۱۳۹۴ خرداد ۱, جمعه

مروری بر ترانة «ما»


«آدماي ملنگ بي رويا
آدم کوکياي سردرگم...»
ترانه اينگونه آغاز ميشود و تو را به دنبال خود ميکشاند. ميخواهي بداني حرف از کدام آدمهاست که ناگهان واژهها مثل پتک به کلهات ميخورند:
«بس که به استوانه پُز داديم
شديم آجر پزاي جادة قم»
ميفهميم که ترانه، آيينهاي است در برابر جامعة خودمان. دو هزار و پانصد و اندي سال، در دو سطر. از استوانة کوروش تا قم خميني. آماج، ناسيوناليسم ايراني است و تعصب و خرافهاي که در ايدئولوژي و فرهنگ مسلط بر عوام الناس جا خوش کرده. با صراحت و ايجاز، پيوند ميان ايدئولوژي عظمتطلبانة آريايي رژيم پيشين با اسارت مردم در قيد و بند يک رژيم مذهبي نشان داده شده است. تصوير عام از آجرپزان، سر و روي خاکي است و کمرهاي خميده و غم و رنج نشسته در نگاهها. و ما تودة انبوهي را در نظر ميآوريم که پا برهنه و «خاک بر سر» در جادة قم به سمت چاه جمکران و قبر معصومه در حرکتاند.
ترانهاي که از آن حرف ميزنيم «ما» نام دارد و يکي از آثار اخير يغما گلرويي است که با آهنگسازي آرش افشار و صداي «کشو» در فضاي اينترنت منتشر شده است. اين ترانه در کنار کارهايي مثل «پونز» و «آليس» و... يک گرايش قابل تامل در جامعة روشنفکري ـ فرهنگي امروز را بازتاب ميدهد. اتخاذ لحن تند و استفاده از واژههاي گزنده و «غير مودب» در اين آثار را نميتوان صرفا ناشي از عصبانيت و استيصال شاعر دانست. اين در واقع روشي است آگاهانه براي تکان دادن و به خود آوردن آدمها. از اين روست که به ما نهيب ميزند:
«بستني عروسکي ماييم، چوب توي پاچهمونه... ميخنديم!»
«ملتِ باددوستِ پرچم پوش، ملتِ پرت مونده از دنيا»
«تنقيه ميکنه خودش رو مدام، با يه عالم گذشتة الکي»
طي يک دهة گذشته، به ويژه بعد از شکست جريان سبز و عواقب مرگبار «انتخاب از ميان بد و بدتر»، بخشي هر چند کوچک از جامعة روشنفکري ـ فرهنگي ايران اهميت تسويه حساب با جهل و ارزشها و تفکرات سنتي و عقبمانده را بيش از هميشه احساس ميکند. در اين ميان، آنان که بيباکتر و متعهدترند مصلحتجويي پيشه نميکنند و زبان سرخ خويش را به کار مياندازند. هر چند که حاکمان از کار بيکارشان کنند، ميرغضبان آشکارا برايشان خط و نشان بکشند و حکم تکفير صادر کنند. در ميان اين گروه از روشنفکران و اهل فرهنگ، بدون شک يغما گلرويي يکي از رسانهايترين چهرههاست. او به خود جرات ميدهد و اين چنين خرافه و سنتهاي کهنه را بيپرده زير سوال ميکشد:
«تخت جمشيد دخيل ميبنديم، رويامونو تو چاه ميبينيم
نقل قول از شريعتي ميگيم، پاي طنز مديري ميشينيم
تن فردوسي کت ميپوشونيم، با صليب شکسته رو بازوش
گم ميشه هر صداي تازه تويِ نعرة اکثريت خاموش»....
«ما از اين دست آدما هستيم، لايک زنهاي غالبا قهار
قطرههاي يه فاضلاب بزرگ، رمههاي يه گلّة بيمار»
کلمات اغلب با دقت و وسواس انتخاب شدهاند. مثلا در سطر اول از بند بالا، شاعر در نسخة نخست از عبارت «عکس شاهو تو ماه ميبينيم» استفاده کرده بود که ميتوانست اشارة سياسي مستقيمي باشد به وقايع انقلاب 1357 و اينکه اعليحضرتي ديگر بر تخت شاهي نشست. اما در نسخة دوم که نهايي شده و به اجراء در آمده اين عبارت به «رويامونو تو چاه ميبينيم» تغيير کرده که مضموني ايدئولوژيکتر و عميقتر دارد و تفکر آخرالزماني را به چالش ميگيرد. ترانه انباشته از خشمي نهيليستي نسبت به غرور ملي و خرافه و تعصب ايراني ـ آريايي است و عليه جهل و عقب ماندگي مذهبي. سنتهاي «مدرني» نظير لايک زدن در فيسبوک و به راه انداختن «انقلابات فيسبوکانه» از سر بيکاري نيز از اين خشم در امان نيستند. و شايد توصيف «قطرههاي يه فاضلاب بزرگ» و «رمههاي يه گلة بيمار» از تودة بي شکل عوام، نقدي آگاهانه باشد بر تبيين «امت ـ رمه» از بندگان عابد و بي اراده؛ يا حتي نقدي باشد بر خرافة «ملت» و برتري جويي ملي که در برابر نگرش نوانديشانه و پيشرو «شهروند جهان» قرار دارد. شبيه نگرشي که شاملوي شاعر پيش ميگذاشت.
خشم ويرانگري که از ترانههاي اخير يغما فوران ميکند را بسياري برنميتابند و آن را توهين به دهها ميليون توده تلقي ميکنند. استفاده از اين زبان گزنده و «غير مودب» را بياخلاقي لقب ميدهند. بعضي ها هم هستند که سرودن چنين ترانههايي را صرفا ابزاري براي خودنمايي و مشهور شدن (يا بر سر زبانها ماندن نام شاعر) ميدانند. چنين حرفهايي اگر نگوييم غرضورزانه، به شدت سطحينگرانه است. اين تضادها و شرايط مادي و کنش و واکنش گرايشهاي فکري / طبقاتي در قبال آنهاست که به مضامين و فرمهاي هنري ـ ادبي گوناگون پا ميدهد. در شرايطي که شمار زيادي از اهل ادبيات و هنر در ايران به ستايش ملت و غرور ملي در آثار فاشيستي و بيگانه ستيزانه مشغولند و «مودبانه» به جهل عوامالناس و نمادهاي مذهبي اسارت فکري سجده ميکنند، در شرايطي که صفحات مجلات و ميدان سريالهاي تلويزيوني و مصاحبههاي شبانه روزي پر است از ستارههاي «بند تنباني»، ترانه هايي نظير «ما» مسير متفاوتي را ترسيم ميکنند. و اگر اين رشته قطع نشود، و مبارزان ميدان فرهنگ و هنر به کجراه نروند، تلاششان ميتواند نتايج ايدئولوژيک و اجتماعي ارزشمندي در پي داشته باشند.
در پس زمينه يا دوران تدارک هر جنبش اجتماعي و انقلاب سياسي، چنين پديدههايي را شاهد بودهايم. هنر و ادبيات متعهد در مضامين و فرمهاي گوناگون شکل ميگيرد. هر اثر ادبي ـ هنري معترض و پيشرو اگر چه نهايتا يک سمت و سوي طبقاتي معين را بيان ميکند اما تمامي اين آثار بنا به شرايط مبارزه و تضادها و موانع پيش روي جامعه، موجهاي بلند و کوتاه يک جريان واحد را تشکيل ميدهند. آثاري نظير ترانههاي يغما را ميتوان مقايسه کرد با شعرها و ترانههايي که به عنوان پيش درآمد جنبش انقلابي دهة 1960 در آمريکا توسط جريان موسوم به «بيت» آفريده شد. منظور چهرههاي ضد سنت و معترضي مانند «آلن گينزبرگ» و همراهانش است. جريان «بيت» به روي اخلاقيات و ارزشها و باورهاي مستقر در جامعة سرمايهداري امپرياليستي و کانون خانواده سنتي در سالهاي بعد از جنگ جهاني دوم تيغ کشيد و به تخريب نهيليستي ـ آنارشيستي فرهنگ حاکم بر آمريکاي محافظه کار پرداخت. چهرههاي موثر اين جريان عليرغم گرايشات سياسي ـ طبقاتيشان و عليرغم هر سرانجامي که پيدا کردند، نقش مهمي در شکستن انجماد فکري و آماده کردن فضاي ذهني براي بروز شورش دهة 1960 و 1970 داشتند. از اين نظر، در ميدان بزرگ ادبيات و هنر آلترناتيو و در مسابقة مرگ و زندگي با نظام طبقاتي و فرهنگ و ارزشهاي واپسگرايانهاش، شايد بتوان نقش اين آثار نهيليستي را مشابه نقش «هافبکهاي تخريبي» در ورزش فوتبال دانست که راه حملات حريف را با خشونت ميبندند و طرح هايش را به هم ميريزند تا زمينه براي حرکت «هافبکهاي بازيساز» مهيا شود. اين در حالي است که خود هنرمند يا کنشگر فرهنگي ممکنست به نقش خود و آثارش اين چنين نگاه نکند و بر اين گمان باشد که فقط به غم و خشم «فردي» خود بيان هنري بخشيده است.
لازمست در پايان اين نوشته گريزي بزنيم به تبيين شاهين نجفي از آثاري که اخيرا در همکاري با يغما گلرويي توليد کرده است. شاهين در مصاحبه با راديو فردا پيرامون آلبوم «ص» که نسخهاي از آن روي يوتيوب قابل مشاهده است ميگويد که هدف از اين آثار رواج شکاکيت در جامعهاي است که برخلاف غرب دوران شک کردن به همة باورها و ارزشهاي رايج را تجربه نکرده است و رنگ جمهوريت به خود نديده است. به گفتة او، غربيها که به اينجا رسيدهاند چنين پشتوانه فلسفياي دارند. اشاره نجفي به عصر روشنگري و مبارزة فکري عليه افکار و عقايد فئودالي و کهنهاي است که عمدتا توسط کليسا نمايندگي و ترويج ميشد. شک به اساس تفکر متافيزيکي با اتکاء به تجربههاي علمي بدون شک به برقراري و تحکيم روابط توليدي سرمايهداري در اروپاي قرن هفدهم ياري رساند و جزيي از فرايند شکل دهي به دستگاه سياسي ـ ايدئولوژيک بورژوايي بود. اما در دنياي سرمايه داري امپرياليستي امروز که ظرفيت مادي ايجاد روابط غير استثمارگرانه توليدي و ساختن و پرداختن فرهنگ و ارزشهاي نوين کمونيستي بر اساس نگرش علمي و رفتار ماترياليستي با طبيعت و جامعه و به طور کلي نوع بشر وجود دارد، فرايند تحول فکري انسان ها و شالوده ريزي يک انقلاب اجتماعي نعل به نعل مانند دوران قدرت گيري طبقة بورژوازي پيش نخواهد رفت و به نتايج مشابه نيز منجر نخواهد شد. اگر چه حاکميت نظام سرمايهداري در ايران در قالب يک رژيم مذهبي به نحوة پيشروي و اهداف انقلاب ويژگيهايي بخشيده که مشخصترين آن مبارزة ضروري و عاجل براي جدايي دين از حکومت و تاکيد بر ساختن يک دولت نوين سوسياليستي سکولار، و مبارزة ايدئولوژيک حياتي با دستگاه جهل و خرافة مذهبي و کارکرد آن در ميان تودههاي مردم است، اما نيازي به «مرحله تراشي» با هدف تکرار يا ترويج افکار و ارزشهاي بورژوايي در ميان مردم نيست. مثالي که از آمريکاي امپرياليستي در آستانة دهة 1960 آورديم نيز حاکي از شالودهريزي فرهنگ نوين آلترناتيو و شورشگرانه با جوانب قدرتمند مناسبات تعاوني و جمعي در برابر انواع و اقسام ارزشها و روابط بورژوايي بود که در دنياي امروز کهنه و منسوخ و زنجير محسوب ميشوند. فرهنگ نويني که مشخصهاش نه فردگرايي عقيم بورژوايي و در برج عاج خزيدن روشنفکران و هنرمندان که روحية کلکتيو انقلابي، گونه گون، نقاد و خود ـ نقاد است.
و اينک کلام ترانة «ما» به شکل کامل:
آدماي ملنگ بي رويا، آدم کوکياي سردرگم
بس که به استوانه پز داديم، شديم آجرپزاي جادة قم
آدماي هميشه در صحنه، آدماي هميشه تو ميدون
همه خوشحال و شاد و خندونيم، پا ميکوبيم تو برکهاي از خون
در مغزامونو رو هر فکري، بوي آزادي ميده ميبنديم
بستني عروسکي ماييم، چوب توي پاچه مونه ميخنديم
ملت نشئه از صداي «معين»، ملت مست تو آنتاليا
ملت باددوستِ پرچم پوش، ملت پرت مونده از دنيا
تنقيه ميکنه خودش رو مدام، با يه عالم گذشتة الکي
ملتي که هنوز غمگينه، از خداحافظي «ده نمکي»
ما از اين دست آدما هستيم، لايک زنهاي غالبا قهار
قطرههاي يک فاضلاب بزرگ، رمههاي يه گلة بيمار
براي ماشيناي قسطيمون، تخم مرغ ميشکنيم و دلشاديم
تو يه زندون گندهايم عوضش، واسه توليدمثل آزاديم
انقلابات فيسبوکانه، راه مياندازيم از رو بيکاري
مشت محکم ميشيم تو دهن، دشمناي هميشه تکراري
تخت جمشيد دخيل ميبنديم، رويامونو تو چاه ميبينيم
نقل قول از شريعتي ميگيم، پاي طنز مديري ميشينيم
تن فردوسي کت ميپوشونيم، با صليب شکسته رو بازوش
گم ميشه هر صداي تازه توي، نعرة اکثريت خاموش
توي خواب غلت ميزنيم دائم، باورمون شده که بيداريم
مهرة دست اين و اونيم و، از زمين و زمان طلبکاريم
ما از اين دست آدما هستيم.....  n

سعيد سبکتکين

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر