۱۳۹۳ دی ۲۹, دوشنبه

واقعیت کمونیسم چیست؟



«آتش»
اخیرا ترجمۀ مقالهای تحت نام «زنان کارگر در پدرسالاری مائوئیستی» توسط فریده ثابتی در سایت کارگری «افق روشن» منتشر شد. مقاله همانطور که از اسمش بر میآید نه با هدف روشن کردن گوشهای از واقعیات تجربۀ سوسیالیسم بلکه به قصد مخدوش کردن تلاشها و پیشرویهایی که انقلاب چین در مسیر رهایی زنان انجام داد تهیه شده است. البته نویسندۀ مقاله نمیتواند منکر این واقعیت شود که پس از پیروزی انقلاب 1949 وضعیت زنان و موقعیتشان در جامعۀ چین به طرز قابل ملاحظهای تغییر کرد، اما تلاش میکند این تغییرات را بیاهمیت و حتی منفی جلوه دهد. نتیجه این که، عملا فکر انقلاب و تغییر از سر خواننده بیرون میرود.
یکی از خصوصیات نوشتههایی که علیه تجربۀ انقلابات سوسیالیستی قرن بیستم و به طور کلی علیه انقلاب کمونیستی منتشر میشود، جنبۀ غیرتاریخی آنهاست. مقالۀ «زنان کارگر...» نیز همین خصوصیت را دارد. این مقاله، روابط حاکم بر جامعه (روابط همه جانبه میان انسانهای جامعه در تولید و اجتماع و خانواده) را در مقاطع گوناگون تاریخی و تفاوتهای واقعی و کیفی ایجاد شده در این روابط را نادیده میگیرد.
جامعه انسانی را نمیتوان خارج از تاریخ و روابط حاکم و رایج در هر مرحله بررسی کرد. باید روابط و اهداف سیاسی مسلط بر جامعه را کاوید و جهت حرکت جامعه را شناخت. آنچه در جریان انقلاب 1949 بر چین گذشت در یک جمله این بود: مردم به رهبری کمونیستها در یک کشور بسیار عقبماندۀ نیمه فئودال نیمه مستعمره، نظام حاکم را واژگون کردند و دست به کار ساختن جامعهای متفاوت شدند (که در مورد آن گفته ایم و باز هم خواهیم گفت) و تقریبا سه دهه بعد، به دنبال مرگ مائوتسه دون رهبر انقلاب چین در سال 1976، نیروهای سرمایهداری نوخاسته در حزب کمونیست و درون دولت سوسیالیستی با کودتایی خونین قدرت را به دست گرفتند و دست به کار نابودی ساختارهای سوسیالیستی و بازسازی اقتصاد بر مبنای سود شدند. نادیده گرفتن این دو نقطه عطف عظیم، به خصوص پرده افکندن بر واقعیت سرنگونی قدرت سیاسی پرولتاریا در سال 1976 و منتسب کردن هر آنچه پس از این واقعه تحت حاکمیت دشمنان قسم خوردۀ مائو اتفاق افتاد به «مائوئیسم»، یا بیسوادی محض است یا ضد کمونیسم و یا هر دو. چنین تحلیلی آب به آسیاب سرمایهداری میریزد و هیچ کمکی به درک بهتر از ساختمان سوسیالیسم نمیکند.
ببینیم رویکرد و متدولوژی مقالۀ «زنان کارگر....» چیست. بخش مهمی از مقاله با استناد به کتاب «جنسیت و کار در مناطق شهری چین» به قلم «لیو ژئی یو» نوشته شده است. این کتاب بر خاطرات چند زن چینی متکی است که همهشان در مقطع انقلاب 1949 به دنیا آمدهاند. بنابراین اساس خاطراتشان مربوط به دوران بعد از مرگ مائو و احیای سرمایهداری در چین است، اما چیزهایی هم در مورد دوران مائو نقل کردهاند. به گفتۀ خود «لیو» گفتمان حاکم بر این خاطرات چیزی جدا از گفتمان حاکم (ضد انقلاب فرهنگی و ضد مائو که بعد از کودتای 1976 بورژوازی در چین اشاعه داده شد) نیست. طبیعتا مقالۀ «زنان کارگر....» با اتکاء به تحلیلها و به اصطلاح «شواهد» چنین کتابی، از پشت لنز بهرهکشان و ستمگرانی که انقلاب سوسیالیستی را سرنگون کردهاند و ماشین آدمخوار سرمایهداری را به راه انداختهاند به تاریخ انقلاب چین و مشخصا وضعیت زنان جامعه نگاه میکند. مقالۀ «زنان کارگر...» حداقل خطایش اینست که «یک طرفه به قاضی رفته» و هیچ رجوعی به منابع متنوعی که از سوی پژوهشگران مسائل چین و سوسیالیسم و مسئلۀ زن طی چند دهه تولید شده و مشاهدات عینی و ارزیابیهای مثبت را هم در بر میگیرد نمیکند.
به جز نکات بالا، مقالۀ «زنان کارگر...» بر مطالب دیگری هم انگشت میگذارد که مربوط به وضع زنان چین طی دهۀ 1990 میلادی است یعنی دوران تحولات ناشی از حاکمیت سرمایهداری و نتایج «رفرمهای بورژوایی» در زیربنا و روبنای جامعۀ چین بعد از مائو. با وجود این، تیتر مقاله طوری انتخاب شده که همۀ مظالم و مصائب حاکمیت سرمایهداری در چین را تحت عنوان «پدر سالاری مائوئیستی» به خورد خواننده بدهد.
اما واقعیت چیست؟ واقعیت اینست که سوسیالیسم یک دوران گذار است. دوران گذار از جامعۀ کهن و روابطی که مدتهای مدید مسلط بوده (و ریشهها و شاخه هایش کماکان وجود دارد) به جامعۀ نوین و روابطی غیراستثماری و عاری از هر نوع ستمگری. این گذار، راهی نیست که یک شبه طی شود. مائو در ماه مه 1949، زمانی که حزب را برای کسب قدرت آماده میکرد گفت «به چنگ آوردن پیروزی سراسری کشور، تنها نخستین گام است در یک راه پیمائی دور و دراز ده هزار فرسنگی. اگر این گام شایسته افتخار هم باشد، نسبتا ناچیز است... انقلاب چین انقلاب کبیری است، ولی پس از این انقلاب، راهی که باید پیموده شود بسیار طولانیتر و کار ما بس خطیرتر و سختتر خواهد بود.»
وقتی پرولتاریا قدرت سراسری را در چین به دست گرفت، زنان در جامعه هیچ بودند. کمتر از مردان به شمار میآمدند. باید از پدر و سپس شوهر اطاعت میکردند. ازدواج اجباری بود و اغلب تحت پوشش ازدواج خرید و فروش میشدند. ناقصسازی پای دختر بچهها متداول بود. زنان شایسته تحصیل و زندگی اجتماعی شمرده نمیشدند و فقط برای خانهداری و بچه داری تربیت میشدند. موقعیت بردگی زنان صرفا «قانون» نبود. یک ساختار اجتماعی و ایدئولوژیک بود که در ذهن و کارکرد جامعه (زن و مرد) ریشه داشت.
کمونیستها به محض کسب قدرت قوانین را تغییر دادند. در واقع اولین قانونی که تصویب شد قانون خانواده بود که بر اساس اصل برابری زن و مرد تدوین شده بود. حق طلاق به زنان نتایج اجتماعی چشمگیری داشت و حتی اعتراض و مقاومت مردان را در مناطق و محیطهای مختلف برانگیخت. تحول نهاد خانواده نیز روندی طولانی بود و سوسیالیسم نمیتوانست به یک ضربت این نهاد دیرینه را دگرگون یا محو کند. کاری که کمونیستهای چینی طراحی و رهبری کردند، تلاش و مبارزه برای تغییر نقش تولیدی، توزیعی، ایدئولوژیک و سلسله مراتبی خانواده در نظامهای طبقاتی گذشته بود.
یکی از اولین اقدامات بعد از پیروزی انقلاب، به رسمیت شناختن حق مالکیت زنان و تقسیم سرانۀ زمینهای فئودالها بود. ولی در کل جامعه تفکرات فئودالی ریشه داشت و با یک فرمان و قانون نمیشد مردم را زیر و رو کرد. تحول ریشهای نیازمند مبارزهای همه جانبه بود. برای وارد کردن زنان به عرصۀ کار کلکتیو و اشتغال صنعتی باید مبارزه میشد. برای تغییر پیش قضاوتیهای جامعه در مورد زنان و فرودست دانستنشان به لحاظ «ذاتی» باید مبارزه میشد. برای سازماندهی زندگی به شکلی که بار خانهداری به تدریج از دوش زنان به دوش جامعه بیفتد باید مبارزه میشد. اینها کارهایی نبود که یک شبه و به طور هم زمان در همۀ مناطق آن کشور پهناور عملی شود. مناطق پیشروتر، که در طول جنگ دراز مدت خلق نقش بیشتری بازی کرده بودند و برخی از این تغییرات در آنها تحت رهبری حزب کمونیست حتی قبل از کسب سراسری قدرت آغاز شده بود، بعدا هم پیشروتر عمل کردند و در اغلب زمینهها، از ایجاد کلکتیوها تا گذار به کمونهای خلق گرفته تا شکلهای پیشرفتهتر تقسیم کار و روابط بین زن و مرد الگوی سایر مناطق شدند.
اما مقالۀ «زنان کارگر...»، کل این روند پیچیده و پر افت و خیز و الهامبخش را مخدوش تصویر میکند. حتی آنجا که میخواهد به تغییرات واقعی اذعان کند آنقدر اما و اگر میآورد که خواننده احساس میکند قبل از انقلاب که زنان چین خانه نشین بودند شاید وضعشان بهتر از زمانی بود که وارد عرصۀ کار اجتماعی شدند.
پیروزی انقلاب تغییرات عظیمی در زندگی زنان ایجاد کرد، ولی ساختمان سوسیالیسم پیچیده بود و عناصر بسیاری در حزب و دولت خواهان توقف انقلاب بودند. روابط قدیمی دوباره راه خود را باز میکردند، زنان دوباره به خانه بر میگشتند.... 15 سال از پیروزی انقلاب گذشته بود که انقلاب فرهنگی به راه افتاد. این انقلاب دیگری بود در دل انقلاب سوسیالیستی و برای تعمیق و تحکیم دستاوردهایش، برای سرنگونی بورژوازی نوخاسته، برای دگرگونی باز هم بیشتر روابط در جهت از بین بردن هر چه بیشتر تفاوتهای طبقاتی، برای پروراندن و میدان دادن به جوانههای روابط و نهادهای نوین. نقش و شرکت زنان در این انقلاب نسبت به همه انقلابات پیشین (در چین و در سراسر جهان) بیسابقه بود. دختران جوان قدرت والدین را در خانه به چالش کشیدند. علیه قدرت مدیر و معلم در مدرسه به پا خاستند. از خانههای خود بیرون آمدند و به تنهایی یا به همراه دوستانشان به سوی مناطق دیگر کشور، مناطق محروم، کارخانهها و روستاها به راه افتادند. ماجراهایی از سر گذراندند و تجاربی به دست آوردند که هیچ گاه در چارچوب و مسیر خانه / مدرسه میسر نبود.
بسیاری از خاطرات مثبتی که شاهدان عینی از انقلاب فرهنگی روی کاغذ آوردهاند حاکی از این است که رویکرد و سیاست حزب کمونیست چین که در شعار «زنان و مردان هیچ فرقی با هم ندارند، هر کاری مردان میکنند زنان هم میتوانند بکنند و هر کاری زنان میکنند مردان هم میتوانند بکنند.» فشرده میشد، به زنان امکان و شرایط به پا خاستن و تلاش آگاهانه برای در هم شکستن قیود مردسالارانه را داد. به زنان در جامعه کماکان سنتی چین (بله فقط 20 سال از انقلاب گذشته بود و سنن 5 هزار ساله هنوز کاملا نابود نشده بود!) این امکان را داد که پدرسالاری کنفوسیوسی را در خانواده و جامعه و فرهنگ و هنر به چالش بگیرند. برنامهریزان و اعضای نهادهای اقتصادی و آموزشی و ورزشی، مسائل فیزیولوژیک از جمله بارداری و زایمان و پریود زنان به هنگام کار را در تقسیم کارها و ساعات استراحت در نظر میگرفتند. در مقابل، به مردان اجازه نمیدادند که به بهانه این که ما کارهای «زنانه» نظیر خیاطی یا آشپزی بلد نیستیم از زیر یک سری کارها فرار کنند. یکی از پوسترهای جهت دار و مهم آن دوره، مرد سربازی را نشان میداد که خودش یونیفورم شکافته شدهاش را میدوخت. مردان در چین حداقل به طور علنی اجازه نداشتند مانع شرکت زنان در کارهای به اصطلاح «مردانه» نظیر بحث و اظهار نظر و امر رهبری شوند.
در آن دوره زنان بسیاری در سطوح مختلف رهبری پا پیش گذاشتند که برجستهترینشان «چان چین» رفیق و همراه همیشگی مائو بود.
مقالۀ «زنان کارگر...» اما به این واقعیات مستند کاری ندارد؛ رسالت نویسندۀ این مقاله عیبجویی از کمونیستها به هر قیمت و به هر شکل است؛ تا آنجا که از «زنانه» نبودن زنان در جامعه چین به خصوص در دوران انقلاب فرهنگی شکایت میکند و این را یکی از «ستمهای بزرگ» کمونیستها میداند. این در حالی است که در همان دوران انقلاب فرهنگی (دهۀ 1970) بسیاری از زنان انقلابی و فمینیستها در سراسر دنیا مظاهر پوشالی «زنانگی» شامل لباسهای تنگ و ناراحت، کفش پاشنه بلند و انواع آرایش وقت تلف کن را دور ریخته بودند. مفهوم زیبایی را تغییر داده بودند. از ایدئولوژی آزاردهنده و تحقیر کنندهای که امروز جراحی پلاستیک یکی از نمادهای آن است گسسته بودند. میخواستند همدوش و همپای زنان چین باشند و به عنوان انسان در جامعه و تغییر آن نقش بازی کنند. جامعه مردسالار هیچوقت این مسئله را که زنان میتوانند ارجحیتی غیر از مقبول مردان واقع شدن داشته باشند بر نتابیده است. تلاشهای زیادی شده تا به زنان بقبولانند که یکی از مشکلات بزرگ انقلاب فرهنگی این بود که دختران مثل پسران لباس میپوشیدند و کارهای «مردانه» میکردند: به تنهایی سوار قطار میشدند و به دورترین نقاط آن کشور پهناور میرفتند، به دور از نظارت پدر و مادر با غریبهها نشست و برخاست میکردند، کتاب میخواندند، انقلاب میکردند، رهبر میشدند.
مقالۀ «زنان کارگر....» بر اساس نظرات و فاکتهایی که روی هم سوار کرده دست به نتیجهگیری میزند. نتیجهای که منطقا باید به آن میرسید. تنها امید نویسندۀ مقاله اینست که نسلهای بعدی زنان چین بتوانند کنترل بیشتری بر زندگی خود داشته باشند. هیچ دورنمایی از رهایی زنان از زنجیر ستم جنسیتی و دگرگونی جامعه و دنیای طبقاتی مردسالار در ذهن نویسندۀ مقاله جای ندارد. او دل به آرزوهای محدود بورژوادمکراتیک و فردگرایانه بسته که در بهترین حالت فقط میتواند در مورد طبقه متوسط به بالای شهری جامعۀ چین تحقق یابد. قدرتی که زنان در دوران سوسیالیسم به آن دست یافته بودند علیرغم اینکه هنوز «گامهای نخستین در مسیر ده هزار فرسنگی» بود و علیرغم محدودیتها و جان سختی دیدگاههای نادرست، بسیار فراتر از آرزوی بورژوادمکراتیک «کنترل بیشتر بر زندگی خود» بود. زنان در چین سوسیالیستی مبارزه میکردند تا کل جامعه را از شر سنتها برهانند، که روابطی به دور از ستم و استثمار بر قرار کنند، و میآموختند که نه فقط به سرنوشت خانواده و شهر و کشور خود که به ساختن دنیایی کمونیستی بیندیشند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر