الف) اومانیسم
سیامک صبوری
برای نشان دادن ماهیت ایدهآلیستی و ضد مارکسیستی نظرات منصور حکمت و کمونیسم کارگری باید سه منبع و سه جزء این جریان لیبرالیستی چپ یعنی اومانیسم (انسان محوری)، اکونومیسم و رفرمیسم را به ترتیب بررسی کرد. پیروان حکمت مدعیاند او بود که «انسان را به کمونیسم برگرداند و ارزش انسان، خوشبختی، رفاه و آزادی را در محور کمونیسم قرار داد»[۱] و «جوهر انسان گرایی مارکسیسم را از زیر آوار تحریفات طبقات دیگر بیرون کشید و بر آن تاکید کرد».[۲] این جملۀ منصور حکمت که «اساس سوسیالیسم انسان است… سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است» اصطلاحا به لُگو و تابلوی این خط تبدیل شد. حکمت گفت:
من فکر میکنم زیپ پوست هر انسان منصفى را باز کنید یک کمونیست بلشویک را میبینید… در وجود تک تک ما سوسیالیستهاى پرحرارتى نهفته است که میخواهد از این قالب بیرون بزند… من معتقدم آن سوسیالیسم درونى ما، آن آدم سوسیالیستى که داخل پوست جلد ما است زیر بار هویّتهایى که در طول زندگیش برایش تراشیده میشود… مدفون است. یکى از کارهایى که یک حزب کمونیستى باید بکند این است که این فضا را کنار بزند و آن آدم سوسیالیستى که در وجود اکثریت ما… را بیرون بیاوریم… اما اگر یک نفر، حتى یکروز، یک لحظه، در برابر یک واقعه در زندگیش انصاف به خرج داده باشد به نظر من اگر وسایل حفارى بیاوریم و بکاویم داخل آن آدم یک کمونیست پیدا میکنیم.[۳]
در بحث پیرامون مخالفت با حق سقط جنین زنان به «احترام به حیات انسانی» و «رجعت به احساس واقعی» انسانی اشاره کرد[۴] و در مورد دیگری از «بازگشت به هویت انسانی» گفت و اینکه «سوسیالیسم قرار است این هویت را به انسانها برگرداند… فرد در تفکر بورژوایی یعنی انسان سلب هویت شده… سرمایه داری هویت انسانی ما را سلب میکند».[۵].
تعاریف حکمت و پیروانش از «ذات انسان» و «سرشت انسان» بیشتر یادآور اصطلاحات عرفانی و دینی یا بحث نظریه پردازانِ بورژوازی و بیودترمنیستها از «طبیعت انسان» است تا نگاه علمیِ ماتریالیسم تاریخی. با این تفاوت که انسان شناسی بورژوایی ذات و سرشت انسان را رقابت جویی، برتری طلبی بر دیگران، زیاده خواهی و خودخواهی تعریف می کند و حکمت برابری خواهی، نوع دوستی، آزادی خواهی، احترام به دیگری و غیره. اما منطق همان منطق است و اشکال همان درک غیر علمی. حق با حکمت است که هویتهای جعلیِ ملی، دینی، طبقاتی، جنسیتی و غیره همگی اموری برساختۀ جوامع طبقاتی هستند و ذاتی انسانها نیستند اما مارکس و ماتریالیسم تاریخی مارکسیستی نشان می دهند که چیزی مشابه «هویت سوسیالیستی آدمها» هم وجود ندارد و مارکسیسم به سرشت تغییر ناپذیر انسانی قائل نیست که با کاویدنش گوهر سوسیالیستی و کمونیستی قائم بالذات افراد بیرون بزند!
ماهیت بشر بسته به دورۀ تاریخیای که در آن زندگی میکند و بسته به روابط تولیدیِ آن دورۀ تاریخی، متغیر و همواره در حال دگرگونی و تحول بوده است. کارل مارکس در تزهایی دربارهی فوئرباخ گفت «ذات بشر امر انتزاعی در درون فرد بشری جدا از افراد دیگر نیست. این ذات در واقعیتش مجموعه ای از روابط اجتماعی است»[۶]. یعنی ماهیت انسان نه امری جوهری و فراتاریخی بلکه پدیدهای اجتماعی و موقت است که از دل شرایط تولیدی مشخصی برآمده و با تغییر روابط تولیدی دچار دگرگونی و تغییر خواهد شد. مائو تسه دون همین مساله را به این شکل صورتبندی کرد که: «آیا چیزی به نام سرشت انسانی وجود دارد؟ البته که وجود دارد. اما فقط سرشت انسانی مشخص، نه سرشت انسانی مجرد. در جامعه طبقاتی هیچ ماهیت انسانی نیست که خصلت طبقاتی نداشته باشد. سرشت انسانی مافوق طبقاتی وجود ندارد».[۷] باب آواکیان در مباحث سنتز نوین کمونیسم پیرامون درک از سوسیالیسم و جامعه سوسیالیستی و مقولاتی مثل دولت، آزادی و دمکراسی این مساله را مورد بررسی دیالکتیکی و علمی تری قرار داد و با ردِ چیزی به نام «طبیعت بشری» تأکید کرد خواسته ها، نیازها، آرزوها و باورهای انسانها به لحاظ اجتماعی مشروط و معین هستند و بر اساس تغییر در خصلت نیروهای تولیدی آن جامعه تغییر می کنند و نه بر اساس یک نوع گرایش ذاتی در طبیعت بشر.[۸] به یک معنا تاریخ بشر، تاریخ تغییر و تحول ماهیت او بود که با دگرگونیهای اجتماعی و تاریخی و با تغییر در نیروهای تولیدی و روابطِ تولیدی جامعه دچار دگرگونی شده است.
حکمت و کمونیسم کارگری جهت کسب اعتبار برای اومانیسم شان به برخی اصطلاحات و تعابیر مارکس (به ویژه آثار اولیه مارکس) مثل از خود بیگانگی یا بتوارهگی (فتیشیسم) کالایی در کتاب سرمایه استناد می کردند. دیگر رهبران کمونیسم کارگری با صراحت بیشتری از مترادف بودن اومانیسم و مارکسیسم گفتند.[۹] اما دیدیم مارکس و مارکسیسم به چنین تعاریف و تعابیر ایدهآلیستی از ماهیت بشر قائل نیستند و مفاهیمی مثل حقوق انسانی، حرمت انسانی، ارزش انسانی و غیره پدیده هایی اجتماعی و تاریخیاند که نمی توان به یک ذات و مرجع ابدی و غیر تاریخی ارجاعش داد و از آن اصل مقدس ساخت. اومانیسم یا این ابدیّت مقدس بخشیدن به مفاهیم اجتماعی از جمله حقوق و سرشت انسان، ایدئولوژی بورژوازی قرن ۱۷ و ۱۸ اروپا در مبارزه با فئودالها، کلیسا و بقایای فکری و فرهنگی فئودالیسم و در تداوم جنبش روشنگری بود. جنبشی که در زمان خودش به علت تأکید بر قابل فهم بودن جهان، جهانبینی علمی (با تمام محدودیتهایی که در آن مقطع داشت) و در افتادن با ارزشهای کلیسا و دین، دارای ماهیت مترقی بود و در ادامه در قالب جناح چپ جنبش اومانیستی اروپا یعنی «سوسیالیستهای تخیلی» شکل انقلابیتری به خودش گرفت، اما نمی توان مارکسیسم را معادل آن دانست.[۱۰] مارکس و انگلس با به چالش کشیدن درک ایدهآلیستی جنبش روشنگری و سوسیالیستهای تخیلی از تاریخ، جامعه، انسان و اخلاق بود که پایههای سوسیالیسم علمی را گذاشتند و به این معنا شکلگیری علم کمونیسم (مارکسیسم) با گسست از اومانیسم و جنبش روشنگری صورت گرفت. مارکس حتی آنجا که از امکان ساختن جامعهای صحبت میکند که به تبعیت و بندگی انسان نسبت به کار پایان بخشیده و توان اعمال ارادۀ فرد بر زندگی و اموراتش را بالفعل خواهد کرد هم این مساله را نه بهعنوان یک امر «ذاتی» یا سرشت نشانِ طبیعت انسان بلکه بهعنوان یک پدیدۀ اجتماعی و تاریخی در یک دورۀ معین از تاریخ بشر مورد تحلیل قرار میدهد. رشد نیروهای تولیدی و تولید اجتماعی در سطح جهان به نقطهای رسیده است که امکان غلبه بر کمیابی – که در جوامع قبلی انسان را به بردۀ کار تبدیل کرده بود – را فراهم آورده و با انقلاب سیاسی و اجتماعی و ساختن کمونیسم میتوان به جامعهای بدون استثمار، ستم، تبعیض و از خود بیگانگی دست یافت. اما این امکان نه اجتناب ناپذیر است و ذاتی انسانها.
پس دیدیم که منشأ اصلی انحراف اومانیستی حکمت و حکمتیسم از مارکس و مارکسیسم، نگاه غیر علمی آنها به تاریخ، جامعه، انسان و دگرگونیهای اجتماعی است. اما اومانیسم حکمتیستی دینامیکهای سیاسی و تاریخی خاص خودش را هم دارد. به لحاظ تاریخی مشخصا از اوایل دهۀ ۱۹۹۰ و بعد از سقوط کمونیسم دروغین شورویِ سرمایه داری (۱۹۵۶-۱۹۹۱) بود که گرایش اومانیستی در بحثهای حکمت و حزب او پر رنگ شد و اصطلاحات و ترکیباتی مثل «اصالت انسان» «مسخ انسانیت در جامعه سرمایهداری» «احترام به حیات انسانی» و غیره مطرح شدند. در قسمت قبلی این سلسله مقالات گفتیم که چگونه حکمت و جریان چپ لیبرالیستی و بورژوا دمکراتیکی که او در ایران نمایندگی و تبلیغ میکرد، در مقابل شکست موج اول دولتها و انقلابهای سوسیالیستی دست به انحلال تمام دستاوردها و مفاهیم مارکسیستی و یک گردش به راست فکری و استراتژیک زدند.[۱۱] یکی از تبارزات این گردش به راست فکری، در همین مورد اومانیسم و درکهای ایدهآلیستی از انسان و حقوق و ماهیت او بود. علاوه بر این حکمت با جا انداختن مفاهیم غیر علمی مثل سرشت انسان، حقوق جهانی انسانی، حرمت جهانشمول انسانی و غیره برای گردش به راستهای سیاسی و سازشهای سیاسی جریانشان هم توجیه و محمل فلسفی و تئوریک جور می کرد. اومانیسم حکمتیستی با علنی شدن کامل ماهیت بورژوا دمکراتیک خط و نظرات منصور حکمت در دهه ۱۳۷۰ و بعد از فروپاشی شوروی تطابق داشت. این قسمت را با نقل قولی از یکی از مقالات نشریه حقیقت ارگان حزب کمونیست ایران (م ل م) در دهۀ ۱۳۸۰ به پایان می بریم:
اومانیسم حزب کمونیست کارگری درعین حال برای جهتگیری های سیاسی جدیدی که این حزب در مقابل روی خود قرار داده، پشتوانه نظری فراهم میآورد. تنها با سازش و التقاط میان اومانیسم و کمونیسم است که میتوان سازش طبقاتی را هم معقول جلوه داد. «سناریوی سیاه وسفید» نوشت. از مدرنیسم امپریالیستی در مقابل سنتگرایی فئودالی به دفاع برخاست، در پی ائتلاف با نیروهای سفیدی چون سلطنت طلبان برآمد… منکر تضادهای مهمی چون تضاد میان زن و مرد و ملل ستمگر و ملل ستمدیده شد. به تحقیر جنبش زنان پرداخت و با جنبش ارتجاعی که بورژوازی تحت عنوان “پرولایف ها” (طرفداران زندگی – مخالف سقط جنین) به راه انداخت، هم صف شد. ستم ملی را نفی کرد، رابطه ملت ستمدیده با ملت ستمگر را مخدوش کرد… و عملاً با شوینیستهای فارس همراه شد. و سرانجام در مقابل استدلالات «اومانیستی» امپریالیستها برای لشکرکشی به افغانستان سر فرود آورد و هورا کش خجالتی چنین تجاوزهایی شد. این است کاربرد سیاسی «کمونیسم انسانی» در شرایط امروزی و ماهیت واقعی و زشت آن.[۱۲]
ما در ادامه این سلسله مقالات تمام این مفاهیم را در خط فکری و پراتیک سیاسی منصور حکمت و کمونیسم کارگری تشریح و نقد خواهیم کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر