دادگاه هفت تپه و دو گرایش منحط در حل تضادهای درون خلق
حسام سیه سرانی
در روزهای منتهی به دادگاه سپیده قلیان و اسماعیل بخشی، بار دیگر جنگ و جدل در فضای مجازی (به ویژه توئیتر) درباره نقش و تبعات حضور فعالین سیاسی در مبارزات کارگران هفت تپه به مجموعه ای از مباحث فرسایشی، نازل و غیراصولی منجر شد. «انتقاد» و «دفاع» از فعالین هفت تپه عمدتا به دست آویز تسویه حسابهای شخصی مبتذل، بلوک بندی های مجازی «وان نایت استند»، چاقوکشی های اینترنتی و افشاگری های بی مقدار تبدیل شد. به واقع از این انحطاط دوری باید جست، عریانش کرد و امید داشت که باقی فعالین سیاسی چپ با انگیزه ها و روشهای غیر بیمار به نقد و مبارزه خطی و نظری بپردازند. مشکل اینکه با طیفی از افرادی روبرو بودیم که برخی به واقع دغدغۀ نقد صحیح و دفاع اصولی داشتند. بعضی از هر دو طیف، دچار خود به خودی گرایی های ملال آور فضای مریض و هیجان زدۀ اینترنت شدند. و تعدادی نیمهسلیبریتیهای تشنۀ فالوئر که با هدف پروار کردن ایگوئیسم جنبده شان به ابعاد زشت ماجرا دامن زدند.
شاید عبث ترین کار در مواجهه با این پدیده، موعظۀ اخلاقی و فراخوان به خویشتنداری باشد. هرچند ما با بی پرنسیپی های ایدئولوژیک و اخلاقی در هر دو سوی این غائله روبرو بودیم، اما ایراد اساسی کار در خط سیاسی-ایدئولوژیک نادرست و منحطی بود که طرفین به درجات مختلف برای «کم کردن » روی دیگری در پیش گرفتند. مائو تسه دون شصت سال پیش اصول کمونیستی در مبارزات خطی را چنین صورتبندی کرد که: «مارکسیسم را به کار ببندیم نه رویزیونیسم را، رُک و صریح باشیم نه دسیسه چین و توطئه گر، به وحدت فکر کنیم نه جدایی و انشقاق».[۱] او همچنین بر ضرورت قائل شدن تفاوت میان نحوۀ حل تضادها با دشمن و چگونگی حل تضادهای درون خلق تأکید کرد.[۲] ماهیت اولی، آشتی ناپذیر و خصمانه است و خصلت دومی اقناعی و غیر آنتاگونیستی. مخدوش کردن این دو سطح از حل تضاد، نه تنها مستعد چپ روی و راست روی بلکه پذیرای انحطاطی است که اخیرا شاهدش بودیم.
اما در پَس این قیل و قال، عناصر یک بحث سیاسی قابل تأمل را باید بازشناخت و به سطح بررسی و نقد کشید. انحطاط غالب در جدل اخیر اگر شناسایی و ریشه یابی نشود، دیر یا زود از حفرۀ دیگری بیرون خواهد زد و دامان عدۀ دیگری را خواهد گرفت. محرک خط مسلط در هر دو جناح این نزاع دو پیش فرض اساسا نادرست بود.
یک) گروهی که معتقد بودند علت دستگیری اسماعیل بخشی حضور عناصر «غیر کارگری» بود و امثال سپیده قلیان «با حضور بی مورد و تحریک کننده شان، فقط هزینه های مبارزه را بالا بردند». به باور این گروه باید از هر فرصتی برای به چالش کشیدن «علنی گرایی» یا حضور افراد و جریانات سیاسی در جنبشهای صنفی کارگری استفاده کرد.
آنها ندانسته و ندیدند که پیش شرط هر نوع نقدی، دفاع از حق فعالیت کنشگران سیاسی چپ و غیر چپ در مقابل جمهوری اسلامی است. گیریم علنی گرایی یا آماتوریسم به واقع مسبب لطمه و زیان شده باشد، قبل از هر چیز یقۀ رژیمی را بگیرید که جوابش به فعالیت سیاسی علنی و غیر علنی و حتی هر کُنش فرهنگی و صنفی ای چیزی جز مشت و گلوله نیست. اسفناک آن که بخشی از این جناح، لبۀ اصلی انتقادشان را به اشخاص، انگیزه های فردی و حتی رنگ مو، مشخصات ظاهری و پیشنۀ خانوادگی شان تنزل دادند! اینها دیگر نه کیفیت یک پلمیک مارکسیستی دغدغه مند بلکه رتوریک و تِرولهای مجلات زرد و عوارض روان زخمهای فضای مجازی است.
این باور که «جمهوری اسلامی هفت تپه را سرکوب کرد، چون فعالین سیاسی و مطبوعاتی به آنجا رفتند» بیش از هر چیز از عدم شناخت نسبت به ماهیت دولت جمهوری اسلامی بر می آید. گیریم بهانۀ حکومت برای دستگیری امثال اسماعیل بخشی، حضور فعالین سیاسی و رسانه ای بود، سرکوب و دستگیری معلمان، بازنشستگان، دراویش، فیلم سازان، فعالین محیط زیست، نویسندگان و حتی معترضین به سگ کُشی توسط پلیس و دستگاه قضایی ایران را چطور توجیه می کنید؟ جمهوری اسلامی چهل سال است که تحمل هیچگونه مخالفت سازمان یافتۀ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مدنی و صنفی را ندارد و سرکوب فاشیستی هرگونه صدای مخالف و منتقد از ویژگی های این حکومت و در عین حال از گُسلهای آسیب پذیری آن است. جمهوری اسلامی دیر یا زود فعالین سندیکای کارگران هفت تپه را سرکوب می کرد تا مانع از تکثیر یک جنبش سازمان یافتۀ صنفی و مطالباتی در دیگر کارخانه ها و اصناف بشود. عَلَم کردن حضور فعالین سیاسی به عنوان علت سرکوب و دستگیری، گل به خودی و تبرئه کردن دستگاه زنجیر و زندان جمهوری اسلامی است. با تحلیل از اوضاع و واقعیت، شوخی نکنید!
دیگر اینکه کشیدن سیم خاردار بین امر سیاسی و امر صنفی غلط اندر غلط است. هر گونه تحرک صنفی و اجتماعی ذاتا امری است سیاسی. به ویژه در کشوری که رفتن زنان به ورزشگاه، مهمانی های خانوادگی و الی آخر مستعد تبدیل شدن به «تهدید امنیت داخلی» هستند! این وظیفه فعالین سیاسی و کمونیستها است که در هر جنبش مبارزاتی مردمی شرکت کنند و خط سیاسی و ایدئولوژیک صحیح و راهگشا را به درون این مبارزات ببرند. سوال این نیست که چرا فعالین سیاسی در مبارزات هفت تپه یا فولاد حضور دارند، سوال اساسی و رو به جلو این است که «با چه خط و هدفی در این مبارزات حاضر می شویم؟». به قول لنین منشی اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری هستیم یا تریبون مردم؟ حضورمان به پشت جبهۀ لجستیکی مبارزات کارگران، انتقال امکانات رسانه ای و مالی و بردن لب تاپ و گرفتن جشن تولد برای آنها محدود می شود و یا مبارزۀ مشخص در هفت تپه و ستم و تبعیضی که در آنجا جریان دارد را در قاب وسیعتر روابط تولیدیِ استثماری و ستمگرانۀ حاکم بر کل جامعه، برای کارگران تشریح کرده و خط و راه حل مبارزاتی و سیاسی جلو می گذاریم و از تجاربشان آموخته و به آنها آموزش می دهیم؟
دو) جماعت دیگر در واکنش به انتقادات (اعم از وارد و یا ناوارد، اصولی یا حقیر)، نام زندانیان را به اسم اعظم و تابوی مقدس جنبش تبدیل کردند. کسانی که سیاهه ها در ضرورت «فرهنگ نقد» و اجتناب از سرطان «استالینیسم» بافته بودند، به هر صدای منتقدی داغ ننگ همکلامی با بازجویان و قضات جمهوری اسلامی را زدند و مشتها برای کوبیدن دهان «یاوه گویان» بلند کردند. استدلال این بود که «نقد سازنده، زمانِ خودش را دارد و در مقابل زندانی زیر شکنجه و در اعتصاب غذا فقط باید حمایت کرد و تأیید».
ما می دانیم افشای دولت سرکوبگر یک وظیفۀ مداوم و تعطیل ناپذیر است. می دانیم حمایت از زندانیِ زیر چکمۀ اوباش جمهوری اسلامی یک ضرورت است و همچنین ترسیم خط تمایز با دشمن اصلی یعنی وحشیِ شکنجه گر و زندان ساز از بدیهیات یک مبارزه انقلابی است. اما با کدام اصل مارکسیستی و پرنسیپ برخاسته از اخلاق انقلابی، مجازیم هر نوعی از انتقاد (حتی انتقاد بی موقع و بد قواره) را همردیف دشمن بدانیم؟ طبقۀ ما بهای سنگینی برای چنین برخوردی با منتقد و مخالف پرداخته است و جدا نباید تکرارش کرد. نقد نا به هنگام، اشتباه سیاسی و حتی نقد غیر منصفانه را نمی توان با توجیه «اوضاع اضطراری» و «خطیر» تخطئه و بدتر اینکه به عنوان «هم صدایی» با دشمن معرفی اش کرد. مرز دوستان و دشمنان مردم، نه با احوالات لحظه ای شما در توئیتر و فیس بوک یا انگیزه های خرده بورژوایی فرهنگ سلبریتیسم بلکه بر اساس عینیّت مواضع افراد، سازمانها و جریانات در مواجهه با پدیده های مختلف تعیین و ترسیم می شود. با توجیه زندان و داغ و درفش جمهوری اسلامی نمی توان ضرورت نقد و حتی برخورد صحیح با اشتباهات و خطاهای درون جبهۀ خلق را به تعویق و کُما برد. نه برای اینکه مدالهای قلابی و حلبی «دمکرات منشی» بورژوایی به گردن مان بیاویزند، بل از این رو که جدل فکری و نقد و پلمیک پیرامون تجارب مبارزاتی مختلف، دستاوردها و کاستی های آن بخشی از دینامیزیم مبارزه با دشمن و تغییر فکر توده های مردم برای انقلاب است. با مغالطات و قداست نمایی های شبه شیعی شما، هیچگاه وقت نقد مجاهدین یا پ.ک.ک نیست که همواره زیر تیغ فشار و سرکوبند. همچنین اتحادیه کمونیستهای ایران نباید در زمستان سال ۱۳۶۵ جزوۀ خود انتقادی با سلاح نقد[۳] در گسست از اشتباهات و التقاطش را منتشر می کرد چون ده ها رفیق کمونیست مان زیر حکم اعدام و شکنجه بودند.
[۱] به نقل از: یک درک پایه از حزب کمونیست چین. گروه مولفان. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست). چاپ دوم. ۱۳۹۲. ص ۷۱-۹۲
[۲] درباره مسالۀ حل صحیح تضادهای درون خلق. منتخب آثار مائو تسه دون. جلد ۵. از انتشارات سازمان انقلابی. ۱۳۵۷
[۳] با سلاح نقد. اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران). ۱۳۶۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر