پیـام دلنشـین
«جَنـگو»
تماشای «جنگوی آزاد شده» آخرین ساختۀ تارانتینو لذت بخش است.
نه فقط این، که چشم تماشاگر را نیز به روی گوشههای تاریک و کمتر به زبان آمدۀ تاریخ میگشاید. «جنگو» یک فیلم تاریخی نیست. قصه و شخصیت هایش زادۀ
تخیل تارانتینو هستند. اما به صراحت و سرعتِ یک اثر گرافیک میتواند شمّهای از شرایط و روابط برده داری در آمریکای میانۀ قرن نوزدهم
به دست دهد. قصۀ فیلم به سال 1858 مربوط میشود. برده سیاهپوستی به نام «جنگو» (جی می
فاکس) و همسرش که نام عجیب و اشرافی «بروم هیلدا فون شافت» (کری واشینگتن) بر خود
دارد را از هم جدا کردهاند و هر دو را فروختهاند. «جنگوی» پای در زنجیر را یک جایزه بگیر آلمانی به نام
«دکتر کینگ شولتس» (کریستوفر والس) به زور اسلحه از برده داران میخرد و سند آزادیش را صادر میکند. این یکی از شروط معاملۀ شولتس و جنگو است. جنگو باید به
او در یافتن و کشتن مزدوران یک ارباب برده دار کمک کند. توافق دیگری که بعد از
موفقیت در این کار، بین جنگو و کینگ صورت میگیرد تلاش برای یافتن و آزاد کردن بروم هیلدا است. بدین
ترتیب سفر پر ماجرا و خونین این دو آغاز میشود. به شکار کسانی میروند که برای سرشان جایزه تعیین شده. پیدا میکنند، میکشند و پول به دست میآورند. کینگ اگر چه برای رسیدن به اهدافش به اسلحه متکی است
اما پا از تفاسیر و چارچوبهای تعریف شدۀ قانونی بیرون نمیگذارد. از منطق رایج پیروی میکند و اهل احساسات نیست. برخلاف او، جنگو با انگیزۀ رسیدن به
همسرش همۀ سختیها و خطرات را به جان میخرد و راه کشتن و کشته نشدن را میآموزد.
البته
نقشی که تارانتیو از زن (و در این مورد مشخص زن بردۀ سیاه) در اثرش ارائه میکند، اساسا نقشی
حاشیهای و کم و بیش شبیه به زنان منفعل و مظلومی است که در ژانر وسترن (چه
از نوع آمریکایی و چه ایتالیایی) وجود دارد. اگر چه اولین رویارویی جنگو با بروم
هیلدا در خانۀ ارباب زمانی است که هیلدا به خاطر تلاش برای فرار، برهنه و شلاق
خورده در گودالی زندانیاش کردهاند و این نشان از حرکت شورشگرانۀ او دارد، اما در ادامۀ قصه انگار
همۀ کارها را به همسرش واگذار میکند. چون دیگر، مردش وارد صحنه شده است. در واقع تارانتینو در به
تصویر کشیدن نقش زنان بردۀ سیاه در ضربه زدن و نهایتا به زیر کشیدن نظام برده داری
در آمریکا ناموفق عمل میکند. عقب ماندگی فیلم «جنگو» در این زمینه باعث تعجب است؛ به ویژه که
این روزها شاهد پروراندن شخصیتهای زن در بسیاری از آثار قرن بیست و یکمی هستیم.
به
ماجرای فیلم باز گردیم. وقایع پیاپی جنگو و کینگ را به فکر کردن و نقشه کشیدن برای
حل تضادها وا میدارد. ذهن و عمل هر دو دستخوش تغییر و تکامل میشود. از دریچۀ
دید آنان با واقعیت تکان دهندۀ سلطۀ سود، جنایات برده داران سفید و ستمی که بر
سیاهان روا میشود مواجه میشویم. در این کار، خاطرات بریده بریده جنگو به صورت فلش بک به کمک مان
میآید. تارانتینو با مهارت و طنزی خاص، شرارت و زبونی دار و دستۀ
نژادپرست مسلحی که نطفۀ تشکیلات مخوف «کوکلاکس کلان» را گذاشتند به نمایش در میآورد. سپس ما را
با پدیدۀ وحشتناکی به نام «مندینگو» آشنا میکند که در واقع
گلادیاتورهای سیاه در خدمت اربابان جنوب آمریکا بودند. مندینگوها را به جدال تن به
تن با یکدیگر وا می داشتند؛ روی پیروزی این یا آن شرط بندی میکردند. نتیجۀ هر
مسابقه با مرگ یک برده به دست برده دیگر تعیین میشد.
تارانتینو
تصویرگر یک صف بندی مهم در بین بردگان نیز هست. همان چیزی که مالکلوم ایکس رهبر
رادیکال جنبش سیاهان آمریکا در دهۀ 1960 از آن تحت عنوان «تفاوت بردۀ مزرعه و بردۀ
خانگی» نام میبرد. بردۀ مزرعه هیچ چیز برای از دست دادن ندارد؛ شورشی است؛ نسبت به
طبقۀ حاکم برده دار در ایالات جنوبی آمریکا توهم ندارد؛ و حاضر است همه چیز را به
آتش بکشد. بردۀ خانگی اما به خرده ریزی که مقابلش پرتاب میکنند و زندگی در
خانۀ امن و آرام ارباب راضی است و خانۀ اربابی را «خانۀ ما» مینامد. شخصیت «استفن»
(ساموئل ال جکسن)، بردۀ خانگی خودفروختهای را بازنمایی میکند که از امتیاز و مقام قابل توجهی در خانۀ اربابی برخوردار است.
بقیۀ بردگان تحت امر او قرار دارند. آنان را کنترل و سرکوب میکند. برای ارباب
حسابداری میکند، به او مشاوره میدهد و حتی بر تصمیماتش تاثیر میگذارد.
چرخش
مهم در دو شخصیت اصلی فیلم (جنگو و کینگ) آنجاست که اولی به منطق و نقشه رو میآورد و دومی در
را به احساسات خود میگشاید. این تحول در شرایط انتخاب مرگ یا زندگی و به زبان گلوله بیان
میشود. نمایش بی پروای خشونت و قهر (البته با زبانی هنرمندانه و به مدد
طنز) همیشه بخش جدانشدنی فیلمهای تارانتینو بوده است. جنگو نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما
نمایش قهر در این فیلم با جدال طبقاتی/ نژادی (ملی) بین برده داران سفید و مزدوران
سفید و سیاهشان از یک سو و بردگان سیاه از سوی دیگر در پیوند است. و این، پیام
مثبت ویژهای برای تماشاگر به همراه دارد. در این خونریزی بی وقفه، فیلم
تارانتینو ستایشگر قهر عادلانۀ محرومان و محکومان در برابر قهر ارتجاعی و ستمگرانۀ
برده داران حاکم است. در دورانی که از هر سو و به هر بهانه، تودههای تحت ستم و
استثمار به مصالحه و مسالمت فراخوانده میشوند و با فریبکاری برایشان پرهیز از خشونت را موعظه میکنند تا همیشه
در روی همین پاشنه بچرخد و انحصار قهر در دست حاکمان باشد، پیام «جنگوی آزادشده»
دلنشین است؛ البته نه برای همه.
بعضی
از منتقدان در شبکههای بزرگ تلویزیونی آمریکا که بلندگوی نظام سرمایهداریاند از این در
وارد شدهاند که «فیلم تارانتینو متکی بر وقایع و شخصیتهای تاریخی
نیست. اینطورها هم که در فیلم میبینیم نبوده است. پدیدۀ مندینگو هیچ جا ثبت نشده و فقط در حد شایعه
است.» اسپایک لی سینماگر سیاهپوست که بعد از ساختن یکی دو فیلم نسبتا خوب و متفاوت
در دوران جوانی عملا جذب سیستم شد و پیامهای نادرست و سازشکارانه را چاشنی فیلم هایش کرد نیز به تارانتینو
تاخته است. او میگوید «تاریخ گذشتگان من ربطی به وسترن اسپاگتی جنگو ندارد. تاریخ
بردگان تاریخ یک هولوکاست است.» لوئیس فاراخان رهبر جریان مرتجع «ملت اسلام» هم از
منتقدان جنگوی آزاد شده است. هم اسپایک لی و هم فاراخان در شمار وفاداران به نظام
دمکراسی آمریکایی هستند و به ویژه بعد از به سر کار آمدن اوباما بخشی از رویاهای
بورژوازی سیاه را تحقق یافته میبینند. احتمالا خود تارانتینو متوجه این نکته نبوده که شخصیت «استفن»
چقدر شبیه به نقش سیاستمداران، نظامیان و رسانه گردانانِ بورژوای سیاه در خانۀ
اربابی بزرگی که ایالات متحده نام دارد از آب درآمده است. شاید اسپایک لی و
فاراخان نیز ناخودآگاه از چنین تشبیهی آزرده خاطرند.
سعید سبکتکین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر