شنبه 28 دی: یک
جوان دستفروش کُرد در ایستگاه متروی گلبرگ پس از سقوط به روی ریل در اثر برخورد با
قطار جان باخت. شرکت بهره برداری
مترو مرگ جوان دستفروش را خودکشی اعلام کرد. اما این تنها روایت از این واقعۀ
دردناک نیست. زن دستفروش مترو گفت: «مردی كه شنبه كشته شد حدود 27 سال داشت،
دستفروش بود و سفره میفروخت،
مامور دنبالش كرد و زمانی كه داشت فرار میكرد تعادلش را از دست داد و زیر قطار له شد. او
کُرد زبان بود....». مسافر مترو گفت: «مرد دستفروش پس از این که ماموران از واگن پیادهاش کرده و سفرههایش را ضبط میکنند، ابتدا التماس میکند که اموالش را پس بدهند و
با بیتوجهی
ماموران تهدید کرد که خودش را جلوی قطار میاندازد.».
یک زندگی نازنین پر پر میشود، دو مامور مترو بازداشت میشوند، روزنامههای رژیم نک و ناله میکنند، پروندۀ این واقعه حتی
بدون معلوم کردن نام این جوان بایگانی میشود، مقصر اصلی قسر در میرود؛ و چرخۀ این فجایع هم چنان
میچرخد...
دوشنبه 30 دی: دو کارگر به
نامهای
نسرین فروتنی 44 ساله و آذر حق نظری 60 ساله روز تعطیلی در محل کار در اثر آتش سوزی
کارگاه خیاطی در خیابان جمهوری جان باختند. مقامات شهرداری تهران این رویداد را
«مشیت الهی» اعلام کردند. و معلوم نیست چرا این «مشیت» شامل حال خودشان نمیشود. عدهای دست «تحریم»ها را پشت این واقعه دیدند و
گفتند اگر تحریمها
نبود «گارانتی نردبامهای
آلمانی تمدید میشد
و این اتفاق نمیافتاد.».
قالیباف (شهردار تهران) با زندگی مردم تاس بازی کرده و زیر فشار افکار عمومی
برآورد «2 بر 40» کرد. وی گفت «اگر در این حادثه دو تن جان باختند در یک حادثۀ
جادهای
40 تن جان باختند...». منظورش این است که 2 بر 40، زیاد هم بد نیست! از نظر مقامات
جمهوری اسلامی جان آدمها
ارزشی ندارد. بلکه چند به چندش در میانۀ رقابتها محاسبه میشود. سرانجام نتیجۀ آخرین
«کارشناسی»های مقامات اسلامی، مچ مقصر اصلی را میگیرد. از نظر آنان: مقصر
نردبام بوده است!
دو زندگی نازنین پر پر میشود، دو مامور آتش نشانی
بازداشت میشوند،
روزنامههای
رژیم نک و ناله میکنند،
مقصر اصلی قسر در میرود؛
و چرخۀ این فجایع هم چنان میچرخد...
سه شنبه 1 بهمن: دو
جوان تعمیرکار دوچرخه که رژیم آنان را «اراذل و اوباش» مینامد وقتی با یک میلیون تومان
پول قاپ زده در حال خرید کفش ورزشی بودند، دستگیر شدند. این خبر همراه با عکس این
جوانان عنوان بزرگ صفحۀ حوادث روزنامهها
میشود.
گویی «راهزنان بزرگ و عامل و بانی مصائب جامعه» گرفتار شدهاند . این خبر همان زمانی در
مطبوعات درج شد که حسن روحانی (نماینده و مجری راهزنان اصلی) در کنفرانس مجمع
اقتصاد جهانی در داووس سوئیس با شتاب و ولع فرش قرمز به زیر پای اربابان
امپریالیست پهن میکرد؛
«مزیتهای
نسبی» ایران، وجود میلیونها
نیروی کار ارزان و منابع طبیعی را یادآوری میکرد، و آمادگی جمهوری اسلامی
برای استثمار بیشتر زحمتکشان و بهره بردن از منابع کشور را به روی میز معامله با
نمایندگان دولتهای
امپریالیستی میگذاشت.
دو جوان برای یک جفت کفش، گرفتار میشوند. مطبوعات رژیم به
کارشناسی این «مصیبتهای
اجتماعی» دست میزنند،
دست آخر خانواده و طلاق را تقصیرکار میدانند، مقصر اصلی قسر در میرود؛ و چرخۀ این وقایع هم چنان
میچرخد...
این سه رویداد و در یک هفته چه ارتباطی با هم دارند؟ چه ارتباطی
میان مرگ جوان کُرد سفره فروش، مرگ زنان کارگر، بازداشت جوانان قاپ زن و کنفرانس
داووس وجود دارد؟
از خود بپرسید: چرا جوان
کُرد باید از خانه و کاشانه بریده و به دستفروشی در متروهای تهران رو بیاورد؟ چرا
شهرهای بزرگ، حاشیۀ این شهرها، انبوه متراکمی از مردم زحمتکشی را در خود جا داده
که از روستاهای دور برای کسب روزی راهی این شهرها شدهاند و جز رنج و تحقیر و...
چیزی حاصلشان
نمیشود؟
جمهوری اسلامی و رسانه هایش
برای خاموش کردن خشم مردم از این رویدادها ایز گم میکنند. زمین و زمان را به هم میبافند تا معلولها را برجسته کرده و علتها را بپوشانند. میگویند «جوان دستفروش مترو خودش
خودکشی کرده است». اما سوال این نیست که جوان دستفروش مترو با میل خودکشی کرده یا
خودکشیاش
کردهاند
. چون تفاوتی در ماهیت مساله ندارد. سوال اصلی، چرایی و علل تکرار این رویدادهای
تلخ است که روزمره از میان تودههای
زحمتکش قربانی میگیرد.
واقعۀ دردناک جانباختن جوان دستفروش را در
سطح و در خود نبینید. بلکه آن را در متن یک مناسبات بزرگ اجتماعی قرار بدهید و ربط
آن را به ستمگری و تبعیض ملی که یک ستون حفظ نظم ستم و استثمار دولت جمهوری اسلامی
است در یابید. پس مجرم اصلی که نظام جمهوری اسلامی است را هدف قرار بدهید.
از خود بپرسید:
دستان چه کسانی به خون کارگرانی آغشته است که حتی در روز تعطیل
عمومی راهی کارگاههای
عرق ریزان میشوند؟
به دنبال مجرم در نردبام و تشک و دو مامور آتش نشانی نگردید. به دنبال «کارشناسی»های مقامات جمهوری اسلامی در
برآورد میزان فشار آب شلنگ آتش نشانی در بهم خوردن تعادل زنان کارگر نیفتید. حتی
سوال اصلی این نیست که آیا نسرین و آذر، دو کارگر جان باخته،
بیمۀ عمر داشتند یا نه و پس از مرگشان
چه گیر بازماندگانشان
میآید؟
همه میدانند
اصلا کارگر در موقعیتی نیست که به فردای خود و «بیمه برای بازمانده» فکر کند. به
دنبال این سوالات رفتن، بازی در چارچوبههای تعیین شده و حساب شده توسط خود حکومتیها و یا آنانی است که فقط به
دنبال مرهم گذاشتن بر زخمهای
این جامعه طبقاتیاند
. یعنی طریقهای
بی حاصل. کارشناسی واقعی و درست طرح این سوال است: این
چه نظامی است که مثل آب خوردن از طبقه کارگر
و تودههای
تحتانی قربانی میگیرد،
بالاترین آمار سوانح کاری را به خود اختصاص داده و طبق آمار دولتیاش روزانه بین 5 تا 7 کارگر در
نتیجۀ سوانح و نا امنیهای
محیط کار جان خود را از دست میدهند؟
جواب اینست: این یک نظام طبقاتی ارتجاعی است و قانون و قاعدهاش همین است. به جز اینها هیچ توقع دیگری از این نظام
نباید داشت. و سوال مهم دیگری در این جا مطرح است: به راستی آمار دفن شدن کارگران
افغانی در قعر چاه چه تعداد است، چقدر منعکس میشود و چه اندازه واکنش و حساسیت بر میانگیزد؟ چرا وقتی کارگر ایرانی
در آتش میسوزد،
به درستی و محقانه در موردش حرف زده میشود، خشم برانگیخته میشود، به تماشای محل حادثه رفته
میشود،
اعلامیه اعتراضی پشت هم صادر میشود اما به همین اندازه چنین رویکردی نسبت به
مرگ روزمرۀ کارگران افغانی وجود ندارد؟ مگر چه فرقی میان کارگر ایرانی و افغانی
است؟ فکر نمیکنید
همین تفاوت قائل شدن، نشانهای
از وجود یا رسوب نگاهی برتری جویانه
و تبعیض گرایانه است
که نهایتا فصل مشترک با نگاه و رویکرد جمهوری اسلامی دارد؟ کارگر ایرانی و
غیرایرانی با یک نظام و یک دولت طبقاتی روبرویند. کارگر طبق قاعدۀ «طبیعی»ِ چنین نظام و دولتی باید محروم باشد.
همین قاعده حکم میکند
که کارگر افغانی بیشتر استثمار شود و مصائب بیشتری نصیبش شود.
جانباختن روزمره
کارگران ایرانی و افغانی را بر بستر مناسبات استثمارگرانۀ حاکم بر این جامعه قرار
بدهید. اتحاد و همبستگی آگاهانۀ همۀ بخشهای
طبقۀ کارگر و از هر ملیتی میتواند
نقطۀ پایان بر این مناسبات بگذارد. جمهوری اسلامی نگهبان و مجری این روابط است. پس
متحد شوید و مجرم اصلی را هدف قرار بدهید.
از خود بپرسید: چرا جوانان
فقیر برای یک جفت کفش قاپ زنی میکنند
در حالی که میدانند
نتیجۀ این نوع کارها در این رژیم چه خواهد بود. میدانند که احتمال دارد به خاطر
کمتر از 100 هزارتومان به جرم «محاربه» به دار آویخته شوند اما باز از سر استیصال
و خشمگین از تبعیضهای
طبقاتی دست به این کارها میزنند؟ این
چه نظامی است که از یک سو دهها میلیون دلار از سهم تولید
ملی و دسترنج مردم به حساب «امام»اش
ریخته میشود
تا بخشی از آن برای تخدیر و سرکوب همین مردم هزینه شود، بخشی از آن تبدیل به مال و
اموال برای از ما بهتران شود و در برابر یک جوان در آرزوی یک جفت کفش ورزشی قاپ
زنی کند؟ آیا فیلم «بوتیک» را به خاطر میآورید؟ یک بار دیگر این فیلم
را از نقطه نظر این سوالات نگاه کنید. فیلمی که در آن دختر محروم به خاطر یک شلوار
جین چه سرنوشتی در انتظارش است. حکومتیها انگشت اتهام را متوجه بینوایان جامعه میکنند و میگویند: «این جوانان مرتکب وحشت
میشوند...».
اما دهشت گر خود این
نظام و همین حکومتیها
هستند. این جوانان درگیر تضادهای طبقاتی، فرهنگی و تبعیضهایی هستند که این نظام بر
آنان تحمیل کرده و علیه اینها
طغیان میکنند.
این جوانان سوالی دارند: «آخر چرا این جوری است؟». و بله: این چه نظام دیوانهای است که این جوری است؟ این
چه نظامی است که در آن کسانی به راحتی یک و نیم میلیون بشکه نفت را به بهای چند
میلیون دلار به دست افراد انتخاب شده میسپارند و سپاه و مجلس و نیروی انتظامی و ارگانهای دولتی دیگر همه از این
خوان یغما بهره میبرند،
اما یک جفت کفش ورزشی را از جوانهای
ما دریغ میکنند؟
فکر کنید و قاپ زنی جوانان محروم را
در متن مناسبات طبقاتی بزرگ قرار بدهید. مناسباتی
که در یک سوی آن ثروتهای
جامعه (نفت، معادن، زمین، جنگل، دریاچه و همه ثروتهای تولید شده توسط کار مردم
زحمتکش) در مالکیت، کنترل و انحصار طبقۀ سرمایهداران اسلامی قرار دارد، بر
این اساس این طبقه قدرت سیاسی را در اختیار گرفته و با اتکا به نیروهای سرکوب گر
از چنین وضعیتی حفاظت میکند.
سمت مقابل اکثریت جامعه قرار دارد: با فقر و نداری. با تبعیض و ستمگری طبقاتی و
ملیتی و جنسیتی.
مسبب این فجایع، نظام جمهوری
اسلامی است . تحمل و سازش با این نظام جایز نیست!
در چنین نظامی اقتصاد، سیاست، فرهنگ و هنر، فناوری، دانش و همۀ دادههایی که میلیونها انسان در تولیدشان نقش
داشتهاند
، نه در جهت سعادت مادی و ذهنی تولید کنندگان اصلی، یعنی تودههای وسیع مردم، بلکه در کنترل
مشتی استثمارگر قرار دارد که قدرت سیاسی را در دست گرفته و خود را ارباب جان مردم
میدانند.
منطبق بر چنین نظامی سلسله مراتب طبقاتی و اجتماعی پیشاپیش تعیین و روشن شده است.
کارگران باید استثمار شوند و بی حقوق بمانند، ملل تحت ستم باید منکوب باشند،
جوانان فقیر باید «اراذل» نامیده شوند و آماج سرکوب و پیگرد بیرحمانه باشند، و
زنان باید بردگان ابدی این نظام پدرسالار باقی بمانند. پس سوال را از روی این
واقعه و آن واقعه بردارید و به کل نظام و کارکرد غیر انسانی، غیر منطقی و وارونهاش فکر کنید. قدرت جمهوری
اسلامی، قدرتی نامشروع است. زیرا قدرتی است مبتنی بر نظم ناعادلانه و استثمارگرانه
که جان انسانها
در آن پشیزی ارزش ندارد. اگر دلتان از ستمگریها به درد آمده با نگاهی درست
و علمی قدم در راهی بگذارید که به نابودی این نظام به عنوان تقصیرکار اول و آخر،
ختم میشود.
طغیانهای
عادلانه اما پراکنده و بی دورنمای خود را به جنبشی برای انقلاب تبدیل بکنید. به
دنبال آگاهی و علم انقلاب برای رهایی واقعی بگردید و فریب تفرقه افکنیهای دشمنان طبقاتی را نخورید.
هیچ چیزی رهائی بخشتر از یک انقلاب واقعی، فکر
شده و به درستی سازمان یافته شده که بر پرچماش رهایی بشر از هر نوع
استثمار و ستم نوشته شده، نیست. هنوز «درد» انقلاب 57 و نتیجۀ نکبت بار
آن را بر جسم و جان احساس میکنید؟
هنوز «درد» انقلابهایی
که واقعا هدف رهایی بشر را داشتند اما شکست خوردند را احساس میکنید؟ بله. اینها واقعیتاند و سوالات و دردهایی جدی که
باید پاسخ گیرند و به درجاتی در تکاملات علم انقلاب کمونیستی پاسخ گرفتهاند . اما چیزی بیش از هر چیز
روشن و تکرار شونده است. چرخۀ فجایع انسانی، ستم و استثمار هم چنان در گردش است.
این رونمای حقیقی دنیای کنونی است. راه حل، تن دادن و یا تلاش برای مرمت این نظام
طبقاتی نیست. فقط یک سازمان اجتماعی از نوع دیگر که نام آن جامعۀ کمونیستی است میتواند نقطۀ پایانی بر این رویدادهای غیرمعقول و غیرانسانی
بگذارد. انسانهای
بیشماری در حسرت چنین جامعهای هستند . جامعهای که در آن هیچ انسانی دیگری
را تحت استثمار و ستم قرار نمیدهد،
هیچ زنی مورد تجاوز و ستم قرار نمیگیرد،
انسانها
بدون تبعیض و تحقیر و فقر و سلسله مراتب طبقاتی و اجتماعی در تعاون و یاری با هم
به سر میبرند.
ساختن چنین جامعهای
ممکن و ضروری است و گام نخست برای ساختن چنین جامعهای سازمان دهی
جنبشی برای انقلاب علیه نظام استثمار و ستم جمهوری اسلامی است. هم یاری
و فعالیت و مبارزه شما مردم، با رهبری یک حزب کمونیست انقلابی که درسهای
انقلابات پیشین را جمعبندی کرده و راه آینده را میگشاید،
میتواند
زایش دنیایی به مراتب بهتر را ممکن سازد.
پس قدم در راهی بگذارید که آغازش سرنگونی جمهوری اسلامی است. این
رژیم پُر از تضاد است. نگاه کنید به بحران اقتصادی و برنامههای اقتصادیاش که بر بهرهکشی بی رحمانهتر از نیروی کار مبتنی است.
نگاه کنید به کشمکشها
و رقابتهای
باندهای درونیاش
که از هر گوشهای
بیرون میزند.
نگاه کنید به تبعیض و نابرابریهای
طبقاتی، ملیتی، جنسیتی و مذهبی که پیوسته به اعتراض و مقاومت دامن میزند. نگاه کنید به رقابت و
کشمکش میان امپریالیستهای
مختلف برای کسب سود و امتیاز از عرصههای
مختلف اقتصادی و سیاسی ایران. این ها
همه پایههایی
برای واژگونی این نظام است. در کارکرد غیرانسانی این نظام نه دست «خدا» در کار است
و نه «دست نامرئی» دیگری. بلکه این دستان جمهوری اسلامی و سرمایه است که حکم بر
چنین فجایعی میدهد.
این نظام را میتوان
و باید از میان برد. پس در این راه گام بگذارید .
«آتش»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر