بیایید تا بی مقدمه مقالهای را که به بهانۀ 16 آذر
روز دانشجو نوشته میشود به مسائل کلیدی و مجادلات مهم مربوط به جنبش دانشجویی
و سیاست کمونیستی انقلابی در قبال این جنبش اختصاص دهیم. نشریۀ آتش در سرمقالۀ
شمارۀ 35 خود که عنوانش «دانشگاه: سیاست گریزی، ناگزیری سیاست» بود کوشید ضمن توصیف فضای عمومی حاکم
بر دانشگاههای کشور در آستانۀ اول مهر 93، ظرفیت مبارزاتی واقعی
را که پشت این آرامش نهفته است و نقاط گسلی که مبارزات دانشگاه میتواند
از آنجا سر بلند کند مورد تاکید قرار دهد. هم زمان با انتشار این مقاله، بیانیۀ «دانشگاه سنگر آزادی»
نیز از سوی گروهی از فعالان چپ در چند سایت اپوزیسیون از جمله در «طبقه دات کام» انتشار
یافت که تلاش میکرد اهمیت دانشگاه و جنبش دانشجویان را برای پیشبرد
استراتژی کمونیستها در مقابله با قدرت سیاسی به لحاظ تئوریک و عملی روشن
کند و بر این پایه رهنمودهایی برای تغییر شرایط کنونی که آن را با عبارت «سیاست گریزی» تعریف میکرد
پیش گذارد.
این بیانیه علیرغم اینکه از هدف بزرگ به گردش درآمدن
دوباره شبح کمونیسم بر فراز ایران میگوید حاوی کجاندیشیها و
ابهاماتی است. از این رو نه میتواند به جهت گیری انقلابی و سیاست گذاری رادیکال جنبش دانشجویی کمک کند و مُهر رهبری کمونیستی
را حداقل بر حرکت بخشهایی از مبارزان این جنبش بکوبد و نه قادر است عناصر
آگاه و متعهد کمونیست را برای تقویت صفوف جنبش کمونیستی از میان پیشروان جنبش
دانشجویی تربیت کند. به عقیدۀ ما در شرایط کنونی نقد این کجاندیشیها و
ابهامات به روشنتر کردن استراتژی انقلاب اجتماعی (کسب قدرت سیاسی و
ساختمان دولت نوین و جامعۀ نوین سوسیالیستی) که میتواند و میباید
پایۀ اتحاد پیشروان انقلابی و رادیکال باشد کمک خواهد کرد.
بیانیۀ «دانشگاه سنگر آزادی» از اینجا آغاز میکند
که «تحقق خواست رهایی بشر، آنچنانکه کمونیسم در پی آنست، مستلزم در هم
شکستن دولت سرمایهداری» است و ادامه میدهد که «این یکی از مهم ترین
اهداف مبارزات آزادیخواهانۀ کمونیستها» است. ظاهرا شروع رادیکالی
است اما این حرف نه کامل است و نه کاملا صحیح. نابودی کهنه و ساختن نو یک کلیت به هم پیوسته است. اینها دو جزء
لاینفک استراتژی انقلاب سوسیالیستیاند. اما در سراسر بیانیه هیچ
اشارهای
به خطوط کلی جامعۀ آینده نمی شود. هیچ نشانهای از اینکه نویسندگان چه
درکی از روابط و نهادها و ارزشهای نوین دارند نیست. در شرایط امروز، و با توجه به اختلاف
درکها و
مجادلاتی که بر سر مفهوم سوسیالیسم و جمعبندی و سنتز انقلابهای
سوسیالیستی روسیه و چین در قرن بیستم جریان دارد، نمیتوان از تلاش برای به گردش
درآوردن دوبارۀ شبح کمونیسم بر فراز ایران سخن گفت اما حرفی در مورد کدام سوسیالیسم
نزد. به علاوه، تعبیر «یکی از مهم ترین اهداف مبارزات آزادیخواهانۀ کمونیست ها» از
امر در هم شکستن دولت حاکم، تعبیری مبهم و محدودنگرانه است. سرنگونی دولت طبقاتی
توسط انقلاب قهرآمیز، کلید دگرگونی ریشهای
جامعه در همۀ ابعاد اقتصادی و سیاسی
و فرهنگی است که بدون آن، همه چیز توهم است.
بیانیه خاطرنشان میکند که: «طراحی استراتژی مبارزه البته بدون توجه
به موازنه قدرت بین طبقات، توازن قوا در
فراکسیونهای تشکیل دهنده دولت، مراکز
اصلی قدرت در ساخت دولت، مراکز اصلی مقاومت در جانب مردم، امکانات موجود و
ابزارهای ممکن برای مبارزه و همچنین امکانات، استراتژیها و منافع دیگر نیروهای
موجود در جامعه، ممکن نخواهد بود.» عباراتی که زیر آن خط تاکید کشیده ایم کاملا سوال برانگیز
است. چرا باید این دو عامل (توازن قوای جناحهای حکومتی و مراکز اصلی
قدرت در ساخت دولت) در ترسیم استراتژی ما که انقلاب سوسیالیستی در ایران است دخیل
باشند؟ توجه داشته باشید که اینجا بحث از تعیین تاکتیکهای مقطعی نیست؛ بگذریم از
اینکه تاکتیکهای مقطعی در مسیر طولانی انقلاب نیز باید تابع استراتژی
انقلابی باشند، به پیشبرد آن خدمت کنند و به بیراهۀ رفرمیسم منتهی نشوند. توجه بیانیه
به توازن قوای جناحهای حکومتی میتواند به راحتی به اسم رمزی
برای آماج قرار دادن فقط یک جناح تبدیل شود و یا تحت عنوان آن چیزی که بیانیه
«ضرورت استفاده از فرصتهای به دست آمده»اش مینامد به تکرار جوانب منفی
تجربۀ چپ دانشجویی در دهۀ 1380 یعنی غرق شدن در علنی گرایی و دل بستن به فعالیتهای
نهایتا اصلاحطلبانه منتهی شود. دخالت دادن چنین عواملی در ترسیم
استراتژی که در گذشته از زبان رویزیونیستهای حزب توده به گوش میرسید
میتواند
ما را یک روز به دنبال مبارزۀ مطالباتی مسالمت آمیز بکشاند، روز دیگر به فکر
نافرمانی مدنی و شکلهای «رادیکال»تر مبارزه بیفتیم یا حتی در
دورههایی
خیال شراکت در قدرت موجود را در سر بپرورانیم.
به نظر میآید که مخاطبان اصلی بیانیه،
معتقدان به تحلیلهای کارگریستی هستند و بیانیه میخواهد
قانعشان
کند که باید به جای توجه به مبارزات اقتصادی کارگری چشم خود را به سمت دانشگاه
بچرخانند. استدلال بیانیه اینست که برای باز کردن فضای سیاسی و ایدئولوژیک و ایجاد
شرایط مساعدی که بتوان در آن حزب ساخت امروز باید فعالیت خود را روی مکانی متمرکز
کنیم که هم در بازتولید ایدئولوژی حاکم نقش کلیدی دارد و هم دولت در آنجا از نظر سیاسی
و ایدئولوژیک آسیب پذیرتر است. این مکان، دانشگاه است. بیانیه میخواهد
بر دانشگاه مسلط شود و از این طریق هم به بازتولید ایدئولوژی حاکم ضربه بزند و هم
ساخت سیاسیاش را تهدید کند. بیانیه، دانشگاه را گرانیگاه استراتژی
سوسیالیستی میداند.
برخلاف این تصور ساده از واقعیت دانشگاه باید تاکید کنیم
که قشر دانشجو از نظر سیاسی و ایدئولوژیک بسیار متنوع است و جنبش دانشجویی به
مثابه بخش مهمی از جنبش روشنفکری، آیینۀ تمام نمای منافع و تحرکات طبقات و قشرهای
مختلف است. بخش تاثیرگذار و پیشرو دانشجویان این ظرفیت را دارند که به کمونیستهای
انقلابی تبدیل شوند و پرچم انقلاب کمونیستی را در دانشگاه و به طور کلی در سطح
جامعه بالا نگه دارند. اما گرایشها و خطوط و برنامههای
غیر کمونیستی که بازتاب حرکت قشرهای خرده بورژوایی و بورژوایی موجود در جامعهاند
نیز پرچمهای خود را بلند خواهند کرد. حتی اگر شرایطی به وجود آید
که بخش قابل توجهی از آنها رخت چپ و سکولار به تن کنند این صف بندیهای
متضاد کماکان وجود خواهد داشت. ایدئولوژیهای محافظه کارانه و تنگ نظرانۀ رایج (خواه در قالب مذهبی،
خواه به شکل ناسیونالیستی، مردسالارانه، پدرسالارانه، فردمنشانۀ بورژوایی) دائما در
بدنۀ قشر دانشجو بازتولید میشود و انتشار پیدا میکند. بنابراین دانشگاه خود
به خود و به طور عینی گرانیگاه استراتژی سوسیالیستی نیست بلکه این ظرفیت را دارد
که تحت تاثیر رهبری کمونیستی و مبارزۀ سیاسی انقلابی علیه قدرت حاکم، و البته تحت
تاثیر مبارزۀ سیاسی و ایدئولوژیک معین در صفوف جنبش دانشجویی علیه رفرمیسم و ناسیونالیسم
و مردسالاری و باورهای اسارت بار خرافی به یک گرانیگاه استراتژی کمونیستی تبدیل
شود.
بیانیه به ارائۀ تعابیر تئوریک ساده انگارانۀ محدود نمیشود
و به ترسیم سیاستهایی میانجامد که در بهترین حالت غیر
عملی است و اگر کسی واقعا بخواهد پای انجامش برود به سادگی میتواند
به پیچ و مهرهای در ساختار حاکم تبدیل شود. تحلیل بیانیه اینست که سیستم
اقتصادی سرمایهداری به سوی تخصصیتر شدن پیش میرود.
نقش تکنولوژی پر رنگتر میشود. بنابراین قشر کارگران
متخصص گسترش مییابد و نقش مهم تری درون طبقۀ کارگر بازی میکند. کاری که چپ الزاما باید
انجام دهد جذب «کارگران متخصص و مدیران
صنعتی متخصص به جبهۀ پرولتاریا در مبارزۀ طبقاتی است.» اما این مدیران صنعتی
متخصص و نیز قشر مشابه در بخش بهداشت و درمان و آموزش (پزشکان و استادان و معلمان)
امروز کجا هستند؟ اینها همان دانشجویان کنونی هستند. بنابراین چپ تا دیر
نشده و نظام حاکم اینها را به بورژوا تبدیل نکرده باید سوسیالیستشان
کند! ما فعلا به تخیلی بودن این تصویر که کارگران میروند تا به کارگر متخصص تبدیل
شوند کاری نداریم؛ حتی در کشورهای پیشرفتۀ سرمایهداری امپریالیستی نیز چنین
روندی مستقیم و بدون افت و خیز و عقبگرد پیش نمیرود و همچنان بدنۀ اصلی
پرولتاریای جهانی را تودۀ کارگران ساده و غیر ماهر و سیال تشکیل میدهند.
به درک نادرست یکدستی که بیانیه از صفوف نامتجانس دانشجویان ارائه میدهد
و مبارزۀ ناگزیر میان خطوط متضاد در صفوف دانشجویان را نادیده میگیرد
هم کاری نداریم. به این هم نمیپردازیم که نه اکثریت بلکه همیشه اقلیتی از این قشر ظرفیت
تبدیل شدن به عناصر کمونیست انقلابی را دارد؛ هر چند همین اقلیت کوچک میتواند
با تلاش و نقشۀ علمی و روشن به رهبر جنبش سیاسی دانشجویان برای انقلاب اجتماعی تبدیل
شود. مسالهای که باید رویش انگشت بگذاریم سیاستی است که بیانیه از
این تحلیل نادرست بیرون میکشد و در مقابل چپ قرار میدهد.
بیانیه میگوید: «بدیهی است که برای
در هم شکستن هژمونی سیاسی دولت، تنها مبارزه جدی سیاسی است که کارساز است. یکی از جدی ترین و مهمترین وجوه مبارزه سیاسی
رخنه در ماشین دولت و تخریب آن از درون است. بخش اعظم مدیران سیاسی و اجرایی و
حتی نظامی از مسیر دانشگاه عبور کرده و خواهند کرد. در هم شکستن ماشین سرکوب دولتی
جز با آشنایی و تسلط بر چگونگی عملکرد آن امکان پذیر نیست و این مستلزم حضور در جایگاههایی
است که این دسترسی و آشنایی را میسر کند.» این دیگر یک تحلیل نادرست تئوریک نیست
بلکه یک جهت گیری و سیاست گمراه کننده و خطرناک است. این همان سیاست کودتاگرانهای
است که نیروهای رویزیونیستی مانند حزب توده از قدیم دنبال میکردند.
فرموله کنندگان این سیاست به توان و ابتکار عمل و استقلال تودههای
آگاه و به حرکت در آمده تحت رهبری حزب پیشاهنگ کمونیستی اعتقادی ندارند. باور
ندارند که میتوان و باید ماشین کهنۀ دولت طبقاتی را از بیرون، از پایین،
و از طریق شکل دادن به نهادهای قدرت تودهای و در مرکز آن، نیروی
مسلح انقلابی در هم شکست. چیزی که بیانیه پیشنهاد میکند، به اصطلاح سوسیالیست
کردن دانشجویان در ابعاد وسیع و سپس اعزام و استقرار آنان به مثابه مدیر در پستهای
مختلف سیاسی و اجرایی و حتی نظامی دولت ارتجاعی است. بیانیه به خیال خود میخواهد
ماشین سرکوب دولتی را از راه آشنایی و تسلط بر چگونگی عملکرد دولت از درون در هم
بشکند! شنیده بودیم که جنگیدن را در جریان جنگ میتوان آموخت. به نظر میآید
که نویسندگان بیانیه میخواهند کارکرد دولت بورژوایی را در جریان ایفای نقش
برنامه ریز و مجری برای همین دولت بیاموزند. واقعیت اینست که حتی اگر چنین عناصری در ساختار موجود رسوخ کنند این
کارکرد سیستم است که آنان را تابع خود خواهد کرد و شکلشان خواهد داد؛ نه بر عکس. این نه فقط در مورد عناصر که حتی در مورد
گروهبندیها و نهادهای مستقل
و خودمختاری که میکوشند مستقل از آتوریتۀ مستقیم نهادهای حاکم در فضاهای محدود مدنی و
اجتماعی باقی بمانند هم صدق میکند. کارکرد سیستم یا آنها را از هم میپاشد و یا در درازمدت به زائدۀ خود تبدیل میکند و روابط درونی این نهادها را با روابط حاکم همخوان میکند.
بگذارید در حد اشاره چند نکتۀ دیگر را هم بگوییم:
یکم، اگر پُر کردن پستهای مدیریتی و اجرایی توسط
دانشجویان چپی سابق واقعا ممکن باشد آیا «در هم شکستن ماشین دولتی موجود» به یک
اقدام بی معنی تبدیل نخواهد شد؟ آیا منطقیتر نیست که همین نیرو در
درون دولت یک جناح قدرتمند «ترقیخواه» درست کند و با تغییر تناسب قوای درونی، رهبری
دولت را به دست گیرد و دولت را به خدمت طبقۀ کارگر در آورد؟ این پرسشها
را از سر طنز و کنایه مطرح نمیکنیم. همان طور که قبلا گفتیم، رویزیونیستهایی
که رخت چپ و سوسیالیست و کمونیست بر تن داشتند در سراسر دنیا سالیان سال این بیراهه
را طی کردند و به عنوان مسیر منطقی تغییر و ترقی در مقابل روشنفکران جوامع نهادند.
نتیجه آن شد که خود به بخشی از دستگاه ضدمردمی سرکوبگر تبدیل شدند و به آن رنگ و
لعاب ترقیخواهی زدند و مبارزات انقلابی قهرآمیز و خیزشهای عادلانۀ تودهای
علیه حکومتهایی که در آن مشارکت داشتند را محکوم کردند. هر جا که
روشنفکران مردمی به این سیاست امید بستند سرانجام سرکوب خونین و یاس و نومیدی نصیبشان
شد و فرصتهای انقلابی از دست رفت.
دوم، این سیاست رویزیونیستی تمام
بخش پایانی بیانیه را که به زنده کردن تجربههای ارزشمند جنبش دانشجویی ایران و نام بردن از مبارزات
الهامبخش و چهرههای مبارز اختصاص یافته به حرف و
ادعای پوچ تبدیل میکند. واقعیت اینست که آن تجربهها و آن مبارزان اساسا نماد و نمایندۀ
اقدام انقلابی مستقیم علیه دولت طبقاتی از بیرون و از پایین بودند و نه استدلالی
برای نفوذ کودتاگرانه از درون. با این حساب، ما حق داریم بخش دوم بیانیۀ «دانشگاه
سنگر آزادی» را صرفا یک تزئین بدانیم. یعنی وسیلهای برای جلب نظرها و سلیقههای مختلف یا سوار شدن بر روحیات نوستالژیک رایج.
سوم، بیانیهای که ادعای ترسیم سیاست و تعیین
جهت گیری برای دانشجویان چپ و انقلابی دارد هیچ اشارهای به سیاستهای محوری و پایهای که میباید به منشور و مانیفست جنبشی برای انقلاب تبدیل شود نمیکند. در این بیانیه هیچ حرفی از
مبارزۀ ریشهای با بهرهکشی و ستمهای گوناگون طبقاتی و جنسیتی و ملی و مذهبی نیست. به طور
مشخص، بیانیه هیچ اشارهای به نیروی مبارزاتی عظیم بالقوه
و بالفعل زنان در جامعه و دانشگاه (که آماج سیاستهای سرکوبگرانه و طرحهای ایدئولوژیک زن ستیزانۀ دولت هستند) ندارد.
خلاصه کنیم. نویسندگان بیانیه با تئوری و دیدگاه و سیاستی
که پیش گذاشتهاند نباید از ما انتظار داشته باشند که «مجاملهها و
مجادلههای
جاری» را کنار بگذاریم. برای اینکه شبح کمونیسم بر فراز ایران به گردش در آید، نیاز
به مبارزۀ سیاسی و ایدئولوژیک صریح و علمی و عمیق با دیدگاهها و
سیاستهای
نادرستی است که کمونیسم را به یک سایه، به یک ادعا، تبدیل میکنند.
حمید محصص
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر