۱۳۹۳ شهریور ۳۱, دوشنبه

دانشگاه سیاست گریزی و ناگریزی سیاست





 
با هر که صحبت ميکني از غيرسياسي شدن فضاي دانشگاهها ميگويد. از اينکه دغدغههاي فردي و افقهاي تنگ شخصي جاي مسائل کلان اجتماعي و سياسي و امر جمعي را گرفته است. از اينکه هيچکس از وضع موجود راضي نيست اما با بيتفاوتي عملاً به آن رضايت داده است. يکي از دانشجويان که روحية اعتراضي و آگاهي نسبي سياسي دارد دانشگاه را ديگر سنگر مبارزه و آزاديخواهي نميداند بلکه از آن تحت عنوان پايگاهي براي رسيدن به قدرت و ثروت ياد ميکند. جنبش دانشجويي کجاست؟ چه اتفاقي افتاده که روح نوگرا و دگرانديش دانشگاه چنين به بند کشيده شده است؟
فضاي امروز دانشگاهها محصول شوکهاي پياپي بر پيکر جامعه است. حساسيت سياسي قشر روشنفکر و مشخصاً دانشجويان، زخم و درد و بهت ناشي از ضربات را سريعتر و چشمگيرتر باز ميتاباند. بيش از يک قرن است که گفتهاند و ميگوييم: «جنبش دانشجويي آيينهاي است که تضادهاي طبقاتي و اجتماعي را بازتاب ميدهد.» اما نه به شيوهاي سرد و آکادميک که فهرست منظم و ثابتي از اين تضادها را در مقابل جامعه بگذارد. ذهنيت روشنفکرانة دانشجو روي اين فهرست کار ميکند؛ به آن رنگ و لعاب ميزند؛ گوشهاي را پر رنگ و نکتهاي را کمرنگ ميکند و تحت تأثير فضاي کلانتر جهاني و گرايشها و مباحث رايج، تابلويي متفاوت از واقعيت خام ارائه ميدهد. براي مثال، شوک کودتاي انتخاباتي 88 و سياست مماشات جويانة نارهبران و شکست جريان سبز، امروز «بي پدر و مادر بودن سياست» و «بيثمر بودن فعاليت سياسي» را ورد زبان دانشجويان کرده است. يا ظهور جريان واپسگرا و خشني مثل داعش در منطقة خاورميانه، تمايل به «امنيت و آرامش» را بهصورت تمايل عمومي دانشگاهيان در آورده است.
اگر اين بيتفاوتي و رضايت آزاردهنده را خراش دهيم نه فقط ميتوانيم رد وقايع تکاندهندة دور و نزديک و تصوير تضادهاي عميق طبقاتي و اجتماعي را ببينيم که ظرفيت واقعي براي دگرگون شدن فضاي دانشگاه و سر بلند کردن دوبارة جنبش دانشجويي را هم کشف کنيم.
دانشگاه نه فقط آيينة تضادهاي طبقاتي که امتداد جنبشها و حرکتهاي اعتراضي جامعه به هر شکل و در هر سطح هم هست. جنبش زنان عليه نظام پدرسالار و قوانين تبعيضآميز و ايدئولوژي زنستيز حاکم، جاسازي شده در انديشه و عمل هزاران دختر دانشجو، هر روز از گيتها عبور ميکند و به شکلهاي مختلف در دانشگاه بروز فردي يا جمعي مييابد. امروز ظرفيت سياسي (ضد رژيمي) جنبش دانشجويي بيش از هر جاي ديگر ميتواند در مقاومت و اعتراض دختران دانشجو بالفعل شود: عليه جداسازي جنسيتي، محروميت از تحصيل در رشتههاي معين به خاطر زن بودن، محدود کردن دختران به تحصيل در دانشگاههاي محل سکونت خانوادههايشان، حجاب اجباري و ديگر سرکوبهاي ارشادي ويژه زنان، تحميل ازدواج زودهنگام (و در واقع اجباري) با هدف خانهنشين کردن دختران دانشجو و تبديل آنان به ماشين جوجهکشي در خدمت سياست افزايش جمعيت کشور و....
دانشگاه چندپاره است به لحاظ طبقاتي. از فرزندان طبقة حاکمه، بورژواهاي متجدد و سنتي (ريشهدار يا نوکيسه)، نورچشميها و مزدوراني که با سهمية بسيج به دانشگاه راه يافتهاند که بگذريم، بقيه دانشجويان عمدتاً محروماند و از خانوادههاي کارمندان و کاسبان خرد و ميانهحال و يا خانوارهاي کارگران و کشاورزان ميآيند. اينان خود فشارها و نابسامانيهاي اقتصادي را مستقيماً تجربه ميکنند. فقر و فلاکت و عدم وجود امکانات رفاهي را در خانوادة خود، در شهرستان خود، در شغل پارهوقت و موقتي که نصيبشان شده، با تمام وجود احساس ميکنند. نارضايتي اين دانشجو از موقعيت فردياش بخشي از نارضايتي عمومي است و به علت موقعيت روشنفکرانهاش سريعتر از قشرهاي ديگر به عمومي بودن شرايط و معضلات پي ميبرد. اين موقعيت باعث شده که معضلات «صنفي» و يا خواستههاي رفاهي ـ اقتصادي ـ آموزشي دانشجويان که زماني صرفاً بهانهاي براي بر هم زدن نظم پادگاني حاکم و شروع اعتراضات بود و سريعاً جاي خود را به شعارهاي سياسي راديکال ميسپرد، امروز براي صدها هزار دانشجو همان جايگاهي را پيدا کرده که مطالبات اقتصادي ـ رفاهي براي کارگران. آنچه زماني امتيازات دانشجويي تلقي ميشد و در واقع يارانة ويژهاي بود که دولت براي کادرها و متخصصان آيندة نظام هزينه ميکرد، بهشدت آبرفته است. منابع و امتيازات ويژه عمدتاً در اختيار بسيجياني قرار ميگيرد که طبق برنامه بهعنوان پايگاه سياسي، بازوي امنيتي و يا اهرم سرکوب ايدئولوژيک به دانشگاه راه يافتهاند . محروميت و محدوديتهاي اقتصادي باعث شده که ترک تحصيل در ميانة راه و خروج از گردونة آموزش عالي به يک روند در حال گسترش در بين دانشجويان تبديل شود. بسياريشان در باتلاق بيکاري و بيآيندگي فرو رفتهاند . هر از گاهي به يک شغل شانسي، موقت و کم مزد چنگ مياندازند؛ سرشان را بيرون ميآورند و نفس ميگيرند تا دوباره به قعر کشيده شوند. شعار کار و نان، ديگر شعاري نيست که صرفاً متعلق به تودة زحمتکش باشد و دانشجويان با آن ابراز همبستگي کنند. اين شعار بيان شرايط و خواستة روز بخش بزرگي از دانشجويان است.
دانشگاه رنگارنگ است به لحاظ فرهنگي و مليتي. اين واقعيتي است که شايد امروز زير پوشش همسانسازي و همسازي کمتر به چشم آيد. زبانها و لهجهها به دانشگاه که ميرسند معمولاً زير سنگيني زبان حاکم و فرهنگ مسلط دست و پاي خود را جمع ميکنند و عقب مينشينند؛ حتي اگر زور و اجبار علني و مستقيمي در کار نباشد. چنين است که دانشجويان برآمده از ملت حاکم فرق شرايط خود را با آناني که از ملل ستمديده آمدهاند احساس نميکنند. همه را يکدست ميبينند بدون مشکلاتي که مختص اين يا آن باشد. در خوابگاهها و جمعهاي پراکندة «شهرستانيها» اين تفاوتها بيشتر به چشم ميآيد. بخشي از جمعهاي دانشجويي بهطور «طبيعي» رنگ بوي مليتي و منطقهاي دارد با دغدغهها و گرايشهاي خاص؛ با توجه خاص به وقايع و تحولاتي که مستقيماً بر منطقه و مردم «خود» تأثير ميگذارد. و از آنجا که طرح مسئلة ملي و مبارزه با ابعاد گوناگون ستمگري ملي مستقيماً به ساختار سياسي کشور گره خورده است، ظرفيت مبارزة سياسي از اين مجرا بهطور دائم در فضاي دانشگاه وجود دارد و سياست و راهحلهاي سياسي متفاوت را به يک موضوع دائمي بحث و جدل در ميان اين بخش از دانشجويان تبديل ميکند. کافيست تحولات بزرگ و تکاندهندهاي در اين مناطق ملي اتفاق بيفتد تا اين جوانهها يا پيلههاي سياسي گشوده شود و بر فضاي پيرامون خود ـ در بدنة دانشگاه ـ تأثير بگذارد. اين تأثير ميتواند به شکل مرزبنديهاي مصنوعي و زيانبار و حتي ابراز خصومتها به گرد مسائل ملي و منطقهاي باشد؛ هر کس ساز خود را بزند؛ باز هم گروهي آگاهانه يا ناآگاهانه زير پرچم بورژوازي حاکم روند و پشت شعار «حفظ تماميت ارضي» و «مرگ بر تجزيهطلبي» صف کشند؛ يا در مقابل؛ گروهي با شعار «دشمن دشمن من، دوست من است» ائتلاف با اين يا آن قدرت امپرياليستي و مرتجع را ناگزير و مطلوب معرفي کنند. اما فقط اينها نيست. دگرگوني در فضاي دانشگاهها تحت تأثير تحولات منطقهاي ميتواند مثبت باشد؛ به شکلگيري همبستگي مبارزاتي ضدرژيمي منجر شود؛ به ارزش قائل شدن براي خواستهها و مبارزات مردم ستمديده؛ به شکستن فضاي خفقان و سرکوب؛ به ديدن ضعفها و شکافها در ساختار سياسي حاکم.
دانشگاه بستر تضاد ناگزير ميان علم، معرفتشناسي و روش علمي با خرافات و تعصبات و ارزشهاي ضدعلمي هم هست. خرافاتي که به پشتوانة حکومت ديني در محيطهاي آکادميک، رسانهها و کل جامعه انتشار مييابد. نه فقط تئوريهاي اثباتشده و آزمونهاي روزمره علمي در رشتههاي گوناگون مرتباً دگمها و افسانههاي مذهبي را به چالش ميگيرند بلکه حتي مباني فلسفي و اخلاقي در بخش مهمي از علوم انساني دانشگاهي که ريشه در جهانبيني بورژوايي و آراء عصر روشنگري و مدرنيسم و پستمدرنيسم دارند نيز عقبماندگي و تحجر رسالههاي حوزه و خشکانديشي قرونوسطايي را برنميتابند. بدنة دانشگاهيان (اعم از دانشجو و استاد) حتي آنان که باورهاي مذهبي دارند و خود را مسلمان ميدانند، خواهناخواه در معرض اين تضاد قرار ميگيرند. از آن تأثير ميگيرند. درجات متفاوتي از راحت نبودن، شک، مخالفت و نارضايتي با سلطه و مداخلة حکومت ديني و تفاسير مذهبي در متون علمي و نتيجهگيريهاي علمي در ذهنشان شکل ميگيرد. از آنجا که جمهوري اسلامي يک تئوکراسي است، هرگونه ابراز شک و مخالفتي با سلطه و مداخلة دين در دانشگاه ظرفيت سياسي شدن دارد.  
اما دگرگوني فضاي راکد و ساکت دانشگاهها و پا گرفتن دوبارة يک جنبش مؤثر و سياسي دانشجويي بهصرف وجود ظرفيتها، تضادها و شرايطي که برشمرديم، و به شکل خود به خودي انجام نخواهد شد. اين کار در گرو پيشقدم شدن عناصر پيشرو و انقلابي انديشي است که از کم عده بودن و از حرکت خلاف جريان در درياي ناشناخته و متلاطم هراسي ندارند. عناصر راديکالي که اهل اصلاحطلبي و مصلحتجويي زير پوششهاي روشنفکرانه نيستند و درک ميکنند که در مبارزة آشتيناپذير با رژيم سرکوبگر بايد جدي و منضبط و هشيار بود. دختران و پسران جواني که ميدانند بايد به حزب پيشاهنگ کمونيستي اتکا و صفوفش را تقويت کنند؛ بايد تئوري انقلاب اجتماعي (علم کمونيسم) را مطالعه کنند و بهدرستي بفهمند و به همان اندازه که فهميدهاند در تجزيه و تحليل مشخص از شرايط مشخص به کار بندند؛ راههاي مناسب براي انتشار آگاهي و شناختن و متشکل کردن ديگر عناصر پيشرو و راديکال در سطح دانشگاه بيابند؛ با مد نظر قرار دادن تضادهاي مهم طبقاتي و اجتماعي و در پيوند با مبارزاتي که بر پاية تضادهاي بنيادين و ستمهاي گوناگون طبقاتي و جنسيتي و ملي از دل جامعه ميجوشد، به برپايي جنبشي براي انقلاب کمک کنند. بايد اين پيام روشن را به صحن دانشگاه برد که گريز از سياست ممکن نيست؛ پرسش اينست که با گرد آمدن زير پرچم کدام سياست ميتوان راه واژگوني دولت تئوکراتيک و نظام ضدمردمي سرمايهداري، و ايجاد يک جامعة سوسياليستي را پيمود.n

از زبان دانشجویان
دانشجوي دختر (کارشناسي در دانشگاه دولتي): سرکوب دختران روزمره است. بالأخص در ارتباطگيري با پسران و آرايش و پوشش؛ گير دادن به موبايل و اينترنت و اين قبيل کارها.... يکي از اهرمهاي رژيم دختران و استادان زن حکومتي هستند. مخصوصاً روي دختران شهرستاني فشار ميگذارند. ترغيبشان ميکنند که برگردند به شهر خودشان. ميگويند دختر خوب نيست تنها بماند و بايد ازدواج کند.... دغدغههاي دانشجويان يکي بخش عمومي دارد که به حجاب مربوط ميشود. بعد هم موبايل و تابلت و هر چه به اينترنت و شبکههاي اجتماعي مربوط است. مسائل خوابگاه هم هست و هزينههاي ترم. مسائل روز جامعه هست البته برجسته نيست. اعتراض هم هست گاهي دستهجمعي و گاهي فردي بهصورت اعتراض زباني. گاهي بهصورت جبهه گرفتن در برابر استادان. گاهي در سلفسرويس، گاهي در صحن دانشگاه.... ديگر نميشود فهميد که کدام دانشجو اهل کجاست. چون تيپها و رفتارهاي همه مثل دانشگاههاي غرب شده..... مسائل صنفي و اعتراضات صنفي را فقط انجمنهاي وابسته به دولت جلو ميبرند.
دانشجوي دختر (20 ساله ـ کارشناسي دانشگاه آزاد): دخترها موقع ورود به دانشگاه لباس خود را درست ميکنند و آرايش خود را پاک ميکنند. ولي بعدش ميروند دستشويي و آرايش ميکنند قبل از ورود به کلاس. ورود و خروج دانشجويان دختر در خوابگاهها سختگيرانه است. تنها دغدغة دانشجويان دختر ازدواج است و حرفهايشان به ازدواج و روابط با دوستپسرهايشان محدود ميشود.... واحدي را در ترم اول اجباري به ما دادند به اسم «مباني دفاع مقدس». استادمان در پايان ترم ما را به موزة دفاع مقدس برد و نمره پاياني را موکول کرد به نوشتن گزارش بازديد از موزه.... فقط بچههاي بسيج هستند که به سياست گرايش دارند. بحث سياسي در بين بچهها نديدهام و دانشجويان بهجاي اعتراض در چاپلوسي رقيب هم هستند.
دانشجوي پسر (24 ساله ـ کارشناسي دانشگاه آزاد): تنها فشار، شهرية دانشگاه است که خيلي گران است. گاه به گاه اجساد شهداي جنگ را هم به دانشگاه ميآورند و کلاسها را بدون اطلاع قبلي تعطيل ميکنند و ما هم به دليل بيکاري ميرويم در مراسم شرکت ميکنيم. در دانشگاه فعاليت سياسي نيست. اعتراضات هم اغلب صنفي است مثلاً بحث غذا، برنامة درسي، انتخاب واحد و ساعات کلاس.
دانشجوي پسر (کارشناسي ارشد در دانشگاه دولتي): کماکان سرکوب وجود دارد اما نه به شکل گستردة سالهاي قبل. امور مديريتي را به خود دانشگاهيان سپردهاند . ضمن سرکوب نيروهاي منتقد در دانشگاه، آن را به پايگاهي براي کسب ثروت و قدرت تبديل کردهاند ..... دغدغههاي عمومي دانشجويان آزاديهاي فردي و مسائل صنفي است. مستقل بودن ديگر مثل سابق نيست. دانشجويان يا طرفدار گروههاي مافياي قدرت هستند يا مخالف آنها. البته تعداد اندکي هم بيطرف..... ترس مافيا و باندهاي موجود در دانشگاه از عدم توانايي لازم در رقابت علمي و پژوهشي با اساتيد سطح اول مانع از جذب آنها ميشود.

  دانشجوي پسر (21 ساله ـ دانشگاه غيرانتفاعي در يک شهر مرکز استان): دانشجوهاي دانشگاه ما کلاً شعور ندارند. اصلاً در باغ نيستند و برايشان مهم نيست اطرافشان چه خبر است. هيچ گرايشي به سياست وجود ندارد. من خودم به اين بحثها علاقمندم ولي يک مقدار به خاطر تنبلي و يک مقدار هم به خاطر بياعتمادي نميروم با کسي تماس بگيرم. فضاي اين شهر کاملاً امنيتي است. استادها هم فقط تدريس ميکنند و کاري به اطرافشان ندارند. فقط يک استاد زن داريم که يکبار از بچهها پرسيد چيزي دربارة هشت مارس ميدانيد؟ همه گيج شده بودند و فقط نگاهش ميکردند.
دانشجوي دختر (24 ساله، کارشناسي دانشگاه آزاد): همهاش گير ميدهند به مانتو، روسري، آرايش و در کل به شکل ظاهري. گرفتن و بردن و زنداني کردن دانشجو اتفاق نيفتاد ولي تهديد و توهين و اين قبيل کارها هست. اهرمهاي ايدئولوژيک رژيم حراست و بچه مذهبيها و دانشجويان آنتن دار هستند. ولي از زماني که اعلام کردند همه بايد ازدواج کنند و بچهدار شوند ما راحتتر ميتوانيم دوستپسر داشته باشيم.... اگر شهرستاني باشيد مهمترين مسئلهتان خوابگاه است. اجاره سنگين، فضاي کوچک اتاقها، شلوغي بيش از حد. هزينههاي دانشجويي و کلاً مشکلات اقتصادي موضوع مهمي ميشود.... حوصلة دهانبهدهان شدن را نداريم. ميدانيم چه موقع گير ميدهند. رعايت ميکنيم. همه به هم کمک ميکنيم. ما بيشتر غر ميزنيم. مثلاً سر سرعت نت. استادهاي ما بين 30 تا 35 ساله هستند. با خيليهايشان راحتيم ولي بعضي هاشان خيلي گير ميدهند و ضد زن هستند.... در مورد موقعيت دانشجويان کُرد اطلاعي ندارم ولي تفاوت زيادي با بقيه ندارند.. بحث در بين دانشجويان هميشه هست اما بيشتر اوقات مسائل فردي براي همه مهمتر است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر