فصل سوم. بخش اول
نام کتاب: نقد جهان اوجالان
نويسنده: صلاح قاضي زاده
با همکاري اميد بهرنگ
ناشر: انتشارات حزب کمونيست ايران
(مارکسيست لنينيست مائوئيست)
سال نشر: چاپ اول آذر 1395
نقد جهان اوجالان
عنوان کتابی است که از سوی حزب کمونیست ایران (ملم) منتشر شد. موضوع کتاب، نقدی همه
جانبه از موضع کمونیستی نسبت به نظرات و خط سیاسی و ایدئولوژیک عبدالله اوجالان رهبر
در حبس پ.ک.ک (حزب کارگران کردستان) است. کتاب شامل یک مقدمه و یک نتیجهگیری و 8 فصل
مجزا با عناوین متفاوت است. معرفیِ مقدمه و فصل اول و دوم کتاب را در شمارههای پیشین
آتش خواندید. در این جا به معرفی بخشی از فصل سوم می پردازیم. در شمارهی آینده نیز
بررسی فصل سوم را پی خواهیم گرفت.
عنوان فصل سوم:
دولت و
«کنفدراليسم دموکراتيک»:
تن زدن از انقلاب و تن دادن به وضع موجود
این فصل ضمن نقد و بررسی نقطهنظرات اوجالان پیرامون
مسألهی دولت و بدیل پیشنهادی او و مقایسهی آن با نظریهی مارکسیستی دولت، نشان میدهد
که درک اوجالان از چیستی دولت و علت به وجود آمدن آن در طول تاریخ اجتماعی بشر، بازتاب
واقعیت نیست و مضاف بر آن، راهکار پیشنهادیاش فارغ از نیات هر کس به تحکیم دولتهای
ارتجاعی حاکم منتهی میشود.
طرفداران اوجالان نظریهی «کنفدرالیسم دموکراتیک»
او را نقدی بر دولت و دولتگرایی میدانند. اما نقد دولت توسط اوجالان و بدیل
پیشنهادیاش هرگز چیز جدیدی نیستند. شکلهای متنوعی از آن در سطح جهان و ازسوی جریانات
مختلف سیاسی مانند آنارشیستها، زاپاتیستها در مکزیک و برخی از مارکسیستهای سابق
مانند آلن بادیو و تونی نگری تدوین شدهاند. خود اوجالان میگوید نظراتش در مورد دولت
و بدیل دمکراتیکش را از آرای موری بوکچین، آنارشیست آمریکایی اخذ کرده است.
مارکسیسم، به وجود آمدن نهاد «دولت» را مربوط به
سربلند کردن تمایزات طبقاتی در جامعهی بشری میداند و آن را ثابت کرده است. اما خوانندهی
آثار اوجالان از توضیحات وی دربارهی چگونگی بهوجود آمدن دولت نخواهد فهمید این شّر
کبیر در چه فرایند و بستر اجتماعی دامنگیر انسان شد و اساساً چرا پدیدهی دولت در
زندگی انسان ظهور کرد؟ تصویر اوجالان از برآمدن دولت و سلسلهمراتب قدرت در جامعهی
انسانی بسیار شبیه داستان هبوط آدمی در کتابهای مقدس است. گویی دولت گناه بزرگی بود
که به واسطهی حسِ خبیث قدرتطلبی، ناگاه دامن انسان را گرفت و بشر با درغلطیدن به
ورطهی قدرتطلبی و نیرنگ و فریب، از بهشتِ جامعهی طبیعی و اخلاقی رانده شد و با زدودن
ظلمتِ دولت است که بار دیگر میتوان به همان بهشت برین باز گردد. این تصور از برآمدن
و موجودیت دولت در فرمولبندیهای پژاک نیز تکرار میشود.
تفاوت مارکسیسم با تمام تئوریهای اجتماعی پیش از
آن در این است که برای نخستین بار، تاریخِ جامعه را به گونهای واقعی یعنی ماتریالیستی
و دیالکتیکی و بر پایهی شالودههای تولید مادی جامعه تبیین کرد. مارکس و انگلس تحلیل
کردند که انسانها برای بقا و تولید زندگیِ مادی خویش وارد همکاری و مراودهی تولیدی
با یکدیگر میشود و جامعه را به وجود میآورند. آنها با تحلیل حرکت جامعه و روابط
حاکم بر آن اثبات کردند که تمام تمایزات طبقاتی، تمایزات اجتماعی و روبنایِ سیاسی و
فرهنگی آن، برخاسته از شالودههای اقتصادی جامعهاند و کلید فهم ساختار اجتماع انسانی
نیز در فهم این شالودههای اقتصادی جامعه یعنی تقسیم اجتماعی کار و روابط تولید است.
منظور مارکس اما از اقتصاد نه تولید اقتصادی بهمعنای
متداول کلمه بلکه بهمعنای خصلت روابطی است که انسانها در تولید و بازتولید نیازهای
مادی خود با یکدیگر برقرار میکنند. یعنی «تقسیم کار اجتماعی». پدیدهی دولت نیز برخاسته
و بخشی از چنین تقسیمِ کار پایهای است. تقسیم کار البته در جوامع ماقبل طبقاتی نیز
وجود داشت اما با ظهور طبقات، خصلت استثمارگرانه و ستمگرانه یافت و به شکلگیری
دولت بهعنوان ارگانی منتهی شد که استثمار و ستم را ازسوی اقلیتِ صاحب ابزار تولید
و کنترلکنندهی تولید، بر اکثریت تولیدکنندگانِ مستقیم اعمال میکند. دولت این ستم
و استثمارِ طبقاتی را سازمان میدهد و منافع آن اقلیت را از راههای غیر اقتصادی یعنی
سیاسی و ایدئولوژیک و فرهنگی نیز تأمین میکند.
انگلس در کتاب منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت
با اتکا به مطالعات انسانشناسی و مردمشناسی نشان داد که دولت در تاریخ تقریبا دو
میلیون سالهی نوع انسان، پدیدهای نوظهور است و عمر آن چند هزار سال بیشتر نیست و
عروجش با تولد خونین نظام طبقاتی و تقسیم جامعه به طبقات پیوند خورده است. انگلس نشان
داد که چگونه شکلگیری مالکیت خصوصی بر ابزار تولید به تکوین طبقات در جامعه منجر شد
و چگونه این مساله با هژمونی حق پدرتباری و مسألهی کنترل بر فرزندان و خانوادهی تک
همسر (تک شوهر) و فرودست شدن تاریخی جنس زن همراه شد.
به عبارتی پروسهی شکلگیری طبقات و دولت بر خلاف
تصور اوجالان و طرفدارانش، فرایندی صددرصد آگاهانه و انتخابی نبود. جوامع ابتدایی در
گذار به جامعهی طبقاتی روند خودبهخودی و پیچیدهای از ضرورتهای مادی و تصادف را
پشت سر گذاشتند که البته برخی ابعاد آن هنوز برای علمِ تاریخ مبهم و تاریک است. اما
هر چه بود به سوخت و ساز مادیِ جامعه و در پاسخ به تضادها و ضرورتهای مشخصِ برآمده از سطح رشد نیروهای تولیدی و تقسیم
کار در سطح جامعه، مربوط بود.
از اوجالان و هوادارانش باید پرسید چرا دولت در
برخی از تیرهها و قبایل زودتر از سایرین تشکیل شد؟ لابد طبق منطق ایشان باید نتیجه
گرفت که چون روحِ خبیث دولت زودتر به سراغ آن قبایل رفت و ویروس قدرتخواهی یا خرد
تحلیلی در آنجا زودتر شیوع پیدا کرد و مردان حقهباز نیرومند نیز در آنجا زودتر دست
به کار شدند. حالآنکه پاسخ مارکسیستی (یعنی، پاسخ منطبق بر واقعیت) به این پرسش چنین
است که این روابط اجتماعی و مادیِ مشخص و سطح معینی از تولید و تقسیم اجتماعی کار و
ظهور طبقات و فرودستی زن نسبت به مرد بود که به شکلگیری پدیدهی دولت در برخی از اقوام
و تیرهها و قبایل زودتر از دیگران
و زودتر از سایر مناطق پا داد. بهعبارت دیگر خودِ دولت، معلول پدیدهی دیگری است به
نام مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و این مالکان ابزار تولید بودند که جهت تضمین انحصارشان
بر مالکیت و حفظ و حراست از آن یا به قول انگلس نهادینه کردن و جاوادنی کردن آن، پدیدهای
به نام دولت را ساختند و به مرور زمان آن را تکامل دادند. دولت، اجبار و زوری است که
توسط یک طبقهی خاص و در جهت منافع آن طبقه علیه دیگر طبقات اعمال میشود و در هر دوره
از تکامل نظام اجتماعی، شکل آن منطبق است با شیوهی خاصی از تولید اجتماعی و روابط
تولیدی حاکم برای حفظ منافع طبقهای که قدرت اقتصادی را در انحصار داشته است.
بنابراین حل معضل دولت، حل معضل سازمان اجتماعی
بشر است که چند هزار سال بر پایهی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و تقسیم جامعه به طبقات
تکوین یافته و عمل کرده است. مارکس، فرایند تغییر بنیادین در جامعهی امروز و فرایند
رها شدن از قید و بند دولت را منوط به «دو گسست» و محو و نابودی «چهار کُلیّت» کرد.
یعنی گسست از کلیهی اشکال کهنهی مالکیت و گسست از کلیهی افکار کهنه؛ محو کلیهی
تمایزات طبقاتی، محو کلیهی روابط تولیدی که این تمایزات را بهوجود میآورد، محو کلیهی
روابط اجتماعی برخاسته از این روابط تولیدی، و بالاخره محو کلیهی افکاری که از این
روابط برخاسته و نگهبان و حافظ آن هستند.
نویسنده در نتیجهگیریهای خود تاکید میکند، نوع
نگاه به مقولهی دولت و کسب قدرت سیاسی، معیار خوبی برای قضاوت در میزان انقلابی بودن
یا نبودن یک جریان و نیروی سیاسی است. زیرا در هم شکستن تمام عیار ماشین دولتی ارتجاع
حاکم در قلب هر انقلابی بهویژه تنها انقلاب واقعی عصر ما یعنی انقلاب کمونیستی قرار
دارد. درواقع، نظریهی «کنفدرالیسم دمکراتیک» اوجالان پوششی است برای تن دادن به دولتهای
حاکم و نظام فرمانروایی سرمایهداری امپریالیستی در منطقهی خاورمیانه. حتی اگر نیت
چنین نباشد اما در عمل راه به آن میرسد. . n
«آتش»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر