صف سوگواران!
سرسخن– از نشریه آتش – شماره ۶۳
21 دی ماه 1395 روزی بود که به جز طرفداران
همیشگی جمهوری اسلامی از دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب، صدها هزار نفر از مردم تهران
که الزاماً از پایۀ اجتماعی حاکمیت نیستند هم، زیر تابوت اکبر هاشمی رفسنجانی صف کشیدند
و سوگواری کردند. این که جمعیت شرکت کننده
در این مراسم به ادعای رسانههای حاکم 5/2 میلیون نفر بود یا بنا به یک تخمین هندسی
از فضا و محیط، حداکثر 330 هزار نفر (1)، اصلا در این رویداد عمده نیست. مسئله این
است که بخشی از خُرده بورژوازی
و قشرهای شهری بنا به خصلت طبقاتی متزلزل و بیثباتشان، چند سالی است تصمیم گرفتهاند
باعنوان «رهبر جنبش اصلاحات» و «حامی منافع مردم» زیر عبای آلوده به جنایت و فساد اکبر
هاشمی رفسنجانی بروند و نمایش جمعیت 21 دی و سایر واکنشهای سمپاتیک به مرگ هاشمی،
اوج نمادین این حقارت بود. این وضعیت، بیان یک قطببندی نامساعد و پیچیدگیهای صحنۀ
سیاسی جامعه است و ضرورت دخالتگری آگاهانه و انقلابی و تغییر صحنه بهسمت راه دیگری
را بیش از پیش، تاکید می کند.
سیمای یک جنایتکار
در کارنامۀ سیاسی هاشمی رفسنجانی موارد
متعددی از جنایت علیه مردم را میتوان به وضوح نشان داد اما اصلیترینشان، مشارکت
مستقیم و تعیینکننده در بنای جمهوری اسلامی است. دولتی که بر ویرانههای انقلاب ناکام
ماندۀ مردم ایران و از تلفیق قوانین پوسیدۀ اسلامی با وحشیانهترین اَشکال بهرهکشی
طبقاتی، بنا شد و پیش از عروجِ پدیدههایی مانند القاعده، طالبان و داعش، نخستین دولت
اسلامی را بنا کرد. دولت اسلامی هاشمی و امامش که در رأس آن حزب چماق به دستان جمهوری
اسلامی با حضور شخصیتهایی چون میرحسین موسوی، محمد بهشتی، علی خامنهای، محمد خاتمی
و قضات جنایتکار شرع مانند موسوی اردبیلی، خلخالی، یوسف صانعی، گیلانی و غیره قرار
داشتند، تثبیت حاکمیتاش را مدیون سرکوب خونین جنبشهای مردمی و سازمانهای کمونیستی
و مترقی بود؛ سرکوب جنبش زنان و تحمیل حجاب اجباری و قوانین شریعت، سرکوب جنبشهای
دهقانی و ملی در ترکمن صحرا، کردستان و خوزستان، سرکوب جنبش دانشجویی در ضدِ انقلاب
فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها، سرکوب جنبش کارگری و در نهایت سرکوب تمام عیارِ کل جامعه
پس از خرداد 1360 که خطِ خونین آن تا قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 بیوقفه
ادامه پیدا کرد. تحمیل جنگ ارتجاعی هشت ساله همراه با صدام حسین به تودههای مردم دو
کشور ایران و عراق که جز انبوهی از استخوانهای سوخته و ویرانی بیانتها باقی نگذاشت
و ترویج ارتجاع اسلامی و اسلامگرایی در سراسر منطقه و جهان از دیگر فعالیتهای اصلی
جمهوری اسلامی در دهۀ تثبیتاش بود. هاشمی رفسنجانی در تمامِ این دهه در بالاترین سطوح
اجرایی، امنیتی، نظامی و قضایی حضور تعیینکننده و موثر و فعال داشت.
پس از مرگ خمینی و پایان جنگ، رفسنجانی
نقش اصلی را در به رهبری نشاندن علی خامنهای بازی کرد و به عنوان رئیس دولت، یک برنامۀ
جنایتکارانۀ اقتصادی با عنوان «سازندگی» را درپیشگرفت. هدف این برنامه رشد هرچه بیشتر
مناسبات سرمایهداری و ادغام مضاعف ساختار اقتصاد ایران در مدار و متن سرمایهداری
جهانی امپریالیستی بود. طرحهای ریاضت اقتصادی و «تعدیل ساختاری» دولت هاشمی، کمر اکثریت
طبقۀ کارگر ایران و دیگر مزدبگیران خُرد و اصطلاحا «دهکهای پایین» جامعه را شکست و
بیثباتی شغلی، بیکاری، گرسنگی و فلاکت بیشتر برای آنان به ارمغان آورد. وجوه دیگر
این برنامه مانند پیوند کشاورزی ایران به سرمایۀ جهانی، در بلند مدت به ویرانی بیشتر
ساخت اقتصادی جامعه و مهاجرت روستاییان به حاشیۀ شهرهای بزرگ، گسترش زاغهنشینی و
در نتیجه افزایش اعتیاد و تنفروشی منجر شد. تغییرات اکولوژیک ناشی از سد سازیهای
«سردار سازندگی»، نابودی محیطزیست و خشکشدن دریاچهها و تالابهای متعدد را به دنبال
داشت و پروژههای دیگری مانند کارخانهجات سیمان، واردات خودرو، اتومبیلسازی و مجتمعهای
پتروشیمی بر آلایندگی هوا افزود.
رفسنجانی در دهۀ 70، حامی سرسختِ دخالت
سرداران جنایتکار سپاه و بسیج در پروژههای اقتصادی بود و حلقههای متعددی از نهادهای
رانتی و پولشویی را با محوریت خانواده و نزدیکان و دستیارانش به وجود آورد. این پدیده
در روند گسترشش به شکلگیری غدۀ سرطانی رانتخواری و فسادِ بیشتر مالی در اقتصاد ایران
تبدیل شد. در دهۀ 70 وزارت اطلاعات دولت هاشمی رفسنجانی برنامۀ ترور و کشتار رهبران
و اعضای اپوزیسیون، روشنفکران، منتقدین، دگر اندیشان و هنرمندان را در داخل و خارج
از کشور به صورت رسمی و سیستماتیزه پیش میبرد و او بدون شک از بلندپایهترین جنایتکاران
تاریخ معاصر ایران است. هاشمی با بهرهجستن همزمان از سُنت مصلحت اندیشی شیعی و پراگماتیسم
لیبرالی، بارها پروژههای حذف، ترور و سرکوب مخالفین و منتقدین نظام مقدسش را پیش گذاشت
و یا سر به نشانۀ تایید آن تکان داد.
سیمای جنایت پوشان
فرق است میان قضاوت کردن دربارۀ یک مسئول
درجۀ چندم جمهوری اسلامی با فردی مانند اکبر هاشمی رفسنجانی. بار جنایت و کشتار چنان
در کارنامه و اندیشۀ هاشمی سنگین است که در قبال آن نمیتوان حد وسط را گرفت و موضعِ
میانه اتخاذ کرد. در مواجهه با پدیدۀ رفسجانی شما یا تمام قد علیه بهره کشی و ستم،
جنایت و ترور هستید یا تا گردن در پوشاندن و توجیه آن غرق میشوید. و دومی اتفاقی است
که مدتها است در ادوار مختلف انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و مجلس خبرگان تا کارناوال
«علی اکبر خوانی» روز 21 دی افتاده است. مهم نیست مدافعین و یا توجیه گران هاشمی از
«چپ» و راست با چه انگیزه، نیت و تحلیلی مُهر تأیید و قلم بخشش بر عملکرد او میگذارند،
مهم این است که نام و عمل او چنان به ستم علیه مردم آلوده و عبایش چنان به خون آغشته
است که هر ذرهای تلاش برای سمتگیری با او یا توجیه و توصیهاش، بی درنگ به یک انتخاب
حیاتی برای هر فردی منجر خواهد شد: انتخاب میان شرافت یا بی شرفی! هر مقدار توجیه امثال
رفسنجانیها، هر ذره تردید در نقش داشتن او در کشتار و جنایت و ستم بر مردم، هر اندازه
امید و سمتگیری با امثال او و دولت و نظام و سیستمی که بنا نهادند، به همان میزان
بیانگر غرق شدن افراد در سازش با رژیم، همدستی با جنایت و تن دادن به ذلت سکوت در برابر
ظلم و همگامی با مرتجعین و ستمگران است.
سمتگیری بورژوایی و خُرده بورژوایی با
هاشمی رفسنجانی و عملکرد او، وقتی به توجیه و سفسطههایی از این دست میانجامد که
«او هیچ نقشی در جنایتها نداشت و فقط سکوت کرد» یا «او مردم را تنها نگذاشت و مردم
هم تنهایش نگذاشتند»، آنگاه دیگر خصلت تبهکارانه پیدا میکند. به قول برشت «آن کسی
که حقیقت را نمیداند و نمیگوید، جاهل است اما آن کسی که حقیقت را میداند و نمیگوید،
تبهکار است» و نسبت به تبهکاری اجتماعی هرگز نباید روادار و شکیبا بود. موضع تعرضی
داشتن در مقابل چنین یاوههای ارتجاعی و ضد انقلابی، یک مسئولیت اخلاقی و سیاسی در
مبارزه با حاکمیت است. جامعهای که حتی صد هزار نفر از مردمش –مردم
به معنای کسانی که پایۀ اجتماعی و تاریخی هواداری از جمهوری اسلامی نبوده اند– در
مراسم تدفین یکی از پدرخواندگان فساد و جنایت شرکت میکند، پتانسیل و بذرهای هولناکی
از تن دادن به فاشیسم و ارتجاع را در خود حمل میکند. به این تن سپردن به ارتجاع، به
این سمتگیری، به این چشم بستن بر واقعیت ستم و قتل و کشتار نباید مجال آسوده نفس کشیدن
و رجزخوانی داد. بهای هر سطحی از دفاع از رفسنجانی، فروختن شرافت و لگد کردن اخلاق
است.
این گزارۀ سراپا دروغ که «هاشمی در دورۀ
پایان حیات سیاسیاش، جانب مردم را گرفت» باید تحقیر و رسوا شود. کدام مردم؟ کدام جانبداری؟
رفسنجانی، همواره رفسنجانیِ جمهوری اسلامی بوده است و مواضعِ سیاسیاش با مصلحت دولت
جمهوری اسلامی تعریف و تعیین میشد. مهمترین دغدغۀ او در تمام دوران زندگیاش، حفظ
سلطۀ طبقات حاکم بر اکثریت مردم از طریق تداوم حاکمیت دولت جمهوری اسلامی بود. او چه
هنگامی که در رکاب امامش حکم قتل عام و جنگ ارتجاعی را پیش میبرد و چه وقتی با «اجتهادهای
متفاوت» در برابر جناح دیگر حاکمیت میایستاد، به تنها چیزی که فکر نمیکرد منافع تودههای
مردم به ویژه کارگران و زحمتکشان بود. تشدید اختلاف منافع و اختلاف نظر درون هیئت حاکمۀ
جمهوری اسلامی که ناشی از تضاد جناحهای مختلف رقیب بود، نه بر مبنای منافع مردم، بلکه
بر سر سمتگیری با این یا آن قدرت امپریالیستی (آمریکا و غرب یا روسیه و چین) یا چگونگی
سرکوب اعتراضات مردمی و نحوۀ ادارۀ دولت و روابط بورژوایی ِ حاکم بر جامعه صورت گرفت،
به نحوی که تمام آنها در نهایت به بقای حاکمیت جمهوری اسلامی خدمت کند. هاشمی رفسنجانی
در حفظ هژمونیِ دولت سرمایه داریِ اسلامی در ایران و تداوم چرخیدن چرخِ بهره کشی و
استثمار طبقاتی، هیچ تردید و شبههای نداشت. اما بخشی از بورژوازی و خُرده بورژوازی
ایران بنا به علل مختلف ناشی از منفعت جوییهای حقیر طبقاتی و ترس و بی ثباتی و احساس
نا امنی، در مقاطعی به ویژه در وقایع سال 88 و سپس بهار 92 و روی کار آمدن دولت روحانی،
به دفاع و توجیه و تقدیس هاشمی و ائتلافش پرداختند. سخنگویان سیاسی و فرهنگی بورژوازی
و خُرده بورژوازی در کسوت نویسنده، شاعر، مترجم، بازیگر، کارگردان، استاد دانشگاه،
نوازنده، روزنامه نگار، منتقد، تحلیلگر، ورزشکار و غیره به شکل علنی و رسمی، نقش مهمی
در این مجلس خیانت جمعی بازی کردند. وظیفۀ اصلی شان، پایان دادن به تزلزلهای وجدانِ
معذب آن بخشهایی از جامعه بود که تردید داشت آیا میتوان به قاتلین آن همه روشنفکر
و نویسنده و جانهای عاشق رأی داد و با دشمنان مردم بیعت کرد؟ و ارزان مایهها و ناروشنفکران
کوته فکر و حقیر بانگ برداشتند که: بله میتوان، پس زنده باد خیانت و خودفروشی!
بخشی از خُرده بورژوازی در تبعات ناشی از
شکست انقلاب 57 و روند نزولی انقلاب جهانی و فقدانِ یک بدیل انقلابی و راهگشا در صحنه
سیاسی، چنان بی رگ و تحقیر شده است که از چشم بستن بر هر لجن و از تن دادن به هر سازش
و تسلیمی ابا ندارد. سقف خواست و افق دیدش، در برابر تحقیر و سرکوب حاکمیت فاشیستی،
مدام پسرفت میکند و به سطح پایینتری از انتظار و سطح بالاتری از همزیستی و تمایل
به ستم و ستمگر نزول میکند. این قشر همیشه منافع طبقاتیاش را به عنوان «منافع جمعی»
همۀ طبقات معرفی کرده و با عناوین مختلفِ «منافع ملی»، «جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران»،
«مصالح عمومی جامعه» و غیره تبلیغ میکند.
از آنجا که امروزه بخش مهمی از مبارزۀ تئوریک، سیاسی و ایدئولوژیک پرولتاریا با بورژوازی
از معبر مبارزه با توهمات خُرده بورژوازی میگذرد، رسوا کردن سندروم سمتگیری با نظام
جمهوری اسلامی و قاتلین و شکنجه گرانش، یک ضرورت مداوم است.
باب آواکیان رهبر جنبش کمونیستی جهانی و
صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا میگوید: «معرفت شناسی و اخلاق در یک نقطه با یکدیگر
تلاقی میکنند و جایی هست که باید ایستاد و گفت پرهیز از دیدن این مسئله غیر قابل قبول
است» (2) و موضعگیری در قبال هاشمی رفسنجانی دقیقاً یکی از همین نقاط است. نمیتوان
واقعیتِ خونین و نفرت انگیز عملکرد و اعتقادات او را ندید و بر آن شورش نکرد. این مسئله
به همراه افشاگری مداوم از خط، ایدئولوژی و جهان بینی هاشمی و دولت و جامعهای که او
و امامش و دیگر مؤتلفینشان بنا کردند، حلقۀ کلیدی در برخورد با حقارت و توهم خُرده بورژوازی طرفدار امثال هاشمی است. این پروسۀ نفی
و نقد و مبارزه با توهمات، باید با طرح آلترناتیو مادی، مطلوب و واقعی یعنی انقلاب
کمونیستی بر اساس سنتز نوین کمونیسم همراه باشد. تشریح صحت علمی کمونیسم، تبیین حقانیت
ایدئولوژیک آن، اثبات مطلوبیت جامعۀ مورد نظر و اهدافش و تصویرسازی از مُدل جامعۀ آینده
از طریق یک برنامۀ دولت بدیل سوسیالیستی، آن وجه ایجابیِ استراتژیکی است که در تمام
پروسۀ مبارزات و تبلیغ و ترویج و سازماندهیمان در میان تودهها باید آن را در دست
بگیریم.
هاشمی رفسنجانی مُرد، اما مبارزه برای سرنگونی
انقلابیِ نظامی که او بنا نهاد ادامه دارد. n
«آتش»
یادداشتها:
1. http://payeshonline.com/news/128230/
2. آواکیان،
باب (1395) راهی دیگر. ترجمه منیر امیری. نشر آتش.ص26
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر