۱۳۹۴ آبان ۲, شنبه

«من همدست توده‌ام...»


در گزارشی تصویری از وضعیت پناهجویان مقیم شهر اربیل توسط صدای آمریکا، کودکانی را میبینی که علیرغم درد و ماتم والدینشان به دلیل اجبار به تخلیه همان آلونکهای نایلونی، در حال خنده و رقص در مقابل دوربین خبرنگار هستند. باور آن سخت هولناک است از میان کودکانی این چنینی کودکی پرورده شود با پرچم داعش در حال بریدن سر یک نظامی سوری. به راستی چگونه میتوان به باورها و اعتقاداتی احترام گذاشت که عاملی تعیین کننده در مسخ انسانها، در ساختن هیولا از انسانها هستند؟ ما کجای زمان و مکان ایستادهایم؟ آرزوی جهانی بهتر را در کجای این صحنه، از جنوب تا شمال و از شرق تا غرب، میتوان قرار داد؟ چه بر سر قانون «هر جا ستم هست، مقاومت وجود دارد» و «با سازمان دادن آگاهانۀ مقاومت میتوان انقلاب را سازمان داد» آمده است؟ آیا این قوانین دیگر در مقابل زور قدرتمداران موضوعیت خود را از دست دادهاند؟ آیا حکم آموزگار پرولتاریای انترناسیونالیست مائو تسه دون که «امپریالیستها ببر کاغذی هستند» دیگر معنائی ندارد و چارۀ مردم گردن نهادن بر قوانین سرمایه است؟
سیلی از آوارگان و قربانیان جنگهای ارتجاعی سراسر منطقه خاورمیانه و اروپا را در برگرفته است. آوارگی یکی از مشخصات برجستۀ دنیای کنونی در عین حال نشانۀ روشنی از شکست نیروهای مردمی در مقابل نیروهای مرتجع است. آیا در مقابل توپ و تانک و فوق تکنولوژی قدرتمداران مرتجع جهانی چارهای جز تسلیم و قبول شکست نداریم؟
روشن است نتیجه هیچ مبارزهای از قبل معلوم نیست. جنگ ناروشنترین مسئله موجود در جهان است. سؤال اساسی ولی این است: آیا صف مستقلی از مردم در مقابل صفوف رنگارنگ مرتجعین وجود دارد؟ این را از بررسی سیاست میتوان فهمید، چرا که «جنگ ادامه سیاست است».
به جبهۀ آوارگان و تحلیلها و سیاستهای ناشی از این تحلیلها نگاه کنیم. یکی از تحلیلهای شناخته شده تحت شعار «ما اینجا هستیم چون شما آنجا هستید» بیان میشود. این «ما» و «شما» چه کسانی هستند؟ در دنیای گلوبالیزه شدۀ امروز سیاست امپریالیستها و کارگزارانشان، قرار دادن توده در مقابل توده است. آنها بر اساس چنین سیاستی بنیادگرایان مذهبی را از گورستان تاریخ بیرون کشیده، پر و بال دادند. آنها مقاومت تودهها را علیه کارکرد ویرانگر سرمایه در شهر و روستا به زیر چتر «مخالفت» ارتجاعی این بنیادگرایان راندند. از این نقطه به بعد در شرایط نبود قدرتهای سوسیالیستی همه چیز اتوماتیک روی غلتک ارتجاعی پیش رفته است. بنیادگرایان هیچ جائی برای دگراندیشی و علم نگذاشته و خود سرسختترین مدافع مالکیت، مالکیت بر ابزار تولید، هستند. هزاران آدم مسخ شده در کابل به تماشای سلاخی فرخنده توسط سی - چهل مرتجع میایستد چرا که باور اسلامی دارند. یکی از مهمترین تأثیرات این روند، تعمیق شکاف بین زن و مرد و عملکرد عریان و وقیحانه ستم جنسی است. بدون مرزبندی روشن و قاطع در این زمینه نمیتوان از صف مردم صحبت کرد. رهایی شامل زن و مرد است. بنابراین یک معیار تعیین کننده برای تشخیص «ما» باید عبارت باشد از ضدیت با ستم جنسیتی بهعنوان عریانترین و فراگیرترین عملکرد اجتماعی بنیادگرایان. تا زمانی که افق دید این آوارگان از این منظر تجزیه نشود، صف متحدی از آوارگان به وجود نخواهد آمد.
باید دانست که در کشورهای سرمایهداری امپریالیستی همه پشت سر دولتهایشان صف نکشیدهاند. آیا میتوان با شعار بخشی از پناهجویان و مهاجران کشورهای جهان سوم که میگویند «ما اینجا هستیم چون شما آنجا هستید» صف متحدی از مردم در مقابل مرتجعین شکل داد؟ آیا چنین شعاری بخشهای مترقی ساکن غرب را با راسیستهای تحت حمایت دولت در یک صف قرار نمیدهد؟ واکنش به این "ما و شما" کردنها، گترهای برخورد کردن برخی از نیروهای مترقی غرب به مجموعه پناهندگان و مهاجرین است. برخی از نیروهای چپ در این کشورها تحت لوای مبارزه علیه امپریالیسم چشم بر حکومتهای مرتجعی چون جمهوری اسلامی ایران میبندند و همۀ مهاجرین و پناهندگان را تحت لوای کمک به هم نوع یک کاسه میکنند. تحت همین چارچوب چشم بر دستههای ارتجاعی بنیادگرایان در کشورهای خود بسته با آنها تظاهرات مشترک میگذارند. پرچمهای بنیادگرایان در تظاهرات اینگونه نیروهای چپ کم دیده نشده است. این نیروها عملاً با سیاستهای دولتهای خودی، سیاستهای به رسمیت شناختن ایدئولوژی اسلامی حداقل بهعنوان نُرمی برای زندگی خانوادههای مهاجر از «دنیای اسلام» همسو هستند. لازم است صراحتاً به جای «ما و شما» از صف تودههای مردم و نیروهای واقعاً انقلابی و ترقیخواه دنیا در برابر صف دولتهای امپریالیستی و کارگزاران بومی و مرتجع آنها صحبت شود.
تحلیل دیگر از مسئلۀ مهاجرت و پناهجویی این است که "آواره و پناهنده محصول جنگ هستند». در دنیای تحت حاکمیت امپریالیسم، دنیایی که در مقابل چشمانمان هر قدمش با زور اسلحه پیش میرود، این کلی گوئی بر سر جنگ تأثیرات مخربی مثل طرز فکر طرفداران مسالمت و مبلغان مخالفت با هر نوع از خشونت را به دنبال دارد. لازم است مشخصاً علیه جنگهای ارتجاعی و به نفع جنگهای انقلابی موضعگیری شود. جنگ انقلابی نه تنها باعث آوارگی مردم نمیشوند بلکه مردم را متحد کرده افق آینده روشن را در مقابلشان قرار میدهد.
شعار عامهپسند دیگر «هیچ انسانی غیرقانونی نیست، اقامت حق هر کسی است» در واقع مسئله ادغام و انتگره شدن جامعۀ مهاجران درون کشورهای امپریالیستی و در حرکت نگاه داشتن چرخهای استثمار و استعمار دولتهای سرمایهداری سلطهگر را مسکوت میگذارد. هم و غم نیروهای پشت این شعار (انواع نیروهای ان جی اوئی) پیدا کردن کار و دورههای آموزش حرفهای و مسکن برای پناهنده و مهاجر است. این واقعیتی است که دولتهای غربی به نیروی مصیبتدیده و آواره ولی جوان برای انجام کارهای پایهایشان نیاز دارند. اما این دولتها هرگز قانون پایهای سرمایهداری یعنی تشکیل و تداوم نیروی ذخیره بیکاران را زیر پا نمیگذارند. به علاوه از این نوع فعالیتها که شبیه به کار ادارات تأمین اجتماعی است نه تنها ککشان نمیگزد بلکه راضی هم هستند. به جای شعار بالا لازم است شعاری جلو گذاشته شود که اذهان را متوجه عامل اوضاع کنونی کند: «استعمارگران و استثمار کنندگان حق اخراج هیچ کسی را ندارند»!
مجموعه شعارهایی که برشمردیم و تلاشهای نوعدوستانه و مردمی در غرب که به آن اشاره کردیم عمدتاً بازتاب بینش و جهانبینی طبقۀ میانی هستند. یعنی بخشی از جامعه که در بهترین حالت میخواهد در چارچوب همین نظام از حق و حقوق بهتری برخوردار باشد و از فضای سیاسی آرام و بیخطر، «تعامل با خارجیها» و وجدانی آسوده بهرهمند شود. اما کارکرد نظام جهانی سرمایهداری امپریالیستی و سیاست گردانندگان آن، اوضاعی نظیر یک قمارخانه را شکل میدهد. دائماً بخش وسیعی بازنده میشوند و قلیلی به قیمت باخت بازندگان به نان و نوائی میرسند. لازم است در مسیری حرکت کنیم که به شکستن این چارچوب منتهی شود. فضای سیاسی لازم است حول سیاست و شعارهای انقلابی قطببندی شود. این مهم از عهدۀ پرولتاریای انترناسیونالیست و رهبری حزب پیشاهنگ انقلابی آن برمیآید. اگر فقدان رهبری چنین حزبی وجدان روشنفکران انقلابی را خراش ندهد و آنان را مجبور به طلب اینگونه رهبری ننماید، اوضاع هرگز به خودی خود عوض نشده و دنیایی بهتر به وجود نخواهد آمد.
باران
«دهشتهای کنونی جهان ریشه در نظام استثمار سرمایهداری دارد. این وضعیت فقط میراث بیرحمانۀ جنایتهای گذشته مانند استعمار و تجارت برده نیست. هرچند که زخم آن کماکان تازه است. نفوذ کمرشکن سرمایهداری در چند دههی گذشته تحت لوای گلوبالیزاسیون به صورت چشمگیری نابرابریهای جهانی را تشدید کرده و بافت اجتماعی جوامع مختلف را از هم گسیختهتر کرده است بدون آنکه بدیل معتبر و مطلوبی را جای آن ارائه دهد. اما امروز، به یمن وجود تلویزیون و اینترنت حتی مردم دورافتادهترین روستاها این نابرابری روزافزون را میبینند و به هزار طریق برتری ادعایی تمدن غرب را میشنوند.
این «سرمایهداری استروئید زده» برای زدودن یا کم کردن دهشتهای دیگری که در قبای سنت و باورهای خرافی ظاهر میشوند نیز کاری نکرده است. اکثر رهبران مهم جهان غرب، مبلغین مزخرفات غیرعلمی هستند و برای اتحاد با عقبماندهترین و ارتجاعیترین نیروها مانند حکمرانان عربستان سعودی هیچ شک و تردیدی به خود راه نمیدهند. مضافاً، همان فرآیندی که میدانها را برای استثمار هرچه بیشتر سرمایهداری باز میکند، دستههای جدیدی از انسانهای تلخکام و سرگشته را تولید میکند که مستعد جذب شدن به اردوی دیگر شکلهای ایدئولوژی ارتجاعی، از جمله بنیادگرایی اسلامی و همچنین فاشیستهای خانگی خودِ اروپا هستند.
حتی نگاهی کوتاه به وضعیت خاورمیانه در دورۀ گذشته نشان میدهد که غرب نه تنها روشنگری به بار نیاورده است بلکه شرایط را برای رشد تاریکاندیشی تیرهتری فراهم کرده است. کارکردهای رشد سرمایهداری مدرن یک ارتجاع دینی بنیادگرای منحط را به وجود آورده است. در حالی که تودهها در رنج و فلاکت دست و پا میزنند این دو نیرو هرچه بیشتر وارد تخاصم خونین با یکدیگر میشوند یا هر جا که به نفعشان است با یکدیگر تبانی و همکاری میکنند. هر جنگ یا دخالتِ سیاسی، از کوچک و بزرگ، نه تنها قشر جدیدی از پناهندگان را به وجود میآورد بلکه صفوف جهادگرایان را نیز گسترش میدهد. حتی توسعۀ اقتصادی همراه با خود نابودی سریع منابع گرانبهای کره زمین را به بار آورده و به فلاکت و آوارگی بیشتر منجر شده است. »
از اطلاعیۀ «گروه مانیفست انقلابی در اروپا» ـ سپتامبر 2015

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر