۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

سرسخن


زن، ايـدئـولوژی، قـدرت

آتش را اين بار خواست حضور زنان در ورزشگاهها روشن کرد. برگزاري مسابقات ليگ جهاني واليبال در تهران بهانهاي شد براي مطرح شدن مجدد اين خواسته از سوي دختراني که از طريق شبکههاي اجتماعي با هم در ارتباطند و فعالان و مدافعان جنبش زنان در داخل و خارج از کشور. موجي که برخاست حاکمان اسلامي را مجبور کرد از بلندگوهاي مختلف به دفاع از ارزشهاي قرون وسطايي و شرع مقدس بلند شوند. ابتدا چند عضو کابينة روحاني حرف از موافقت با «شکل محدود و مناسبي از حضور بانوان» زده بودند. درست همان حرفي که زمان احمدي نژاد هم زده شده بود. اما اين وعدة بي پايه فقط به ايجاد يک اميد واهي و موقتي دامن زد؛ آن هم در ميان کساني که هنوز پشت دست خود را داغ نکردهاند. آنچه به عمل در آمد، سياست عمومي و ديرينة رژيم بود: زنان بايد از حقوق برابر شهروندي محروم بمانند و اگر حرف از مقاومت و اعتراض در برابر اين بيدادگري زدند با تهديد و پيگرد و سرکوب روبرو شوند. امام جمعة بدنام مشهد بر آتش زن ستيزي دميد؛ بر «فحشا و منکرات و بي حجابي» شمشير کشيد و هشدار داد: «بي حجابي ابزار براندازي دين خدا و افراد بي حجاب پياده نظام دشمنان خدا هستند و اين زرق و برقهاي بي حجابي امروز خمپارهها و بمب افکني آمريکا و اروپا براي براندازي جمهوري اسلامي است... بايد بي حجابي را که همانند يک ويروس باعث ايجاد لامذهبي و بي ديني در قلب جوانان ما ميشود درمان قطعي کرد!» فرمانده پليس جمهوري اسلامي اعلام کرد که «جلوگيري از حضور زنان در ورزشگاهها وظيفة ذاتي و شرعي پليس است.» مشاور صدا و سيما در امور زنان گفت «اين خواسته يک اولويت ساختگي و نيازي است که طرح مدام آن باعث ميشود گروهي از زنان گمان کنند حقي از آنان ضايع شده است و يا از بقيه عقب ماندهاند.» امام جمعة اصفهان در جمع انصار حزب الله نعره زد «مي گويند چرا زنان در ورزشگاهها نميتوانند بيايند؟! که پا و سينة لخت مردان را ببينند، آيا مشکل جامعة زنان واقعا اين است؟!»
اين مرتجعين، مشکل زنان در ايران را خارج از خانه کار کردن و خودسر شدن؛ نماز نخواندن؛ دانشگاه رفتن؛ ماهواره؛ بدحجابي؛ بي شوهري؛ بچة کمتر خواستن و تمکين نکردن؛ سفرة حضرت عباس نيانداختن؛ در مراسم ايام فاطميه يا مولوديها شرکت نکردن و... ميدانند. شوخي نميکنيم. اينها همه بازتاب دغدغةهاي ايدئولوژيک نظام حاکم است. دغدغههايي برخاسته از بينش معين طبقاتي و نگاه معين اجتماعي به نقش زن در جامعه و خانواده. از نظر طبقة حاکم، نياز به معاشرت کردن و درگير فعاليتهاي اجتماعي شدن و دل به شادي و هيجان دادن و انرژي گرفتن و روحية همبستگي را در خود پرورش دادن، اگر از جانب يک زن مطرح شود نيازي کاذب است. چرا که با جايگاه و نقش و رسالتي که خدا و قرآن و پيغمبر و امامان قديم و جديد و هزار و يک متولي و قيم عمامه به سر يا بوروکرات براي زنان تعريف کردهاند خوانايي ندارد. خلاف فطرت زن و وظايف زنانه است. مبادا قدمي از اين دايره بيرون گذاشته شود و شرع مبين زير سوال برود.
اظهارات مراجع تقليد و نهادهاي سرکوبگر رسمي و غيررسمي نشان ميدهد که نظام ميخواهد با چنگ و دندان از اقتدار سياسي و ارزشهاي پوسيدهاش دفاع کند. مسئله مثل هميشه مربوط ميشود به ايدئولوژي حاکم و رابطهاش با قدرت. به نقشي که چسب يا ملاط ايدئولوژيک در حفظ قدرت سياسي و تحميل آن به يک جامعة پر شکاف طبقاتي بازي ميکند. اين نقش را نبايد دست کم گرفت. هيچ رژيمي حتي رژيم شديدا امنيتي ـ نظامي حاکم بر ايران نميتواند صرفا به قدرت زندان و شکنجه و اعدام، مردم را مهار کند و از شر مخالفانش خلاص شود. ايدئولوژي (به مفهوم مجموعهاي در هم تنيده از ارزشها، باورها، توجيهها و قالبهاي فکري) نقشي غير قابل چشم پوشي در اعمال اين سلطة طبقاتي دارد. ايدئولوژي قادر است لايههاي مختلف جامعه را که منافعشان در تضاد آشتي ناپذير با هم قرار دارد زير يک چتر به هم پيوند دهد و آن تضاد منافع واقعي را با همسوييها و سبک وسنگين کردنهاي «ارزشي» بپوشاند.
شايد اين سوال پيش بيايد که آخر، حضور چند صد يا حداکثر چند هزار زن در يک ورزشگاه براي تشويق تيم مورد علاقهشان چه ضرر يا خطري براي جمهوري اسلامي دارد؟ چرا حاکمان با اين سماجت اصرار دارند به نارضايتي دامن بزنند و مردم را بيشتر با خودشان دشمن کنند؟ چارهاي جز اين ندارند. حداقل در شرايط کنوني، منفعتشان را در اين کار ميبينند. ارزيابيشان اين است که اگر در اين زمينه قدمي به عقب بردارند زنان را به مثابه يک نيروي عظيم اجتماعي «پُر رو» يا «زياده خواه» خواهند کرد و اين يعني پاشيدن بذر بي ثباتي به دست خود. در سيستم عقيدتي و نگرش طبقاتي جمهوري اسلامي، زن موجودي فرودست و ذاتا ضعيف است که بايد تحت قيموميت و کنترل اقتصادي ـ اجتماعي ـ فرهنگي مردان باشد. اين حکم خداي ناموجود است. اگر قرار باشد طبقة حاکمهاي در برابر حق طلبي اين نيروي اجتماعي جا بزند و عقب نشيني کند، سنگ روي سنگ بند نخواهد شد. زنان گام ديگري پيش خواهند گذاشت و بر سر حقوق ريز و درشتشان که توسط نظام طبقاتي مردسالار ـ پدرسالار زير پا گذاشته شده دست به مبارزه خواهند زد. اين حتي ميتواند محرک طبقات و قشرهاي ديگر براي طرح صريحتر و پيگيرانهتر خواستههايشان شود. ميتواند نقاط ضعف و شکافهاي دستگاه حاکم را بيشتر به نمايش گذارد. ميتواند باعث شود که مردم به امکان تغييرات بيشتر و اساسيتر بينديشند. ميتواند فکر شورش را در آنان بيدار کند.
آيا طبقة حاکم بيهوده تلاش ميکند و تبليغاتش در جامعه بي پژواک خواهد ماند؟ خير. همان چسب يا ملاط ايدئولوژيک که گفتيم در اين مورد به نظم موجود خدمت ميکند. در ذهن بسياري از مردان جامعه (همانها که خود اسير انواع و اقسام بهرهکشيها و ستمها هستند) حس ترس و نگراني از «پر رو» شدن، از کنترل خارج شدن، مستقل شدن و «زياده خواهي» زنان وجود دارد. پنهان يا آشکار عمل ميکند. اين حس «عدم راحتي» خود را در جملات حق به جانبي مثل «وسط اين همه بدبختي، ورزشگاه رفتن زنان کيلويي چند؟!» بازتاب ميدهد يا با سکوت کردن و بي توجهي نسبت به مبارزة بر حقي که حول اين خواسته جريان دارد. اينجاست که همان استدلالات فرموله شده توسط انگلها و دايناسورهايي مانند آيت الله مکارم شيرازي از زبان اين پدر يا آن برادر يا شوهر به گوش ميرسد: «محيط ورزشگاهها براي زنان نامناسب و ناامن است. مردان حاضر در ورزشگاه عادت کردهاند فحشهاي رکيک بدهند و شعرهاي ناجور بخوانند. براي خودتان است که ميگوييم ورزشگاه نرويد!» اين واقعيتي است که نفرت و يا بي اعتمادي عميق به حرفهاي مراجع تقليد و مقامات جمهوري اسلامي باعث ميشود عزم بسياري از زنان در مبارزه براي احقاق حقوق لگدمال شدهشان جزمتر شود؛ اما اگر همان حرفها از دهاني آشنا بيرون آيد و متکي به روابط عاطفي و زنجير نامرئي خانواده باشد موثر ميافتد و قدمها را سست ميکند. چسب يا ملاط ايدئولوژيک اين گونه کار ميکند.
مبارزه جاري براي اين که زنان به نيروي خود حصارها را بشکنند و بي هراس از ضرب و شتم و زندان، بي هراس از تعرض مردسالاران زن ستيز، بي هراس از خشم و غيظ مردان خانواده، در ورزشگاهها حضور پيدا کنند و در اين عرصه از زندگي اجتماعي شرکت جويند، به جاي خود مبارزهاي مهم است. عقب راندن حکومت مذهبي در هر عرصهاي تاثير روحي، سياسي و متحد کننده بر روي زنان جامعه و پيامي مهم براي کل مردم خواهد داشت. اما اين تنها موضوع يا مهم ترين موضوعي نيست که بايد به گرد آن مقاومت و مبارزه سازمان يابد. اين احتمال را نبايد از نظر دور داشت که بخشي از سياست گذاران رژيم اسلامي با در نظر گرفتن منافع و مصالح درازمدت حاکميت طبقة خود، با توصية قدرتهاي بينالمللي و افزايش فشارهاي داخلي، يا در جريان رقابتهاي درون هيئت حاکمه، طرحهايي کج دار و مريز را براي حضور محدود يا نمايشي زنان در ورزشگاهها اجرايي کنند. پس بايد هم زمان با دفاع از اين خواست عادلانه و تشويق مبارزه بر سر آن، شعارهاي راديکالتر و ادامهدارتري را جلو گذاشت و به شعارهاي عمومي براي سرنگوني جمهوري اسلامي و پيروزي يک انقلاب عميق اجتماعي ـ يک انقلاب سوسياليستي ـ تبديلشان کرد. براي نمونه ميتوان حول حجاب اجباري و شکلهاي مختلف خشونت اعمال شده بر زنان (توسط نيروهاي سرکوبگر دولتي، توسط قوانين تبعيض آميز و شرع، در خانواده و جامعه)، حرکتها و کارزارهاي دائمي مبارزاتي سازمان داد.

اما تبليغ و ترويج انقلابي حول اين موضوعات و تلاش براي سازمان دادن و تقويت مقاومت و اعتراض زنان و به طور کلي تودههاي مردم حول اين مسائل به ناگزير ضرورت رويارويي با چارچوبهاي ايدئولوژيک مسلط و ارزشها و باورهاي کهنة مذهبي را پيش مينهد. نميشود در برابر آيات پدرسالارانه و احاديث و روايات زن ستيزانة اسلامي، در برابر تفکر کهنة مردسالارانهاي که در سنتها و آيينها و ادبيات و فرهنگ ايراني ـ اسلامي ريشه دوانده سکوت کرد و انتظار داشت مردمي که از لحظة تولد تا بستر مرگ در معرض اين باورها و ارزشهاي مسموم قرار دارند خود به خود (يا صرفا در نتيجة نارضاييهاي روزمرهشان) از اينها گسست کنند. براي فرو ريختن ستونهاي نظم موجود بايد با پتک آگاهي انقلابي و علم انقلاب، با معرفي و ترويج نگرش ماترياليستي و روش ديالکتيکي به اين ملاط ايدئولوژيک ضربه زد؛ در آن شکاف انداخت؛ تا حد امکان تکه تکهاش کرد. اتحاد مردم در جنبشي با هدف انقلاب نيازمند تفرقة جامعه بر سر ايدئولوژي اسارتبار حاکم است.  n

زخم جهان کهنه، اميد کهنه، «چپ» کهنه


 سلين شکوهي

جهان ورم کرده است. فرقي نميکند کجاي اين تصوير روبروي تاريخ ايستاده باشي. جهان ورم کرده است از دردي که در هم ميپيچدش. گرسنگي، آوارگي، شکنجه، زندان، کمربندهاي سفت، زنجير تعهدات مالي، بنيادگرايي، تن فروشي، زن ستيزي، دولت اسلامي، قتل عام زحمت کشان، بيکاري، انقلابات رنگي، جنگهاي نيابتي، قحطي، خشکسالي، آلودگي، بمب و کثافت و خون. گويي اواخر قرن نوزده است در جهاني که تاريخ خود را گم کرده و ايدئولوژيهاي پوک و دروغين در هر گوشهاي از آن به نام مردم و به کام کليدداران جهان کهن، بيرق خود برافراشتهاند. اين آشفتگي اما در دل خود نظمي تاريخي و پيگير را نهان داشته است. نظمي که هدفش حفظ چهارچوبهاي اقتصادي، سياسي و ايدئولوژيک جهان کهن و در نطفه خفه کردن تمامي آن لحظاتي است که بذر جهشهاي نوين را با خود همراه دارد.
در اين گوشه تنگ و کوچک محلي خودمان هم جز اين نيست. اين روزها صفحات اجتماعي داخلي پر است از جنگ طرفداران احمدينژاد و روحاني! داستان اين است: روحاني نتوانسته بدبختيها را کاهش دهد. و اين موضوع يواش يواش دارد لو ميرود. هنوز مذاکرات به پايان نرسيده طشت رسوايي دروغ مذاکراتي که قرار است درهاي بهشت را به روي مردم باز کند، و تدبير و اميدي که قرار بود راه گشاي بيچارگي مردم باشد، بر زمين افتاده و همين بهانهاي شده تا برادران به جان هم بيفتند. هرچند انتخابات نزديک است و مجبورند بدون هم زدن اين ظرف پر از کثافت 36 ساله از همديگر مچ گيري کنند.
انفعالي خشک در فضا موج ميزند. چيزي شبيه «اوضاع طبيعي است! زندگي همين است! يا چه ميشود کرد!» انفعالي که طبقه متوسطي شکننده و محافظه کار از پرچمدارانش است. طبقهاي که در شرايط مبهم و سخت فعلي از عواقب تغييري راديکال بيشتر ميترسد. اينان از سياهنمايي فرار ميکنند. بر قدمهاي مثبت دولت تاکيد ميکنند و هر کسي را که انگشت به سوي واقعيت موجود در عريانترين حالتش بگيرد به طرفداري از احمدينژاد يا در بهترين حالت به پوپوليزم متهم ميکنند. اکثريت اما آنچنان درگير شتاب نفس گير زندگي روزمرهشان شدهاند که فرصتي ساده براي جمعبندي تصوير تکه تکه پيرامونشان نمييابند و اين موضعِ شکننده، به قناعت و آرامش مردمان فهيم ميهن اسلامي تعبير ميشود!! و کساني که خود را چپ عاقل شده ميدانند مراقبند گامهايي محتاطانه اما با تدبير برداشته شود. چپي که چرتکه مياندازد ميان دعواي برادران نظام تا شايد اين بار با تضمين کنترل راديکاليزمي که ممکن است ناخواسته زاده شود، اوضاع در همين چارچوب بهبود يابد.
کمي که نگاه بچرخاني، آن سوي آبهاي همين نزديک هم داستاني مشابه در حال تکرار شدن است. کمربندهاي سفت، سفتتر ميشوند. سرمايهداري ميچاپد در هم ميشکند و بدبخت بيچارههاي دنيا بايد بسيج شوند براي پوشش دادن سوراخ سنبههايي که دم خروس سيستم از آن بيرون زده است. هزينة بازيهاي سرمايه و ارزش و زياده طلبيها، رقابتها و ريخت و پاشهاي ناگزير آنارشي توليد را بايد مردماني بپردازند که خود ارزش ميآفرينند. درست وسط چنين تصوير پر تضادي جرياني به نام اتحاد چپ راديکال (سيريزا) در يونان قدرت را به دست ميگيرد. چپي که قرار است مذاکره کند. هم مدافع زندگي و آينده پيش فروش شده زحمتکشان باشد و هم يادش نرود آدم مقروض اول بايد قرض هايش را بپردازد!! چپي که قدرت گيري خود را به بازگشت اميدهاي برباد رفته تاريخي، آن هم در فرم و شکلي «معقول» و «واقعي» تعبير ميکند. چپي مودب که يادش دادهاند نبايد همه چيز را با هم قاطي کند. نبايد پا از گليم خود درازتر کند. چپي که بايد چانه بزند و چرتکه بياندازد. با رنگ و لعابي راديکال. دوستان وطني اين چپ هم شادي خود را از پيروزي آن مخفي نميکنند. همانها که کليد تدبير و اميد را تنها راه رهايي ميدانند. برايشان سيريزا نويد لحظهاي تاريخي است. لحظهاي که قرار است در آن آينده با درايتي مصلح وار و گام به گام در مذاکره نتيجه شود. بي خطر و بدون ريسک انقلاباتي که آيندهشان سخت، نا مطمئن و طولاني است.
آنچه فضا را پر کرده اميد است. اما اميدي پر از نوميدي که کش ميآيد بين تلخي دردي که زحمتکشان بر گرده دارند و حلاوت فرصتهايي که ديگران به کميناش نشسته است. اميدي مدبرانه و مودبانه! اميدي کور، دست به سينه و دعاگو... اميدي عقيم که تاريخ ندارد.
اما اين اميد سوي ديگري هم دارد. سويي که به تنگ آمده. سويي که جواب ديگري ميطلبد يا کار ديگري ميخواهد بکند. سويي که باز هم از دست اندازي و انحرافات رهبري سرمايهداري جهاني دور نمانده است. جايي خواندم، کوباني اميد جهاني نااميد! توحش خفته در اعماق تاريخ به پا خاسته است. ميخواهد دولتي اسلامي بسازد. آدم قاچاق ميکند. دختران را ميدزدد. برده داري ميکند. سر ميبرد. اعضايش درس خواندهاند. قاچاق مواد و سلاح و نفت و... ميکند. در همه جاي دنيا عضو گيري ميکند. اروپا را آشفته کرده و خاورميانه را در حسرت روزگار گذشتهاش انگشت به دهان گذاشته است. ارتشي که نصف سوريه و عراق را درست مقابل چشمان ما گرفته است. و در ميانه اين تصوير پر خشونت و خون که تکههاي زيادي از آن مفقودند، جغرافيايي به نام کوباني قد علم ميکند. با اميد مستقلش! با گردانهاي زنان مبارزش. کوباني ميشود اميد جهاني که ته دلش ميداند دارد به خود دروغ ميگويد. کوباني ميشود اميد همه آنهايي که دل در گرو تدبير و اميد و کليدهاي رنگارنگ نگهبانان جهان کهن دارند. کوباني ميشود وجدان معذب همه آنهايي که دروغِ اميدِ ديپلماتيک را خود نيز باور ندارند. اميدوار نيستند و به سيم آخر ميزنند.
يک قدم واقعي به جلو! اما به کدام جهت؟! وقتي رهبري کوباني به دست سياستي است که نه تنها بويي از کمونيزم نبرده بلکه از در آشتي با امپرياليسم و سرمايهداري ترکيه برآمده به اميد طلب مشتي خاک که به نامش بزنند. اين چه اميديست که دست زحمتکشان و مبارزان ساليان را در حنا گذاشته و پشت ميز مذاکره نشسته است. شايد کلاشنيکفهاي خاطره انگيز کمي غلط انداز باشند. اما بعد از تقريبا چهل سال مبارزه کارنامهاي وجود دارد که ميتوان به آن مراجعه کرد. کارنامهاي که نتيجه آن همدستي با حزب مسلط ترکيه است به قيمت خيانت به اميد زحمتکشاني که دل به رهبري حزب زحمتکشان کردستان سپرده بودند.
قرابت چپي که به روحاني راي ميدهد و از ذوق قدرت گيري سيريزا «انترناسيونالي» شورانگيز با خود زمزمه ميکند و اخبار مقاومت کوباني را هر ثانيه با تعهدي انقلابي پيگيري ميکند تعجبي ندارد. چه غايب بزرگ هر سه تصوير کمونيزم انقلابي است. چپي که از مذاکرات ظريف دلگرم ميشود و پرچمهاي سرخ در ميادين يونان به وجدش ميآورد و در وصف مقاومت کوباني سر از پا نميشناسد و تحت رهبري پکک سلاح به دست ميگيرد، بيش از راستي که از تَرَک برداشتن ستون هايش احساس وحشت نميکند در اشتباه است.
درست وسط همين هياهو براي هيچ است که بايد با مشت روي ميز بکوبي. بايد اميدهاي مودبانه و محقر و ديپلماتيکي را که قرار است نو را در پيشگاه کهنه با پنبه سر ببرند رسوا کني. اين همه اميد کور تنها به کار سرمايه ميخورد تا در فرصت اين معطلي و انتظار و توهم، نفس تازه کند. خرده بورژوازي و بورژوازي سال هاست که شکست انقلابهاي روسيه و چين را چماقي براي بستن دهان منتقدان کردهاند. چطور است که زحمتکشان نبايد اين همه اميد متعفن و کور را بالا بياورند و راه خود را بروند. چرا نبايد نااميد باشيم از آنچه سيستم در گوش مان زمزمه ميکند، وقتي اميد جز تداوم وضع موجود نيست.
زحمتکشان جهان و نيروهاي انقلابي راهي جز اين ندارند که در مسير کمونيزم گام بردارند. هر اقدام و عملي جز اين پيشروي به سوي انحطاط است. گام نخست آن است که واقعيت جهان پيرامون مان را در گسترهاي تاريخي و طبقاتي بفهميم. نبايد اجازه دهيم ترس از جنگ قدم هايمان را سست کند. چه تنها در مسير يک جنگ درازمدت انقلابي تودهاي است که ميتوان فرصتي براي خلق لحظات گسست از روابط کهن و شکلگيري جهاني با روابط نوين را به دست آورد. عليرغم اميدهايي که در فضا ميپراکند، جهان درگير جنگي همه جانبه است. جنگي واقعي. اين نبرد تنها يک برنده ميتواند داشته باشد. يا پيشگامان و سازندگان جهان نوين و يا سردمداران روابط کهن.

در ازدحام اين همه هياهو مسئله اساسي برافراشتن پرچم تئوريک جنگي است که ما درگير آنيم و جبهه هايش هر روز بزرگتر ميشود. سياست انقلابي بايد در راستاي تدارک نظري و عملي اين جنگ برآيد. مشت محکمي که روي ميز کوبيده ميشود، سنتزي نوين است از تجاربي بزرگ و روشني بخش و راهبر. سنتزي که چرتکه نمياندازد. از شکست نميترسد. اميدي متوهم در خود نميپرورد. تاريخ را با تماميت آنچه در او هست در بستري عيني مطالعه ميکند. و گام هايش را با علمي روزآمد بر گرده تجارب پيشين گذاشته و قد علم ميکند. جنگ واقعي است اما پيروزي در اين جنگ سرنوشتي محتوم نيست، راهي است که بايد با اتکاء به اين سنتز آگاهانه برگزيده و ساخته شود. n

گزارش ارسالي



«کانون اصلاح و تربيت» يا همان دارالتأديب در غرب تهران در محلة شهر زيبا واقع شده و مکاني است براي «اصلاح کردن» کودکان بزهکار. بگذريم از ميزان دردناک بودن و پارادوکس ميان واژة کودک و بزهکار!
اين کانون که از آن بهعنوان يک حرکت اصلاحي مثمرثمر ياد ميشود، با نماي زيبايش، با فضاي زيباي سبز حياطش و ديوارهاي نقاشيشدهاش با رنگهاي شاد ويتريني شده تا بيننده حتي نتواند حدس بزند چه اتفاقي در دنياي داخل آن رخ ميدهد. اينجا با کودکان و نوجوانان زير 18 سال روبروييم. کساني که تا از نزديک در کنارشان زندگي نکني، نميتواني دردها و اتفاقات روزمرهشان را بفهمي. تبعيض قائل شدن بين کودکان عاملي است که آنان را تا انجام خطرناکترين کارها سوق ميدهد. اينجا با خانوادههايي روبروييم که از ترس آنکه به فرزندشان در اين محيط بد بگذرد، شروع ميکنند به هرگونه باج دادني به هر کسي از رئيس گرفته تا سرباز وظيفه. اينجا کودکان بهاصطلاح خانوادهداري را ميبينيم که لباس مارکدارشان، غذاهاي خانگي گهگاهشان، ميوة نوبرانهشان، عزيزدردانه بودنشان و بدون الفاظ توهينآميز ادا شدن اسمشان، خاريست بر چشم کودکاني که حتي ماهها کسي به آنها تلفني نميزند تا خبري از دنياي بيرون بگيرند و اين ميشود که تمام حسرتها و عقدهها و کمبودهاي زندگي را ميکنند تنفر و ميريزند روي سر آن گروه ديگر که بهاصطلاح خودشان، حقشان را خوردهاند. و جوري عليه اين دسته از بچهها با هم متحد ميشوند که انگار مقصر تمام نداشتهها و کمبودهايشان در زندگي اينها هستند.
در مقابل رفتار فرد مراقبي که اين يکي را آقا و آن يکي را هوي صدا ميزند، واقعا از اين نوجوانان چه رفتار ديگري ميتوان انتظار داشت؟ و آن پدر و مادر کودک مرفه حتي نميتواند تصور کند که فرزندش بهاي اين آقا شنيدن را چقدر سنگين بايد پرداخت کند. مدام مورد نفرت هم سن و سالانت در آن محيط بودن و طرد شدن از جمع چيزي نيست که بهسادگي بتوان تحمل کرد؛ برخوردهاي فيزيکي که جاي خود دارد.
بهاسم تربيت آنقدر با آيه و احکام و مذهب، مغز در حال شکلگيري نوجوان را شستوشو ميدهند تا ديگر خودش را هم گم ميکند. حس گناه آنقدر برايش پررنگ ميشود که کوچکترين کار خود را گناه و شنيع ميداند. و در اين شرايط واکنشها دو حالت است: کودکاني که به طرز عجيبي دچار خودسانسوري ميشوند و سعي ميکنند هر چيزي را که دوست دارند نفي کنند چون گناه است و تمام شيطنتهاي بچگانة آنها قرار است به آتش سوزان جهنم منتهي شود؛ و کودکاني که آنقدر روحية ستيزهجويي دارند که اين مسائل آنها را بيشتر از پيش تحريک کرده و خداي ناديده و ناموجود را هم به مبارزه ميطلبند و هرکاري ميکنند تا لج اين خدايي را که با همه چيز مخالف است در بياورند.
دختران نوجواني که تمام دغدغهشان تبديل ميشود به حسرت درست کردن فلان مدل مو يا جواب پس دادن به خدايي که به خاطر چند تار مو قرار است آنها را به چهار ميخ بکشد. نمازها و روزههاي اجباري، يواشکي غذا خوردنهاي ماه رمضان و بعد از آن اشک ريختن از روي القاي حس گناه. ساعتها تنبيه شدن يک دختر نوجوان 15-14 ساله بهخاطر نگاه کردن به صف پسرهاي داخل حياط و شايد دزدانه پاسخ چشمکي را با اشارهاي دادن...
همين چيزهاي بهظاهر ساده و کوچک است که در اين چهارديواري بسته اين کودکان را رشد نميدهد و اصلاح نميکند که هيچ، بلکه تمام وجود آنها را پر ميکند از تضادهايي که شکل گرفتن شخصيت آن کودک را هم مختل ميکند. اينها همه مسائلي است که آنقدر به مرور و آرام در اين محيط اتفاق ميافتد و روي ذهن اين کودکان اثر ميکند که ديگر براي آنها تبديل به يک قانون و اصل ميشود.
در پشت ديوارهاي همين محيطي که قرار است از اين نوجوانان انسانهاي درستکار بسازد(!) اسفند ماه سال 93 درست يک هفته قبل از شروع سال نو 3 پسر نوجوان که دو نفر از آنها هيچگونه سابقة سوء مصرف مواد هم نداشتند بر اثر خوردن قرص ترامادول بعد از يک روز کامل بستري شدن در بهداري کوچک داخل کانون ميميرند بدون اينکه حتي به بيمارستاني انتقال داده شوند. فقط براي بردن جسد آنهاست که اورژانس بيمارستان خبر ميشود. معناي «تربيت و اصلاح» اين کودکان و نوجوانان در جمهوري اسلامي، زندگي دردناک و پر عقده و يا راهي گورستان شدن است.
اين شرايط آنقدر به اين کودکان فشار آورده که از 15 فروردين 94 مددجويان پسر کانون اصلاح و تربيت طبق يک قرار پنهاني به نشانة اعتراض و براي اينکه بالاخره کسي صدايشان را بشنود و به حرفشان گوش کند به نوبت هر هفته 2 نفر اقدام به خودزني ميکنند. خودزنيهايي که در مواردي حتي جانشان را به خطر مياندازد اما همچنان به اين قرار و اين شکل از اعتراض ادامه ميدهند به اميد اينکه بالاخره صدايشان شنيده شود. غافل از اينکه حتي کوچکترين صدايي به آن طرف ديوارها نخواهد رسيد؛ يعني نخواهند گذاشت که برسد. در هيچ رسانهاي، در هيچ خبري، هيچ حرفي از رگهايي که هر هفته به نشانة اعتراض بريده ميشوند گفته نخواهد شد.  n

«آتش»: چنين مکانهايي در واقع ماکت کوچک روابط و مناسبات طبقاتي درون جامعه است. نوجوانان طبقات محروم و ستمديده که قرباني نظام حاکم و شرايط نابهسامان اجتماعي و فقر و کمبودند زير اين فشارها به دزدي، خرده فروشي مواد مخدر، تن فروشي و دعوا و درگيريهاي گاه خونين کشانده ميشوند. نظامي که خود مسئول اين شرايط نکبت بار و ستمگرانه است قربانيانش را به عنوان بزهکار راهي کانون و زندان ميکند و گاه بالاي چوبة دار ميفرستد. همة اين سرکوبها و زهر چشم گرفتنها براي مهار و کنترل خشم و انرژي نهفته در بخش گستردهاي از محرومان جامعه است که رژيم آنان را «اراذل و اوباش» ميخواند. کساني که هيچ چيز براي از دست دادن ندارند. کساني که دستيابيشان به آگاهي انقلابي از علل و ريشههاي اين همه بدبختي، سمت و سو يافتن خشم و نارضايتيشان در راستاي برنامة انقلاب اجتماعي و استراتژي کسب قدرت سياسي، و تبديل روحية مبارزه جو و بيباکشان به نيروي محرکة هر تشکل و اتحاد انقلابي ميتواند طوفاني دگرگون ساز به پا کندn