آشی که سرمایهداری
برای دنیا پخته اسـت
اگر
میخواهید با کوهی از آمار و
فاکت در مورد اینکه سرمایهداری
با زندگی انسانها،
بدن انسانها، ثمرۀ کار و تلاش
انسانها، و با محیط زیست چه میکند روبرو شوید کتاب «بگذار
آشغال بخورند» اثر راب آلبریتون (2009) را از دست ندهید. این کتاب با عنوان فرعی
«چگونه سرمایهداری
گرسنگی و چاقی میآفریند»
در سال 1393 توسط نشر اختران به چاپ رسیده و مترجم آن کیانوش یاسائی است.
آلبریتون
که سابقاً در دانشگاه یورک کانادا به عنوان یک استاد عالیرتبه فعالیت داشته آثار تئوریک ـ تحقیقی گوناگونی
در چارچوب آنچه این قبیل محققان «اقتصاد و سیاست مارکسی» مینامند، تولید کرده است. تا
آنجا که به «بگذار آشغال بخورند» مربوط میشود، آلبریتون تلاش کرده تصویر معوج و نابرابر تغذیه
در دنیای امروز را با عملکرد قانون ارزش، هدف کسب سود و جایگاه کشاورزی در نظام
سرمایهداری توضیح دهد. او در این
زمینه، تکیه و تأکیداتی بر کاپیتال مارکس خاصه در دو زمینۀ تئوری ارزش اضافه و
بحران دارد. مثلاً این حکم تئوریک از جلد سوم کاپیتال: «مسئلۀ کشاورزی پرداختن به
تمامی گسترۀ شرایطی است که زنجیرۀ نسلهای بشر برای ادامۀ زندگی همیشه به آنها نیازمند است. از این رو،
روح تولید سرمایهدارانه
که به دنبال کسب سود در کوتاهترین زمان ممکن است، به طور تمام و کمال با کشاورزی
در تضاد قرار دارد.» بر این اساس تئوریک، نویسنده به شکاف و تضاد میان بخش کشاورزی
و سایر عرصههای اقتصادی (و
نابسامانی و نابرابری تاریخی منتج از آن) میپردازد. لحظاتی پیش میآید که احساس میکنیم میان مباحث تئوریک با شواهد و اطلاعات فاصله میافتد و رابطۀ سر راستی میان
این دو به عنوان پشتوانه و نشانۀ یکدیگر برقرار نمیشود. به میان آوردن تئوری نادرست «مصرف نامکفی»* از
سوی آلبریتون به عنوان یکی از گرههای نظام سرمایهداری نیز از نقاط ضعف کتاب محسوب میشود. با وجود این، پارۀ دوم
«بگذار آشغال بخورند» که عنوان «شناخت سرمایهداری» بر خود دارد اگر بادید انتقادی مطالعه شود
آموزنده است. بگذارید بخشهایی
از آن را نقل کنیم:
«گرایش
سرمایه به سود مستلزم آن است که سرمایه، اصولاً، همیشه برای جابهجایی از تولید یک کالا که سود
کمتری به همراه دارد به تولید کالایی که سود بیشتری با خود میآورد، آماده باشد. اگر موانع
قانونی در کار نباشند، در صورتی که تریاک سودآورتر از برنج باشد سرمایه به جای
برنج تریاک تولید میکند.
مارکس این آمادگی فرصتطلبانۀ
سرمایه برای جابهجایی
از تولید یک ارزش مصرفی به تولید ارزش مصرفی دیگر ـ صرفاً به دلیل میزان سودآوری ـ
را "بیاعتنایی به ارزش مصرفی"
نامیده است... بیتفاوتی
به ارزش مصرفی که مارکس به آن اشاره میکند در استدلال من که هدف در آن نشان دادن ناتوانی
سرمایه در ادارۀ کشاورزی و غذا است، اهمیتی بنیادین دارد.»
«وفاداری
یک سرمایهدار عاقل نمیتواند به کیفیات مادی یا ایدئولوژیک
یک شیء (یعنی ارزش مصرفی آن) باشد، بلکه او همیشه باید به سود به عنوان کمیتی ناب
وفادار باشد. به عنوان مثال، سرمایهدار واقعاً "عاقل" هر قدر هم که مذهبی
باشد، به محض دریافت علائم سودآوری و در واکنش به آن، از تولید کتاب مقدس دست میکشد و به تولید پورنوگرافی میپردازد. مجازات تخطی از این
وفاداری به سودآوری ناب عبارت خواهد بود از باختن در رقابت و حذف شدن از میان سرمایهداران. در مورد غذا هم به همین
صورت است؛ اگر تولید غذای ناسالم سود بیشتری داشته باشد، و تا جایی که استفاده از
مواد سمی و آلایندۀ محیط زیست سودآوری را افزایش دهند سرمایهدار "عاقل" به جای
تولید غذای سالم غذای ناسالم تولید میکند.»
همان
گونه که میبینید، نویسنده در عین
حال که با رجوع به مارکس به درستی بر گرایش درونی سرمایه و سرمایهدار به سمت سود بیشتر (فارغ
از ارزش مصرفی کالا) تأکید میکند اما در بحث او منافع سرمایهداری به مثابه یک نظام و منافع و ملزومات کارکرد
سرمایۀ اجتماعی به مثابه یک کل در مثالهایی که آورده کمرنگ شده است. رو در رو قرار دادن تریاک
و برنج یا کتاب مقدس و پورنوگرافی از سوی آلبریتون نشانگر درکی صرفاً اقتصادی از
سرمایهداری (و نه سرمایه را به
مثابه یک رابطۀ اجتماعی فهمیدن) و منفک کردن و یا ارجحیت بخشیدن به منافع تک سرمایهداران نسبت به منافع بورژوازی
به مثابه یک طبقه است. مثلاً این که تولید و تجارت تریاک سودآورتر از برنج است
باعث نمیشود که نظام سرمایهداری از تولید مواد خوراکی
اساسی که برای بازتولید جامعه و نیروی کار حیاتی است دست بکشد. به همین ترتیب،
نظام سرمایهداری نمیتواند از دین و ایدئولوژی
مذهبی به عنوان یک عامل مهم روبنایی که نظم و روابط حاکم را تحکیم و توجیه میکند و به آن معنا میبخشد دست بردارد و به جای انجیل
مجلات پورنو منتشر کند؛ صرفاً به این علت که پورنوگرافی بیاندازه پر سود است.
اهمیت
و ارزش کتاب آلبریتون را اساساً باید در گرد آوردن شواهد بیشمار و تکاندهنده از هرجومرج و تخریبی که جامعۀ بشری
و کرۀ زمین به ویژه از دهۀ 1950 به بعد گرفتارش شده جستوجو کرد. تنها با رجوع به بخش منابع کتاب میتوان به دامنۀ گستردۀ پژوهش
آلبریتون پی برد. بیایید تا برخی از این اطلاعات را با هم شریک شویم:
ـ یک میلیارد نفر از گرسنگی هر روزه رنج میبرند.
ـ در حال حاضر از هر سه شهرنشین دنیا یک نفر در زاغهها زندگی میکند. (رقم زاغهنشینان مناطق شهری یک میلیارد
نفر است.) پیشبینی
میشود که تا سال 2050 (اگر
انقلابهای سوسیالیستی رخ ندهد) نیمی
از جمعیت دنیا ساکن زاغهها
و حلبیآبادها باشند.
ـ 70 درصد کسانی که در دنیا در فقر مطلق زندگی میکنند زناند.
ـ 25 درصد از مردم دنیا دچار کمغذاییاند و 25 در صد دیگر دچار
پرخوری.
ـ در قرن بیست و یکم در هر 5 ثانیه یک کودک زیر 5
سال بر اثر بیماریهای
مرتبط با گرسنگی جان میدهد.
ـ هر سال بر اثر کمبود ویتامین آ 500 هزار کودک به
طور کامل یا ناقص نابینا میشوند.
ـ در آیندهای نزدیک یک میلیارد نفر از مردم دنیا به علت فقر
غذایی دچار اختلال در رشد ذهنی خواهند شد.
ـ آشغالخوری (خوردن خوراکهای آلوده به هرمونها و آنتیبیوتیکها و انواع مواد شیمیایی و سرطانزا) چنان ابعادی به خود گرفته
که به قول یکی از مسئولان محیط زیست آمریکا «ما موشهای آزمایشگاهیای هستیم در بزرگترین و کنترل نا شده ترین تجربۀ علمی
تاریخ.»
شاید در نگاه اول چنین
به نظر آید که آلبریتون حرف تازهای برای گفتن ندارد و
بخش بزرگی از مردم دنیا یا خود نابرابری و شکاف عظیم طبقاتی و اقتصادی حاکم را به
شکل روزمره تجربه میکنند و یا لااقل از آن مطلعند. شاید فکر کنیم
که صحبت از ثروت کلان و متمرکز در یک کفۀ ترازو و فقر گسترده در کفۀ دیگر (یا پر
خوری از یک طرف و کم غذایی و سوءتغذیه از طرف دیگر به عنوان یک شکل مشخص بروز این
تضاد) دیگر دمُده شده است. اما چنین نیست. توضیح چرایی این نابرابری برای مردم
(خواه در کشورهای سرمایهداری امپریالیستی خواه در کشورهای تحت سلطۀ
امپریالیسم) کاری ضروری و وظیفهای دائمی است. چرا که روابط اقتصادی ـ
اجتماعی ـ سیاسی حاکم اجازۀ دیدن ریشههای مصائب را با «چشم
غیرمسلح» نمیدهد. ندیدن ریشهها، امکان دست بردن
به آنها و فرصت نابود کردنشان را از مردم میگیرد.
چند
موضوع مهم از لیست طولانی موضوعاتی که نویسنده در فصلهای مختلف کتابش به آنها پرداخته اینها است: گسترش حومههای شهری و کشاورزی تکمحصولی؛ هزینههای سلامتی شرایط کار پر خطر و دستمزدهای اندک؛ تبلیغات
و اشکال جدید گسترش بدهیها؛
مصرفگرایی، انحصارات چندقطبی،
جهانیسازی؛ کشاورزی، تأمین غذا، محیط
زیست؛ سلامت کارگران کشاورزی و غذا. نگاه از نزدیک به هر یک از موضوعات، از جمله
از طریق مطالعه کتاب آلبریتون، به ما کمک میکند که درک عمیقتری از معضلات حاکم بر دنیای امروز، کارکرد ذاتی
نظام سرمایهداری و اینکه چرا با
رفرم و حک و اصلاح نمیتوان
از شر معضلات خلاص شد، به دست آوریم. مهمتر اینکه، نزدیکتر شدن به جوانب گوناگون و عمق و پیچیدگیهای این معضلاتِ در هم تنیده
در گوشه و کنار دنیا به ما کمک میکند که شمای جامعه و جهان آلترناتیو ـ خطوط اساسی،
جهتگیریها و رویکردهای اقتصادی و اجتماعی در ساختمان سوسیالیسم
ـ را روشنتر و دقیقتر ترسیم کنیم.
بخش
پایانی کتاب به راهحلها و رهنمودهای نویسنده برای
مقابله با وضع حاضر اختصاص یافته است. آلبریتون از آن دست پژوهش گران و نظریهپردازان چپ است که مقولهای تحت عنوان «سرمایهداری ناب» و کارکرد این سرمایهداری بر اساس مالکیت خصوصی و
رقابت سرمایهداران را در مقابل
مقولۀ دولت و مداخلات دولت در اقتصاد قرار میدهد. بر اساس این دیدگاه، فقط با مداخلۀ دولت و
مشخصاً صدور قانون است که سرمایهداری ممکن است از بی توجهی به مسائل زیست محیطی و
فرایند کنونی تخریب و نابودی کره زمین دست بکشد. این البته، نگاهی نادرست به ماهیت
و نقش دولت طبقاتی است که به نوعی سیاست و روبنا را از پایۀ اقتصادیاش جدا میکند. مهمتر اینکه، چنین دیدگاهی زمینهساز و توجیه گر
سیاستهای رفرمیستی در مواجهه با
نظام حاکم میشود. این اتفاقی نیست
که آلبریتون مخاطبانش را به فشار گذاشتن از پایین به روی دولتها فرامیخواند به این امید که دولتها با انتقال این فشار بر
سرمایهها و شرکتها باعث «تغییر» در عملکردشان
شوند. به قول خودش «با در نظر گرفتن عمق و گسترۀ مشکلاتی که ما با آنها مواجهیم پر واضح است که ما
به یک انقلاب نیاز داریم، اما در شرایط کنونی، جنبشهایی که بتوانند به صورت دمکراتیک و مسالمتآمیز تغییرات گسترده و عمیق
لازم را پدید آورند موجود نیستند. در نبود یک جنبش گستردۀ بینالمللی، قدمهای کوچک بسیاری برای برداشتن
هست. قدمهایی که میتوانند بسیار ارزشمند باشند.»
بر پایۀ همین نگرش است که آلبریتون شعار «به سوی یک بخش عمومی کاراتر و پاسخگوتر؛
شرکتهای پاسخگوتر؛ و ساختن
بازارهای دمکراتیک و پاسخگو» را جلو میگذارد. تحلیل علمی و تجربۀ زندگی هر دو، بیثمری این شعارها را اثبات
کرده است.
شهاب نجومی
*«مصرف نامکفی»، نظریهای در توضیح بحران و تناقض در
عملکرد سرمایهداری
است که ابتدا توسط سیسموندی اقتصاددان کلاسیک سوئیسی در قرن نوزدهم مطرح شد. بعدها
در جنبش بینالمللی کمونیستی همین
نظریه از سوی برخی از نظریهپردازان به عاریت گرفته شد. در این نظریه، برخلاف تئوری
مارکسیستی، اضافه تولید به عنوان منبع اصلی بحران نادیده گرفته میشود و جایش را به مصرف نامکفی
تودهها میدهد. طرفداران این نظریه،
اِشکال کار را این میبینند
که تودهها نمیتوانند محصولاتی را که خود
تولید کردهاند خریداری کنند. راهحلی که معمولاً از این نظریه
منتج میشود خواست توزیع
عادلانهتر ثروت است. اما
«مصرف نامکفی» توضیح و استدلال صحیحی نیست. سؤال این است که چرا در سرمایهداری تودهها گرسنهاند و نمیتوانند مواد غذایی تهیه کنند
در حالی که انبوه مواد غذایی در انبارها در حال گندیدن است؟ پاسخ طرفداران نظریۀ
مورد بحث این است که: چون تودهها پول ندارند. اما این پاسخ نیست بلکه بیان مجدد مسئله به
صورتی دیگر است. به علاوه همانطور که مارکس گفت و تا به امروز نیز چنین بوده، درست در دورۀ
ماقبل بحران مازاد تولید، معمولاً دستمزدها بالا است چرا که سرمایه در دورۀ رونق
است و باید کارگران بیشتری را به خدمت گیرد. بدین ترتیب تأثیر ارتش ذخیرۀ بیکاران
بر کاهش دستمزد کم میشود.
این واقعیت، خود نشانگر نادرستی تئوری مصرف نامکفی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر