.سي.پي) دست به کار يک تلاش فکري وسيع و دامنه دار در بررسي و نقد اين تجربه و ابعاد و زواياي مختلف آن شد. روندي که به طور مشخص از اوايل دهه 1980 و با انتشار جزوة مهم فتح جهان شروع شد و در ادامة پروسة تکاملي اش به تکوين و تدوين سنتز نوين کمونيسم منجر شد. آواکيان در اين فرايند به جاي پاک کردن صورت مساله و انحلال، به دست و پنجه نرم کردن با تضاد هاي واقعيِ اين تجارب و زواياي مبهم آن پرداخت و به اين نتيجه رسيد که اشتباهات و ابهام هاي موجود در تئوري و عمل رهبران کمونيست، علت شکست دولت هاي سوسياليستي نبود اما اين روند را تسريع کرده و بر آن تأثير گذاشت. تصوير گويا و فشرده از جمعبندي از تجربة موج اول انقلاب هاي کمونيستي بر اساس سنتز نوين کمونيسم را در پژوهش هاي ريموند لوتا از فعالين آر.سي.پي به ويژه در کتاب تاريخ واقعي کمونيسم101 مي توان يافت. در مقدمه حزب کمونيست ايران (مارکسيست لنينيست مائوئيست) بر ترجمه فارسي اين کتاب، درباره ماهيت و اهميت کار آواکيان آمده است:
آواکيان معتقد است چهارچوبة علمي که مارکس و انگلس بنا نهادند و لنين و مائو آن را تکامل دادند، کماکان درست و صحيح است اما عناصري از ماترياليسم مکانيکي يا ايده آليسم يا جبرگرايي (دترمينيسم) در آن وجود دارد که به نوبة خود در مراحل مختلف به اتخاذ تصميمات غلط و بروز اشتباهات استراتژيک و تاکتيکي از سوي رهبران کمونيست منجر شد. يک جنبة بسيار مهم از روش آواکيان اين است که اشتباهات سياسي و عملي رهبراني مانند لنين، استالين و مائو تسه دون را در چارچوب اوضاع و شرايط خطيري که در مقابل انقلاب هاي سوسياليستي قرار داشت مي گذارد و سپس اين پرسش را طرح مي کند که اوضاع چه تضادهايي را پيش کشيد و چه ضرورت هايي در مقابل انقلاب سربلند کردند و اين رهبران چگونه آن ها را درک کرده و به آن پاسخ دادند؟... بخش مهمي از تلاش فکري سنتز نوين کمونيسم در واقع فهم اين خطاها و ريشه يابيِ علل بروز آن ها و کوشش براي اجتناب از آن در دور آتي انقلاب هاي سوسياليستي است... مطالعة علمي و انتقادي تاريخ دولت ها و انقلاب هاي سوسياليستي پيشين و اتخاذ رويکرد صحيح در قبال آن، نه تنها جنگيدن در يکي از مهمترين عرصه هاي مبارزه طبقاتي و جبهه هاي تهاجم ايدئولوژيک و تبليغاتي راست جهاني عليه کمونيسم است بلکه همچنين تلاش براي تدارک ديدن و مبارزه براي دور جديد انقلاب هاي پرولتري و بناي يک جامعة نوين سوسياليستي نيز ميباشد... اما اهميت موضع سنتز نويني در قبال تجربة دور اول انقلاب هاي پرولتري در آن است که با جمعبندي صحيح و اتخاذ موضع علمي در قبال اين شکست، هرگز در ميانة راه انقلاب متوقف نشده و اين جمعبندي و موضع درست را به سکوي پرشي براي دور آتي انقلاب تبديل مي کند. دفاع از دستاورد هاي مثبت دولت و جامعة سوسياليستي در شوروي و چين و فهم کاستي هاي آن ها و اجتناب از تکرارش بايد در دستور کار پرولتاريا و ستمکشان جامعه در مسير رهايي قرار بگيرد...(ص 14-16)
در اواسط دهه 1980 باب آواکيان در جلد دوم جزوة راهگشاي فتح جهان نوشت: «مارکسيسم بدون لنينيسم، سوسيال شوينيسمِ اروپا مرکزبيني (يورو سنتريسم) و سوسيال دمکراسي است» (ج 2 ص 73) و اين تعبير در چپ ايران بيش از همه برازندة کمونيسم کارگري است.n
سيامک صبوري
1- نگاه کنید به فایل صوتی سخنرانی منصور حکمت و حمید تقوایی در 15 مه 2000 با عنوان تاریخ شفاهی از اتحاد مبارزان کمونیست تا حزب کمونیست ایران
http://www.marxhekmatsociety.com/tarix_amk.html
2- محفلی که توسط منصور حکمت و رفقایش در سال 58 ساخته شد.
3 - رژیم جمهوری اسلامی از بهمن 60 و بعد در بهار سال 61 یک رشته از ضربات نظامی و سیاسی همراه با دستگیری و اعدام و تواب سازی را به سازمان های مختلف چپ و اپوزیسیون وارد کرد که تقریبا به انهدام کامل شبکه های تشکیلاتی این سازمان ها و عقب نشینی شان به کردستان منجر شد. شکست قیام مسلحانۀ سربداران آمل در بهمن 60، شکست تحرکات نظامی چریک های فدایی خلق (آرخا) در اسفند 60 و فروردین 61، ضربات به مرکزیت سازمان فداییان اقلیت و سازمان پیکار در زمستان 60 و بهار 61، ضربات به مرکزیت مجاهدین خلق در بهمن 60 و اردیبهشت و مرداد 61 و سقوط آخرین شهر های کردستان و اشغال آن ها توسط جمهوری اسلامی از تبارزات این تغییر کیفی توازن قوا به نفع جمهوری اسلامی و شکست کامل انقلاب بهمن بودند.
4- در مورد کودتای سرمایه داری در چین سال 1976 نگاه کنید به:
لوتا، ریموند (1393) و مائو پنجمی بود. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م)
http://cpimlm.com/bzhistjm/mao-5-bood.pdf
نبرد انقلاب و ضدانقلاب در چین. از نشریه حقیقت شماره 75. آبان 1395
https://cpimlm.org/1395/08/01/2107/
5 - «جنبش نوین کمونیستی» اصطلاحی بود که از اوایل دهه 1960 به آن بخش از احزاب و سازمان های کمونیست و چپ جهان اطلاق می شد که پس از احیای سرمایه داری در شوروی در سال 1956، زیر پرچم مائو تسه دون به مخالفت با شوروی بورژوایی و رویزیونیسم خروشچفی و تأکید بر انقلاب و سوسیالیسم برخاستند.
6- در مورد جهش های مائو در مارکسیسم نگاه کنید به: آواکیان، باب (1390) خدمات فناناپذیر مائو تسه دون. ترجمه و انتشار از حکا (م ل م). چاپ دوم. اینترنتی
http://cpimlm.com/bztmsnc/
khadamat-mao.pdf
7 - در مورد چین سوسیالیستی و انقلاب فرهنگی نگاه کنید به: لوتا، ریموند (1394) تاریخ واقعی کمونیسم. ترجمه منیر امیری. انتشارات حکا (م ل م)
8 - نگاه کنید به نوشته ها و سخنرانی های حکمت در بولتن های موسوم به مارکسیسم و مساله شوروی شماره اول اسفند 1364، شماره دوم آبان 1365 و شماره سوم فروردین 1367
9 - خوانندۀ آشنا با سنت تروتسکیسم اروپایی می تواند رد نظرات دیوید یافی، پری اندرسون، تونی کلیف، کوین اندرسون و حتی رایا دونایفسکایا را در بحث های حکمت درباره تاریخچه جنبش بین المللی کمونیستی و دولت های سوسیالیستی قرن بیستم پیدا کند.
10 - http://cpimlm.com/bzhistjm/tarikh-waghei-komonism.pdf
بخش دوم: تاريخ شکست خوردگان
تبارشناسي تاريخي کمونيسم کارگري
سیامک صبوری
طرفداران کمونيسم کارگري مدعي اند منصور حکمت، کمونيسم را به چپ ايران و حتي چپ جهان باز گرداند و پيش از ظهور او، «کمونيسمِ مارکس» در حال از بين رفتن بود.1 پيشينة تاريخي اين خط به سال هاي اولية پس از انقلاب 57 باز مي گردد. پديد هاي با عنوان «مارکسيسم انقلابي» که مشخصا از اواخر سال 61 به تدريج بر سر زبان ها افتاد و در شهريور 62 به يک ائتلاف با سازمان زحمتکشان کردستان (کومَله) و بعد تأسيس حزب کمونيست ايران منجر شد.
عروج «مارکسيسم انقلابي» در چپ ايران و بعدها تثبيتش در برنامه و خط حزب کمونيست ايران، به معناي واقعي کلمه نتيجه شکست و بيانگر شروع روند نزولي چپ در دو دهه بعدي بود. نه فقط شکست انقلاب بهمن بلکه شکستي با ابعاد تاريخي-جهاني در جنبش بين المللي کمونيستي. مساله فقط اين نيست که اتحاد مبارزان کمونيست (سهند)2 از اوايل سال 61 يعني پس از شکست کامل انقلاب بهمن، تثبيت رژيم جمهوري اسلامي و ضربات مهلک حکومت به سازمان هاي عمدة کمونيست و چپ و اپوزيسيون3 توانست سر برآورده و حتي براي متحدن کردن کومله عرض اندام کند. بلکه مساله دورنماي يک شکست بزرگتر در سطح جنبش بين المللي کمونيستي يعني شکست چين سوسياليستي (1949-1976) و تبعات جهاني آن بود. از بد شانسي هاي انقلاب ايران اين که سه سال پيش از سقوط شاه، چين سوسياليستي شکست خورد و رهروان سرمايه داري با يک کودتاي درون حزبي قدرت را در دست گرفته، خط مائو را مغلوب و به مرور سرمايه داري را در اين کشور احيا کردند.4 شکستي که نه تنها يک ميليارد نفر از مردم جهان را از يک جامعة سوسياليستي پويا و انقلابي و از مسير حرکت به سمت کمونيسم جهاني به جاده و اردوگاه سرمايه داري کشاند، بلکه باعث سردرگمي تئوريک و عملي وسيعي در جنبش نوين کمونيستي5 شد. تلاقي اين شکست با شکست انقلاب بهمن براي چپ ايران ضايعات سياسي و نظري حادتر و روند عميق تر و سريع تري از انحلال و عقب نشيني را در پي داشت.
پاسخ چپ جهاني از جمله سازمان هاي چپ ايران به اين بحران تا اواسط دهه 1980، طيفي از سردرگمي و التقاط، انفعال و نااميدي، چرخش به سمت سوسيال-امپرياليسم شوروي و انحلال دستاورد هاي دولت هاي سوسياليستي بود. منصور حکمت و اتحاد مبارزان کمونيست، صريح ترين سخنگويان اين گرايش آخر در چپ آن سال هاي ايران بودند که تحت نام ضديت با پوپوليسم و آنچه «چپ خلقي» و «جهان سومي» مي ناميدند و در پوشش «بازگشت به مارکس و لنين» و تأکيد بر خصلت «اروپايي» مارکسيسم، پرچم انحلال تمام دستاورد هاي دولت هاي سوسياليستي در قرن بيستم را برافراشتند و تکاملات علمي مارکسيسم و جهش ها و دستاورد هاي پرولتارياي جهاني و جنبش بين المللي کمونيستي را منکر شدند. آن ها با طرح اين ادعا که «تجربة چين و شوروي (بعد از سال 1924) ربطي به سوسياليسم و مارکس ندارند و تلاش بورژوازي ناسيوناليست اين کشورها براي صنعتي کردن بوده اند» به انکار تمام دستاورد هاي پرولتارياي جهاني در موج اول انقلاب هاي کمونيستي برخاستند. حکمت و يارانش در پاسخ به مهمترين سوال پيشِروي جنبش بين المللي کمونيستي در آن مقطع يعني «علل و چرايي شکست سوسياليسم در چين؟» ساده ترين راه يعني پاک کردن صورت مساله و انکار ماهيت سوسياليستي چين را برگزيدند. تکاملات نظري مائو تسه دون در علم مارکسيسم6، تجربة عظيم پيشروي سوسياليسم در چين و به ويژه جهش هاي عملي سال هاي انقلاب فرهنگي پرولتاريايي (1966-1976)7 و تغيير انقلابي جامعه در مسير کمونيسم توسط صدها ميليون زن و مرد کارگر، کشاورز و روشنفکر چيني به کل ناديده گرفته شد. اما اين انحلال و انکار فقط محدود به چين سوسياليستي نماند و حکمت و رفقايش از ميانة سال هاي دهه 1360 به انحلال دستاورد هاي اتحاد شوروي سوسياليستي (1917-1956) هم پرداختند. خط انحلال طلبانة حکمت بر اين باور بود که شوروي هيچگاه سوسياليستي نشد و حتي در سال هاي رهبري لنين (1917-1924) هم بلشويک ها قادر به استقرار سوسياليسم نشدند.8 در شماره هاي بعدي اين سلسله مقالات نشان خواهيم داد که درک ايده آليستي و نادرست حکمت و کمونيسم کارگري از سوسياليسم چگونه در مقابل درک و تعريف مارکس و انگلس از سوسياليسم قرار مي گيرد و چگونه حملة اين جريان با رهبري حکمت به مائو و مائوئيسم، مقدمة انکار لنين و لنينيسم و ترويج نوعي بورژوادمکراتيسم خالص بود. همچنين در ادامه خواهيم ديد که چگونه اين خط نه تنها محتوي نظرات مارکس و انگلس را تحريف کرد بلکه با ادعاي «بازگشت به کمونيسم مارکس» عملا منکر تکامل و تحول در مارکسيسم شد و علم بودن کمونيسم و مارکسيسم را زير سوال برد. حکمت و کمونيسم کارگري، مارکسيسم را به نوعي آيين گرايي خالص کارگري-اروپايي تنزل دادند. حال آنکه مارکسيسم در درجه اول علم است و مانند هر علم ديگري نيازمند پويايي و تکامل و تحول.
مساله فقط اين نيست که انحلال طلبان تجربة موج نخست انقلاب هاي کمونيستي و دولت هاي سوسياليستي، يک «ميراث گران بها» را نفي و دفن کردند. مساله رويکرد ايده آليستي و غيرعلمي است که نسبت به اين تجربه اتخاذ شد و راه را براي انبوهي از گرايشات مختلف غيرمارکسيستي، اکونوميستي و کارگريستي، آنارشيستي و شبه آنارشيستي باز کرد. انکار موجوديت سوسياليسم در اتحاد شوروي و چين و ناديده گرفتن دستاورد هاي آن ها براي خط حکمت ضروري بود تا در خلأ ناشي از انکار هر نوع دستاورد و تجربة عمليِ سوسياليستي، خط اکونوميستي و بورژوادمکراتيکش را طرح و تثبيت کنند. اين واقعيت به اين معني نيست که چنين گرايشي در ساير سازمان هاي چپ مانند کومله يا فراکسيون هايي از پيکار، رزمندگان و غيره که پس از شکست کامل انقلاب به حزب کمونيست ايران پيوستند، موجود نبود و حکمت و اتحاد مبارزان چنين پديد هاي را به چپ ايران حُقنه کردند. خطوط سياسي اگرچه توسط فرد يا يک حزب و سازمان مطرح مي شوند اما پديده هايي اجتماعي هستند. ملغمه اي از گرايشات انحلال طلبانة کارگريستي و اکونوميستي عملا پس از به بن بست رسيدن مشي چريکي و بعد از احياي سرمايه داري در چين، در بسياري از سازمان هاي اپوزيسيون چپ ايران نمايندگان خود را پيدا کرد. شايد ويژگي بارز منصور حکمت و اتحاد مبارزان اين بود که به تئوريزه کردن اين شکست طلبي و انحلال به شکل علني و پيگير پرداخته و براي عملي کردن آن، برنامه و نقشه پيش گذاشتند.
اين خط انحلال طلبانه، يک دهة بعد و پس از سقوط کمونيسم دروغين شوروي و بلوک شرق به جريان غالب در ميان اکثر سازمان ها، احزاب و روشنفکران چپ و سابقاً مارکسيست چه در سطح جنبش ايران و چه در سطح جهاني تبديل شد. «بازگشت به مارکس»، «سوسياليسم مارکسي»، «سوسياليسم کارگري»، «عمل مستقيم کارگري»، «چپ شورايي» و غيره همگي از ترشحات گوناگون اين خط انحلال طلبانه هستند. در مورد مشخص بحث ما نکتة درخور توجه اين است که برخلاف ادعا و تبليغات طرفداران حکمت، اين خط نتيجة «نبوغ» شخصي وي نبود و او اين نظرات را اساسا در دوران تحصيل در انگلستان و از جريانات تروتسکيستي بريتانيا اتخاذ کرد.9
نکتة قابل توجه ديگر اين که منصور حکمت نيز مانند هر رويزيونيست ديگري براي جا انداختن نظرات غيرمارکسيستي اش، پا بر پار هاي از اشکالات سياسي و ايدئولوژيک و خطي در سازمان هاي جنبش نوين کمونيستي (از جمله اتحاديه کمونيست هاي ايران) و حتي اشتباهات، ابهامات و کمبود هاي موجود در تئوري و عملِ رهبران کمونيست از مارکس و انگلس تا لنين و مائو گذاشت. اين اشتباهات و کمبودها همواره به عنوان يک تضاد و يک عامل فرعي در بدنة علمي عمدتا درست علمِ مارکسيسم عمل ميکردند و در دوره هايي به عامل عمده و تعيين کننده نيز تبديل مي شدند. تضادي که با شکست سوسياليسم در چين بيش از هر زمان ديگري خودنمايي مي کرد و مستلزم پاسخدهي بود. هم زمان با همنوايي حکمت و کمونيسم کارگري با ارکستر جهاني انحلال طلبي موج اول انقلاب هاي کمونيستي و دولت هاي سوسياليستي، باب آواکيان صدر حزب کمونيست انقلابي آمريکا (آر.سي.پي) دست به کار يک تلاش فکري وسيع و دامنه دار در بررسي و نقد اين تجربه و ابعاد و زواياي مختلف آن شد. روندي که به طور مشخص از اوايل دهه 1980 و با انتشار جزوة مهم فتح جهان شروع شد و در ادامة پروسة تکاملي اش به تکوين و تدوين سنتز نوين کمونيسم منجر شد. آواکيان در اين فرايند به جاي پاک کردن صورت مساله و انحلال، به دست و پنجه نرم کردن با تضاد هاي واقعيِ اين تجارب و زواياي مبهم آن پرداخت و به اين نتيجه رسيد که اشتباهات و ابهام هاي موجود در تئوري و عمل رهبران کمونيست، علت شکست دولت هاي سوسياليستي نبود اما اين روند را تسريع کرده و بر آن تأثير گذاشت. تصوير گويا و فشرده از جمعبندي از تجربة موج اول انقلاب هاي کمونيستي بر اساس سنتز نوين کمونيسم را در پژوهش هاي ريموند لوتا از فعالين آر.سي.پي به ويژه در کتاب تاريخ واقعي کمونيسم101 مي توان يافت. در مقدمه حزب کمونيست ايران (مارکسيست لنينيست مائوئيست) بر ترجمه فارسي اين کتاب، درباره ماهيت و اهميت کار آواکيان آمده است:
آواکيان معتقد است چهارچوبة علمي که مارکس و انگلس بنا نهادند و لنين و مائو آن را تکامل دادند، کماکان درست و صحيح است اما عناصري از ماترياليسم مکانيکي يا ايده آليسم يا جبرگرايي (دترمينيسم) در آن وجود دارد که به نوبة خود در مراحل مختلف به اتخاذ تصميمات غلط و بروز اشتباهات استراتژيک و تاکتيکي از سوي رهبران کمونيست منجر شد. يک جنبة بسيار مهم از روش آواکيان اين است که اشتباهات سياسي و عملي رهبراني مانند لنين، استالين و مائو تسه دون را در چارچوب اوضاع و شرايط خطيري که در مقابل انقلاب هاي سوسياليستي قرار داشت مي گذارد و سپس اين پرسش را طرح مي کند که اوضاع چه تضادهايي را پيش کشيد و چه ضرورت هايي در مقابل انقلاب سربلند کردند و اين رهبران چگونه آن ها را درک کرده و به آن پاسخ دادند؟... بخش مهمي از تلاش فکري سنتز نوين کمونيسم در واقع فهم اين خطاها و ريشه يابيِ علل بروز آن ها و کوشش براي اجتناب از آن در دور آتي انقلاب هاي سوسياليستي است... مطالعة علمي و انتقادي تاريخ دولت ها و انقلاب هاي سوسياليستي پيشين و اتخاذ رويکرد صحيح در قبال آن، نه تنها جنگيدن در يکي از مهمترين عرصه هاي مبارزه طبقاتي و جبهه هاي تهاجم ايدئولوژيک و تبليغاتي راست جهاني عليه کمونيسم است بلکه همچنين تلاش براي تدارک ديدن و مبارزه براي دور جديد انقلاب هاي پرولتري و بناي يک جامعة نوين سوسياليستي نيز ميباشد... اما اهميت موضع سنتز نويني در قبال تجربة دور اول انقلاب هاي پرولتري در آن است که با جمعبندي صحيح و اتخاذ موضع علمي در قبال اين شکست، هرگز در ميانة راه انقلاب متوقف نشده و اين جمعبندي و موضع درست را به سکوي پرشي براي دور آتي انقلاب تبديل مي کند. دفاع از دستاورد هاي مثبت دولت و جامعة سوسياليستي در شوروي و چين و فهم کاستي هاي آن ها و اجتناب از تکرارش بايد در دستور کار پرولتاريا و ستمکشان جامعه در مسير رهايي قرار بگيرد...(ص 14-16)
در اواسط دهه 1980 باب آواکيان در جلد دوم جزوة راهگشاي فتح جهان نوشت: «مارکسيسم بدون لنينيسم، سوسيال شوينيسمِ اروپا مرکزبيني (يورو سنتريسم) و سوسيال دمکراسي است» (ج 2 ص 73) و اين تعبير در چپ ايران بيش از همه برازندة کمونيسم کارگري است.n
سيامک صبوري
1- نگاه کنید به فایل صوتی سخنرانی منصور حکمت و حمید تقوایی در 15 مه 2000 با عنوان تاریخ شفاهی از اتحاد مبارزان کمونیست تا حزب کمونیست ایران
http://www.marxhekmatsociety.com/tarix_amk.html
2- محفلی که توسط منصور حکمت و رفقایش در سال 58 ساخته شد.
3 - رژیم جمهوری اسلامی از بهمن 60 و بعد در بهار سال 61 یک رشته از ضربات نظامی و سیاسی همراه با دستگیری و اعدام و تواب سازی را به سازمان های مختلف چپ و اپوزیسیون وارد کرد که تقریبا به انهدام کامل شبکه های تشکیلاتی این سازمان ها و عقب نشینی شان به کردستان منجر شد. شکست قیام مسلحانۀ سربداران آمل در بهمن 60، شکست تحرکات نظامی چریک های فدایی خلق (آرخا) در اسفند 60 و فروردین 61، ضربات به مرکزیت سازمان فداییان اقلیت و سازمان پیکار در زمستان 60 و بهار 61، ضربات به مرکزیت مجاهدین خلق در بهمن 60 و اردیبهشت و مرداد 61 و سقوط آخرین شهر های کردستان و اشغال آن ها توسط جمهوری اسلامی از تبارزات این تغییر کیفی توازن قوا به نفع جمهوری اسلامی و شکست کامل انقلاب بهمن بودند.
4- در مورد کودتای سرمایه داری در چین سال 1976 نگاه کنید به:
لوتا، ریموند (1393) و مائو پنجمی بود. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م)
http://cpimlm.com/bzhistjm/mao-5-bood.pdf
نبرد انقلاب و ضدانقلاب در چین. از نشریه حقیقت شماره 75. آبان 1395
https://cpimlm.org/1395/08/01/2107/
5 - «جنبش نوین کمونیستی» اصطلاحی بود که از اوایل دهه 1960 به آن بخش از احزاب و سازمان های کمونیست و چپ جهان اطلاق می شد که پس از احیای سرمایه داری در شوروی در سال 1956، زیر پرچم مائو تسه دون به مخالفت با شوروی بورژوایی و رویزیونیسم خروشچفی و تأکید بر انقلاب و سوسیالیسم برخاستند.
6- در مورد جهش های مائو در مارکسیسم نگاه کنید به: آواکیان، باب (1390) خدمات فناناپذیر مائو تسه دون. ترجمه و انتشار از حکا (م ل م). چاپ دوم. اینترنتی
http://cpimlm.com/bztmsnc/
khadamat-mao.pdf
7 - در مورد چین سوسیالیستی و انقلاب فرهنگی نگاه کنید به: لوتا، ریموند (1394) تاریخ واقعی کمونیسم. ترجمه منیر امیری. انتشارات حکا (م ل م)
8 - نگاه کنید به نوشته ها و سخنرانی های حکمت در بولتن های موسوم به مارکسیسم و مساله شوروی شماره اول اسفند 1364، شماره دوم آبان 1365 و شماره سوم فروردین 1367
9 - خوانندۀ آشنا با سنت تروتسکیسم اروپایی می تواند رد نظرات دیوید یافی، پری اندرسون، تونی کلیف، کوین اندرسون و حتی رایا دونایفسکایا را در بحث های حکمت درباره تاریخچه جنبش بین المللی کمونیستی و دولت های سوسیالیستی قرن بیستم پیدا کند.
10 - http://cpimlm.com/bzhistjm/tarikh-waghei-komonism.pdf
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر