تهاجم
جدید جمهوری اسلامی و رسانههایش در «مذمت» کمونیسم و حملات خامنهای به اندیشه و عمل کمونیستی بیارتباط نیست با مجموعه
تحولاتی که امروز صحنۀ سیاسی ایران و خاورمیانه را شکل میدهد و نتایج غیرقابل پیش بینیای که میتواند از دل اوضاع پر آشوب
کنونی سر بلند کند. ماهنامۀ «مهرنامه» که در محافل سیاسی/ روشنفکری مترقی عنوان
نشریۀ ضدکمونیسمِ «خوش رقص» گرفته، و مجلۀ همانندش «اندیشه پویا» به ماراتن دروغ
گویی در مورد واقعیتهای
جنبش کمونیستی ایران (و بخشا جهان) و مخدوش کردن چهرۀ نیروهای چپ، شتاب تازهای بخشیدهاند. این دو نشریه در جریان
رقابتهای کالاییشان و برای از قافله عقب
نماندن از روی دست هم کپیه برداری میکنند. اینها ابزار تحریف روشنفکرانۀ ایدههای کمونیستی، تاریخ جنبش بینالمللی کمونیستی و واقعیتهای مرتبط با آن هستند. اما
نسخۀ عوامانۀ این تحریف را در سخنان خامنهای میبینیم. او در 20 تیر ماه امسال در جمع دانشجویان بسیجی
به مارکسیسم میتازد
و میگوید: «...خوشبختانه شکست
کمونیسم به معنای شکست مارکسیسم در دنیا تلقی شده است.... در دانشگاههای ما یک جریانهایی دارند حرف مارکسیسم را
دوباره زنده میکنند....
نظامهای کمونیستی دنیا بعد از 60
ـ 70 سال جز افتضاح چیز دیگری به بار نیاوردهاند.... اگر واقعیت داشته باشد [که] جریان
تفکری مارکسیستی در دانشگاههای ما فعال باشند قطعا پول آمریکاییها دنبالش است... قطعا».
حرفهای خامنهای همان گفتار ضدکمونیستی
امثال «مهرنامه» است؛ فقط مخاطبانش فرق میکنند. سخنان سخیفی مانند این که «جریان تفکر مارکسیستی
قطعا پول بگیر آمریکاییها
هستند»، فقط و قطعا به کار دلجویی از
پایههای بحران زده جمهوری اسلامی
میآید که بر اساس ضدیت با «شیطان
بزرگ» و دفاع از «ارزشهای
دین مبین» سالها
سرگرمشان کردند و اهرمی شدند برای
سرکوب نیروها، چهرهها
و تجمعات مترقی و عدالت خواه و مردمی. امروز جمهوری اسلامی غرق در مشکلات داخلی و
خارجی با معضل پایههای
اجتماعیاش هم روبروست. پایهای که شعارهای «غرب ستیزی»
جمهوری اسلامی به آنان برکت و ایدئولوژی میداد و اکنون با چرخش میان رابطۀ دولت اسلامی و امپریالیستها سر در گم و گیج شده. پس نیاز
است که بالاترین سطوح حکومتی آنها را بر سر عقب نشینیهای سیاسی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی توجیه کنند. بخش
مهمی از سخنان خامنهای
همین مشکل را خطاب قرار میدهد.
اما
این دولت جمهوری اسلامی با رهبر و دولتمردان دیگرش هستند که حیاتشان در گرو وابستگی به امپریالیست
هاست. «پول بگیر» حقیر امپریالیستها اینان بودهاند و هستند.
البته
نه به معنای عوامانهای
که خامنهای برای توجیه پا منبریهای بحران زدهاش به کار میبرد. بلکه به معنایی طبقاتی و
منطبق بر منافع جریان ضدانقلابی و واپسگرایی که در مقطع تاریخی 57 بر خیزش عدالت خواهانۀ
مردم تسلط پیدا کرد و با استفاده از جهل و تاریکاندیشی دینی به قدرت رسید. نه فقط این، که جمهوری
اسلامی از درون تصمیم گیری قدرتهای امپریالیستی و برای مهار بحران انقلابی در آن مقطع به
عنوان آلترناتیوی مساعد در برابر خیزش تودههای مردم، به عنوان بدیلی در برابر امکان قدرت گیری
نیروهای کمونیست انقلابی و متاثر از رقابتهای درون امپریالیستی بین دو اردوگاه غرب و شرق به
ظهور رسید. منافع امپریالیستها در آن زمان حکم میکرد که به این جریان چراغ سبز نشان دهند و راه را
برای قدرت گیری مرتجعین بورژوا اسلامی باز کنند. این گونه بود که زد و بند امپریالیستها با دستگاه روحانیت شیعه و
متحدین ملی ـ مذهبیاش
به رهبری خمینی پیش رفت و راه را برای استقرار دولت جمهوری اسلامی باز کرد. نتیجۀ
این همسویی شکلگیری
یک نظام سرمایهدارانه
/ تئوکراتیک (دینی) بود که اساساش را تشدید بهرهکشی انسان از انسان، تحکیم روابط پدرسالارانه و ستم
بیشتر بر زنان، فراگیرتر شدن ارزشهای کهنه دینی و کارآمدتر شدن دستگاه سرکوب طبقاتی تشکیل میداد. جمهوری اسلامی موجودیتاش را مدیون این همگرایی با امپریالیسم است.
ضدکمونیسم
هار، خصوصیت ذاتی دولت استثمارگر جمهوری اسلامی و همۀ جناح هایش است و شاهرگ حیاتیاش. اما در برخی از مقاطع تاریخی
که جمهوری اسلامی مجبور شده در سیاست و عملکرد دست به چرخشهای مهم با نتایج غیرقابل پیشبینی بزند بر حدت و شدت تبلیغات
ضدکمونیستیاش افزوده است. در سالهای نخست پایه گذاری جمهوری
اسلامی، در فضای پر هرج و مرج آن سالها که هنوز تکلیف جدال میان انقلاب و ضدانقلاب اسلامی
ناروشن بود، مرتجعان اسلامی فقط میتوانستند با استفاده از اهرم قدرت دولتی، به کشتار
کمونیستها و سرکوب بیرحمانۀ خیزشهای عادلانۀ تودهها دست بزنند و نظام سلطۀ
سرمایه و جهل را تثبیت کنند. یک بار دیگر پس از پایان جنگ ایران و عراق و در دورۀ
معروف به «سازندگی» و بازگشایی رابطه با امپریالیستها ـ با نتایجی غیرقابل پیشبینی ـ دست به جنایتی نابخشودنی زدند و هزاران زندانی
سیاسی کمونیست و انقلابی را به جوخههای مرگ سپردند. دوره کنونی از جهاتی شبیه به آن
دورههاست. جمهوری اسلامی زیر فشار
به پای میز مذاکره با امپریالیستها رفته و به آن چه عنوان توافق هستهای دارد، تن داده است.
این
اجبارها از کجا ناشی شد:
ـ
به بنبست رسیدن اقتصاد ورشکستۀ ایران
و فشار و تهدیدهای امپریالیستی. اِعمال تحریمهای خارجی، حلقه را بر گردن اقتصاد تنگتر کرد.
ـ
نارضایتی عمومی که به شکلهای
مختلف بروز پیدا کرد و مشروعیت جمهوری اسلامی را زیر سوال برد.
ـ
نزاع و رقابت درونی باندهای سرمایهدار نظامی / امنیتی درون هیئت حاکمه که بیثباتی دولت جمهوری اسلامی را
تشدید کرد.
ـ
بینظمی حاکم بر منطقه و احساس
عدم امنیت در آشوب خاورمیانهای که از هر طرف کشیده میشود. در همین زمینه، ظهور نیرویی مانند داعش که
جمهوری اسلامی آن را رقیبی دید در برابر بسط و گسترش نفوذش در عراق و سوریه و
لبنان و بحرین و یمن و حتی آن را به مثابۀ یک تهدید داخلی در مناطقی از ایران تلقی
کرد.
اینها مهم ترین عواملی بودند که
طبقۀ سرمایهدار تئوکراتیک (دینی)
حاکم را به این جمعبندی رساند که دیگر نمیتواند به مانند گذشته حکومت کند و برای بر جا ماندن
و تامین امنیت خود، راهی جز وصل شدن بیشتر به امپریالیستها و طرحهای منطقهای آنها ندارد. انتخاب روحانی و ائتلاف شکل گرفته بر محور
او، بیان همین جمعبندی بود و با هدف پا برجا نگه داشتن این نظام ستمگر انجام شد.
اما
پیشاپیش تضادهای گوناگونی در دل این چرخش مهم سیاسی در جریان است که باعث ناروشنی
و افت و خیز در نتایج تفاهم و تحکیم رابطۀ جمهوری اسلامی و امپریالیستها میشود. یک سلسله تضادهای درون
ارتجاعی در کارند که مهار و کنترلشان اگر نه ناممکن اما بسیار دشوار است:
ـ
اختلافات درون هیئت حاکمۀ آمریکا و اکثریت جمهوری خواهان که از شرکت دادن جمهوری
اسلامی در طرحهای
منطقهای امپریالیسم آمریکا ناراضیاند .
ـ
موضع اسرائیل که تقویت جمهوری اسلامی را اخلال در موجودیت و موقعیت منطقهای خود میداند.
ـ
تضاد میان قدرتهای
امپریالیستی که هر چند در معاملۀ جدید با جمهوری اسلامی به توافق رسیدند اما هر یک
منافع ملی خود را در خاورمیانهای پر هرج و مرج و فضایی که سگ صاحبش را نمیشناسد جستجو میکنند.
ـ
تضادهای درون هیئت حاکمۀ جمهوری اسلامی که از هم اکنون به صورت مخالفت خوانیها و ابراز شعارهایی مانند
«انرژی هستهای حق معلق ماست!»
بروز یافته است.
ـ
کشاکش میان جمهوری اسلامی و دولتهای کارگزار امپریالیسم در منطقه به ویژه عربستان
سعودی که امروز بیشتر از همه در درگیری و جنگ داخلی در یمن تبارز پیدا کرده است.
روند
محتمل نه ایجاد ثباتی نسبی در ایران و منطقه که آشوب و هرج و مرج و جنگهای ارتجاعی بیشتر است. جمهوری
اسلامی درست وسط این باتلاق قرار گرفته است. این یک طرف ماجرا است. طرف دیگر، نتایجی
اقتصادی است که توافق هستهای
قرارست در پی داشته باشد. این از نظر منطق سرمایهداری یعنی هجوم افسارگسیخته اقتصاد نئولیبرال امپریالیستی
به ایران. امپریالیسم (و نئولیبرالیسماش در دورۀ جهانی سازی) به هر جامعهای وارد شده چیزی جز فلاکت بیشتر
و تشدید هولناک شکافهای
طبقاتی، ملی و جنسیتی، نابودی بیش از پیش تولیدات کوچک داخلی، از میان بردن زیست
محیطهای طبیعی در خدمت به سودآوری
سرمایه به بار نیاورده است. عادی سازی رابطه با امپریالیسم یعنی:
ـ
«بهینه سازی» یک رابطۀ متکی بر استثمار و ستم و کارآمدتر کردن این
رابطه.
ـ
منطبق کردن بیشتر ساز و کار جامعه با فرامین نهادهای امپریالیستی مانند بانک جهانی
و صندوق بینالمللی پول و استانداردهای
جهانی دیکته شده توسط این نهادها.
ـ
حمله به نان و آب و ابتداییترین نیازهای اکثریت تودههای مردم در گسترهای بزرگتر که گام اولش برنامهریزی برای حذف چندرغاز یارانۀ نقدی است و همزمان
بالا بردن بهای حاملهای
انرژی.
به
نکتۀ آغازین باز گردیم. راستی اگر «کمونیسم مرده و ورشکسته شده» چرا باید برای چیزی
مرده، انرژی صرف کرد و بودجه گذاشت؟ چرا باید مجله پشت مجله در نقد و حمله به اندیشه و عمل چپ منتشر کرد و
در بالاترین سطوح حکومتی در این باب سخن راند؟
تنها بدیل در برابر نظام
استثماری و بیمنطق
و پوچ سرمایهداری (و جمهوری اسلامی
چون قطعهای از آن)، نظامی نوین
و کیفیتا متفاوت است که ما کمونیستها آن را جامعۀ سوسیالیستی (و در پیشروی اش، جهان
کمونیستی) میدانیم. دنیایی که در
آن تمایزات طبقاتی، ستمگری و تبعیض جنسیتی و ملی، خرافه و جهل و ضد علم، منطق دیوانهوار «همه چیز در خدمت کسب
حداکثر سود» و... به تاریخ پیوسته است. جامعهای که تنها با واژگونی قهرآمیز نظم ارتجاعی کنونی و
در عمل آگاهانه و مشارکت تودههای وسیع مردم تحت رهبری یک حزب انقلابی کمونیست میتواند و میباید از دل این نظم کهنه
متولد شود. ممکن است کسانی هنوز به این حقیقت پی نبرده باشند، ممکن است برخی
باورشان به این حقیقت را از کف داده باشند، اما آنانی که قدرت سیاسی را در دست
دارند و از این قدرت برای تداوم نظم ستمگرانهشان بهره میبرند، این را خوب میدانند.
جنبش
کمونیستی در جامعه ایران چندین و چند دهه سابقه دارد. اگر چه جمهوری اسلامی بسیاری
از بهترین منادیان و پیشتازان این آرمان و فکر و عمل را سرکوب کرد و از میان برد،
اما خیال باطل است که بر اندیشۀ انقلاب اجتماعی و آرمان رهایی و عدالتخواهی نقطۀ پایان گذاشته شد.
انسانهای ستمدیده، تودههای تحت استثمار، به ستمها و نابرابریهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی
فکر میکنند. به استبداد و خفقان
همگانی حاکم بر همه سلولهای
این جامعه فکر میکنند.
به سرکوب هر اندیشه
و حرکت نوین اعم از سیاسی و هنری و ادبی فکر میکنند. آنان که پیشروتر، متعهدتر و مبارزهجوتر هستند به دنبال یافتن
دلایل این شرایط میروند
و راه پایان دادن به آن را جستجو میکنند. نگرانی امروز خامنهای از تحرکات و «فعال شدن جریان تفکر مارکسیستی در
دانشگاه ها»، نگرانی از نطفه بستن و جوانه زدن مجدد همین تمایل انقلابی است. یک
نگرانی واقعی. در این جامعه، پرچم عدالتخواهی اجتماعی (مساوات جویی با هر برداشتی) و همبستگی
با کارگران و زحمتکشان همیشه در دست جریانات کمونیستی و چپ قرار داشته است. خامنهای و همدستانش میدانند که آلترناتیو و شعارهای
اقتصادی نیروهای چپ این ظرفیت را دارد که در برابر دهشتهای اقتصادی که به تودههای مردم تحمیل کرده اند (و بیش از این خواهند کرد)
با مطالبات عادلانۀ تودهها
در پیوند قرار گیرد. و پتانسیل پایه گرفتن یک قطب رادیکال را به طور جدی مطرح کند.
اما
نگرانی طبقۀ حاکم فقط این نیست. اینها دیدهاند که بعد از سرکوب خونین و گستردۀ مبارزان کمونیست
و چپ انقلابی در دهۀ 1360 و زیر بمباران ایدئولوژیک ـ سیاسی بورژوازی بینالمللی در دهۀ 1990 میلادی که
تحت عنوان «مرگ کمونیسم» انجام گرفت، جریان چپ باز هم از محیط دانشگاهها سر بلند کرد. این جریان علیرغم
محدودیتهای فکری، التقاطهای سیاسی و ایدئولوژیک و
نابسامانیها و خطاهای تشکیلاتیاش نه فقط گفتمان ضد سرمایه و
سود و استثمار را به میان آورد بلکه اندیشۀ سکولاریسم، خواست جدایی دین از دولت،
افکار ترقیخواهانه و ضد خرافی را هم به میزان معینی در فضای جامعه تبلیغ کرد و
راهگشای بحث و مجادله و روشنگری علیه تبعیض جنسیتی و ستمگری ملی و مذهبی شد.
از
نظر طبقۀ حاکمه هیچ تضمینی وجود ندارد که بار دیگر نیروی کمونیست انقلابی و جریانهای چپ، و این بار آگاهتر و نقشه مندتر و متشکلتر و رادیکالتر از پیش، سر بلند نکنند. یورشهای ایدئولوژیک ـ سیاسی جمهوری
اسلامی علیه افکار و ایدهها
و جنبشهای انقلابی و ترقیخواهانه که
یک روز به شکل «ضرورت اسلامی کردن علوم انسانی»، روز دیگر تحت پرچم «مبارزه با گرایشهای فمینیستی» و در همۀ دورهها با آماج قرار دادن کمونیستها و چپها انجام میشود تماما هدف در نطفه خفه
کردن ظرفیتهای انقلابی و احتمالهای رادیکال را دنبال میکند.
در
شرایط گسترش بحران و از هم گسیختگی در جامعه و منطقه، در شرایط چرخش بزرگ جمهوری
اسلامی و گام نهادن طبقۀ حاکم در مسیری ناروشن با سرانجامی ناروشن، گرایش به یافتن
آلترناتیو و مشخصا گرایش به آلترناتیو رادیکالی که مناسبات حاکم را زیر سوال کشد و اقتصاد و سیاست و اخلاقیات
کهنه را نقد کند افزایش پیدا میکند. گسترش اعتراضات حقطلبانۀ کارگری، مبارزات معلمین
و پرستاران، تجمعات کنشگران
محیط زیست سالم، اعتراضات تودههای محکوم به اعدام که با شعار «ما را نکشید» به اسارتگاههای جمهوری اسلامی رنگی دیگر
دادهاند و..... بستر و زمینۀ عینی
برای تاثیرگذاری و گسترش تفکر و عمل کمونیستی است. در این شرایط بحرانی، جمهوری
اسلامی سراسیمه میکوشد
پایههای اجتماعیاش را جمع و جور و «ایدئولوژیزه»
کند و وحدت و انسجام درونیاش
را نیز سر و سامان دهد.
از
دل شرایط کنونی هر احتمالی میتواند سر بلند کند از بحران مشروعیت رژیم گرفته تا حتی
بحران انقلابی. در این میان، نقش و جایگاه نیروی پیشاهنگ کمونیست میتواند سمت و سوی روندها و رویدادها
را تعیین کند. میتواند
به این سوال همیشگی پاسخ دهد که آیا زنجیرهای ستم و بردگی بار دیگر فقط به لرزه در
خواهد آمد یا از هم خواهد گسست و مسیر رهایی تودههای مردم از ستم و استثمار، از شر دولت جمهوری اسلامی
گشوده خواهد شد؟
این مهم ترین چالش مقابل روی جامعۀ ماست. ما کمونیستها باید
جسورانه منافع اساسی کارگران، زنان، تودههای فقیر،
خلقهای ملل تحت ستم را بیان کنیم و جنبشی انقلابی را با هدف
سرنگونی نظام استثمارگر جمهوری اسلامی و برقراری جامعه و نظامی از نوع دیگر سازمان
دهیم. نه تنها باید در تئوری نشان دهیم که چه میگوئیم و
چرا برنامه و استراتژی ما تنها راه برای رهایی تودههای مردم و
برون رفت از این جامعۀ طبقاتی دیوانه و بیمنطق است،
بلکه در عمل مبارزاتی این تفکر را به افق رهایی کامل از هر نوع ستم و استثمار پیوند
دهیم و به آن واقعیت بخشیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر