واقعیت کمونیسم چیست؟
کمونيســم و ستـم ملي
چند دهه پيش از اين کردستان منطقهاي بود که از آن پيام مبارزة راديکال عليه رژيمهاي ارتجاعي خاورميانه و سيادت قدرتهاي امپرياليستي بلند ميشد. اکنون نمادِ چرخة مرگبار معاملات قدرتهاي امپرياليستي و قشونکشيهاي نظامي و عمليات امنيتي رژيمهاي ارتجاعي منطقه شده است. چنين فرجامي، نتيجة منطقيِ راهي است که احزاب سياسي مليگراي کردستان در اين خطه، حاکم کردهاند – راهي که بارها و به شکلهاي مختلف در کردستان و بهطور کلي در خاورميانه، تحت رهبريِ جريانهايي که مدعي مبارزه با ستم ملي و استعمار بودهاند تجربه شده است.
احزاب ناسيوناليست کردستان سياستهاي پراگماتيستيِ خود را ضرورت و زمينهساز رهايي از ستم ملي قلمداد کردهاند اما اين سياستها بيش از هر چيز زمينهساز معادلات قدرتهاي امپرياليستي و معاملات رژيمهاي منطقه بوده است. جنگجويان و مبارزين احزاب ناسيوناليست از تحت ستمترين قشرهاي مردم کردستان بودهاند اما برنامه و راه اين احزاب بيانِ نابِ افق محدود بورژوازي و خردهبورژوازي است که بر مبناي توهمات ضد علمي و با نظريههاي عوامفريبانه و خودفريبانه، تودههاي مردم را به راهي ميکشند که مکررا ورشکستگياش به اثبات رسيده است.
رويکرد و سياست پراگماتيستي اين احزاب مرتبط با هدفشان است. آنها حتا زماني که دست به مبارزة مسلحانه ميزنند هرگز هدفشان سرنگون کردن دولتهاي حاکم نيست و نميخواهند از کليت نظام سياسي و اقتصادي و اجتماعي سرمايهداري و وابستگي به سرمايهداري جهاني گسست کنند. هدف آنها رسيدن به شکلي از شراکت و سهيم شدن در ساختارهاي سياسي و اقتصادي موجود است – شراکتي که ميتواند طيفي باشد از نشستن در هيئت مديرة دولتهاي مرکزي يا کسب «خودگرداني» و «منطقه امن» در همان چارچوب و شايد روزي و روزگاري تشکيل دولتي مشابهِ يکي از همين دولتهاي تحت سلطة امپرياليسم در خاورميانه. سرنوشتِ منطقة خودگران فلسطين، اقليم کردستان و روژاوا به خودي خود گوياي سياستهاي پراگماتيست يا بهاصطلاح «رئال پلتيک» احزاب ناسيوناليست است.
هنگامي که هدفِ مبارزه، کسب مطالبات ملي (يا کسب بخشي از مطالبات ملي) در چارچوب همين نظام سياسي و اقتصادي حاکم باشد آنگاه بهطور اجتنابناپذير و خواسته يا ناخواسته برنامه و افق طبقة بورژوازي کُرد بر مبارزه مسلط ميشود. در حالي که افق و برنامة آن منطبق بر پايههاي واقعي تغيير نيست و يک آلترناتيو واقعي در مقابل ستم ملي را ارائه نميدهد. زيرا منافع بورژوازي کرد بهطور عيني شراکت در استثمارِ پرولتارياي کرد و غير کرد است. منافعش در اين نيست که خود را محدود به استثمار قشر کوچکي از پرولتارياي «خودي» کند. تحت فشارِ اين تناقض، سناريوي مبارزه کردن و معامله کردن مرتبا از سوي اين احزاب تکرار ميشود.
علم کمونيسم به ما ميگويد براي تغيير جامعه و جهان بايد با تضادهاي واقعي (از جمله تضادهايي که اوضاع کردستان را رقم ميزند) روبهرو شد و با آنها در افتاد. ستمهاي اجتماعي مانند ستم ملي و ستم بر زن فقط معضل و مشکلِ آنها نيست که روي تيغ بُرندة اين ستمها نشستهاند. بلکه معضل و مشکل کل جامعة بشري هستند و با تمايزات طبقاتي و با گسلهاي اجتماعيِ ديگري که آنها هم حاصل کارکرد سرمايهداري هستند (مانند نابودي محيط زيست) درهم تنيده شدهاند و سرچشمة همة اين معضلات کارکردِ نظام سرمايهداري جهاني است که بر جهان سلطه دارد و ستم ملي بخشي از ساختار سلطة آن است. دولتهاي حاکم در هر کشور لايههايي از اين ساختار سلطه هستند. اين دولتها –اعم از دولتهاي امپرياليستي يا دولتهايي مانند ايران و ترکيه و عراق و سوريه و غيره– هرگز بخشي از «راه حل» نيستند. برعکس! اين دولتها مهمترين و فوريترين موانع مقابل پاي حل معضلات جامعه بشري از جمله ستم ملي هستند. با اين وجود، احزاب ناسيوناليست کرد مرتبا به جاده صافکن اين دولتها تبديل ميشوند و به اين علت کشيدن خط تمايز با افق و برنامه و سياستهاي پراگماتيستي اين احزاب دقيقا و عميقا بخشي از مبارزه با ستم ملي کُرد است.
بياييد بهطور علمي و صادقانه راههايي که در مقابل وضعيت کنوني جامعة بشري که ستم ملي بخشي از آن است را بررسي کنيم و ببينيم پاية واقعي براي تغيير چيست؟ ببينيم کدام راه واقعا بديل يا آلترناتيوي در مقابل وضعيت کنوني جامعة بشري است. دو راه ممکن در مقابل اين وضعيت وجود دارد. يکي راهي راديکال در مقابل نظام سرمايهداري-امپرياليستي است و به نفع اکثريت تحت ستم و استثمار چند ميليارد نفريِ اين جهان و در نهايت به نفع کل بشريت است. راه دوم که آن هم ممکن است، تن دادن به وضع موجود و عادت کردن به آن است. تمام بيراهههايي که بهعنوان «راه اصلاحات» يا راههاي «وسط» ارائه ميشوند و هدفشان اين است که در چارچوب همين نظام وضع اين قشر و آن قشر، اين ملت يا آن ملت را بهتر کنند و به اصطلاح بدترين و افراطيترين جوانب سيستم را اصلاح کنند، در نهايت به توليد و بازتوليد همين سيستم منتهي ميشوند. مبارزه براي اصلاحات و بهبود هميشه هست و بايد باشد. مبارزه و شورش براي مطالبات بايد باشد و هرچه گستردهتر هم بشوند. اما معرفي «بهبود» و «اصلاح» وضع موجود بهعنوان «هدف» و «آلترناتيو» تماما يک دروغ بورژوايي و توهم و خودفريبي خرده بورژوايي است. احزاب بورژوا و خردهبورژوا همواره مبارزات تودهها عليه شرايط ستم و استثمار را اسير چارچوب وضع موجود ميکنند و مبارزات آنها را به همان ديناميکهايي که اين شرايط را به وجود آورده و ميآورد، قفل ميکنند. يعني به ديناميکهاي روابط توليدي سرمايهداري و فرآيند انباشت سودآور سرمايه؛ و به روابط اجتماعي، روابط قدرت سياسي، فرهنگ و ايدئولوژي و اخلاقيات منطبق بر روابط توليدي سرمايهداري. باب آواکيان بهطور نافذ و روشن «دو راه» را تشريح ميکند:
«... يا اين و يا آن ديگري. اينها دو انتخابِ ممکن در مقابل جامعهاند. ممکن است بپرسند: شما فکر مي کنيد کي هستيد که چنين ادعائي ميکنيد؟ جواب اين است که ما مفسرين واقعيت هستيم؛ بازرسان علمي و سنتزکنندگان واقعيت هستيم. اينها را واقعيت ميگويد و امروزه ما هستيم که اين واقعيت را درک کردهايم. اين واقعيتها را نه از طريق فرآيندهاي تخيلي و مذهبي بلکه از طريق بهکاربست علمي که تکامل يافته و مرتبا در حال تکامل است درک کردهايم. ... اگر راه اول آگاهانه اتخاذ نشده و براي ايجاد جهاني نوين و بنيادا متفاوت تلاش نشود، آن راه دوم غلبه خواهد کرد...در اين حالت جهان کهنة موجود، شما را به درون خود کشيده و يا خُردتان خواهد کرد. اگر تلاش كنيد منطقة امني ايجاد کنيد يا دنبال راههايي باشيد که بتوانيد مستقل از نظام جهاني عمل کنيد، نظام جهاني شما را زنده زنده خواهد خورد يا مانند تفالهاي به بيرون پرتاب خواهد کرد. ممکن است تا مدتي تبديل به يک خلاف جريان نه چندان مهم شويد اما اگر هم به طور سياسي سرنگون نشويد توسط عملکرد و ديناميکهاي نظام جهاني غرق شده و دير يا زود زنده زنده خورده خواهيد شد. »
آيا اين واقعيت به معناي آن است که هرگونه مبارزة مشخص با ستم ملي بيهوده است؟ هرگز! مبارزه با ستم ملي يک بخش حياتي از ساختن راه انقلاب کمونيستي و به پيروزي رساندن آن است و پس از پيروزي برنامة محو ستم ملي يکي از ديناميکهاي پوياي ساختمان سوسياليسم است.
آيا مبارزات ضد ستم ملي که خارج از چارچوب استراتژيِ انقلاب کمونيستي پيش ميروند، منفياند؟ خير! اما با تناقضات مهم که نبايد از آنها چشمپوشي کرد پيش ميروند. مهمترين جنبة مثبتِ آنها آشکار کردن پوسيدگي نظام سرمايهداري است که کارکردش علاوه بر اين که بر سلسله مراتب طبقاتي و استثمار استوار است، بهشدت نيازمند انواع ستمهاي اجتماعي ديگر مانند ستم ملي است. اين مبارزات دائما ثبات دولتهاي حاکم که ستم ملي بخشي از وجودشان است را برهم ميزنند. اما جنبة منفي مبارزات ضد ستم ملي که خارج از چارچوب افق و برنامه و رهبري انقلاب کمونيستي جاري ميشوند اين است که رهبري اين مبارزات در نهايت در ساختار دولتهاي حاکم و نظام سلطة سرمايهداري امپرياليستي ادغام ميشوند و بر ضرورت مبارزه با ستم ملي يک ضرورت ديگر اضافه ميشود: ضرورت کنار زدن اين احزاب از رهبري مبارزات.
محو ستم ملي و تمام تمايزات طبقاتي و ستمهاي اجتماعي وابسته به سرنگوني نظام سرمايهداري از طريق انقلاب کمونيستي و استقرار جامعة سوسياليستي است. زيرا برخلاف سرمايهداري که به توليد و بازتوليد اين تمايزات و ستمها وابسته است، خصلت و ديناميکهاي نظام سوسياليستي وابسته به از بين بردن کلية تمايزات طبقاتي و ستمهاي اجتماعي است. در جمهوري سوسياليستي نوين ايران ابتداييترين گام در راستاي محو ستم ملي به رسميت شناختن حق تعيين سرنوشت يعني ايجاد يک دولت جداگانه خواهد بود. به رسميت شناختن اين حق به معناي آن نيست که حتما از اين حق استفاده خواهد شد يا بايد بشود. داشتن اين حق به معناي آن است که بر خلاف نظام کنوني، جمهوري سوسياليستي نوين هيچ يک از ملل تحت ستم سابق را در صورتي که بخواهند جدا شده و دولت جداگانهاي تشکيل دهند مجبور به ماندن در چارچوب مرزهاي فعلي ايران نخواهد کرد. دولت سوسياليستي ما تلاش خواهد کرد تودههاي مردم را قانع کند که بهتر است از اين حق استفاده نکنند و در يک کشور سوسياليستي بمانند زيرا با يکديگر قويتر خواهيم بود و هرچه سرزمين سوسياليستيمان بزرگتر و قويتر باشد بهتر و با سرعت بيشتري ميتوانيم زخمهاي طبقاتي و مليتي و جنسيتيِ برجاي مانده از جامعه کهنه را التيام بخشيم. با اين وجود ممکن است شرايطي پيش آيد که جدايي ملت تحت ستم سابق و تشکيل دولت مستقل امر مثبتي باشد. اما حتا اگر اين جدايي به ضرر دولت سوسياليستي باشد، اين دولت متوسل به زور نخواهد شد. اقدام ديگر براي فائق آمدن بر اين ستم تاريخي، استقرار مناطق خودمختار در مناطق ملل سابقا تحت ستم، در چارچوب نظام سوسياليستي خواهد بود. شرايط و فرآيند تشکيل مناطق خودمختار در «پيشنويس قانون اساسي جمهوري سوسياليستي نوين ايران» به وضوح طرح شده است. در اين مناطق، تودههاي مردم ملل سابقا تحت ستم امکان آن را خواهند داشت که حکومت منطقهاي را در سطوح مختلف طبق اصول کلي جمهوري سوسياليستي اداره کنند. براي از بين بردن تبعيضي که طي تاريخ طولاني شکل گرفته، دولت سوسياليستي در زمينههاي توسعه اقتصادي و فن آوري، آموزش و آموزش عالي و فرهنگ و هنر «تبعيض مثبت» و سياست «بالا کشيدن پايينترين سطوح» را اعمال خواهد کرد. (رجوع شود به پيشنويس قانون اساسي جمهوري سوسياليستي نوين ايران: cpimlm•org)
مسلما مخالفتهاي زيادي با اين سياستها خواهد شد. زيرا حتا پس از استقرار سوسياليسم افکار کهنة برتريطلبانه و شوينيستي که از گذشته برجاي مانده وجود خواهند داشت و از خاک متناقض سوسياليسم و جهان سرمايهداري نيز تغذيه خواهند کرد.
نهايتا، ماهيت هر حزب و جريان سياسي با جواب به اين سوال روشن ميشود که: با جهان کهنة بردگي مزدي و تخاصمات اجتماعي و جنگهاي ويرانگر چه ميخواهد بکند و ماهيت جامعهاي که ميخواهد ايجاد کند چيست؟ توان تغيير وضعيت کنوني بشر با درک شرايط مادي و اجتماعي و ضرورت ناشي از آن ارتباط لاينفک دارد. خيالپردازيهاي ناسيوناليستي و شبه مذهبيِ امثال اوجالان نه ميتواند روزنهاي براي درک آن شرايط مادي که ستم ملي را توليد ميکند باز کند و نه راهي براي ريشه کن کردن اين شرايط ارائه دهد. به قول رفيقِ زنده ياد امير حسنپور، براي اين تلاش تاريخساز، کمونيسم نوين لازم و حياتي است. او با صراحت اين حقيقت را در مقابل مبارزين کردستان ميگذارد و ميگويد: «وضع دنيا به جايي رسيده است که يا بايد نظام سرمايهداري را از ميان برداشت يا سرمايهداري زندگي را از ميان برخواهد داشت. انتخاب ديگري باقي نمانده است. اما روشن است که نيرويي جز جنبش کمونيستي توانايي و خواست اين تاريخسازي را ندارد. جنبش کمونيستي هم آن طور که در گذشته بود از عهده چنين مسئوليتي برنميآيد. با کمونيسم پيشين نميتوان به آيندة کمونيستي دست يافت و بدون "کمونيسم نوين" نه به درک درست گذشته ميرسيم نه به ساختن اين آينده. سنتز کمونيستي از کمونيسمِ گذشته و تدوين "کمونيسم نوين" کار سترگي است که باب آواکيان در پروسة مبارزات وسيع در عرصة تئوري، سياست و ايدئولوژي در سه دهة اخير موفق به انجام آن شده است... "کمونيسم نوين" اشتباهات، نابلديها، و لغزشها را که در تجربههاي آغازين ساختمان سوسياليسم اجتنابناپذير بودند خاطر نشان کرده و نقد ميکند... دستاورد آواکيان تنها مشخص کردن و نقد پراکنده اشتباهات تجربه ساختمان سوسياليسم در موج اول کمونيسم نيست. آنچه مهمتر است اين است که او خطاها و کمبودهايي را که در عرصه تئوري و متدولوژي به اين اشتباهات راه دادهاند نشان داده و به نقد کشيده است... آواکيان مارکسيسم را بهعنوان علمي هميشه در حال تحول و تکامل تلقي کرده است و با اين رويکرد به نقد گرايشهاي متافيزيکي و ايدهاليستي در کمونيسم از جمله در مارکس، انگلس، لنين و مائو پرداخته است. در واقع او موفق به حل يک تضاد جدي که از ابتداي تکامل تئوري کمونيستي در آن موجود بود شده است. يعني تضادِ رويکرد و روش بنياداً علمي آن با جنبههايي که با چنين رويکرد و متدي مغايرت داشته است... سوال من از روشنفکران و فعالين سياسي که از وضع موجود بيزاز هستند و به تسليم به آن تن درنميدهند اين است: با چه افقي بايد به مصاف وضع موجود رفت؟...». (امير حسنپور، بر فراز موج نوين کمونيسم، انتشارات: حزب کمونيست ايران ملم، 2017، ص 25-29)
«آتش»
کمونيســم و ستـم ملي
چند دهه پيش از اين کردستان منطقهاي بود که از آن پيام مبارزة راديکال عليه رژيمهاي ارتجاعي خاورميانه و سيادت قدرتهاي امپرياليستي بلند ميشد. اکنون نمادِ چرخة مرگبار معاملات قدرتهاي امپرياليستي و قشونکشيهاي نظامي و عمليات امنيتي رژيمهاي ارتجاعي منطقه شده است. چنين فرجامي، نتيجة منطقيِ راهي است که احزاب سياسي مليگراي کردستان در اين خطه، حاکم کردهاند – راهي که بارها و به شکلهاي مختلف در کردستان و بهطور کلي در خاورميانه، تحت رهبريِ جريانهايي که مدعي مبارزه با ستم ملي و استعمار بودهاند تجربه شده است.
احزاب ناسيوناليست کردستان سياستهاي پراگماتيستيِ خود را ضرورت و زمينهساز رهايي از ستم ملي قلمداد کردهاند اما اين سياستها بيش از هر چيز زمينهساز معادلات قدرتهاي امپرياليستي و معاملات رژيمهاي منطقه بوده است. جنگجويان و مبارزين احزاب ناسيوناليست از تحت ستمترين قشرهاي مردم کردستان بودهاند اما برنامه و راه اين احزاب بيانِ نابِ افق محدود بورژوازي و خردهبورژوازي است که بر مبناي توهمات ضد علمي و با نظريههاي عوامفريبانه و خودفريبانه، تودههاي مردم را به راهي ميکشند که مکررا ورشکستگياش به اثبات رسيده است.
رويکرد و سياست پراگماتيستي اين احزاب مرتبط با هدفشان است. آنها حتا زماني که دست به مبارزة مسلحانه ميزنند هرگز هدفشان سرنگون کردن دولتهاي حاکم نيست و نميخواهند از کليت نظام سياسي و اقتصادي و اجتماعي سرمايهداري و وابستگي به سرمايهداري جهاني گسست کنند. هدف آنها رسيدن به شکلي از شراکت و سهيم شدن در ساختارهاي سياسي و اقتصادي موجود است – شراکتي که ميتواند طيفي باشد از نشستن در هيئت مديرة دولتهاي مرکزي يا کسب «خودگرداني» و «منطقه امن» در همان چارچوب و شايد روزي و روزگاري تشکيل دولتي مشابهِ يکي از همين دولتهاي تحت سلطة امپرياليسم در خاورميانه. سرنوشتِ منطقة خودگران فلسطين، اقليم کردستان و روژاوا به خودي خود گوياي سياستهاي پراگماتيست يا بهاصطلاح «رئال پلتيک» احزاب ناسيوناليست است.
هنگامي که هدفِ مبارزه، کسب مطالبات ملي (يا کسب بخشي از مطالبات ملي) در چارچوب همين نظام سياسي و اقتصادي حاکم باشد آنگاه بهطور اجتنابناپذير و خواسته يا ناخواسته برنامه و افق طبقة بورژوازي کُرد بر مبارزه مسلط ميشود. در حالي که افق و برنامة آن منطبق بر پايههاي واقعي تغيير نيست و يک آلترناتيو واقعي در مقابل ستم ملي را ارائه نميدهد. زيرا منافع بورژوازي کرد بهطور عيني شراکت در استثمارِ پرولتارياي کرد و غير کرد است. منافعش در اين نيست که خود را محدود به استثمار قشر کوچکي از پرولتارياي «خودي» کند. تحت فشارِ اين تناقض، سناريوي مبارزه کردن و معامله کردن مرتبا از سوي اين احزاب تکرار ميشود.
علم کمونيسم به ما ميگويد براي تغيير جامعه و جهان بايد با تضادهاي واقعي (از جمله تضادهايي که اوضاع کردستان را رقم ميزند) روبهرو شد و با آنها در افتاد. ستمهاي اجتماعي مانند ستم ملي و ستم بر زن فقط معضل و مشکلِ آنها نيست که روي تيغ بُرندة اين ستمها نشستهاند. بلکه معضل و مشکل کل جامعة بشري هستند و با تمايزات طبقاتي و با گسلهاي اجتماعيِ ديگري که آنها هم حاصل کارکرد سرمايهداري هستند (مانند نابودي محيط زيست) درهم تنيده شدهاند و سرچشمة همة اين معضلات کارکردِ نظام سرمايهداري جهاني است که بر جهان سلطه دارد و ستم ملي بخشي از ساختار سلطة آن است. دولتهاي حاکم در هر کشور لايههايي از اين ساختار سلطه هستند. اين دولتها –اعم از دولتهاي امپرياليستي يا دولتهايي مانند ايران و ترکيه و عراق و سوريه و غيره– هرگز بخشي از «راه حل» نيستند. برعکس! اين دولتها مهمترين و فوريترين موانع مقابل پاي حل معضلات جامعه بشري از جمله ستم ملي هستند. با اين وجود، احزاب ناسيوناليست کرد مرتبا به جاده صافکن اين دولتها تبديل ميشوند و به اين علت کشيدن خط تمايز با افق و برنامه و سياستهاي پراگماتيستي اين احزاب دقيقا و عميقا بخشي از مبارزه با ستم ملي کُرد است.
بياييد بهطور علمي و صادقانه راههايي که در مقابل وضعيت کنوني جامعة بشري که ستم ملي بخشي از آن است را بررسي کنيم و ببينيم پاية واقعي براي تغيير چيست؟ ببينيم کدام راه واقعا بديل يا آلترناتيوي در مقابل وضعيت کنوني جامعة بشري است. دو راه ممکن در مقابل اين وضعيت وجود دارد. يکي راهي راديکال در مقابل نظام سرمايهداري-امپرياليستي است و به نفع اکثريت تحت ستم و استثمار چند ميليارد نفريِ اين جهان و در نهايت به نفع کل بشريت است. راه دوم که آن هم ممکن است، تن دادن به وضع موجود و عادت کردن به آن است. تمام بيراهههايي که بهعنوان «راه اصلاحات» يا راههاي «وسط» ارائه ميشوند و هدفشان اين است که در چارچوب همين نظام وضع اين قشر و آن قشر، اين ملت يا آن ملت را بهتر کنند و به اصطلاح بدترين و افراطيترين جوانب سيستم را اصلاح کنند، در نهايت به توليد و بازتوليد همين سيستم منتهي ميشوند. مبارزه براي اصلاحات و بهبود هميشه هست و بايد باشد. مبارزه و شورش براي مطالبات بايد باشد و هرچه گستردهتر هم بشوند. اما معرفي «بهبود» و «اصلاح» وضع موجود بهعنوان «هدف» و «آلترناتيو» تماما يک دروغ بورژوايي و توهم و خودفريبي خرده بورژوايي است. احزاب بورژوا و خردهبورژوا همواره مبارزات تودهها عليه شرايط ستم و استثمار را اسير چارچوب وضع موجود ميکنند و مبارزات آنها را به همان ديناميکهايي که اين شرايط را به وجود آورده و ميآورد، قفل ميکنند. يعني به ديناميکهاي روابط توليدي سرمايهداري و فرآيند انباشت سودآور سرمايه؛ و به روابط اجتماعي، روابط قدرت سياسي، فرهنگ و ايدئولوژي و اخلاقيات منطبق بر روابط توليدي سرمايهداري. باب آواکيان بهطور نافذ و روشن «دو راه» را تشريح ميکند:
«... يا اين و يا آن ديگري. اينها دو انتخابِ ممکن در مقابل جامعهاند. ممکن است بپرسند: شما فکر مي کنيد کي هستيد که چنين ادعائي ميکنيد؟ جواب اين است که ما مفسرين واقعيت هستيم؛ بازرسان علمي و سنتزکنندگان واقعيت هستيم. اينها را واقعيت ميگويد و امروزه ما هستيم که اين واقعيت را درک کردهايم. اين واقعيتها را نه از طريق فرآيندهاي تخيلي و مذهبي بلکه از طريق بهکاربست علمي که تکامل يافته و مرتبا در حال تکامل است درک کردهايم. ... اگر راه اول آگاهانه اتخاذ نشده و براي ايجاد جهاني نوين و بنيادا متفاوت تلاش نشود، آن راه دوم غلبه خواهد کرد...در اين حالت جهان کهنة موجود، شما را به درون خود کشيده و يا خُردتان خواهد کرد. اگر تلاش كنيد منطقة امني ايجاد کنيد يا دنبال راههايي باشيد که بتوانيد مستقل از نظام جهاني عمل کنيد، نظام جهاني شما را زنده زنده خواهد خورد يا مانند تفالهاي به بيرون پرتاب خواهد کرد. ممکن است تا مدتي تبديل به يک خلاف جريان نه چندان مهم شويد اما اگر هم به طور سياسي سرنگون نشويد توسط عملکرد و ديناميکهاي نظام جهاني غرق شده و دير يا زود زنده زنده خورده خواهيد شد. »
آيا اين واقعيت به معناي آن است که هرگونه مبارزة مشخص با ستم ملي بيهوده است؟ هرگز! مبارزه با ستم ملي يک بخش حياتي از ساختن راه انقلاب کمونيستي و به پيروزي رساندن آن است و پس از پيروزي برنامة محو ستم ملي يکي از ديناميکهاي پوياي ساختمان سوسياليسم است.
آيا مبارزات ضد ستم ملي که خارج از چارچوب استراتژيِ انقلاب کمونيستي پيش ميروند، منفياند؟ خير! اما با تناقضات مهم که نبايد از آنها چشمپوشي کرد پيش ميروند. مهمترين جنبة مثبتِ آنها آشکار کردن پوسيدگي نظام سرمايهداري است که کارکردش علاوه بر اين که بر سلسله مراتب طبقاتي و استثمار استوار است، بهشدت نيازمند انواع ستمهاي اجتماعي ديگر مانند ستم ملي است. اين مبارزات دائما ثبات دولتهاي حاکم که ستم ملي بخشي از وجودشان است را برهم ميزنند. اما جنبة منفي مبارزات ضد ستم ملي که خارج از چارچوب افق و برنامه و رهبري انقلاب کمونيستي جاري ميشوند اين است که رهبري اين مبارزات در نهايت در ساختار دولتهاي حاکم و نظام سلطة سرمايهداري امپرياليستي ادغام ميشوند و بر ضرورت مبارزه با ستم ملي يک ضرورت ديگر اضافه ميشود: ضرورت کنار زدن اين احزاب از رهبري مبارزات.
محو ستم ملي و تمام تمايزات طبقاتي و ستمهاي اجتماعي وابسته به سرنگوني نظام سرمايهداري از طريق انقلاب کمونيستي و استقرار جامعة سوسياليستي است. زيرا برخلاف سرمايهداري که به توليد و بازتوليد اين تمايزات و ستمها وابسته است، خصلت و ديناميکهاي نظام سوسياليستي وابسته به از بين بردن کلية تمايزات طبقاتي و ستمهاي اجتماعي است. در جمهوري سوسياليستي نوين ايران ابتداييترين گام در راستاي محو ستم ملي به رسميت شناختن حق تعيين سرنوشت يعني ايجاد يک دولت جداگانه خواهد بود. به رسميت شناختن اين حق به معناي آن نيست که حتما از اين حق استفاده خواهد شد يا بايد بشود. داشتن اين حق به معناي آن است که بر خلاف نظام کنوني، جمهوري سوسياليستي نوين هيچ يک از ملل تحت ستم سابق را در صورتي که بخواهند جدا شده و دولت جداگانهاي تشکيل دهند مجبور به ماندن در چارچوب مرزهاي فعلي ايران نخواهد کرد. دولت سوسياليستي ما تلاش خواهد کرد تودههاي مردم را قانع کند که بهتر است از اين حق استفاده نکنند و در يک کشور سوسياليستي بمانند زيرا با يکديگر قويتر خواهيم بود و هرچه سرزمين سوسياليستيمان بزرگتر و قويتر باشد بهتر و با سرعت بيشتري ميتوانيم زخمهاي طبقاتي و مليتي و جنسيتيِ برجاي مانده از جامعه کهنه را التيام بخشيم. با اين وجود ممکن است شرايطي پيش آيد که جدايي ملت تحت ستم سابق و تشکيل دولت مستقل امر مثبتي باشد. اما حتا اگر اين جدايي به ضرر دولت سوسياليستي باشد، اين دولت متوسل به زور نخواهد شد. اقدام ديگر براي فائق آمدن بر اين ستم تاريخي، استقرار مناطق خودمختار در مناطق ملل سابقا تحت ستم، در چارچوب نظام سوسياليستي خواهد بود. شرايط و فرآيند تشکيل مناطق خودمختار در «پيشنويس قانون اساسي جمهوري سوسياليستي نوين ايران» به وضوح طرح شده است. در اين مناطق، تودههاي مردم ملل سابقا تحت ستم امکان آن را خواهند داشت که حکومت منطقهاي را در سطوح مختلف طبق اصول کلي جمهوري سوسياليستي اداره کنند. براي از بين بردن تبعيضي که طي تاريخ طولاني شکل گرفته، دولت سوسياليستي در زمينههاي توسعه اقتصادي و فن آوري، آموزش و آموزش عالي و فرهنگ و هنر «تبعيض مثبت» و سياست «بالا کشيدن پايينترين سطوح» را اعمال خواهد کرد. (رجوع شود به پيشنويس قانون اساسي جمهوري سوسياليستي نوين ايران: cpimlm•org)
مسلما مخالفتهاي زيادي با اين سياستها خواهد شد. زيرا حتا پس از استقرار سوسياليسم افکار کهنة برتريطلبانه و شوينيستي که از گذشته برجاي مانده وجود خواهند داشت و از خاک متناقض سوسياليسم و جهان سرمايهداري نيز تغذيه خواهند کرد.
نهايتا، ماهيت هر حزب و جريان سياسي با جواب به اين سوال روشن ميشود که: با جهان کهنة بردگي مزدي و تخاصمات اجتماعي و جنگهاي ويرانگر چه ميخواهد بکند و ماهيت جامعهاي که ميخواهد ايجاد کند چيست؟ توان تغيير وضعيت کنوني بشر با درک شرايط مادي و اجتماعي و ضرورت ناشي از آن ارتباط لاينفک دارد. خيالپردازيهاي ناسيوناليستي و شبه مذهبيِ امثال اوجالان نه ميتواند روزنهاي براي درک آن شرايط مادي که ستم ملي را توليد ميکند باز کند و نه راهي براي ريشه کن کردن اين شرايط ارائه دهد. به قول رفيقِ زنده ياد امير حسنپور، براي اين تلاش تاريخساز، کمونيسم نوين لازم و حياتي است. او با صراحت اين حقيقت را در مقابل مبارزين کردستان ميگذارد و ميگويد: «وضع دنيا به جايي رسيده است که يا بايد نظام سرمايهداري را از ميان برداشت يا سرمايهداري زندگي را از ميان برخواهد داشت. انتخاب ديگري باقي نمانده است. اما روشن است که نيرويي جز جنبش کمونيستي توانايي و خواست اين تاريخسازي را ندارد. جنبش کمونيستي هم آن طور که در گذشته بود از عهده چنين مسئوليتي برنميآيد. با کمونيسم پيشين نميتوان به آيندة کمونيستي دست يافت و بدون "کمونيسم نوين" نه به درک درست گذشته ميرسيم نه به ساختن اين آينده. سنتز کمونيستي از کمونيسمِ گذشته و تدوين "کمونيسم نوين" کار سترگي است که باب آواکيان در پروسة مبارزات وسيع در عرصة تئوري، سياست و ايدئولوژي در سه دهة اخير موفق به انجام آن شده است... "کمونيسم نوين" اشتباهات، نابلديها، و لغزشها را که در تجربههاي آغازين ساختمان سوسياليسم اجتنابناپذير بودند خاطر نشان کرده و نقد ميکند... دستاورد آواکيان تنها مشخص کردن و نقد پراکنده اشتباهات تجربه ساختمان سوسياليسم در موج اول کمونيسم نيست. آنچه مهمتر است اين است که او خطاها و کمبودهايي را که در عرصه تئوري و متدولوژي به اين اشتباهات راه دادهاند نشان داده و به نقد کشيده است... آواکيان مارکسيسم را بهعنوان علمي هميشه در حال تحول و تکامل تلقي کرده است و با اين رويکرد به نقد گرايشهاي متافيزيکي و ايدهاليستي در کمونيسم از جمله در مارکس، انگلس، لنين و مائو پرداخته است. در واقع او موفق به حل يک تضاد جدي که از ابتداي تکامل تئوري کمونيستي در آن موجود بود شده است. يعني تضادِ رويکرد و روش بنياداً علمي آن با جنبههايي که با چنين رويکرد و متدي مغايرت داشته است... سوال من از روشنفکران و فعالين سياسي که از وضع موجود بيزاز هستند و به تسليم به آن تن درنميدهند اين است: با چه افقي بايد به مصاف وضع موجود رفت؟...». (امير حسنپور، بر فراز موج نوين کمونيسم، انتشارات: حزب کمونيست ايران ملم، 2017، ص 25-29)
«آتش»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر