۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

واقعيـت کمونيسـم چيست؟




















آيا تغييرات انکار ناپذيري که به شکل افزايش شمار «کارکنان فکري» و نوع سازماندهي مشاغل در حال رخ دادن است تئوريهاي پايهاي مارکسيستي را نخ نما کرده است؟ بيش از سه دهه است که نظريه پردازان پسا ـ مارکسيست با اين بحث که «کار غيرمادي» به شکل تعيين کنندة کار در دنياي امروز تبديل شده، نقش محوري پرولتاريا در دگرگوني جامعة بشري را سپري شده تلقي ميکنند و يا به دنبال تعريف جديدي از طبقة کارگر ميگردند. اما منظورشان از شکل تعيين کنندة کار چيست؟ ميگويند نقشي که امروز «کار غير مادي» در اقتصاد سرمايهداري جهاني دارد يک نقش شکل دهندة کيفي است و نه کمّي. ميگويند جايگاه اين شکل از کار، شبيه به کار صنعتي در قرن نوزدهم است. در آن دوران نيز اگر چه نيروي کار صنعتي در قياس با نيروي کار کشاورزي نسبتا اندک به حساب ميآمد اما سراسر عصر سرمايهداري را رقم زد. شکلهاي ديگر کار (کار کشاورزي و کار دستي در کارگاههاي قديمي) را تغيير داد، برخي را کنار زد و حذف کرد، و برخي را به شکل مکمل و ادغام شده در خدمت به انباشت سرمايه و استخراج سود قرار داد. ميگويند که امروز کار غير مادي يعني کاري که مستقيما شيء مادي توليد نميکند (مثلا کار تحقيقاتي، برنامه نويسي و انباشت و آموزش دانش) در حال شکل دهي و تاثيرگذاري بر کار صنعتي و کار کشاورزي است.
در شمارة گذشتة «آتش» (مقالة «رايانه عليه مارکس؟») به بخشي از نتيجه گيريهاي تئوريک پسا ـ مارکسيستي که به نفي کارکرد محوري قانون ارزش در اقتصاد سرمايهداري مربوط ميشد پرداختيم. اينک ببينيم اين نقطه نظرات تئوريک به چه تحليل طبقاتياي ميانجامد. اگر از صاحبان چنين نظراتي بپرسيم که کار غير مادي توسط چه کساني انجام ميشود، در واقع چه کساني در جامعة امروز، نقش محوري را (به همان مفهوم کيفي که گفتيم) در گرداندن چرخ نظام جهاني بازي ميکنند، ليستي از کارکنان رشته تهيه و عرضه مواد غذايي، بازاريابها، مهندسان کامپيوتر، معلمان، کارکنان بخش درمان و امثالهم را رديف ميکنند. اولين مشکلي که اين ليست دارد، ناهمگون بودن منافع طبقاتي و جايگاه و امتيازات اقتصادي و اجتماعي لايههايي است که مثل سيب زميني در اين گوني ريخته شدهاند. واضح است که يک کارگر سادة خدماتي در يک فروشگاه زنجيرهاي فست فود که با حداقل دستمزد کار ميکند و معمولا هر چند ماه يکبار از اين چرخه به بيرون پرتاب ميشود و جايش را به کارگر ساده و ارزان ديگري ميدهد با مهندسان کامپيوتر که کماکان در همة دنيا يک قشر ممتاز محسوب ميشوند همسنگ نيستند. از يک طبقة اجتماعي نيستند. نه نقش اينها در تقسيم کار اجتماعي يکسان است و نه سطح درآمدشان. اگر بخواهيم جايگاه اين دو لايه را در ارتباط با سود توليد شده در کل جامعه (يا کل نظام جهاني سرمايهداري امپرياليستي) معين کنيم، بايد بگوييم که آن کارگر ساده مورد استثمار قرار ميگيرد تا فرايند توليد و تحقق ارزش اضافه ادامه يابد. در مقابل، آن مهندس عضوي از يک قشر ممتاز اجتماعي است که درآمد و رفاهش بخشي از ارزش اضافي توليد شده توسط کارگران و زحمتکشان جامعه را در خود نهفته دارد. اين واقعيتي است که در پس نوآوريها و تاثيرات سريع و گيج کنندة نرم افزاري پنهان ميماند. در برابر چشم ما، دامنة ارزشهاي مصرفي جديد در پي توليد و توسعة اپليکيشنهاي مختلف و بازيهاي کامپيوتري اعجاب آور و سودآفرين مرتبا گسترش مييابد و به طور خود به خودي نگاه مان را به سوي برنامه ريزان خلاقي که اين ارزشها (نرم افزارها) را توليد کردهاند بر ميگرداند. اين باعث ميشود که نقش اساسي کار ميليونها کارگر ساده، نيمه ماهر يا ماهري که در بخشهاي گوناگون صنعت رايانه از درست کردن و سوار کردن قطعات سخت افزاري گرفته تا کابل گذاري در قعر درياها شاغل هستند را در توليد ارزش اضافه و سود و چرخيدن کل اين صنعت (از جمله ايجاد فضا و امکانات مادي و رفاه و راحتي خيال براي پرورش و شکوفا شدن کارکنان فکري و برنامه ريزان و مهندسان) نبينيم.
حالا بياييد به يک بخش ديگر اجتماعي که در معمولا در تحليلهاي پسا ـ مدرنيستي مورد اشاره قرار ميگيرد يعني «کارکنان بخش درمان» بپردازيم. «کارکنان بخش درمان» عبارت کشداري است. بيمارستانها يکي از بهترين مکانها براي مشاهدة تقسيم بندي شاغلان بر اساس جايگاه در تقسيم کار اجتماعي و سطح درآمد است. مقايسه کنيد درآمد نظافتچيها و بهياران و پرستاران ساده را با پزشکان متخصص يا غير متخصص. نه فقط اين، که تفاوت ميان جايگاه کارکنان اساسا يدي در آشپزخانه و يا در حالتر و خشک کردن بيماران را با کارکنان اساسا فکري که در مصدر تصميم گيري و مديريت بيمارستانها قرار دارند ببينيد. ميشود همة اينها را در آمار دولتي يا در مقالات ژورناليستي زير عنوان «کارکنان بخش درمان» جاي داد اما با اين کار فقط واقعيت صف بنديها و تمايزات طبقاتي مخدوش ميشود. اگر قصد دگرگوني ريشهاي جامعه و روابط حاکم را داريم، با چنين تحليل طبقاتي مخدوش و آشفتهاي نميتوانيم کاري از پيش ببريم. نميتوانيم نيروهاي محرکة انقلاب اجتماعي را بشناسيم. نميتوانيم سياستها و شعارهاي صحيحي براي جلب حمايت و يا خنثي کردن هر قشر  تدوين کنيم. نميتوانيم تشخيص دهيم يا پيش بيني کنيم که انقلاب در کجا و از سوي چه کساني با مقاومت و مخالفت جدي روبرو خواهد شد.
در ارتباط با کارکنان بخش آموزش نيز بايد به لايه بنديها، شرايط کار و زندگي يعني نقش آنان در تقسيم کار اجتماعي، مرتبة اجتماعي، سهم از توزيع درآمد اجتماعي و البته افق ديد طبقاتيشان توجه کرد. يک عامل موثر در اين افق ديد طبقاتي که معمولا در تحليلها مورد اشاره قرار نمي گيرد آتوريته اي است که سلسله مراتب نظام آموزشي به معلم در مقابل شاگرد مي بخشد. اين جايگاه، پرستيژ اجتماعي و نگرش طبقاتي معيني را براي قشر معلم به همراه دارد. روشن است که اين قشر نيز مانند ساير قشرهايي که عمدتا درگير کار فکري، علمي و فکرسازي هستند در معرض گرايش هاي سياسي و اجتماعي گوناگون و متضاد بورژوايي، خرده بورژوايي و پرولتري قرار مي گيرند. اما به طور کلي، اين قشر اجتماعي عمدتا در جايگاه خرده بورژوازي تحتاني و مياني ايستاده است.
يک ملاحظة ديگر: جايگاه طبقاتي بدنة معلمان را بايد از آن کادرهاي آموزشي که مستقيما و آگاهانه کار ترويج ايدئولوژي و ارزشهاي مسلط را در   ميان شاگردان پيش مي برند و براي حفاظت از نظم موجود، دانش آموخته و کادر و نيروي کار مطيع بار مي آورند، جدا کرد. معيار در تشخيص جايگاه طبقاتي اينها، حقوق بگير بودن يا ميزان دستمزدشان نيست. بلکه بايد ديد براي چه کاري حقوق ميگيرند. يعني درست همان معياري که براي تعيين جايگاه طبقاتي نظاميان حرفهاي و افراد حقوق بگير دستگاه سرکوبگر امنيتي ـ اطلاعاتي به کار ميگيريم.
وجه ديگر تحليل طبقاتي نادرست پسا ـ مارکسيستها، زير سوال بردن بحث تئوريک لنين در رسالة عامه فهم «امپرياليسم به مثابه آخرين مرحلة سرمايهداري» پيرامون مقولة آريستوکراسي (اشرافيت) کارگري است. لنين آريستوکراسي کارگري را بخشي از طبقة کارگر (عمدتا در کشورهاي پيشرفتة سرمايهداري) ميداند که توسط مافوق سودهاي امپرياليستي «خريده» شدهاند. يعني سرمايهداري امپرياليستي بخشي از مافوق سودهاي حاصل از استثمار پرولتاريا و تودههاي زحمتکش کشورهاي تحت سلطه را در ميان اين قشر تقسيم ميکند و از آنان به مثابه يک پايگاه اجتماعي (يک ضربه گير) استفاده ميکند. در تحليل طبقاتي پسا ـ مارکسيستها، امتيازات آريستوکراسي کارگري در نتيجة بحران اقتصاد جهاني و نيز تغييرات در ساختار توليد و کار (از جمله کم اهميت شدن واحدهاي صنعتي و نتيجتا کم اهميت شدن کنترل و سرکوب نيروي کار در کارخانه ها) در حال زوال و محدود شدن است. 
در مقابل اين گونه نظرات تئوريک نادرست و تحليلهاي طبقاتي آشفته، بعضي از جريانهاي «چپ» (عمدتا از طيف ترتسکيست ها) تلاش دارند با آمار و ارقام نشان دهند که کارگران صنعتي کماکان عمده نيروي کار در سراسر دنيا را تشکيل ميدهند. اين مشاهدة نادرست نميتواند تغييرات واقعي در ساختار نيروي کار جهاني را منعکس کند. درک قالبي و کليشهاي اين جريانات «چپ» از طبقة کارگر به آنان اجازه نميدهد که پرولتاريا را در بخشهاي حاشيه اي، موقت، منعطف و در حال جا به جايي نيروي کار جهاني (و مشخصا در ميان مهاجران، زنان، کودکان و نيمه پرولترهاي کنده شده از روستاها و مناطق عقب مانده و گرفتار ستمگري ملي) جست و جو کنند. جالب اينست که وقتي پاي تحليل از قشر اشرافيت کارگري و به طور کلي کارگران «بورژوا زده» در کشورهاي سرمايهداري پيشرفته پيش ميآيد موضع اين جريانها شبيه پسا ـ مارکسيستها ميشود. اينان از زاوية «دفاع از طبقة کارگر» به دفاع از «کليت» کارگران (حتي اگر اشرافيت کارگري باشند) برميخيزند و به امتيازدهي امپرياليستي از محل مافوق سودهاي حاصل از استثمار پرولترها و زحمتکش در کشورهاي تحت سلطه باور ندارند.
واقعيت اين است که در فرايند تغييرات جاري در چارچوب نظام جهاني سرمايهداري امپرياليستي، کارکنان بخشهاي خدماتي و حتي بعضي از مشاغل که سابقا ممتاز محسوب ميشدند کاملا و يا به ميزان زيادي پرولتريزه شدهاند. براي مثال، بخش اعظم کارکنان رستورانهاي زنجيرهاي فست فود را پرولترهايي تشکيل ميدهند که در يک شبکة بزرگ صنعت تهيه و توزيع مواد غذايي با بکار گيري پيشرفتهترين فنآوريها کار ميکنند. غذاي آمادة ارزان و البته بي کيفيتي که توسط اين شبکه، توليد و توزيع ميشود حداقل در کشورهاي سرمايهداري پيشرفته نقش مهمي در بازتوليد نيروي کار بازي ميکند. نقش افرادي که پشت ماشين حساب فروشگاههاي زنجيرهاي فست فود ايستادهاند زمين تا آسمان با نقشي که چندين دهة پيش، حسابداران آشنا با ماشين حساب بازي ميکردند فرق دارد. اينان بيشتر به کارگران خط توليد کارخانه که زير نظارت مستبدانة سرکارگر و منگنة ساعت کار قرار دارند شبيهاند.
اما در مورد آن گروه از عرضه کنندگان کار غير مادي که ساعات کاري ثابتي ندارند و براي مثال، کارهاي اداري ناتمامشان را در خانه انجام ميدهند چه؟ در مورد طراحان «خلاقي» که ذهنشان صبح تا شب بدون توجه به ساعات کار رسمي مشغول خلق يا پيدا کردن ايدههاي بکر تبليغاتي است چه ميتوان گفت؟ در مورد ابزار اينترنت که به محيط و زمان کار، مفهومي متفاوت بخشيده و هر وظيفة شغلي را ميتوانيم هر وقت که دلمان خواست يا امکانش را پيدا کرديم انجام دهيم چه نظري داريم؟ آيا همة اين تغييرات، معناي جديدي به کار و کارگر نميبخشد؟

خير. واقعيت اين است که نقش افراد در تقسيم کار اجتماعي و سهمشان از توزيع محصول اجتماعي (يعني درآمدشان) تاثير زيادي در چگونگي درک و برداشت افراد از مناسباتي که درگيرش هستند دارد. به همين علت، فرق است ميان درک و برداشت مثلا طراحان «خلاق» عرصة پيامهاي بازرگاني با منشيهاي ماشين نويس سادهاي که ساعتها به انجام کاري تکراري در ادارات و شرکتها مشغولند. اين منشيها به خوبي تفاوت ميان ساعاتي که براي مدير و کارفرماي خود کار ميکنند و ساعات استراحتشان را درک ميکنند. وقتي که خسته و عصبي به خانه ميرسند همة تلاششان اينست که کامپيوتر و وظيفة تايپ متن و فرستادن اي ـ ميلها را از ذهن خود دور کنند. نميخواهند «کار فکري» يا «کار غيرمادي»شان را بيرون از محيط کار ادامه دهند. اين فقط قشر نازکي از جامعه است که در تقسيم کار اجتماعي، وظيفة نوآوري و ايده پردازي و فرهنگ سازي و «خلاقيت» را به عهده دارد. در جامعة سرمايهداري فقط چنين قشرهايي هستند که به علت جايگاه ممتاز و وظيفة «ويژه» خود ميتوانند فرقي ميان زمان کار و زمان استراحت خود قائل نشوند. مارکس زماني گفته بود که در جامعة کمونيستي آينده، فرد ميتواند روز خود را به ساعات کار توليدي، مطالعه و ماهيگيري به قصد تفريح تقسيم کند. شرايط مادي براي تحقق اين پيش بيني مارکس مهيا شده اما تا زماني که روابط سرمايهداري بر دنيا حاکم است و اين نظام طبقاتي با همة تضادها و تمايزاتش پا بر جاست پيش بيني مارکس در حد رويا باقي خواهد ماند. پسا ـ مارکسيستها پيش شرط تحقق اين رويا يعني سرنگوني دولتهاي طبقاتي و ايجاد دولتهاي نوين سوسياليستي را ناديده ميگيرند. n



«آتش»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر