۱۳۹۴ بهمن ۳۰, جمعه

سر سخن

 
 
چند روز بيشتر به برگزاري نمايشِ انتخاباتيشان باقي نمانده که سخت تر از پيش به تکاپو افتاده اند. بد و بيراه نثار يکديگر ميکنند. پوستر مي‌‌چسباند بعد پوستر‌‌‌هاي هم را پاره ميکنند. چنان فضاي متعفن و غبارآلودي از دروغ و فريب به راه افتاده که آلودگيِ نفس گيرِ هوا در برابرش نسيم بهاري جلوه ميکند. اما بر سر يک چيز پيوندي عميق و ناگسستني دارند: کشاندن مردم به پاي صندوق هاي راي و نشان دادن اينکه: هرچند دولت اسلامي مردم را گوسفنداني ميداند نيازمند شبان، اما در عين حال «نظامي دمکراتيک» است و متکي بر آراي مردم. اين واقعيتي است که بارها اتفاق افتاده و تا زماني که مردم ياد نگيرند و آگاه نشوند که «پشتِ هر شعار و برنامه، موضع و منافع طبقاتي» را ببينند، باز هم اتفاق ميافتد و حکايتِ گوسفند و شبان تکرار خواهد شد.
خامنه اي ميگويد در انتخابات شرکت کنيد تا نظام جمهوري اسلامي بيمه شود. روحاني ميگويد در انتخابات شرکت کنيد تا عزت و قدرت ايرانيان به دنيا ثابت شود. رد صلاحيت شده ها ميگويند در انتخابات شرکت کنيد چون ضامن مشروعيت نظام است. به اصطلاح «چپ هاي» جناح اصلاح طلب ميگويند در انتخابات شرکت کنيد حتا اگر به ما راي نميدهيد. شرکت کنيد، شرکت کنيد....  چون «منافع ملي در سطح منطقه اي چنين حکم ميکند».
ميگويند: پس از ماه ها «فراز و فرود آميخته با بيم و اميد» بالاخره به روز انتخابات نزديک شديم (روزنامة شرق- 02 بهمن 49). اما بيم و اميد براي چه کساني؟ براي چه چيزي؟ اتاق هاي فکر و منابع ماليشان شبانه روز کار ميکنند و آمار ميدهند: چند درصد ممکن است در انتخابات شرکت کنند؟ چند درصد در اين مشارکت منافع سياسي و اقتصادي دارند؟ چند درصد ناراضي اند و بي اعتماد و مردد و چطور بايد قانع شان کرد (يعني در واقع سرشان را شيره ماليد و با چه وعده هايي طوري که فکر کنند خودشان فکر کرده و تصميم گرفته اند)؟ چند درصد به کيها راي ميدهند و چطور ميتوان آراي آنها را به نفع کدام جناح تغيير داد و رسانه ها چه نقشي دارند؟ ميگويند: «به آن طيفِ بزرگ مردم که از لحاظ اقتصادي و سياسي و اجتماعي و فرهنگي ناراضي اند و رايشان تعيين کننده» بايد گفت که حل اين مشکلات زمان بَر است و اصلاح طلبان دنبال پيدا کردن دلايل اين مشکلات اند! پس به کانديداهاي اصلاح طلبان راي بدهيد «تا دليل مشکلات را پيدا کنند!» (نگاه کنيد به روزنامة شرق همان تاريخ مقالة «تدبير اطلاح طلبانه براي منافع ملي»).
هيچ کدامشان از شرم، به عنوان يک خصوصيت که قرارست آدم ها داشته باشند، کمترين بهره اي نبرده اند. ميگويند: «شما مردمِ ايران تصميم گيرنده هستيد». دروغ ميگويند. «تصميم گيرنده» ها در اصل اکثريت مردم نيستند. تصميم گيرندههاي واقعي لاية بسيار نازکي از «مردمِ ايران» اند که بر اقتصاد و سياست اين جامعه حکم رانده و آن را تحت کنترل دارند. اين قشر نازک که رسانه هاي عمومي را در انحصار دارد و افکار را شکل ميدهد، تعيين ميکند که مردم چطور فکر کنند، به کي راي بدهند و يا به کي راي ندهند و همة منابع مالي و سياسي و ايدئولوژيک را براي اين کار در خدمت دارد. اين نه تنها در مورد انتخابات که در هر حوزة سياسي و اجتماعي ديگر صادق است.
نامِ واقعي، علمي و مارکسيستي اين لاية نازکِ «مردمِ ايران»، طبقة سرمايه دار استثمارگر است که دولت جمهوري اسلامي نمايندة آنست. اين طبقه نمايندگان سياسي و قضات خود را دارد که برعکس درک هاي کوتاه بينانه و راست وظيفه‌‌اش صرفا به «نظارت استصوابي» محدود نشده و بسيار فراتر از اين اصلِ عقب ماندة حکومتي عمل ميکند. اين طبقه بر تمام ارکان و شئونات جامعه حکم مي راند، مناسبات سياسي اقتصادي اجتماعي ارتجاعي اش را تحميل ميکند، توسطِ نيروهاي مسلح ارتش و سپاه و بسيج از اين مناسبات با چنگ و دندان محافظت ميکند و با کنترل و حکمراني بر اين نيروها و رسانه ها، افکار را در جهتي که تامين کنندة منافع استثمارگرانه اش باشد به حرکت در ميآورد. بعد با افکار و آراي مردم بازي ميکند و پشت ميزِ رقابت هاي جناحي، مناسبات ميان يکديگر را تنظيم ميکنند. 
در اين ميان اگر کسي بلند شود و بگويد: «همه تان برويد گم شويد. من ميخوام کانديد بشم تا قانونِ کارِ ضد کارگري را به نفع کارگران عوض کنم، قوانينِ ضدِ انساني که در مورد ميليونها بازنشسته تصويب ميکنيد را تغيير بدم، بر عکس دروغ هايي که ميگوئيد بيش از 1 ميليون کودک از حق تحصيل محروم نباشن، بر دخالت تان در سوريه «به نامِ من، به کامِ شما» خاتمه بدم، نويسنده ها کتاب هاي ممنوعهشان چاپ شود، زنان تشکلات خود را داشته باشن و عليه دخالت دين در دولت و حجاب اجباري فعاليت کنن، مردم کُرد و بلوچ و ترک و... به زبان خودشون درس بخونن..و...» فکر ميکنيد چه اتفاقي ميافتد؟ اين آدمِ شجاع به عنوان «عنصر نامطلوبِ شمارة يک» دستگير و اعدام ميشود. چرا که خارج از فرايند تعيين شده و ساختاري اين نظام حرکت کرده است. چرا که قواعد بازي انتخاباتي را رعايت نکرده است. «دمکراسي انتخاباتي بورژوايي» (گيريم از نوع اسلامياش) يعني همين.
دامنة خودفريبي گسترده است. هم در ميانِ توده هاي مردم و هم در ميان نيروهايي که مدعي رهايي مردماند. در صفوفِ مردم مي شنويم که ميگويند: «من با همهشان مخالفم اما فکر ميکنم تاکتيکي بايد رفت و به فلاني ها راي داد». او فکر ميکند که خودش به اين فکر «داهيانه» رسيده است. اما اين فکر براي او توسط همان هايي که «با همهشان مخالف است» ساخته شده است. فکر ميکند که دارد در يک سيستم سياسي که «انتخاباتِ مردمي» بخشي از آنست مشارکت ميکند. اما اين «انتخاباتِ مردمي» آنطور که خيال ميکند، مردمي نيست. چون همان طور که گفتيم کنترلي بر آن اعمال شده است. حساب و کتابي داشته است. و اين حساب و کتاب توسط طبقه اي که قدرت سياسي ارتجاعي را دارد، تامين شده است.
برخي نيروهاي چپ و ضدِ جمهوري اسلامي ميگويند: «البته مردم ايران سال هاست که ديگر متوهم نيستند و فريب کارزارهاي انتخاباتي را نميخورند....». اين واقعيت ندارد. خيالات خود را به جاي واقعيت عيني گذاشتن است و عجز و ناتواني در تغيير وضعيت سياسي موجود و  در تلاش براي گشودن راهي انقلابي. بخش بزرگي از جامعه متوهم است و راهکار ترميم و رفرم را در برابر انقلاب قرار ميدهد. پاندول وار حرکت ميکند. بخش بزرگي از اين جامعه «امنيت»اش را در سياست و راهکارهاي هيئت حاکمه جستجو ميکند. اما اين «غيرطبيعي» نيست. تا وقتي توده هاي مردم آگاه نشده و نتوانند شعارها و برنامه هاي نيروهاي سياسي گوناگون را تشخيص دهند  و منافع طبقاتي پشتِ آن را در يابند، هميشه متوهم و بدتر بردة اين مناسبات باقي خواهند ماند. n
«آتش»

به مناسبت 8 مارس روز جهانی زن

 
 
اول: بگذاريد از روابطي که زير سقف خودمان (خانواده مشترک) برقرار است شروع کنيم. هستند بسياري زنان آزاديخواه که براي رهايي زحمتکشان مبارزه ميکنند و همسرانشان هم جزء فعالين جنبش هاي کارگري، دانشجويي و چپ به حساب ميآيند. اما در زير همين سقف خود را در زندان روابطِ  مردسالارانه و رفتارهاي زن ستيزانه اسير مي بينند. چرا؟ بسياري از فعالين جنبش هاي ياد شده نقش زن را به پايبندي و تعهد نسبت به  منافع مشترك «کارگري» محدود مي بينند. هستند بسياري مردان فعال در جنبش هاي اجتماعي که هر حرفي از حقوق پايمال شده زنان و ستم جنسيتي را مخرب و باعث تضعيف اين جنبشها  معرفي ميكنند. چرا؟ كم نيستند مردان فعال در جنبش هاي اجتماعي و چپ كه با عقب مانده ترين گرايش ها و ارزش ها و سنت هاي مردسالارانه رايج درجامعه (و در صفوف توده هاي كارگر و زحمتكش) همراه ميشوند يا در مقابلش سكوت اختيار ميكنند! چرا؟ بهتر است تعارف هايي که در "تجليل از شخصيت زن" و "به رسميت شناختن حقوق زنان" باب شده را جدي نگيريم. اينها قبل از اينكه نشانه يك دگرگوني واقعي و عميق در افكار و ايده هاي كهنه و سنتي درمورد زنان باشد، نتيجة فريادهايي است كه زنان شورشگر شبانه روز در مقابل سركوب و فشار نظام طبقاتي و مردسالار سر داده اند. اينها حتي بخشا عقب نشيني لفظي است در برابر حركت زنان حق طلبي كه در مقابل تحقير  و يا مرداني كه بر سر "درجه دوم" بودن زنان با اين نظام همسو و همفكر هستند، جا نزده اند. و بالاخره آيا تعداد محدود زنان آگاه و مبارز در صفوف تشكل هاي مربوط به جنبش هاي اجتماعي و چپ، به ويژه در سطوح تصميم گيري و رهبري را مي توان از تفكر مردسالارانه مسلط بر اين تشكل ها و عملكرد باز دارندة ناشي از آن، جدا دانست؟ نگرش مردسالارانه صرفاً به نفي وزنه و جايگاه زنان در صفوف طبقة کارگر محدود نميشود، بلكه در حيطه تئوريك  مساله زن را " مساله اي بورژوا دمكراتيک" عنوان ميكند و آن را كم اهميت تر از به اصطلاح " مسائل طبقاتي"  قلمداد ميكند و به شكلي يك سويه، آن را تابع "مساله طبقاتي" ميداند.
دوم: آمار جديد حكومتي سهم زنان از نيروي كار رسمي ايران  را حداکثر 51 درصد نشان ميدهد و نرخ بيكاري براي زنان را 03 درصد ميداند. (نعمت زاده - وزير صنعت، معدن و تجارت. شنبه 52 مهر 4931 ايسنا). البته در اينگونه آمارها، فقط به زنان شاغل رسمي بسنده ميشود و اكثريت زنان كه درگير مشاغل غير رسمي در خانه و خيابان يا در كارگاه هاي كوچك سنتي هستند، ناديده گرفته ميشوند. اگر چه بر مبناي همين آمار ناقص و گمراه كننده نيز مي توان به حقايقي در مورد سياست طبقه سرمايه دار حاكم در شرايط بحران براي بيكارسازي زنان شاغل پي برد (توجه داشته باشيم كه نرخ بيكاري براي مردان در همين دوره حدود 01 درصد است). اين واقعيتي است كه گسترش نظام سرمايه داري در سراسر دنيا، مداوما تعداد بيشتري از زنان را به نيروي كار صنعتي و خدماتي تبديل مي كند؛ در عين حال زنان در صنايع كوچك سنتي و خانگي و در كشاورزي معيشتي كماكان نقشي اساسي بازي ميكنند. اين نقش عليرغم محدود شدن و به حاشيه رانده شدن بخش هاي عقب مانده و ماقبل سرمايه داري اقتصاد، همچنان به عهده زنان است. عرصة مهم ديگري كه زنان در آن نقشي منحصر به فرد ايفاء ميكنند و هيچكس در "زنانه بودن" آن شك ندارد، كار خانگي يا خانه داري است. خانه داري را بهتر است بيگاري يا كار بدون مزد بناميم و نه كار به معني رايج كلمه. اين بيگاري، نقش كليدي در سودآوري سرمايه داري دارد.
كار بدون مزد زنان كه شرايط تجديد قوا و انرژي كار مرد (يا مردان) خانواده را تامين ميكند، و نيروي كار جديد جامعه را از طريق توليد مثل و بچه داري ميپروراند، تاكنون جايگاه بي بديلي در تحقق ارزش در نظام سرمايه داري داشته است. براي اكثريت مردم تصور اينكه چرخ زندگي بتواند بدون كار خانگي بچرخد، غير ممكن است. در واقع اكثريت عظيم اهالي دنيا، شايد بدون اينكه خود متوجه باشند، خانواده را مقدس ميدانند و باور دارند كه "بهشت زير پاي مادران است" چرا كه كار خانگي را حياتي و واجب تشخيص ميدهند!
در عين حال، به ويژه طي چند دهه گذشته، سرمايه داري بين المللي به شكل بيسابقه اي نيروي كار زنان را وارد بازاركار كرده، در برخي كشورها رشته هاي توليدي معيني را عمدتا با استفاده از اين نيرو به راه انداخته است. نتيجه اينكه، زنان بيش از پيش در لايه هاي تحتاني (لايه هاي گسترده و مهم) طبقة كارگر جهاني جاي ميگيرند. پرولتر شدن بيشتر زنان بدون شك بر شرايط و شكل كار خانگي تاثير ميگذارد، اما به هيچ وجه به معني حذف آن نيست. با رابطه اي متناقض و شكل هاي مختلط ِ بهره كشي روبرو هستيم. در بعضي موارد، كارهاي فرعي واحدهاي توليدي و خدماتي سرمايه داري را به زنان ميسپارند تا به شكل فردي و يا در گروه هاي كوچك خانوادگي در خانه هاي خويش آن را انجام دهند. اين راهي است براي همزيستي كار مزدي زنان با بيگاري يا به اصطلاح "وظايف خانگي" آنان. زنان كارگر درگير روابط مختلطي از كار مزدي و كار بي مزد خانوادگي هستند. مثلا در بسياري موارد، دستمزد قاليبافي براساس مناسبات پدرسالارانه حاكم "و به طور طبيعي" در اختيار مرد خانواده قرار ميگيرد. خوبست در همينجا اشاره كنيم كه يك نگاه گذرا به تعداد بافندگان در سراسر كشور نشان از آن دارد که عمده  نيروي در گير در اين کار که بالغ بر 2 ميليون نفر است را زنان تشکيل ميدهند. اين خود ميتواند پوچي آمارهايي كه ميخواهند نقش زنان در طبقه كارگر را كوچك جلوه دهند نشان دهد. در كنار اين، بعضي كارهاي خدماتي نظير بسته بندي نيز هست كه در خانه هاي مناطق شهري توسط زنان انجام ميگيرد و اين بيشتر در چارچوب كار مزدي به شيوه قطعه كاري ميگنجد.
در جامعه مردسالار، مردان كارگر نيز از امتيازات مردانه برخوردارند و از ايدئولوژي پدرسالارانه و دين و سنت بهره ميبرند. همين وضعيت شكافي را بين مردان و زنان كارگر شكل داده است. بدون توجه به اين واقعيت، نميتوان رفتار و سياست صحيحي براي متحد كردن واقعي صفوف طبقه كارگر اتخاذ كرد.
سوم: ستم و تبعيض جنسيتي  و مساله رهايي زن از نظر عيني يكي از تضادهاي اصلي و يك قوه محركة مهم براي انقلاب اجتماعي سوسياليستي و پس از آن براي پيشروي انقلاب در فرايند ساختمان سوسياليسم است. هر جا نيروي ذهني انقلاب با شكل هاي گوناگون ستم بر زنان (هم قبل و هم پس از کسب قدرت سياسي) بيشتر درگير شد و جامعه و افکار را در جهت حل اين تضاد در زيربنا و روبنا شکل داد و به ميدان آورد، موتورمحركه انقلاب سوسياليستي فعالتر و پر قدرت تر به جريان افتاد. و هر جا كه با استدلال ها و بهانه هاي محافظه كارانه به سنت ها و ايده هاي كهنه و روابط مردسالارانه پا داده شد، نيروهاي بورژوايي قدرتمند تر شدند و انقلاب را از شتاب انداختند. مساله زن يك مساله كمونيستي است. يعني حل كامل آن وابسته به از بين رفتن مالكيت خصوصي و طبقات است و خود بخش تعيين کننده اي از اين فرايند است. بدون حل نهايي تضاد ميان اجتماعي شدن توليد و مالكيت خصوصي، سلسله مراتب جنسيتي در جامعه بشري از بين نخواهد رفت. از طرف ديگر جنبشِ انقلابي زنان اين ظرفيت را دارد كه با پيشروي و تعميق خود در عرصه پراتيك و تئوري، کل جامعه را به جلو براند، پالايش دهد، با افق و نگاه انجام انقلاب سوسياليستي و ادامة انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا، زمينه ساز آفرينش جهان کمونيستي باشد. n
فواد کعبي
 

جنگ جنایت کارانه رژیم اردوغان در کردستان

 
 
در اوايل سال 6102 دولت ترکيه کشتار مردم کردستان را شدت بخشيد و براي مجازات مردم کردستان از اواسط ماه دسامبر  5102 قوانين منع عبور و مرور را در چندين شهر اعمال کرد. در واکنش به اين جنايت، بيش از هزار تن از دانشگاهيان نزديک به 09  دانشگاه با امضاي «دانشگاهيان براي صلح» طوماري امضاء کردند و اعلام کردند در مقابل اين جنايت سکوت نميکنند. عنوان اين طومار اين بود: «ما نمي خواهيم شريکِ اين جنايت باشيم». اين  طومار، دولت رجب طيب اردوغان را به دليل استفاده از «تجهيزات سلاح سنگين که فقط در زمان جنگ استفاده ميشود» براي حمله به مناطق کردستان محکوم مي کند و جنايت هاي اردوغان را « کشتار عامدانه و برنامه ريزي شده» اعلام کرد.
اردوغان اقدامات سرکوبگرانه دولتي را تشديد کرد. وي امضاء کنندگان را «روشنفکران دروغين»  خواند و گفت که آن ها نبايد انتظار داشته باشند که به صرف داشتن يک مدرک دکتري با آنها برخوردي متفاوت از برخورد با «تروريستها» (که منظورش رزمندگان پ.ک.ک است) شود. وي  امضاي طومار 01 ژانويه را يک عمل خيانت آميز خواند  و اعلام کرد هرکس  نسبت به اين طومار واکنش نشان ندهد، متهم است و به دادگاه فرا خوانده خواهد شد. 72 نفر از دانشگاهياني که عمدتا از دانشگاه «کواچلي» در شمال غرب، ترکيه بودند، در يک حمله سحرگاهي بازداشت شدند و به اتهام «تبليغات تروريستي» مدت کوتاهي را در بازداشت به سر بردند. امضاء کنندگان  اکنون، رسما تحت  پيگرد و تحقيقات قضايي قرار دارند. استادان دانشگاه و محققان توسط مجامع دانشگاهي حاميان «تروريسم» اعلام شدند و بعضي از آنها از مناصب خود برکنار شدند. بسياري تهديد به مرگ شدند. در بسياري موارد صليب قرمزي بر روي درهاي محل کارشان کشيده شد. اين نمادي است که در زمان قتل عام ارمنيان در سال 5191 براي نشانه کردن قربانيان استفاده مي شد. «سدات پکر» يک گانگستر گردن کلفت، يک اسلام گرا و ناسيوناليست که گفته ميشود به اردوغان نزديک است در وب سايت خود چنين نوشت: «ما خون شما را خواهيم ريخت و در خون شما شنا خواهيم کرد».
اين طومار جامعه را دوقطبي کرده است. شمار امضاء کنندگان طومار بيشتر از دوبرابر شد. نويسندگاني چون اورهان پاموک که برنده جايزه نوبل است، ناشران، فيلم سازان، انجمنهاي روزنامه نگاري و وکيلان و بسياري از مجامع و افراد به صورت عمومي صداي خود را براي حمايت از دانشگاهيان تهديد شده، بلند کرده اند. بسياري از اکتيويست هاي دانشگاهي در خارج از ترکيه از جمله نوام چامسکي، جوديت باتلر ، اتين باليبر و ديويد هاروي، نيز چنين کرده اند.
دندان نشان دادن اردوغان به دانشگاهيان چيزي بيش از قدرت طلبي و جاه طلبي فردي است. هرچند اينهم بخشي از ماجرا است. اردوغان نماينده آمال و جاه طلبي هاي بخش بزرگي از طبقه حاکمه ترکيه و دولت ترکيه  است. ترکيه در چهار راه حوادث منطقه اي و بين المللي قرار گرفته است و بحران هاي اين منطقه به شدت خود را در ترکيه بروز مي دهد و رژيم اردوغان با سياست هايي که خودش اتخاذ کرده هم اکنون دچار بحران شده است.
کشور ترکيه درحال «سوريه شدن» است. هم از اين جهت که مانند سوريه در مناطق شهري در جبهه جنوب - شرق، جنگ در جريان است و داعش شهرهاي بزرگ را زير حملات خود گرفته است و هم از اين جهت که  تحولات ترکيه از تحولات  بين المللي تغذيه ميشود. اين به ويژه به معناي برخورد بين اسلام گرايي و امپرياليسم غرب و در هم پيچيدگي تضادهاي آن با حرکات تهاجمي کليه نيروهاي ارتجاعي است که در اين گرداب در جستجوي پيشبرد منافع خود هستند.
سرکوب کُردها، گرهگاه همه اين جريانات است و از زوايه جاه طلبي هاي اردوغان جنبه کليدي دارد. گرچه اين تنها عامل و حتي مهمترين عامل در تغيير شرايط کنوني نيست ولي در هر صورت خطري است که اردوغان بايد به جان بخرد.
ترکيهِ اردوغان عميقا در جنگ داخلي سوريه درگير شده و از زمان شروع جنگ، کوشيده که  به عنوان بخشي از قدرت طلبي منطقهاي اش، اين کشور را زير نفوذ خود بگيرد و از ايدئولوژي اسلام گرايي به عنوان ملاتي براي به هم چسباندن اين پروژه استفاده کند. همگان مي دانند که رژيم ترکيه مهمترين تامين کننده سلاح و نيرو براي گروههاي اسلام گراي مختلف در سوريه بوده است. اين مساله با رضايت آمريکا رخ ميدهد که نگراني هايش براي دور نگه داشتن روسيه از سوريه  و مقابله با نفوذ ايران در سوريه، يک عامل عمده در گسترش و عمق يافتن جنگ داخلي در سوريه بوده است. در عين حال، موقعيت ترکيه، آنرا در تضاد با آمريکا که توسط نيروهاي اسلامي از جمله داعش به صورت پيوسته در حال تهديد است، قرار داده است.
در چند ماه گذشته اردوغان سعي کرده است تا سلطة کامل دولت ترکيه بر بخشهاي جنوب شرقي ترکيه را اعاده کند. تانکها و توپخانه ارتش مناطقِ مظنون به حمايت از پ.ک.ک را ويران کردند و مردم آن مناطق را تحت محاصره حکومت نظامي و گرسنگي قرار دادند تا مردم دست از حمايت پ.ک.ک بردارند.
ارتش ترکيه مانند ارتش اسراييل در فلسطين با استراتژي «زمين سوخته» پيش مي رود (1). آ.ک.پ، حاضر شده است زبان و هويت کُردي را به رسميت بشناسد اما اين  اقدام ديگر نميتواند خشم نسل جديد جوانان کردستان را فرو نشاند. اين جوانان در شرايط موجود هيچ آينده اي براي خود نميبينند. ارتش ترکيه، يگانهاي ويژه و تاکتيکهاي نظامي وحشيانه اي را براي دستگيري اکثريت جوانان و نوجوانان کُرد، طراحي کرده است و ميخواهد خانواده هاي اينان را وادار کند که  به  پ.ک.ک پشت کنند. اين خشونت گسترده، انگيزة اولية امضاء کنندگان طومار بود: «دولت عامدانه فرزندان ما را ميکشد و خانه هاي ما را نابود ميکند.»
توهمات راجع به دموکراسي پارلماني و گسترش تفکر «رئال پلتيک» در ميان کُردها، به نفع اردوغان و ايالات متحده آمريکا تمام شده است و براي مردم نتايج مرگبار داشته است. «خودمختاري اداري» به عنوان نوعي از همزيستي با يک يا چند دولت ارتجاعي، به شيوه الگوي کوباني، جايي که «پ.ي.د» با کمک نيروي هوايي آمريکا، ارتش داعش را عقب رانده، به اين توهمات بيشتر دامن ميزند.  آنچه که اتفاق افتاد اين نبود که ايالات متحده شرايط و خواسته هاي کُرد ها را قبول کرد، بلکه  اين کُرد ها بودند که به (شرايط  و خواسته هاي) آمريکا تن دادند. داشتن يک خودمختاري اداري و نداشتن دولت. چنين مدلي عملي نيست و راه حل رهايي بخشي براي ستمي که دولت ترکيه برمردم کرد وارد مي کند، نيست.
طومار دانشگاهيان و اعتراض شجاعانه آنان بسيار عالي است. ولي اميد به «يک صلح پايدار شامل مطالبات سياسي جنبش کردستان» اميدي واهي است. اين حقيقتي است که بايد تشخيص داده شود. در ترکيه و منطقه قدرت هاي حاکم به نابودکردن مردم ادامه خواهند داد و حتي در آينده در يک سطح انبوه تر به اين تخريب و نابودي ادامه خواهند داد، مگر اينکه مردم تشخيص بدهند که ذات نيروهاي اجتماعي ارتجاعي و سازوکارهاي ارتجاعي حاکم چيست و ياد بگيرند که از بحرانهاي سياسي براي به ميدان آوردن راه حلهاي انقلابي استفاده کنند. n
 
1: زمين سوخته يک استراتژي جنگي است که يک ارتش در راه پيشروي به سوي دشمن هر چيزي که ممکن است به کار دشمن بيايد را نابود ميکند.
 
آتش (اين نوشته با استفاده از مقالة 91ژانويه 6102 سرويس خبري جهاني براي فتح، تهيه شده است)