۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

گزارش ارسالي



«کانون اصلاح و تربيت» يا همان دارالتأديب در غرب تهران در محلة شهر زيبا واقع شده و مکاني است براي «اصلاح کردن» کودکان بزهکار. بگذريم از ميزان دردناک بودن و پارادوکس ميان واژة کودک و بزهکار!
اين کانون که از آن بهعنوان يک حرکت اصلاحي مثمرثمر ياد ميشود، با نماي زيبايش، با فضاي زيباي سبز حياطش و ديوارهاي نقاشيشدهاش با رنگهاي شاد ويتريني شده تا بيننده حتي نتواند حدس بزند چه اتفاقي در دنياي داخل آن رخ ميدهد. اينجا با کودکان و نوجوانان زير 18 سال روبروييم. کساني که تا از نزديک در کنارشان زندگي نکني، نميتواني دردها و اتفاقات روزمرهشان را بفهمي. تبعيض قائل شدن بين کودکان عاملي است که آنان را تا انجام خطرناکترين کارها سوق ميدهد. اينجا با خانوادههايي روبروييم که از ترس آنکه به فرزندشان در اين محيط بد بگذرد، شروع ميکنند به هرگونه باج دادني به هر کسي از رئيس گرفته تا سرباز وظيفه. اينجا کودکان بهاصطلاح خانوادهداري را ميبينيم که لباس مارکدارشان، غذاهاي خانگي گهگاهشان، ميوة نوبرانهشان، عزيزدردانه بودنشان و بدون الفاظ توهينآميز ادا شدن اسمشان، خاريست بر چشم کودکاني که حتي ماهها کسي به آنها تلفني نميزند تا خبري از دنياي بيرون بگيرند و اين ميشود که تمام حسرتها و عقدهها و کمبودهاي زندگي را ميکنند تنفر و ميريزند روي سر آن گروه ديگر که بهاصطلاح خودشان، حقشان را خوردهاند. و جوري عليه اين دسته از بچهها با هم متحد ميشوند که انگار مقصر تمام نداشتهها و کمبودهايشان در زندگي اينها هستند.
در مقابل رفتار فرد مراقبي که اين يکي را آقا و آن يکي را هوي صدا ميزند، واقعا از اين نوجوانان چه رفتار ديگري ميتوان انتظار داشت؟ و آن پدر و مادر کودک مرفه حتي نميتواند تصور کند که فرزندش بهاي اين آقا شنيدن را چقدر سنگين بايد پرداخت کند. مدام مورد نفرت هم سن و سالانت در آن محيط بودن و طرد شدن از جمع چيزي نيست که بهسادگي بتوان تحمل کرد؛ برخوردهاي فيزيکي که جاي خود دارد.
بهاسم تربيت آنقدر با آيه و احکام و مذهب، مغز در حال شکلگيري نوجوان را شستوشو ميدهند تا ديگر خودش را هم گم ميکند. حس گناه آنقدر برايش پررنگ ميشود که کوچکترين کار خود را گناه و شنيع ميداند. و در اين شرايط واکنشها دو حالت است: کودکاني که به طرز عجيبي دچار خودسانسوري ميشوند و سعي ميکنند هر چيزي را که دوست دارند نفي کنند چون گناه است و تمام شيطنتهاي بچگانة آنها قرار است به آتش سوزان جهنم منتهي شود؛ و کودکاني که آنقدر روحية ستيزهجويي دارند که اين مسائل آنها را بيشتر از پيش تحريک کرده و خداي ناديده و ناموجود را هم به مبارزه ميطلبند و هرکاري ميکنند تا لج اين خدايي را که با همه چيز مخالف است در بياورند.
دختران نوجواني که تمام دغدغهشان تبديل ميشود به حسرت درست کردن فلان مدل مو يا جواب پس دادن به خدايي که به خاطر چند تار مو قرار است آنها را به چهار ميخ بکشد. نمازها و روزههاي اجباري، يواشکي غذا خوردنهاي ماه رمضان و بعد از آن اشک ريختن از روي القاي حس گناه. ساعتها تنبيه شدن يک دختر نوجوان 15-14 ساله بهخاطر نگاه کردن به صف پسرهاي داخل حياط و شايد دزدانه پاسخ چشمکي را با اشارهاي دادن...
همين چيزهاي بهظاهر ساده و کوچک است که در اين چهارديواري بسته اين کودکان را رشد نميدهد و اصلاح نميکند که هيچ، بلکه تمام وجود آنها را پر ميکند از تضادهايي که شکل گرفتن شخصيت آن کودک را هم مختل ميکند. اينها همه مسائلي است که آنقدر به مرور و آرام در اين محيط اتفاق ميافتد و روي ذهن اين کودکان اثر ميکند که ديگر براي آنها تبديل به يک قانون و اصل ميشود.
در پشت ديوارهاي همين محيطي که قرار است از اين نوجوانان انسانهاي درستکار بسازد(!) اسفند ماه سال 93 درست يک هفته قبل از شروع سال نو 3 پسر نوجوان که دو نفر از آنها هيچگونه سابقة سوء مصرف مواد هم نداشتند بر اثر خوردن قرص ترامادول بعد از يک روز کامل بستري شدن در بهداري کوچک داخل کانون ميميرند بدون اينکه حتي به بيمارستاني انتقال داده شوند. فقط براي بردن جسد آنهاست که اورژانس بيمارستان خبر ميشود. معناي «تربيت و اصلاح» اين کودکان و نوجوانان در جمهوري اسلامي، زندگي دردناک و پر عقده و يا راهي گورستان شدن است.
اين شرايط آنقدر به اين کودکان فشار آورده که از 15 فروردين 94 مددجويان پسر کانون اصلاح و تربيت طبق يک قرار پنهاني به نشانة اعتراض و براي اينکه بالاخره کسي صدايشان را بشنود و به حرفشان گوش کند به نوبت هر هفته 2 نفر اقدام به خودزني ميکنند. خودزنيهايي که در مواردي حتي جانشان را به خطر مياندازد اما همچنان به اين قرار و اين شکل از اعتراض ادامه ميدهند به اميد اينکه بالاخره صدايشان شنيده شود. غافل از اينکه حتي کوچکترين صدايي به آن طرف ديوارها نخواهد رسيد؛ يعني نخواهند گذاشت که برسد. در هيچ رسانهاي، در هيچ خبري، هيچ حرفي از رگهايي که هر هفته به نشانة اعتراض بريده ميشوند گفته نخواهد شد.  n

«آتش»: چنين مکانهايي در واقع ماکت کوچک روابط و مناسبات طبقاتي درون جامعه است. نوجوانان طبقات محروم و ستمديده که قرباني نظام حاکم و شرايط نابهسامان اجتماعي و فقر و کمبودند زير اين فشارها به دزدي، خرده فروشي مواد مخدر، تن فروشي و دعوا و درگيريهاي گاه خونين کشانده ميشوند. نظامي که خود مسئول اين شرايط نکبت بار و ستمگرانه است قربانيانش را به عنوان بزهکار راهي کانون و زندان ميکند و گاه بالاي چوبة دار ميفرستد. همة اين سرکوبها و زهر چشم گرفتنها براي مهار و کنترل خشم و انرژي نهفته در بخش گستردهاي از محرومان جامعه است که رژيم آنان را «اراذل و اوباش» ميخواند. کساني که هيچ چيز براي از دست دادن ندارند. کساني که دستيابيشان به آگاهي انقلابي از علل و ريشههاي اين همه بدبختي، سمت و سو يافتن خشم و نارضايتيشان در راستاي برنامة انقلاب اجتماعي و استراتژي کسب قدرت سياسي، و تبديل روحية مبارزه جو و بيباکشان به نيروي محرکة هر تشکل و اتحاد انقلابي ميتواند طوفاني دگرگون ساز به پا کندn

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر