۱۳۹۳ دی ۲۹, دوشنبه

گفت وگوی «آتش» با رفیقی از بلوچستان (بخش دوم)



از وضعیت زنان بلوچ هم بگو.
دختر بلوچ کنار مادر و مادر بزرگش، خیاطی و گلدوزی میکند. ظرف میشوید. لباس برادران خود را اتو میکند. شیر بز میدوشد. تا روزی خواستگار قراردادی برای بردن او بیاید. خیلی از این دختران توانائی و هوشی بالاتر از برادران و پدرانشان دارند. کاردان هستند. و عصبانی از همه این چیزهایی که به سرشان میآید. اما در مورد این که چرا وضع اینطوری است آگاهی ندارند. این دختران با استعداد مجبورند به ازدواجهای تعیین شده از سوی قبیله تن بدهند، پشت هم بچه بیاورند و نابود شوند.
چه فکرهایی در سرشان است؟
بعضی از این دختران میفهمند چه بلایی به سرشان آمده. آنها میگویند دیگر نمیخواهند به این وضع تن بدهند. خواست طلاق زیاد شده. اما بلوچ و طلاق؟! این مسئله، چند سالی است که باعث بیشترین جنجال و مصیبتها درون خانوار بلوچ شده. برای خانوادۀ بلوچ، طلاق یعنی بی عزتی و بی آبرویی. زنان میگویند از این شوهری که به زور به من دادید نفرت دارم و دیگر او را نمیخواهم. و خانوادۀ سنتی بلوچ این حرفها را بر نمیتابد. این تضاد چند سالی است رو آمده و برای خانوادۀ بلوچ دارد کم کم عادی میشود. یک مثال از آشنایان خودم بیاورم. یک دختر تحصیل کردۀ شهری ـ و نه روستایی ـ را طبق سنتهای خانواده به پسر عموی معتاد، بیکار و بی فهماش عروس کردند. دختر مقاومت میکرد و برای فرار از این ازدواج بهانه میآورد. بهانه هایش اینها بود «داماد قدش خیلی دراز است!»، «داماد بد شکل است!» اما بالاخره ناچار به ازدواج شد. ازدواجی که از همان اول عاقبتش معلوم بود. تا حالا 4 فرزند آورده اما حتی پس از 16 سال زندگی زناشویی چیزی تغییر نکرده. او هنوز رویاها دارد. درس خوانده است و میخواهد ادامۀ تحصیل بدهد. از این که گرفتار خانه و زندگی و 4 بچه و همسری نادان شده، جانش به لب رسیده. طغیان کرده و طلاق میخواهد. اما سنتها و قوانین (در بین بلوچها سنتها بیشتر از قوانین رسمی عمل میکند) جلوی او را میگیرند. کل قبیله در این طرف و آن طرف مرز جمع شدهاند تا برای زندگی این زن تصمیم بگیرند. این وسط، یک نفر که بهتر و مترقیتر فکر میکند میگوید: «طلاق و بس. این دختر باهوش و کاردان است. باید طلاق بگیرد و میتواند روی پای خود قرار بگیرد و به آرزوی خود که ادامۀ تحصیل است برسد....». اما سنتهای قبیله این حرفها را بر نمیتابد. به علاوه، قوانین جمهوری اسلامی هم مانع است. برای این که زن بتواند از حق طلاق استفاده کند شروطی پیچیده وجود دارد. زن باید ثابت کند که تا حد مرگ کتک خورده و بدجور لت و پار شده و آثارش را به قضات نشان بدهد. زن باید شاهد بیاورد که همسرش خرجی نمیدهد. باید ثابت کند که همسرش مرد نیست و نمیتواند کارش را درست انجام دهد. حالا بیا و برای قاضی فارس یا زابلی اینها را ثابت کن! این یک واقعیت است که در بین مردم ستمدیدۀ بلوچ، زنان ستمدیدهتر از همه هستند.
وضع بهداشت و درمان در بلوچستان چگونه است؟
دولت طرح بیمۀ سلامت را جلو گذاشت. نمیدانی چه قدر تبلیغ کرد! این همه جنجال و تبلیغ سر آن به چه کار مردم میآید؟ دکتر درست و حسابی در این منطقه نیست. اگر هم باشد در شهرها است که حساب خودش را دارد. باید هزار هزار پول ویزیت بدهی. ویزیت دکتر در اینجا از شهرهای بزرگ فارس نشین هم بیشتر است. از بیماری و درد مردم حداکثر سوء استفاده را میکنند. هیچ قانون و نظارتی نیست. در روستاها که اصلا امکانات درمانی وجود ندارد. تمام داستانهایی که قبلا در مورد مرگ و میر فقط به خاطر نبود یک قرص شنیدهای هنوز هم در روستاهای بلوچستان وجود دارد. جادۀ آسفالت بین شهرها هست اما در روستاها فقط جاده خاکی است. خیلی وقتها برای رساندن یک بیمار به شهری بزرگ مثل زاهدان، چابهار و ایرانشهر باید ساعتها رانندگی کنی. و خیلی وقتها بیمار وسط راه میمیرد. برای یک مریضی ساده.
از کشاورزی منطقه و روابطی که در آن برقرار است بگو.
در خیلی از روستاها وضع این طور است که زمین کشاورزی از آن مالک است. تراکتور، گاو برای خیش زدن، بهای بذر و آب را مالک میپردازد. اما قیمت کود به نسبت مساوی میان مالک و کشتگر تقسیم میشود. محنت (کار) از آن کشاورز است. محصول به عمل آمده وقتی به بازار میرود نتیجهاش هرچه باشد، نیم به نیم میان مالک و کشاورز تقسیم میشود. اما محصول همیشه خوب نیست. بسته به میزان بارندگی و یا مناسب بودن بذر ثمرهاش فرق میکند. کشاورزانی هستند که ثمره 6 ماه کار و زحمتشان به هیچ تبدیل میشود. مثلا روی کشت نخود که یک محصول اصلی این منطقه است حساب باز میکنند اما یک عدد نخود هم برداشت نمیشود! کشاورزانی را میبینی که محصول اصلیشان پیاز است. یک سال میبینی که پس از ماهها محنت، محصول خوب و پُر بار شده و با هزار امید و آرزو آن را به بازار بردهاند. اما محصول کشاورزان دیگر هم خوب از آب درآمده! نتیجه اینست که مدام باید قیمت را پائین بیاوری تا بتوانی رقابت کنی. فایدهای نمیبری. مشکلات اساسی دیگری هم هست. مثلا یک کشاورز محصول چندین ماه پیاز را به بازار میبرد. در میان جاده نیروی انتظامی قجرها (فارس ها) به یک بهانۀ ساده مانع تو میشود. نمیگذارند جلوتر بروی و به بازار برسی و محصول را بفروشی. رشوه میخواهند. تو نداری که بدهی. تو و محصولت را متوقف میکنند. تا وقتی رشوه ندادهای در بازداشت نگهت میدارند و محصولت را وسط بیابان رها میکنند. به فاصله ی سه روز زیر آفتاب سوزان منطقه، همۀ محصول و دسترنج کار چندین ماه تو فاسد میشود و بر باد میرود. این بلوچستان است و دولت جمهوری اسلامی.
مناطق روستایی بلوچستان گسترده است اما جمعیت نسبتا کمی دارد. مثلا «کشهاری» یک منطقۀ بزرگ کشاورزی است که نزدیک ترین شهر به آن «راسک» است. کل این منطقه بزرگ فقط یک آمپول زن و یک مدرسۀ 5 کلاسه دارد. تعداد روستاهای پراکنده و کم جمعیت بسیار زیاد است. روستاهایی فقط با ده بیست خانوار که روی زمینهای اجدادی کار میکنند. از طریق کشت خرما و گندم گذران میکنند و رابطهشان با دولت فقط و فقط به خاطر خرید سم و کود است.
مشکل آب هم که هست
این یکی از بدترین مشکلات بلوچستان است. در روستاها مردم به ضرب و زور خودشان و با هزینۀ خودشان چاه میزنند. ادارات دولتی که قرارست مسئول این کار باشند از وظیفهشان سر باز میزنند. خیلی وقتها مردم روستا برای یک ماه آب آشامیدنی ندارند. چه اتفاقی برای مردم تشنه میافتد؟ اینجا رودهای ضعیف و کم آبی هست که حتی اگر چند دقیقه واردش شوی به علت باکتریهای زیادی که دارد سریعا همۀ بدنت آش و لاش میشود. مردم همین آب را مینوشند. آنهایی که پول بیشتری دارند با فرغون یا وانت راهی مناطق دیگر میشوند تا دبهای آب به دست بیاورند. این بلوچستان است.
مهاجرت از روستا به شهر چقدر است و بیشتر به کدام شهرها؟
هر روستایی بلوچ اگر امکانش را داشته باشد از روستا میرود. اغلب به سمت همان شهرهای بلوچستان میروند. چابهار یا زاهدان بیشتر میروند. از درون کار پر مشقت کشاورزی، روزی حاصل نمیشود. مهاجرتها اساسا با انگیزه دسترسی به امکانات شهری صورت میگیرد. شامل امکان کار، تعلیم و مدرسه برای فرزندان، بیمارستان و دکتر و اینها. در شهرها به کارهایی مثل دستفروشی و یا باربری میپردازند.
بلوچستان از نقاطی بود که حسن روحانی بیشترین آراء را به دست آورد. چرا؟
چند مساله بود. یکی اینکه روحانی در تبلیغات انتخاباتیاش در مورد آزادیهای مذهبی و تفاوت نداشتن میان شیعه و سنی تاکید کرد. و این فکر در مردم به وجود آمد که این بار واقعا اوضاع برای آنها بهتر خواهد شد. مسئلۀ دیگر پیوند و ارتباطی بود که میان روحانی و افرادش با بزرگترین مولوی بلوچستان بسته شد. مولوی عبدالحمید مهمترین و بزرگترین ملای سنی مذهبها در بلوچستان است و در زاهدان است. تمام مولویهای دیگر گوش به فرمان او هستند. در دورههای پیش از انتخابات، نشست و برخاستها میان جریان روحانی با این مولوی برگزار شد و وعدهها داده شد. مثلا یکی از اصلیترین وعدهها این بود که در صورت روی کار آمدن روحانی، مرز برای رفت و آمد بلوچها و معاملات بین بلوچستان ایران و پاکستان باز خواهد شد. وعده داده شد که اگر روحانی به سر کار بیاید هر بلوچی میتواند بدون ترس و آزادانه ماهانه 1000 لیتر گازوئیل برای فروش به پاکستان ببرد. به علاوه 20 رقم دیگر کالا تا مرز 2 میلیون تومان. حتی اوراقی تهیه شد به اسم «کارت مرزی» ویژۀ بلوچهای مرزنشین. قرار بر این بود که با در دست داشتن این کارت، سهولت بیشتری برای معامله بین دو منطقه به وجود بیاید. همۀ بلوچها برای دریافت این کارت نام نویسی کردند و 20 هزار تومان پرداختند. که هنوز به دست بیشتر مردم نرسیده است! با این وعدهها، مولوی عبدالحمید مامور شد که بلوچها را برای دادن رای به روحانی بسیج کند. او هم از طریق ملاهای پائین دست خود در شهر و روستا همین کار را کرد. اما نتیجه چی بود؟ مرز باز نشد که هیچ، پلمب هم شد! کارت مرزی به دست کسی نرسید. برای یک معامله ساده هر روز دهها بلوچ دستگیر شدند. مردم احساس میکنند سرشان کلاه رفته. گرانی هم بیشتر شد و نفرت مردم از این اوضاع بیشتر.
آیا افغانیها در بلوچستان زیادند؟ اگر هستند، بیشتر در شهرها هستند یا در روستاها؟ رابطه بلوچها با آنها چطور است؟
نمی توان گفت تعداد افغانیها خیلی زیاد است. اما به هر صورت در همه جا آنها را میبینی. در شهر کمتر و در روستاها بیشتر. چون کارت اقامت ندارند بیشتر در روستاها هستند که امکان دستگیریشان کمتر است و یا با مقدار کمی رشوه خود را خلاص میکنند. در شهر این مسائل سختتر است. در روستا بیشتر کارهای بنایی میکنند و کمتر کشاورزی. چاه میکنند، خانه میسازند و یا پارچه میفروشند. عموما برای این فعالیتها بلافاصله پولی دریافت نمیکنند. در همان مکانی که کار میکنند فقط خورد و خوراکشان و مکانی برای خوابیدن تامین میشود. حتی پارچه فروش هم پارچه را قرضی میفروشد. پول و یا مزدشان معمولا بعد از چندین ماه داده میشود. تازه اگر داده شود. متاسفانه اکثرا یک رابطۀ تحقیر افغانیها حتی از طرف فلک زدهترین بلوچها وجود دارد. این یک تعصب زشت و غیرانسانی است که حتی فقیرترین بلوچ به افغانی فخر بفروشد و در برابر او احساس غرور کند.
چه فخر و غروری؟
فرهنگ و سنتهای پس مانده، انسانها را اسیر کرده است. مثلا این فخر که ما (یعنی بلوچ ها)، هرچه باشد در خاک آبا و اجدادی مان هستیم و شناسنامه و کارت ملی داریم، اما افغانی آواره و بی هویت است. پس از ما پائینتر است. افغانیها از همه بیشتر کار میکنند و از همه کمتر مزد میگیرند (اگر بگیرند). با وجود این، وقتی دزدی یا اتفاقی میافتد اول از همه به آنها اتهام زده میشود. اینها خیلی ناراحت کننده است.
از مقاومت و مبارزۀ مردم چه داری برایمان بگویی؟
در مناطقی از بلوچستان مقاومت و مبارزه در برابر ستم ملی قجرها (فارس ها) و مذهب شیعی موجود است. بیشتر در شهرهای بزرگ مثل زاهدان یا مناطقی مانند «خاش» و بخشا منطقۀ «سرباز». به دلایل مختلف مردم در این مناطق اعتراض و مبارزه میکنند و با ماموران جمهوری اسلامی درگیر میشوند. چندی قبل یک مولوی سنی را دستگیر کردند و به او دو سال حبس دادند. در این مناطق غوغا به راه افتاد طوری که جمهوری اسلامی ناچار به آزادی این مولوی سنی مذهب شد. اما مولویها را نیز میخرند و وادارشان میکنند که مردم را به سکوت و آرامش فرا بخوانند. و منفعت مولویهای سنی نیز در خاموشی مردم است. اکثر این مولویها وارد بند و بست با دولت شیعی مذهب و فارس میشوند و همدست آنها میشوند. امتیاز میگیرند و مامور خفه کردن مردم میشوند. مردم و به خصوص جوانان بلوچ در شهرها عصبانیتشان را به هر صورتی بیان میکنند. از اینکه چون بلوچ هستند به آنها کار داده نمیشود عصبانی هستند. از اینکه چون بلوچ هستند تحقیرشان میکنند و به زبان آنها میخندند عصبانی هستند. از این که بلوچ را «بمب گذار» و «معتاد» معنی میکنند عصبانی هستند. این عصبانیت را چه کسانی سعی میکنند جمع و جور کنند یا در راه ارتجاعی خودشان سازمان دهند؟ مولویهای سنی مذهب. نیروهای ارتجاعی که قبلا در موردشان گفتم مثل جندالله، ریگی، جیش العدل و بقیه.
در این وضعیت چه باید کرد؟
کوتاه میگویم گرچه اصل مطلب همین است. نبود تعلیم و سواد و آگاهی خیلی خیلی مهم است. تا وقتی آگاهی از ریشههای تبعیض و نابرابری و بی عدالتی نباشد وضع همین طور خواهد بود. مردم ریشۀ این بی عدالتیها را نمیدانند. در مقابلشان گزینۀ شیعه و سنی را گذاشتهاند در حالی که این دو فرقی ندارند. حتی روشنفکران ترقی خواه گرفتار این داستان شیعی و سنی و یا انتخاب میان آمریکا و جمهوری اسلامی میشوند. اندیشههای مذهبی در این میان عمل میکنند، کار میکنند و کامیاب میشوند. اندیشههای طرفدار آمریکا و نظام آن نیز به همین ترتیب.
چیز دیگری باید به میدان بیاید که نه این است و نه آن.‌‌ اندیشه و راهی برای رهایی از همۀ این چیزها.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر