نواي
آرام زمزمههاي معصومه
به
همراه صداي گره زدن نخ بر دار قالي...
مهتاب و امید
از نشریه آتش – شماره ۶۳
نماي اول
با فشار بر روي دکمهي زنگ، دخترکي چهار پنج ساله در را بازکرد.
پوست سفيدش بر اثر سرما خشک شده و ترکخورده بود. معلوم بود موهاي بلندش که چون طنابي کلفت بافتهشده از پشت سرش تا کمرش آويزان بود، چند
روزي است شانه نخورده. پيرهن يقه اسکي صورتي و شلوار مشکي کلفت و گشادي به تن داشت
و کمربندي که در کمرش گره ميخورد آن را کمي اندازهاش ميکرد. روي دو پا نشستم تا همسال قد دخترک
شوم. دستانش را در دستم گرفتم. سرد بود و همانند پوست صورتش خشک و ترک خورده و قرمز.
- سلام کوچولو، مامانت
هست؟
بدون اينکه جواب
سلام و يا پاسخ سوالم را بدهد، به داخل دويد و با صداي بلند مادرش را صدا زد. بعد از
چند دقيقه زني حدود 50 ساله بر آستانهي در ظاهر شد. جليقهي بلند مشکي به تن داشت
که برعکس لباس دخترش، برايش تنگ مينمود. موهاي مشکي براقش از جلو به دو سو رفته بود و از پشت به
صورت تافتهاي بافته
شده از روسري مشکياش بيرون
زده بود. چهرهاش پيرتر
و تکيدهتر از
سنش بود. خطوط پيشاني و دور چشم و اطراف دهانش آنقدر عميق شده بود که در حالت عادي نيز از
بين نميرفت.
گويي از ابتدا اين خطوط را بر چهرهاش حکاکي کرده باشند.
وقتي شروع به حرف
زدن به زبان فارسي کردم سرش را تکان داد و چندجملهاي به آذري گفت که من هم همانند او که از
حرفهايم سردرنياورد،
متوجه منظورش نشدم. متوجه شد من هم از ترکي چيزي بلد نيستم. سرش را به داخل حياط برد
و معصومه را صدا زد و بعد جملاتي گفت که تصورم اين بود که يعني به دم در بيايد تا من
بتوانم با او صحبت کنم. با آمدن دختري که معصومه نام داشت موضوع براي اهالي خانه جالب
شد. همراه معصومه، پنج شش بچهي قد و نيمقد که دخترک اولي هم در بين آنها بود به دم در آمدند. با بيرون آمدن کلمهي
سلام از دهان معصومه همهي کودکان به تقليد از خواهرشان شروع به سلام گفتن کردند. شروع
به حرفزدن کردم و معصومه
در بين جملات من آنها را
به آذري به مادرش ميگفت.
نقش مترجم را ميان ما داشت.
- براي ديدن يکي
از اقوام به اينجا آمديم،
تمايل داشتم بافتن فرش را ببينم.
حياط خانه با اينکه
کوچک بود و موزائيک کردنش هزينهي زيادي نميبرد اما سنگفرش نداشت. به دنبال زن از پلههاي زيرزمين گوشهي حياط بهسمت پايين رفتيم و پشت سر من با اشارهي دست معصومه و چند کلمه به زبان ترکي،
بچهها در حياط منتظر
ماندند و داخل زيرزمين نشدند. لامپي 100 واتي فضاي داخل زيرزمين را روشن کرد.
در بدو ورود به دليل
اختلاف نوري که در بيرون و زيرزمين وجود داشت احساس کردم وارد زيرزميني تاريک شدهام بهنحوي که ابتدا حتي دار قالي بزرگي را که
در وسط زيرزمين کار گذاشته شده بود، نديدم.
کف زيرزمين با موزائيکهاي خيس و نمور پوشانده شده بود و نمناکي
موزائيک به کنارهي ديوارهاي
آجري هم سرايت کرده بود و تا نصف ديوار خيس بود. هواي بهشدت سردي در آنجا حاکم بود. هرچه چشم انداختم
اثري از شوفاژ يا بخاري برقي و يا حتي چراغ ذغالي نديدم. نمناکي هوا، تنفس را کمي مشکل
ميکرد.
دارقالي که با تيرکهاي کلفت چوبي در وسط زيرزمين کوچک برپا
شده بود با گولههاي
نخهاي ابريشمي براق
رنگارنگ که از بالاي آن آويزان بود تزئين شده بود و فرش نيمهاي که فقط پشت آن از تاروپودهاي دار معلوم
بود به قسمت پاييني دار، زيبايي خاصي بخشيده بود. بهخصوص گلهاي نقشبرجستهي قالي که بهطور کامل فرش را فرشي تبريزي معرفي ميکرد که به دست هنرمندانهي زنان تبريزي بافته شده بود. نقشهي
قالي هم که پر از گل و گلبوته بود در وسط دار قرار داشت و بر يکي از تيرکهاي افقي دار که نخهاي سفيد قالي را به دو نيم ميکرد استوار مانده بود.
نماي دوم
در کنار فرشفروشي خيابان پاسداران در تهران به انتظار
يک سوژهي مناسب
براي گزارشم هستم. وارد گالري فرش دو نبش و بزرگي ميشوم که در و ديوار آن با انواع تابلوفرشهاي نفيس زينت شده بود و چهارسوي گالري
با قرقرههاي
بزرگي، فرشهاي
6 متري و 9 متري و 12 متري به نمايش گذاشته شده بود. با اينکه فرشها و تابلوفرشهاي نفيس، خودشان شکوه و جلالي به گالري
داده بودند اما مجسمههاي
حيوانات و انسانها که
در گوشهي سالن
قرارداشت و آبنمايي که در انتهاي سالن نصب شده بود نيز بر اين زيبايي خيرهکننده ميافزود. با ورودم به گالري صداي گردونهاي آويزان که از برخورد در با آن بلند شده
بود ورودم را به صاحبان گالري خبر داد چون همزمان چشمان چند نفر به در دوخته شد. بهسمت ميز مجللي رفتم و به فردي که در پشت
ميز قرار داشت علت حضورم و اينکه منتظر سوژهاي مناسب براي تکميل گزارشي هستم را توضيح دادم و با نظر مثبت
مرد که بعد متوجه شدم مدير فروش است مواجه شدم.
خوشبختانه پس از
چند دقيقه دوباره صداي گردونه بلند شد و زن و مرد جاافتادهاي به همراه دختر و پسري جوان وارد گالري
شدند. يکي از افراد داخل گالري بهسمت آنها رفت و پس از خوشآمدگويي، آنها را به سمت فرشها هدايت کرد.
مرد ميانسال و پسر
جوان که کت و شلواري شيک به تن داشتند پشت سر مرد فروشنده به راه افتادند اما زن و
دختر جوان که هر دو پالتو پوست بر تن داشتند محو تماشاي تابلو فرشهاي نفيس شده بودند.
نماي سوم
معصومه و مادرش پشت
دار قالي قرار گرفتند و با نگاهي به نقشهي فرش، انگشتان خود را داخل نخهاي قالي فرو کردند. معصومه که چشمانش در
آن تاريکي، بهتر نقشهي قالي
را ميديد شروع به خواندن
نقشه کرد و هم خودش و هم مادرش با سرعتي عجيب شروع به بافتن کردند. هر ثانيه يک گره
به قالي ميزدند
و نخ آن را با کاتري که در دست داشتند ميبريدند. نواي آرام زمزمههاي معصومه به همراه صداي گرهزدن
نخ بر دار قالي آهنگي زيبا و محزون ميساخت. وقتي کار بافتن يک رج از قالي به
پايان رسيد، زن با شانهاي بزرگ
بر روي دارقالي کوبيد تا گرهها بهخوبي بر روي فرش بخوابند. سپس با قيچي مخصوص
شروع به برش نخهاي
اضافه بيرونزده از قالي کرد و هروقت به گل برجستهاي ميرسيد با احتياط بيشتر آن را بهطرز مخصوص قيچي ميکرد که برجستگي گلبوته نمايان شود.
- معصومه! چند وقته
که روي اين قالي کار ميکنيد؟
تقريباً 5 ماهه
- چهقدرش مونده؟
تقريباً يک سومش.
حدوداً دو ماه ديگه کار داره.
- اين فرش چند متريه؟
بافتن اين فرش چهقدر
طول ميکشه؟
بستگي داره که چهقدر براش وقت بگذاري و از چه نخي استفاده
کني. من و مامانم صبح از ساعت 5 شروع به کار ميکنيم تا ساعت 8 شب. چون نخ فرش ابريشميه
خيلي دير بالا مياد. براي همين اينقدر طور کشيده وگرنه بايد زودتر تمام ميشد.
- حتماً کلي قيمت
اين فرشه؟
ما که چون به پول
احتياج داشتيم اين فرش را ارزانتر پيش فروش کرديم.
- چرا؟
خوب اين فرش را از
وقتي شروع به بافتن کرديم که من با آقا نادر عقد کردم. مامان ميگفت بايد براي تهيهي جهيزيه فرش ببافيم. اما دو هفتهي ديگه عروسي منه و اين فرش تا دو هفتهي ديگه تموم نميشه براي همين مجبور شديم
پيش فروشش کنيم تا بتونيم جهيزيه بخريم.
- حالا چند فروختيد؟
يک ميليون و دويست
و پنجاه هزار تومان
- همين قدر؟ ميدونيد اين فرش گلبرجسته با نخ ابريشيمي
را توي تهران چند ميفروشند؟ حداقل 10- 9 ميليون تومان. چرا اينقدر ارزان فروختيد؟
از ما روستائيها بيشتر از اين نميخرند. فرشهاي با نخ کرک را که زير 300 هزارتومان
ميخرند حالا اين فرش
چون ابريشم و گلبرجسته
با نقشهي قشنگ
بود، اينقدر
خريدند.
- شما بقيهي سال هم فرش ميبافيد؟
بله، سفارش ميگيريم.
- کسي که سفارش فرش
را ميدهد
و کارفرماي شما است بيمهتان ميکند؟
نه حتي حاضر نيست
يک جاي بهتر و گرمتر براي
کار کردن به ما بدهد. الان مادر من با اين سن و سال تمام بدنش آرتروز داره تمام استخوانهاي از بس که توي اين زيرزمين نمناک کار
کرده درد ميکنه.
شما دستهاي
ما را نگاه کنيد.
معصومه دستانش را
جلوي روي من گرفت. تمام انگشتانش ترک برداشته بودند و ترک نوک آنها بسيار عميق شده
بود. معلوم بود چندين مرتبه زخم شده است و دو مرتبه جاي زخم قبلي که هنوز خوب نشده
است زخم شده است.
-چرا اينطوري شده؟
به خاطر نخ ها، شما
خودتان دست به اين نخ ها بزنيد که چقدر ضخيم و کلفت هستند و ما مجبوريم براي هر بار
گره زدن انگشتانمان را به شدت و فشار داخل اين نخ ها فروکنيم. براي همين زخم ميشه و
خون مياد. حالا که هوا سرد شده وضع بدتره چون پوست دستمان خشک شده و زود ترک مي خوره.
بعضي وقتها از
شدت سوزش انگشتها شبها خوابمان نمي برد.
-معصومه پدرت چي؟
چکاره است؟
توي بازار نخ هاي
قالي رنگ مي کنه.
-درآمدش خوبه؟
ماهي 900 هزار تومان
-شما چند تا بچه
هستيد؟
8 تا. 5 تا دختر،
3تا پسر که من بزرگترين آن ها هستم.
-با پول اين قالي
ها که مي بافيد خرجتون در مياد؟
اگه سالي بتونيم
4-5 تا ببافيم ميتونيم
يه جوري سر کنيم. اما اگه سفارش نداشته باشيم يا اينکه ارزون از ما بخرن ...
وقتي داخل حياط شدم
بچهها حسابي سرگرم بازي
بودند و دخترکي که انگار در غياب خواهر و مادرش وظيفهي انجام کارهاي خانه را داشت، در کنار حوض
مشغول شستن ظرف بود. تا مچ دستش قرمز شده بود و به کبودي ميزد. احتمالاً نفر بعدي که مجبور بود براي
تهيهي جهيزيه از صبح
تا شب در آن زيرزمين نمور و تاريک قالي را رج بزند و دستانش با ضربات تارهاي قالي،
زمخت و زخمي شود او بود و خواهر بعديش بايد جاي او کارهاي خانه را ميکرد. انگار اين چرخهاي بود که به ناچار همه بايد در آن ميچرخيدند و راه مفري وجود نداشت.
نماي چهارم
زن و مرد به همراه دختر و پسر جوان که معلوم شد دختر
و داماد آن خانواده هستد و قرار است تا دو هفتهي ديگر ازدواج کنند، فرش دوازده متري نقشبرجستهاي را پسنديدند. مدير فروش شروع به توضيح
در مورد فرش کرد که چند شانه است و چند گره دارد و از مرغوبترين نخهاي ابريشمي در آن استفاده شده است و نقشه
بينظيري دارد و...
فرش به نظرم خيلي
آشنا آمد. نقشاش شبيه
همان نقشي بود که معصومه و مادرش به فرش خود ميزدند. خانواده فرش را پسنديدند و به همراه
سه فرش دستباف 9 متري ديگر و پرداخت وجهي در حدود 20 ميليون تومان، از گالري خارج شدند.
سپس من قيمت فرش 12 متري تبريز نقشبرجسته را پرسيدم.
ما ده ميليون و هفتصد
هزار تومان قيمت گذاشته بوديم اما به اين خانواده چون باز هم فرش برداشتند 9 ميليون
فروختيم.
- شما خودتان فرشهايتان را سفارش
ميدهيد
که ببافند؟
اکثراً بله. يعني
در واقع بدون واسطه اين کار را انجام ميدهيم. البته اين فرش را به دليل امتيازات منحصربه فردي که داشت
از دلال خريديم.
- ميتونم بپرسم چند؟
حدود چهار ميليون.
- شما اطلاع داريد
که دلال از بافنده چه ميزان خريده است؟
خير خبر ندارم ولي
احتمالا در حدود يک ميليون.
- شما فرشها را مستقيماً از
بافنده ميخريد
يا از کارفرما؟
ما با چند مجتمع
بافندگي قرارداد داريم که فرش را از صاحبان مراکز ميخريم.
-اطلاع داريد مثلاً از فرشي که يک ميليون مي خريد
و 4 ميليون مي فروشيد چقدر به خود بافنده فرش تعلق مي گيرد؟
فکر مي کنم چيزي در حدود 600 تا 900 هزار تومان
-شما فرشهايتان را بيمه ميکنيد؟
حتماً چون سرمايه ماست. اگر خداي ناکرده سرقت شدند يا آتش بگيرند سرمايه ما از
بين مي رود.
-خبر داريد بافندگان اين فرش ها بيمه مي شوند يا
خير؟
اين به کارفرما بستگي دارد. من اطلاع چنداني ندارم. n
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر