۱۳۹۳ شهریور ۳۱, دوشنبه

تعرض داعش و مقاومت کوباني



آخرين خبرها از شروع دور جديدي از حملات «دولت اسلامي» (داعش) به مواضع پيشمرگان کرد سوريه در شهر کوباني حکايت ميکند. از قول فرماندهان نظامي کرد ميخوانيم که حلقة محاصرة شهر تنگتر شده و نيروهاي مرتجع مذهبي با استفاده از تسليحات سنگين منجمله تانک، مناطق مرکزي کوباني را هدف قرار دادهاند. در چند ماه اخير که موضوع پيشرويهاي داعش در عراق و سوريه بر سر زبانهاست، بسياري از نيروهاي سياسي و ناظران تحولات منطقه به بررسي مقاومت پيشمرگان بهويژه پيشمرگان زن در کوباني و قهرماني و ارادة آنان در صحنة نبرد پرداختهاند. بسياري رزم اين نيروها را الگويي براي همة زنان مبارز منطقه و دنيا و خط مقدم جبهة فمينيستهاي امروزين معرفي ميکنند. براي اينکه تصويري کلي از صحنة نبرد کوباني و مشخصاً سياستها و جهت گيري مبارزة زنان پيشمرگه داشته باشيم مفيد ديديم گزيدة مقالهاي که رفيق سيامک صبوري در نقد نظرات مراد فرهادپور و منصور تيفوري پيرامون مقاومت مسلحانه و تودهاي در کوباني نوشته و در سايتهاي مختلف انتشار يافته را باز تکثير ميکنيم.
ـ «آتش»

....هر آنچه در کوباني و روژئاوا ميگذرد تحت رهبري يک خط سياسي ـ ايدئولوژيک سازمان يافته و حزبي به نام PYD است که در واقع شاخه روژئاوايي کنگره خلق کردستان (KCK) و طرفدار انديشههاي عبدالله اوجالان است. هرگونه جداسازي عمدي يا سهوي پراتيک سياسي و نظامي نيروي مسلح درگير در جنگ روژئاوا از PYD و شاخه نظامي آن يعني YPG و خط سياسي ـ ايدئولوژيک اوجالان، فقط مخدوش کردن واقعيت است و چشم بستن بر آنچه در واقعيت ميگذرد. هيچ ميليشياي خودجوش و مردمياي در روژئاوا بدون رهبري و تسليح و سازماندهي YPG تشکيل نشد و نميشد. هم فراخوان علني رهبري پ ک ک و هم تصاوير منتشر شده از درگيريهاي روژئاوا نشان ميدهد که بخش مهمي از نيروي مسلح اين منطقه و بهويژه رهبري آن از چريکهاي پ ک ک هستند. نه فقط در روژئاوا بلکه در هيچ جاي ديگري بدون رهبري حزبي و تشکيلات نظامي حزبي، هيچ مقاومت تأثيرگذار و پيروزمندي رخ نميداد و نخواهد داد.....
واقعيت را به همان شکلي که هست بايد گفت. اولاً رهبري پ.ک.ک بنا به اسناد رسمي تاريخي اين حزب، طي دهه 80 تا اواسط دهه 90 ميلادي روابط نزديک و دوستانهاي با حزب بعث سوريه داشته است و عبدالله اوجالان سالها در کوباني ساکن بود. اين ارتباط نه از سر علاقه خاندان پان عربيست اسد به کردها و يا بالعکس بلکه از تضاد ميان سوريه با دولت ترکيه بر ميآمد و خط همکاري اوجالان با دشمنان منطقهاي ترکيه. ديگر اينکه پس از حاد شدن جنگ داخلي در سوريه، نيروهاي بشار اسد مناطق کرد نشين شمال، شمال شرقي و شمال غربي سوريه را ترک کردند و منطقه بدون هيچ درگيري و خون ريزي با نيروهاي اسد به دست YPG افتاد. اين مسئله نيز نه از علاقه بشار به کردها بلکه به دليل استراتژي نظامي ارتش سوريه مبني بر تمرکز نيرو در مناطق مرکزي و استانهاي مهمتر بر ميآمد. اين دو فاکتور به قوت گيري گمانه و فرضيهاي منجر ميشود که ميان رژيم بشار و YPG نوعي توافق نانوشته وجود دارد مبني بر اينکه تا اطلاع ثانوي نوعي از خودمختاري و خودگرداني به کردها داده شود. اين مسئله نيز نه به معناي انکار تضاد ميان کردها و رژيم اسد است و نه انکار درگيريهاي نظامي ميان آنها در برخي مناطق. فقط ناظر به تاکتيکها و مواضع سياسي شناور ميان نيروهاي مختلف درگير در صحنه جنگ داخلي سوريه است.
اما فاکتور سومي که اين گمانه را تقويت ميکند؛ خط و استراتژي سياسي و راهبردي اوجالان و پ ک ک است. آنها مدتها است که بهصراحت مسئله حق تعيين سرنوشت ملت کرد و تشکيل دولت کردي را وانهاده و به احقاق حقوق شهروندي همراه با نوعي خودگرداني منطقهاي در چارچوب دولتهاي موجود و همزيستي با دولتهاي موجود در هر چهار پارچه کردستان عقب نشستهاند . البته اوجالان اين عقب نشيني استراتژيک و سياسي را پشت واژگان پرطمطراقي چون «مدرنيته دمکراتيک» و «کنفدراليسم دمکراتيک» پنهان کرده است.... به زبان ساده نيروي YPG و ايضاً پژاک و پ ک ک در هيچ کجا خواهان نابودي دولت موجود و مناسبات حاکم بر آن نيستند. و دقيقاً همين خط سياسي است که بر ارتش و بر جنگ YPG در روژئاوا حاکم است و آنها حتي با چنين افقي ميليشياي مردمي تشکيل دادهاند .... آنچه ماهيت يک جنگ و يک ارتش را تعيين ميکند فرم آن و حتي ميزان حضور مردم در آن نيست، بلکه خط سياسي و ايدئولوژيک حاکم بر رهبري آن جنگ است که ماهيت آن را مشخص ميکند. اين خط است که هدف جنگ و چشم انداز جانبازي و فداکاري تودههاي مردم درگير در آن جنگ را تعيين ميکند. حال بايد اين پرسش را طرح کرد که آيا خط سياسيـ ايدئولوژيک حاکم بر رهبري جنگ روژئاوا به رهايي انسانها و حتي به رهايي مردم کردستان منجر ميشود يا نه؟ آيا بدون نابود کردن دولت کهن و مناسبات حاکم بر آن ميتوان پديدهاي نو و مناسبات جديدي را خلق کرد؟ آيا ميتوان جامعه از بنياد متفاوتي را در همزيستي با دولتهاي موجود ايجاد کرد؟.....
مسئله اين نيست که مقاومت روژئاواييها در مقابل داعش يا اسد جنگي عادلانه است، مسئله اين نيست که نبايد از مقاومت کردهاي کوباني عليه جنايتکاران داعش يا اسد دفاع کرد، مسئله اين نيست که تصوير زنان و مردان مسلح کوباني اميد بخش نيست، مسئله اين است که سمپاتي و دفاع از مقاومت روژئاواييها و حتي YPG در مقابل داعش يک چيز است و تجليل از آن به عنوان «نوع جديدي از حيات جمعي» يا «سياست راديکال رهايي بخش» چيز ديگري است. مسئله اين است که آيا اين شور و اميد و جسارت تودههاي مردم با خط سياسي و طبقاتي فعلي حاکم بر رهبري آن به واقع به کار تغيير انقلابي و راديکال جهان و کردستان خواهد آمد؟ آيا با انديشههاي اوجالان ميتوان تضادهاي مهم و اساسي حاکم بر جهان را حل کرد و سنتز و روابط جديدي را جايگزين آن کرد؟ مادامي که خط سياسي ايدئولوژيک راديکال، کمونيستي و انقلابي در رهبري اين جنگها و جنبشها و از جمله جنبش سال 88 ايران يا بهار عربي و غيره تثبيت نشود، با هر ميزان از حضور مردمي يا شور و اميد و ازخودگذشتگياي نميتوان جهان نوين و مناسبات و روابط از بنياد متفاوتي را ساخت و خلق کرد. نه فرم تودهاي و نه کميت مردمي شرط کافي براي پيروزي در انقلاب و جنگ نيست، اگر چه شرط لازم و ضروري آن است. بدون خط سياسي ايدئولوژيک انقلابي و بدون رهبري کمونيستي هيچ انقلاب راديکال به پيروزي نخواهد رسيد و قادر به پيشروي نخواهد بود.
تصوير واقعي کوباني و روژئاوا.....بيش از هر چيز حاوي يک واقعيت است و آن اينکه مردم هنوز يارا و سوداي در دست گرفتن سلاح براي تغيير جهان را دارند. درست در وضعيتي که در دل طوفانهاي مهلک و تيره و تار خاورميانه اشکال اوليه و قسمي از پتانسيل تودهها آن هم تحت رهبري بورژوازي کرد اين چنين شور و اميد به رهايي را در دلها بر ميانگيزد، پس ميتوان و بايد که اين اميد و شور را حول يک خط و رهبري و تشکيلات کمونيستي و انقلابي به صورت آگاهانه سازمان داد و مسلح کرد. فقط آن هنگام است که کوباني، روژئاوا و کل کردستان به منطقه پايگاهي سرخ براي گسترش انقلاب و کمونيسم در سراسر منطقه تبديل خواهند شد....

واقعیت کمونیسم چیست؟ عجز در درک انقلاب چين




با نگاه به مصاحبة نشريه صدا  با محسن حکيمي

هفته نامة «صدا» که چند ماهي است شروع به کار کرده همانطور که انتظار ميرفت (و به سياق هر آن چه محمد قوچاني در انتشارش دست دارد) مقابله با کمونيسم را يکي از اهداف خود قرار داده است. در شمارة چهارم «صدا» که در تاريخ 15 شهريور 93 منتشر شده به مصاحبهاي با محسن حکيمي در بارة مائوتسه دون و مائوئيسم در ايران بر ميخوريم که بسياري از سايتهاي خبري و سياسي اپوزيسيون نيز آن را بازتکثير کردهاند . ويژگي ايده سازان ضد کمونيست نئوليبرالي مثل قوچاني اين است که به تبليغات نفس بريدهاي نظير «استالين شکنجه گر بود» و «مائوتسه دون معتادان را به دريا ميانداخت» قناعت نميکنند و ميکوشند به سرمايهداري هاري که مدافعش هستند قباي روشنفکري بپوشانند. در اين راه هميشه افرادي منتسب به «چپ» (يا چپي سابق) هستند که زير بغلشان را بگيرند. انتخاب مائوتسه دون و مائوئيسم در اين روزها شايد به اين دليل است که در برخي محافل روشنفکري دگرانديش، انقلاب چين و نقش مائو به موضوع بحث و جدل تبديل شده. «صدا» نيز مناسب ديده به شيوة خود در اين بحث شرکت کند و به عنوان صدايي در اين محافل مطرح شود. ميدانيم که در دهههاي گذشته حزب توده و گرايشهاي گوناگون مرتبط با تجديدنظر طلبان شوروي کارزار سانسور مطلق و يا تحريف مطلق را در مورد مائو و انقلاب چين به پيش بردند و کوشيدند جامعة روشنفکري کشور و حتي بسياري از گروههاي مبارز را از دستيابي به شناخت صحيح و عميق از نظر و عمل مائو دور نگه دارند. اينکه در دوران کنوني مسالة انقلاب چين دوباره در محافل آکادميک و رسانهها مطرح ميشود بدون شک به سنگين شدن وزنة چين سرمايهداري امروز در ترازوي معادلات جهاني و نفوذ اقتصادي اين کشور در ايران ربط دارد. صرف باز شدن اين بحث، عليرغم حملات و تحريفهاي ضدکمونيستي که حولش جريان دارد، امکاني را در اختيار ما ميگذارد تا گوشهاي آمادة شنيدن و نگاههاي حساس را به سوي واقعيت کمونيسم و کنار زدن دروغها و کج فهميها از روي تجربة سوسياليسم در چين برگردانيم.
در اين نوشته قصد پرداختن به همة مسائلي را که حکيمي در مصاحبهاش به آن نوک زده نداريم. فقط ميخواهيم اشاره کنيم به چند نکتهاي که در مورد انقلاب فرهنگي چين گفته است. حکيمي مائو را به اراده گرايي متهم ميکند و ميگويد او «از انگيزههاي اخلاقي و فرهنگي براي پيشبرد اهداف سياسي استفاده ميکرد» و با «حربة انقلاب فرهنگي مخالفان خود... را از صحنة سياست حذف کرد» و «در پوشش مبارزة فرهنگي با افکار بورژوازي مخالفان سياسي خود را به همان شيوه استالين سرکوب کرد.» اين که کدام يک از اين اتهامات دروغي آگاهانه است و کدام يک نتيجه ناداني و يا کج فهمي مسئله ما نيست. قصد ما روشن کردن و به نمايش گذاشتن واقعيت است.
وقتي که چين دست به کار ساختمان سوسياليسم شد، مائو متوجه تفاوتهاي عظيم جامعه چين با شوروي شد و در پي يافتن راههايي بر آمد که به جاي تکيه بيش از حد بر صنعت و شهرها (يعني مدل شوروي) تودههاي وسيع مردم را در ساختمان سوسياليسم (و دخالت در سرنوشتشان) در گير کند. هدف او بر خلاف آن چه حکيمي ادعا ميکند نه صنعتي کردن جامعه به عنوان هدف غائي بلکه تغيير زيربنا (روابط توليدي)، از بين بردن تفاوتهاي طبقاتي و انقلابي کردن ايدهها بود. با قدرت گيري بورژوازي در شوروي (متعاقب مرگ استالين و به خصوص با کنگرة 20 حزب شوروي) مائو بيش از پيش به خطراتي که بر سر راه سوسياليسم کمين کرده واقف شد. او ميديد که در حزب کمونيست چين هم ديدگاه تعداد نه چندان کم شماري از اعضاي حزب به خصوص در سطوح رهبري، به قول مارکس از «افق حق بورژوايي» فراتر نميرود. افرادي مثل ليوشائو چي و دن سيائو پينگ که ميخواستند چين را تبديل به کشوري قدرتمند کنند چهرههاي برجستة اين گرايش بودند. قدرتمند شدن در چارچوب جهان سرمايهداري؛ يعني همين کابوسي که امروز کارگران و زحمتکشان چين را به اسارت در آورده است. مائو ميدانست که اگر چين از اين مسير کنده نشود، بورژوازي نوخاسته قدرت را به دست خواهد گرفت. گسست لازم بود و اين گسست در گام اول با تکيه بر جوانان چين که آمادة مقابله با کهنه و کهنه پرستي بودند ميسر شد. (در آتش شمارة 20 در اين مورد بيشتر گفته ايم).
انقلاب فرهنگي مسلما مبارزهاي بر سر قدرت بود؛ ولي نه با هدف قدرت شخصي. بلکه مبارزه براي قدرت پرولتاريا و سرنگوني عوامل بورژوايي در دولت سوسياليستي و حزب کمونيست. البته کساني که از مبارزة سياسي فقط توطئه گريهاي سران قدرت در حکومتهاي سرمايهداري (يا فئودالي) را ميفهمند و تمايلات و خصوصيات و منافع شخصي را بالاتر از امر طبقاتي ميگذارند نميتوانند اهميت مبارزة مائو براي حفظ قدرت پرولتاريا را درک کنند. اين مبارزه نه تنها در محتوا حتي در فرم هم متفاوت از رقابتها و تسويه حسابهاي درون قدرتهاي بورژوايي بود. در ابتدا دانشجويان به مبارزه ميآمدند عليه استادان زورگو و عقب مانده؛ دانش آموزان عليه اجحافات و نظام سرکوبگر تحصيلي که از قبل به جا مانده بود ميشوريدند؛ دختران براي آزادي، کارگران براي مديريت جمعي، دهقانان براي تحصيل رايگان و دفاع از کمونهاي روستايي به پا ميخاستند. در جلسات بحث از بردن نام دولتمردان (افراد بالاي حزب) حذر ميشد. هدف اين بود که مردم ياد بگيرند به محتواي گفتهها توجه کنند، راه سوسياليستي و راه سرمايهداري را از ميان گفتهها (و گاها به شکل غير مستقيم) تشخيص دهند. هر چند که هر کس در محيط خود ميکوشيد سرکوبگران را تشخيص دهد و با آنان مبارزه کند. بخش عمدة رهبران و کادرهاي حزب که راه سرمايهداري در پيش گرفته بودند نه به زندان افتادند و نه اعدام شدند؛ مورد انتقاد علني قرار گرفتند؛ از مقامات دولتي يا حزبي کنار گذاشته شدند. گروهي نيز بر حسب اقدامات عملي و يا طرحهايي که در شرف اجرا داشتند به حبس خانگي يا زندان محکوم شدند. در واقع هيچ يک از رهبران حزب که مسير سرمايهداري را برگزيده بودند و در مقابل پيشروي سوسياليسم و شرکت بيش از پيش مردم در قدرت مقاومت ميکردند اعدام نشدند. مائو ميدانست که مسئله از بين بردن خاکي است که اين علفهاي هرز در آن ميرويند؛ که از بين بردن فيزيکي اين افراد ممکن است در ميان مردم ساده انگاري و توهمِ رفعِ خطر را ايجاد کند. در اين جور موارد آنقدر کارنامة مائو روشن است که حتي حکيمي هم مجبور شده در مورد سقوط هواپيماي لين پيائو و کشته شدن او، با اما و اگر بگويد «گفته ميشود» مائو او را کشته است!
البته انقلاب فرهنگي بدون اشتباه پيش نرفت. انقلاب فرهنگي يک انقلاب بود. مردم به ميدان آمده بودند و اينجا و آنجا مقامات دولتي و حزبي که از نظرشان خطاکار يا ستمگر بودند را تحقير و توبيخ ميکردند و حتي آماج حملات فيزيکي قرار ميدادند. انقلاب فرهنگي نه يک سمفوني از پيش تمرين شده به رهبري مائو بود و نه کسي با کنترل از راه دور تک تک مردم را به حرکت در ميآورد. جوانان جو گير ميشدند و گاهتر و خشک با هم ميسوخت. گاهي دستههاي مختلف گارد سرخ در مقابل هم قرار ميگرفتند. مائو، خود در مصاحبه با ادگار اسنو (نويسندة آمريکايي و از دوستداران انقلاب چين) از اين که جوانان گهگاه به جاي مبارزه با سرمايهداري و دشمنان واقعي انقلاب به مقابله با يکديگر ميپرداختند اظهار ناراحتي کرده بود. او در گفت و گو با فعالان حزب، مشخصا با کلاه بوقي گذاشتن بر سر عناصري که متهم به در پيش گرفتن راه سرمايهداري شده بودند مخالف کرده گفته بود اينگونه تحقير کردنها (که يکي از شيوههاي قديمي تنبيه دهقاني در چين بود) به کينه ورزي دامن ميزند و راه تصحيح و متحول شدن افرادي که دچار انحراف شدهاند را هم ميبندد. در حالي که تصحيح و تحول يکي از اهداف انقلاب فرهنگي است.
سخن کوتاه. بر خلاف تصور ساده انگارانة «چپ»هايي که فکر ميکنند پيروزي انقلاب و کسب قدرت سياسي نقش چوب جادويي را دارد که يک شبه انسانها را تبديل به فرشته و کشور را تبديل به بهشت برين ميکند، مائو تسه دون اين واقعيت را خوب دريافته بود و تجربة انقلاب سوسياليستي در چين نيز آن را يک بار ديگر به نمايش گذاشت که کسب قدرت تنها اولين قدم است در مسيري که هر آن ميتواند به سوي سرمايهداري باز گردد. با مبارزة نرم و هموار نيز نميشود پديدههاي نو (روابط و نهادهاي نوين) را شکل داد و راه بازتوليد سرمايهداري سد کرد. براي اين کارها بايد مرتبا گسست کرد و انقلاب را ادامه داد. تنها بر بستر شورش و انقلاب براي حل تضادهاي حل نشده و نوخاسته است که خلاقيت و اعتماد به نفس تودههاي تحت ستم به حداکثر شکوفا ميشود و اگر تحت رهبري صحيح قرار بگيرد معجزه ميآفريند. انقلاب فرهنگي در چين (از 1966 تا 1976) يک نمونة برجسته و درس آموز از چنين حرکتي است. بر خلاف گفتة حکيمي، انقلاب فرهنگي «اراده گرايانه» نبود چرا که با اتکا به تضادهاي واقعي جامعه (از جمله تداوم ستم بر زن، شکلگيري بوروکراسي و اقتدار بورژوايي در نهادهاي حزبي و دولتي، تمايزهاي طبقاتي و اجتماعي و وجود حق بورژوايي) انجام شد و نياز بخش بزرگي از جامعه به گسست از همه اينها را بازتاب داد. اگر عزم مائو و انقلابيون کمونيست همراهش براي پيشبرد امر کمونيسم در دنياي سرمايهداري امپرياليستي بيان «اراده گرايي» بود، بايد به صراحت گفت که امروز نيز انجام انقلاب اجتماعي و پيشروي در مسير رهايي نوع بشر از چنگال نظام طبقاتي و ستم هايش نياز مبرم به «اراده گرايي» دارد.
«آتش»