نان از میانِ «طلای کثیف»!
میترا زارعی– از نشریه
آتش – شماره 85
سه
نفری با تردید واردِ ساندویچفروشی میشوند. سراپا آغشته به دوده و رنگ و گریس و هر
چیز دیگر. بینِ 14 تا 17 سال، سن دارند. اسکناسِ مچاله شده در دستانِ یکی از آنها،
کفافِ سه عدد ساندویچ را نمیدهد و مغازه را ترک میکنند. مغازهدار مهربان به سرعت
در پیشان میرود و آنها را برمیگرداند. هر سه با همان تردید اولیه به در و دیوار
مغازه نگاه میکنند و به پولی که در دست دارند.
افغانستانی
هستند. دو نفر اهلِ هرات و دیگری اهلِ بدخشان. 6 سال است که به ایران آمدهاند. در
مورد کارشان میپرسیم. میگویند: بازیافتی هستیم.
بازیافتی؟
این نام «محترمانه» و دغلکارانهای است که به روی کارگرانِ زباله جمعکن گذاشتهاند.
همانطورکه از اول ضد انقلاب اسلامی، «فرهنگشناسی» و واژهسازی جمهوری اسلامی، برای
پنهان کردن محتوای طبقاتی نظامِ ضد کارگریاش، برای مخدوش کردن مقولۀ طبقات و
مفهوم و محتوای علمیِ مارکسیستی آن، واژههای بیمحتوا و مردمفریبِ «مستضعفین» را
بهجای طبقۀ کارگر و تهی دستان؛ و «مستکبرین» را بهجای طبقۀ سرمایهدار و صاحب
اختیار اختراع کرد و بهقولِ زنده یاد «محمد مختاری»، این واژهنگاریهای ضد علمی،
از بزرگترین شیادیهای رژیمِ اسلامگرا بوده است.
«بازیافتیها»،
بخشی از طبقۀ کارگر هستند. آنها را در محدوده سنی 8 تا 20 سال (و گاه حتا تا 70
سال) شب و روز دیدهایم که تا کمر در زبالهدانیهای سر کوچه و خیابان خم شده و
متمرکز و فعال به جمعآوری زبالهها مشغولند. آنها به شما نگاه نمیکنند. تقاضایی
نمیکنند. به «سخاوتمندی» شما که پیشاپیش زبالهها را تفکیک کرده اید، اعتنایی
ندارند و شما برایشان کمتر از آن زبالهها اهمیت دارید. چون نه شما که آن زبالهها
و وزن آنهاست که از درونش نانِ آنها و نانِ انسانهایی دیگر در آن سوی مرزها
تامین میشود.
این
قشرِ کارگران که با بحران اقتصادی و گسترش فزایندۀ فقر و بیکاری، تصاعدی رو به
افزایش است، در محاسبات آماری دوره به دورۀ حکومتی ناپدید هستند و در «تحلیلِ
طبقاتی» بسیاری از نیروهای چپِ مدعی دفاع از طبقۀ کارگر، جایی ندارند، «حاشیه» به
حساب میآیند. از دیدِ غیرِ علمیِ بخشی از نیروهای «چپ»، پزشکان و مهندسین و وکلا
که سهمِ بزرگی از ثروت های اجتماعا تولید شده توسطِ همین کارگران در میان شان
توزیع می شود و جایگاهِ اجتماعی ممتاز در جامعه دارند، «کارگر» قلمداد می شوند،
اما این ستم دیده ترین کارگران (که هیچ ندارند)، «حاشیه» اند. در میانِ «پزشکان و
مهندسین و وکلا»، مردمانی شریف و دلسوزِ توده های محروم قرار دارند که برخی جان شان
را در راه دفاع از محرومانِ جامعه از دست داده و یا امروز به دلیل پافشاری بر روی
حمایت از مردم در زندان های جمهوری اسلامی به سر می برند. انسان هایی قابل ستایش و
احترام. پس، صحبت بر سر افراد نیست بلکه بر سر نیروهای اجتماعی است و جایگاه شان
در روابطِ طبقاتی حاکم.
حکومت
سرمایهداران از نیروی کار ارزان قیمتِ این قشرِ کارگران و فوق استثمارشان بهره میبرد
و ثمرۀ کار پُرزحمتشان در یک گردش سرمایهدارانه تبدیل به سود بیشتر برای کل نظام
سرمایهداری حاکم میشود. اما این کارگران درگیرِ چه کاری هستند؟
«آنها»
هر جنس پلاستیکی و کاغذی و فلزی را جمعآوری میکنند و در یک ساک پلاستیکی بزرگ که
بر دوش انداخته، انبار کرده و هنهنکنان بار سنگین را حمل میکنند. در دورههای
انتخاباتی و هیجانات ناشی از آن و یا در «ایام ماه محرم» و به راه افتادن بساطِ هیئتهای
مذهبی توسطِ مفتخورهایی که برای گرفتنِ جیره و مواجب از حکومت دینی و دریافت
رانتِ «امام حسین» دار و دسته راه انداخته و نذری میدهند، تا بخواهید، ضایعات پخش
میشود. این ایام برای کارگرانِ زباله جمعکن، ایامِ جشن است. انتخابات، عاشورا و
امثالهم برای این فقیرترین قشرِ کارگران، معنایی ندارد بهجز امکان جمعآوری
پلاستیک بیشتر.
این
کارگران با واسطهها و پیمانکارانِ انگلصفت که با شهرداریها کار میکنند در
ارتباط هستند و حتا برای استخدام شدن باید مبلغی پول بپردازند تا در مراکزِ تفکیک
زباله به کار مشغول شوند. صحبت کردن در مورد بیمه درمانی و این حرفها برای این
کارگران یک لطیفۀ تلخ و مطالبهای شیک است!
«کارفرما
به [این] کارگران روزانه 36 هزار تومان دستمزد در ازای 10 ساعت کار سخت میدهد. بهبهانهی
روزمزد بودن و نداشتن کارت هویت با کارگران قرارداد نمیبندد. برای همین هیچکس آنجا
حتی با وجود داشتن کار سخت، بیمه نمیشود. نداشتن بیمههای درمانی در حالی است که
کارگران بازیافت روزانه ممکن است بر اثر گاز گرفتن حیوانات موذی مانند موش به کزاز
یا بهدلیل خراشهای پوستی با سرنگهای خونی به ایدز مبتلا شوند. کارگران حاضر در
مراکز بازیافت بهدلیل شرایط زندگی نامساعد هر روزِ هفته کار میکنند.» (خبرگزاری
ایلنا)
آنچه
به «مافیای زباله» و «اقتصادِ پسماند» معروف شده و انباشتِ سرمایه از طریقِ جمعآوری
این «طلای کثیف» و سودهایی که بهبهای هولناکترین شکلهای استثمار به جیبِ سرمایهدارانِ
دولتی و خصوصی در سطح داخلی و خارجی روانه میشود، خود یک موضوع مهم بررسی اقتصادی
و تبعات اجتماعی و سیاسی آن است. این تجارتِ کثیف یک نشانۀ دیگر از این واقعیت است
که اقتصادِ سرمایه داری فقط با نابودی کاملِ نسلی از انسانها می تواند بچرخد و
تداوم پیدا کند. این تجارتِ متکی است بر روابطِ «بردهداری مدرن» که سالانه بیش از
600 هزار میلیارد تومان فقط به جیبِ شهرداری تهران روانه میکند؛ و همزمان مبالغِ
عظیمی به جیبِ سرمایهداران خارجی. مثلا کشور چین از جمله بزرگترین طرفهای تجارت
زباله با ایران است.
یکی
از این جوانان میگفت: «ما از طریق ارتباطات قبلی توسط پیمانکارِ وابسته به
شهرداری استخدام میشویم. از ساعت 2
بعد از ظهر تا 11 شب بازیافتها را جمعآوری میکنیم. غذای مان را بیشتر وقت ها از
توی همین زباله ها در می آوریم. گروهی که ما در آن هستیم بیشتر از 100 نفر هستند.
شب را در گاراژی* که در حاشیه شهر است و جای تفکیک زبالههاست بهسر میبریم. 20 –
30 تایی در یک اتاق هستیم. کارفرما بخشی از مزدِ را بابتِ اجارۀ اتاق بر می دارد.
از 7 صبح کارِ ما تفکیک بازیافتها است. کارِ صبح که تمام شد بازیافتها را باسکول
میکنند و طبق آن برحسبِ کیلو، مزد را معلوم میکنند تا ساعت 2 که دوباره برای جمعآوری
برویم. روزانه تقریبا 25 هزار تومان مزد داریم. در ایامی مثل انتخاباتها و ایامِ
دینی (مثلِ عاشورا) بین 30 تا 40 هزار تومان. این پول را با کسری برای گذران خودمان
راهی خانواده در افغانستان میکنیم. از مهمترین مشکلاتمان امروز بیارزش شدن
ریال است که نمیتواند گذرانِ زندگی خانوادهمان را در افغانستان تامین کند. یکی
دیگر این است که پیمانکار، مزد را ماهها نمیدهد. مشکل دیگر، دزدیها است. ساعتها
کار میکنیم و زبالهها را انبار میکنیم و چون زورمان نمیرسد، بار را همانجا که
هست میگذاریم و میرویم سراغ زبالهدانی دیگر. بعد برمیگردیم تا بار قبلی را
برداریم. اما میبینیم بار (یعنی زبالهها)، دزدیده شده. کارگران ایرانی این کار
را با ما میکنند. آنها به خودشان حق میدهند این کار را بکنند. چون ما افغانستانی
هستیم. با اینکه میدانند این زحمت ما بوده است.».
آمار
دولتی نشان میدهد که بیش از 67 درصد از کارگرانِ زباله جمعکن، غیر ایرانی و
عمدتا افغانستانی هستند و در شهر تهران این رقم به بیش از 75 درصد می رسد.
امروز
دانش و توانایی بشر قادر است بر بسیاری از معضلاتی که سرچشمهاش نظامِ سرمایهداری
حاکم بر جهان است، فائق بیاید. هیچ لزومی ندارد که میلیونها انسان درگیرِ «جمعآوری
و تفکیکِ زباله» باشند. نه تنها در کشورهای تحتِ سلطه ای چون ایران و پاکستان و هند
و برزیل. بلکه حتا در جوامعِ امپریالیستی چون ایتالیا و اتریش و ... درحالیکه
تکنولوژیهای ساخته شده توسط انسان بهسادگی این کار را انجام میدهد و میتوان «تفکیکِ
زباله» را بر عهدۀ دستگاههای مکانیزه گذاشت. معضل اساسی، روابط
استثمارگرانهای است که بر حسبِ قانونِ کسبِ حداکثرِ سود کار میکند و براساسِ
همین قانونِ ضدِ بشری، زباله بیش از جانِ انسان ارزش دارد و بهره وری از نیروی
کارِ انسان ها، و به هر بهایی، سودآوری بیشتر دارد. انسانهایی که بهجای استثمار
شدن میتوانند در کلاسهای درس بنشینند، علم و دانش و هنر بیاموزند، در یک رابطۀ عاری
از استثمار و ستم نیازهای اقتصادی و فرهنگیِ کلِ جامعه را تولید کنند و مبتکر و
خلاق و رها از هر ستمی به بهروزی کلِ بشریت، خدمت کنند. اما چنین چیزی ممکن نخواهد
شد مگر در یک جامعۀ سوسیالیستی که مبارزۀ آگاهانه و سازمانیافته برای واژگونی
کلیت این نظام سرمایه دارانه، پیش شرطِ رسیدن به چنان جامعه ای است.
اما
در مورد «کارگر ایرانی» در برابر «کارگر افغانستانی»:
آن
کارگر ایرانی که دسترنج کارگر افغانستانی را میدزدد آیا تفاوتی با او دارد؟ تفاوت
ندارد چون هر دو توسط یک طبقه که نامش طبقهِ سرمایهدار است و توسط یک نظام که
نامش سرمایهداری است، استثمار میشوند و از همین جهت عمیقترین اشتراک را برای
همبستگی و مبارزۀ متحدانه در جهتِ سرنگونی نظامی دارند که منشاء استثمار و ستم بر
تمامی کارگران، اعم از هر «ملیتی»، است و برپایی نظامی که در آن نه از استثمار
خبری است و نه از تبعیضهای ملیتی. اما تفاوت دارند چون کارگران ایرانی، «ایرانی»
هستند، اوراقِ هویتی دارند و... و نظامِ ارتجاعی به روی شکافهای ملیتی کار میکند،
از آن سود میبرد و طبقۀ سرمایهدار حاکم از این طریق بر شدت بهرهکشی از کل طبقۀ
کارگر میافزاید، لشگری از کارگران آماده بهکار با شرایط مافوق استثمار و بدون
هیچ حق و حقوقی فراهم میکند و اینطور بهحسابِ کارگرانِ «ایرانی» هم بیشتر میرسد.
اما بخشی از کارگران «ایرانی»، بیخِردانه و فرصتطلبانه، از این وضعیت بهره میبرنند.
یا خیال میکنند که بهره میبرند.
کارل
مارکس، بنیانگذارِ علم کمونیسم با تحلیلی علمی از نظام سرمایهداری و عملکرد آن گفت:
کارگر هندی و انگلیسی نزدیکترین اشتراک را با هم دارند. چون هر دو توسط سیستم
اقتصادی سرمایهداری، استثمار میشوند و همبستگی بینالمللی (انترناسیونالیسم)
باید نگاه و رویکرد طبقۀ کارگر جهانی باشد. چون با این رویکرد، طبقۀ کارگر میتواند
خود و کلِ بشریت را از شرِ نظامِ بهرهکشی انسان از انسان، رها کند.
کارگرانِ
ایرانی، تولیدکنندگان کلیۀ ثروتهای اجتماعی هستند اما ثمرۀ کار و زحمتشان توسط
اقلیتی صاحب سرمایه بهطور خصوصی تصاحب میشود. کارگرانِ ایرانی بدونِ همبستگی با میلیونها
کارگر افغانستانی، که آنها هم تولیدکننده همان ثروتهای اجتماعی هستند که بهطور
خصوصی به تملکِ قشرِ نازکِ سرمایهداران درمیآید، نمیتوانند از شرِ نظام بهرهکشی
و ستم که جمهوری اسلامی نمایندۀ آن است، رها شوند.
چندین
روز است که کارگرانِ نیشکرِ هفت تپه در اعتصاب و اعتراض خیابانی هستند و خانوادههای
آنها و بسیاری از قشرهای دیگر مردم در شهر شوش در همبستگی و حمایت از این اعتصاب
بهپا خاستهاند. مبارزهای عادلانه و گسترشیافته برای «حقِ نان خوردن» که شعارِ
«ما همه با هم هستیم» در آن طنینانداز شده است و باید همۀ جامعه به حمایت از این
مبارزه بر خیزد و جمهوری اسلامی را وادار به تحققِ مطالباتِ کارگرانِ هفت تپه کند.
اما
«ما همه با هم هستیم»، زمانی میتواند عمیقتر و موثرتر باشد که اعتصابگرانِ هفتتپه
هم زمان شعار حمایت و همبستگی با همۀ قشرهای کارگران را فریاد بزنند، از مطالباتی
که در محدودۀ خودِ آنهاست خارج شده و مدعیِ حقِ نان خوردن (ولی خیلی بیشتر از آن)
برای همۀ کارگران و تهیدستان باشند. صدای میلیونها کارگر افغانستانی که نه تشکلی
دارند و نه سخنگویی را در مبارزات خود بلند کرده و اتحادِ جمیعِ کارگران (اعم از
هر «ملیتی») را شکل داده و جمهوری اسلامی را در مقیاسی بزرگتر و عمیق تر به مصاف
بگیرند. بدون شک چنین سیاست و تفکر و عملکردی، تاثیرات بزرگی بر روی حرکت و
مبارزات کارگری خواهد داشت، صفوف طبقۀ کارگر را با محتوایی انقلابی در برابر نظامِ سرمایهداری
جمهوری اسلامی قرار میدهد و راه برای واژگون کردن این نظام و سازماندهی نظامی
انقلابی/سوسیالیستی در مبارزهای متحدانه و هدفمند، گشوده خواهد کرد.
*: این گاراژها، پروندهای بسیار تلخ و تیره دارند. احد و صمد، دو برادر 7 و 8 ساله افغانستانی در بیست و سوم دی ماه سال 95، اسیرِ آتشسوزی در یکی از این گاراژها شدند و در چشم به هم زدنی جانِ نازنینشان را از دست دادند. کارفرمای پَست و سودپرست، درهای گاراژ را چهار قفله کرده بود تا مانع از فرارِ احتمالی این کودکانِ کار شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر