«آدماي ملنگ بي رويا
آدم کوکياي سردرگم...»
ترانه اينگونه آغاز مي شود و تو را به دنبال خود
مي کشاند. مي خواهي بداني حرف از کدام
آدم هاست که ناگهان واژه ها مثل پتک به کله ات مي خورند:
«بس که به استوانه پُز داديم
شديم آجر پزاي جادة قم»
مي فهميم که ترانه، آيينه اي است در برابر جامعة
خودمان. دو هزار و پانصد و اندي سال، در دو سطر. از استوانة کوروش تا قم خميني. آماج،
ناسيوناليسم ايراني است و تعصب و خرافه اي که در ايدئولوژي و فرهنگ مسلط
بر عوام الناس جا خوش کرده. با صراحت و ايجاز، پيوند ميان ايدئولوژي عظمت طلبانة آريايي رژيم پيشين
با اسارت مردم در قيد و بند يک رژيم مذهبي نشان داده شده است. تصوير عام از آجرپزان،
سر و روي خاکي است و کمرهاي خميده و غم و رنج نشسته در نگاه ها. و ما تودة انبوهي را
در نظر مي آوريم که پا برهنه و «خاک
بر سر» در جادة قم به سمت چاه جمکران و قبر معصومه در حرکت اند.
ترانه اي که از آن حرف مي زنيم «ما» نام دارد و يکي
از آثار اخير يغما گلرويي است که با آهنگسازي آرش افشار و صداي «کشو» در فضاي اينترنت
منتشر شده است. اين ترانه در کنار کارهايي مثل «پونز» و «آليس» و... يک گرايش قابل
تامل در جامعة روشنفکري ـ فرهنگي امروز را بازتاب مي دهد. اتخاذ لحن تند و استفاده
از واژه هاي گزنده و «غير مودب»
در اين آثار را نمي توان صرفا ناشي از عصبانيت و استيصال شاعر دانست. اين در
واقع روشي است آگاهانه براي تکان دادن و به خود آوردن آدم ها. از اين روست که به
ما نهيب مي زند:
«بستني عروسکي ماييم، چوب توي پاچه مونه... مي خنديم!»
«ملتِ باددوستِ پرچم پوش، ملتِ پرت مونده از دنيا»
«تنقيه مي کنه خودش رو مدام، با يه عالم گذشتة الکي»
طي يک دهة گذشته، به ويژه بعد از شکست جريان سبز و عواقب
مرگبار «انتخاب از ميان بد و بدتر»، بخشي هر چند کوچک از جامعة روشنفکري ـ فرهنگي ايران
اهميت تسويه حساب با جهل و ارزش ها و تفکرات سنتي و عقب مانده را بيش از هميشه
احساس مي کند. در اين ميان، آنان
که بي باک تر و متعهدترند مصلحت جويي پيشه نمي کنند و زبان سرخ خويش را
به کار مي اندازند. هر چند که حاکمان
از کار بيکارشان کنند، ميرغضبان آشکارا برايشان خط و نشان بکشند و حکم تکفير صادر کنند.
در ميان اين گروه از روشنفکران و اهل فرهنگ، بدون شک يغما گلرويي يکي از رسانه اي ترين چهره هاست. او به خود جرات مي دهد و اين چنين خرافه و
سنت هاي کهنه را بي پرده زير سوال مي کشد:
«تخت جمشيد دخيل مي بنديم، رويامونو تو چاه
مي بينيم
نقل قول از شريعتي مي گيم، پاي طنز مديري مي شينيم
تن فردوسي کت مي پوشونيم، با صليب شکسته رو بازوش
گم مي شه هر صداي تازه تويِ نعرة اکثريت خاموش»....
«ما از اين دست آدما هستيم، لايک زن هاي غالبا قهار
قطره هاي يه فاضلاب بزرگ، رمه هاي يه گلّة بيمار»
کلمات اغلب با دقت و وسواس انتخاب شده اند. مثلا در سطر اول از
بند بالا، شاعر در نسخة نخست از عبارت «عکس شاهو تو ماه مي بينيم» استفاده کرده بود
که مي توانست اشارة سياسي مستقيمي
باشد به وقايع انقلاب 1357 و اينکه اعليحضرتي ديگر بر تخت شاهي نشست. اما در نسخة دوم
که نهايي شده و به اجراء در آمده اين عبارت به «رويامونو تو چاه مي بينيم» تغيير کرده که مضموني
ايدئولوژيک تر و عميق تر دارد و تفکر آخرالزماني
را به چالش مي گيرد. ترانه انباشته از
خشمي نهيليستي نسبت به غرور ملي و خرافه و تعصب ايراني ـ آريايي است و عليه جهل و عقب
ماندگي مذهبي. سنت هاي «مدرني» نظير لايک
زدن در فيس بوک و به راه انداختن «انقلابات
فيس بوکانه» از سر بيکاري نيز
از اين خشم در امان نيستند. و شايد توصيف «قطره هاي يه فاضلاب بزرگ» و
«رمه هاي يه گلة بيمار» از تودة
بي شکل عوام، نقدي آگاهانه باشد بر تبيين «امت ـ رمه» از بندگان عابد و بي اراده؛ يا
حتي نقدي باشد بر خرافة «ملت» و برتري جويي ملي که در برابر نگرش نوانديشانه و پيشرو
«شهروند جهان» قرار دارد. شبيه نگرشي که شاملوي شاعر پيش مي گذاشت.
خشم ويرانگري که از ترانه هاي اخير يغما فوران مي کند را بسياري برنمي تابند و آن را توهين به
ده ها ميليون توده تلقي مي کنند. استفاده از اين زبان
گزنده و «غير مودب» را بي اخلاقي لقب مي دهند. بعضي ها هم هستند
که سرودن چنين ترانه هايي را صرفا ابزاري براي خودنمايي و مشهور شدن (يا بر سر
زبان ها ماندن نام شاعر) مي دانند. چنين حرف هايي اگر نگوييم غرض ورزانه، به شدت سطحي نگرانه است. اين تضادها
و شرايط مادي و کنش و واکنش گرايش هاي فکري / طبقاتي در قبال آن هاست که به مضامين و فرم هاي هنري ـ ادبي گوناگون
پا مي دهد. در شرايطي که شمار
زيادي از اهل ادبيات و هنر در ايران به ستايش ملت و غرور ملي در آثار فاشيستي و بيگانه
ستيزانه مشغولند و «مودبانه» به جهل عوام الناس و نمادهاي مذهبي اسارت فکري
سجده مي کنند، در شرايطي که صفحات
مجلات و ميدان سريال هاي تلويزيوني و مصاحبه هاي شبانه روزي پر است
از ستاره هاي «بند تنباني»، ترانه
هايي نظير «ما» مسير متفاوتي را ترسيم مي کنند. و اگر اين رشته قطع نشود،
و مبارزان ميدان فرهنگ و هنر به کجراه نروند، تلاش شان مي تواند نتايج ايدئولوژيک
و اجتماعي ارزشمندي در پي داشته باشند.
در پس زمينه يا دوران تدارک هر جنبش اجتماعي و انقلاب سياسي،
چنين پديده هايي را شاهد بوده ايم. هنر و ادبيات متعهد
در مضامين و فرم هاي گوناگون شکل مي گيرد. هر اثر ادبي ـ هنري
معترض و پيشرو اگر چه نهايتا يک سمت و سوي طبقاتي معين را بيان مي کند اما تمامي اين آثار
بنا به شرايط مبارزه و تضادها و موانع پيش روي جامعه، موج هاي بلند و کوتاه يک جريان
واحد را تشکيل مي دهند. آثاري نظير ترانه هاي يغما را مي توان مقايسه کرد با شعرها
و ترانه هايي که به عنوان پيش درآمد
جنبش انقلابي دهة 1960 در آمريکا توسط جريان موسوم به «بيت» آفريده شد. منظور چهره هاي ضد سنت و معترضي مانند
«آلن گينزبرگ» و همراهانش است. جريان «بيت» به روي اخلاقيات و ارزش ها و باورهاي مستقر در
جامعة سرمايه داري امپرياليستي و کانون
خانواده سنتي در سال هاي بعد از جنگ جهاني دوم تيغ کشيد و به تخريب نهيليستي
ـ آنارشيستي فرهنگ حاکم بر آمريکاي محافظه کار پرداخت. چهره هاي موثر اين جريان عليرغم
گرايشات سياسي ـ طبقاتي شان و عليرغم هر سرانجامي که پيدا کردند، نقش مهمي در شکستن
انجماد فکري و آماده کردن فضاي ذهني براي بروز شورش دهة 1960 و 1970 داشتند. از اين
نظر، در ميدان بزرگ ادبيات و هنر آلترناتيو و در مسابقة مرگ و زندگي با نظام طبقاتي
و فرهنگ و ارزش هاي واپس گرايانه اش، شايد بتوان نقش اين
آثار نهيليستي را مشابه نقش «هافبک هاي تخريبي» در ورزش فوتبال دانست که راه حملات حريف
را با خشونت مي بندند و طرح هايش را به
هم مي ريزند تا زمينه براي حرکت
«هافبک هاي بازي ساز» مهيا شود. اين در
حالي است که خود هنرمند يا کنشگر فرهنگي ممکنست به نقش خود و آثارش اين چنين نگاه نکند
و بر اين گمان باشد که فقط به غم و خشم «فردي» خود بيان هنري بخشيده است.
لازمست در پايان اين نوشته گريزي بزنيم به تبيين شاهين نجفي
از آثاري که اخيرا در همکاري با يغما گلرويي توليد کرده است. شاهين در مصاحبه با راديو
فردا پيرامون آلبوم «ص» که نسخه اي از آن روي يوتيوب قابل مشاهده است مي گويد که هدف از اين آثار
رواج شکاکيت در جامعه اي است که برخلاف غرب دوران شک کردن به همة باورها و ارزش هاي رايج را تجربه نکرده
است و رنگ جمهوريت به خود نديده است. به گفتة او، غربي ها که به اينجا رسيده اند چنين پشتوانه فلسفي اي دارند. اشاره نجفي به
عصر روشنگري و مبارزة فکري عليه افکار و عقايد فئودالي و کهنه اي است که عمدتا توسط کليسا
نمايندگي و ترويج مي شد. شک به اساس تفکر متافيزيکي با اتکاء به تجربه هاي علمي بدون شک به برقراري
و تحکيم روابط توليدي سرمايه داري در اروپاي قرن هفدهم ياري رساند و جزيي از فرايند
شکل دهي به دستگاه سياسي ـ ايدئولوژيک بورژوايي بود. اما در دنياي سرمايه داري امپرياليستي
امروز که ظرفيت مادي ايجاد روابط غير استثمارگرانه توليدي و ساختن و پرداختن فرهنگ
و ارزش هاي نوين کمونيستي بر اساس
نگرش علمي و رفتار ماترياليستي با طبيعت و جامعه و به طور کلي نوع بشر وجود دارد، فرايند
تحول فکري انسان ها و شالوده ريزي يک انقلاب اجتماعي نعل به نعل مانند دوران قدرت گيري
طبقة بورژوازي پيش نخواهد رفت و به نتايج مشابه نيز منجر نخواهد شد. اگر چه حاکميت
نظام سرمايه داري در ايران در قالب
يک رژيم مذهبي به نحوة پيشروي و اهداف انقلاب ويژگي هايي بخشيده که مشخص ترين آن مبارزة ضروري و
عاجل براي جدايي دين از حکومت و تاکيد بر ساختن يک دولت نوين سوسياليستي سکولار، و
مبارزة ايدئولوژيک حياتي با دستگاه جهل و خرافة مذهبي و کارکرد آن در ميان توده هاي مردم است، اما نيازي
به «مرحله تراشي» با هدف تکرار يا ترويج افکار و ارزش هاي بورژوايي در ميان مردم
نيست. مثالي که از آمريکاي امپرياليستي در آستانة دهة 1960 آورديم نيز حاکي از شالوده ريزي فرهنگ نوين آلترناتيو
و شورشگرانه با جوانب قدرتمند مناسبات تعاوني و جمعي در برابر انواع و اقسام ارزش ها و روابط بورژوايي بود
که در دنياي امروز کهنه و منسوخ و زنجير محسوب مي شوند. فرهنگ نويني که مشخصه اش نه فردگرايي عقيم بورژوايي
و در برج عاج خزيدن روشنفکران و هنرمندان که روحية کلکتيو انقلابي، گونه گون، نقاد
و خود ـ نقاد است.
و اينک کلام ترانة «ما» به شکل کامل:
آدماي ملنگ بي رويا، آدم کوکياي سردرگم
بس که به استوانه پز داديم، شديم آجرپزاي جادة قم
آدماي هميشه در صحنه، آدماي هميشه تو ميدون
همه خوشحال و شاد و خندونيم، پا مي کوبيم تو برکه اي از خون
در مغزامونو رو هر فکري، بوي آزادي ميده مي بنديم
بستني عروسکي ماييم، چوب توي پاچه مونه مي خنديم
ملت نشئه از صداي «معين»، ملت مست تو آنتاليا
ملت باددوستِ پرچم پوش، ملت پرت مونده از دنيا
تنقيه مي کنه خودش رو مدام، با يه عالم گذشتة الکي
ملتي که هنوز غمگينه، از خداحافظي «ده نمکي»
ما از اين دست آدما هستيم، لايک زن هاي غالبا قهار
قطره هاي يک فاضلاب بزرگ، رمه هاي يه گلة بيمار
براي ماشيناي قسطي مون، تخم مرغ مي شکنيم و دلشاديم
تو يه زندون گنده ايم عوضش، واسه توليدمثل
آزاديم
انقلابات فيس بوکانه، راه مي اندازيم از رو بيکاري
مشت محکم مي شيم تو دهن، دشمناي هميشه تکراري
تخت جمشيد دخيل مي بنديم، رويامونو تو چاه
مي بينيم
نقل قول از شريعتي مي گيم، پاي طنز مديري مي شينيم
تن فردوسي کت مي پوشونيم، با صليب شکسته رو بازوش
گم مي شه هر صداي تازه توي، نعرة اکثريت خاموش
توي خواب غلت مي زنيم دائم، باورمون شده که بيداريم
مهرة دست اين و اونيم و، از زمين و زمان طلبکاريم
ما از اين دست آدما هستيم..... n
سعيد سبکتکين
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر