آناتومی بورژوا دمکراسی چپ ایران
بخش چهارم: سوسیال شوینیسم کارگری
سیامک صبوری
منصور حکمت و احزاب منشعب از تفکر او اصل «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» که در جنبش بینالمللی کمونیستی مشخصاً توسط لنین فرمولبندی شد۱ را بهعنوان یک اصل مارکسیستی نمیپذیرند و آن رد میکنند. به ادعای حکمت «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نه فقط یک اصل قابل تعمیم کمونیستی نیست، نه فقط لزوما آزادیخواهانه نیست، بلکه به معنای دقیق کلمه خرافی و غیر قابل فهم است»۲ (ص۴۹۱)
ادعای حکمت این بود که ضدیتش با این اصل به علت تناقضات و ابهامات آن است و مرزبندی با ناسیونالیسم ملل تحت ستم و جلوگیری از اشاعه بیشتر ناسیونالیسم در جامعه و در جنبش کارگری. چرا که پذیرش این اصل در شرایط فعلی به تشویق بیشتر جنگهای ناسیونالیستی و تجزبه شدن پرولتاریا دامن خواهد زد. لنین یک صد سال پیش و در جزوه مهم حق ملل در تعین سرنوشت خویش با صدای بلند جواب چنین نظرات بورژوا دمکراتیکی را چنین داد که: «فریادهای لیبرالها درباره عدم وضوح مفهوم حق تعیین سرنوشت و اینکه سوسیال دمکراتها این مفهوم را به هیچ وجه از تجزیهطلبی تمیز نمیدهند، چیزی نیست جز کوشش برای پیچیده ساختن مساله و شانه خالی کردن از شناسایی اصلی که از طرف تمام دمکراسی مقرر شده است». و ما هم نشان خواهیم داد که ضدیت حکمت و کمونیسم کارگری با این اصل لنینی و کمونیستی در درجه اول از نگاه نادرست و غیر ماتریالیستیشان به مساله ستم ملی و راه حل آن یعنی حق تعیین سرنوشت ملل برمیآید. و در درجه دوم از خاستگاه طبقاتی بورژوا دمکراتیک کمونیسم کارگری که نهایتا خواسته یا ناخواسته در کنار شوینیسم ملت مسلط قرار گرفته و برخلاف ادعایش از انترناسیونالیسم پرولتری فاصله میگیرد.
اما پیش از ورود به نقد رئوس کلی مغلطههای اصلی حکمت و طرفدارانش در انکار مساله حق تعیین سرنوشت ملل باید به اشکال اصلی بحث آنها و مبنای دیدگاه نادرستشان پرداخت. حکمت، واقعیت مساله ملی و ستم ملی در جهان ما را نمیبیند. او از درک ماتریالیستی و دیالکتیکی این ستم و خاستگاه و منشأ و ضرورتهای بر آمده از آن و ارتباطش با کل ساختار و روابط ستمگرانه و استثماری سرمایهداری در جهان ناتوان است و لاجرم در عرصه ارائه راه حل هم به بیراهه و برخوردهای قسمی و پراگماتیستی دچار میشود. درک علمی از واقعیت یعنی فهم همه جانبه ماتریالیستی و دیالکتیکی از معضلات حاکم بر جهان و دیدن ضرورتها، نکته کلیدی در انقلاب کمونیستی است. ما با معضلات حاکم بر جهان آنچنان که دلمان میخواهد روبهرو نمیشویم. بلکه آنچنان که هستند باید دست و پنجه نرم کرده و راه برون رفت و حل تضادها را پیدا کنیم. مشکلات و تضادها در طول تاریخ و در بستر جامعه انباشته شده و ویژگیها و خصلتهای خود را پیدا کردهاند و به نسلهای بشری از جمله به کمونیستها به ارث میرسند. نمیتوان آنها را انکار کرد، ویژگی ها و ضرورتهایشان را ندید و از روی آن پرید. شناخت ضرورتها و قانونمندیها برای حل مساله و رسیدن به آزادی در مورد آن مساله، حیاتی و کلیدی است. با این رویکرد است که باید سراغ مساله ستم ملی در جهان ما (و از جمله در ایران) رفت و با همین رویکرد باید رئوس اشکالات بحثهای حکمت در این مورد را تحلیل و نقد کرد.
این رئوس را به این شکل میتوان فرموله و نقد کرد که:
الف) به باور منصور حکمت پس از پایان جنگ سرد، بورژوازی و ناسیونالیستها از این اصل برای ترویج ملی گرایی سوءاستفاده کردهاند. (ص۴۷۲) و «ناسیونالیسم قومی در منحطترین و فاسدترین اشکال آن پرچمدار مساله ملی است». (ص۴۹۶)
نقد) اولا ناسیونالیستهای ملل تحت ستم در نبود این شعار هم از وجود مساله ستم ملی برای جذب تودههای کارگران و زحمتکشان این ملل به زیر پرچم و برنامه بورژواییشان استفاده میکنند. ثانیا اینکه بورژوازی یا ناسیونالیستها از یک شعار سوءاستفاده کنند، نباید منجر به غلط پنداشتن آن شود. چرا که بورژوازی از بسیاری از شعارها، مطالبات و جنبشهای عادلانه و مردمی سوءاستفاده میکند. مثلا در جنبش زنان ما شخصیتها یا جریاناتی مانند مسیح علینژاد را داریم که با شعار «برابری زن و مرد» یا «آزادی زن» با هارترین فاشیستهای مستقر در کاخ سفید مثل مایک پومپئو دیدار میکنند (و اتفاقا حمید تقوایی لیدر حزب کمونیست کارگری هم این دیدار را توجیه میکند)، آیا میتوان نتیجه گرفت شعار «برابری زن و مرد» مبهم و نادرست است؟! یا مثلا چون از درون جنبش چپ و کمونیستی گرایشات غیر مارکسیستی، بورژوایی و خرده بورژوایی مثل رویزیونیسم روسی، سوسیال دمکراسی یا حکمتیسم و کمونیسم کارگری بیرون آمدهاند، باید نتیجه گرفت که شناخت و جهانبینی و شعارهای کمونیستی غلطاند؟!
ب) حکمت مدعی است حقوق مختلف انسانی همه از یک «منشأ در فلسفه سیاسی و جهاننگری ما» الهام نمیگیرند و برخی حقوق مثل حق طلاق، حق آزادی بیان و غیره حقوقی طبیعی و ذاتی انسان هستند. اما حق تعیین سرنوشت جزو آن حقوق انسانی نیست که الزاما تحقق پیدا کند (ص۴۷۵)
نقد) در قسمت پیشین این سلسله مقالات۳ گفتیم که نگاه حکمت و کمونیسم کارگری به برخی از مفاهیم و پدیدههای اجتماعی، نگاهی ایدهآلیستی است و آنها را پدیدههایی «ذاتی» و ابدی و ازلی میبینند. آنها با همین بینش غیر ماتریالیستی به تقسیمبندی حقوق مختلف انسانها رفته و برخی مانند حق طلاق را حقوق «طبیعی و ذاتی» دانسته و برخی مانند «حق تعیین سرنوشت ملل» را «غیر ذاتی» و «مبهم» میدانند. اولا حق، برخلاف بحث حکمت اصلا مقولهای «مبهم» نیست و روشن است که مساله حق زمانی به میان میآید که در یک عرصه مشخص، نابرابری و تبعیض وجود داشته باشد. حق ملل در تعیین سرنوشت نیز زمانی معنا و ضرورت پیدا میکند که در یک منطقه یا در چارچوب یک کشور، ملتی از ملل دیگر برتر است و بر آنها ستم میکند. ثانیا حق به گفته مارکس اساسا مقولهای مشروط و تاریخی است و چنین نیست برخی حقوق ذاتی و طبیعی باشند و برخی نه. در مورد مثال لنین و مقایسه حق طلاق و حق تعیین سرنوشت (که حکمت آن را به چالش کشیده و انکار میکند) هر دو آنها بر آمده از یک شرایط تاریخی و اجتماعی مشخص و مشروط هستند.
ج) «ملت» یک مقوله عینی (اُبژکتیو) نیست. «بر خلاف جنسیت، مخلوق طبیعت نیست، مخلوق جامعه و تاریخ انسان است و از این نظر به مذهب شبیه است… ناسیونالیسم محصول سیاسی و ایدئولوژیک ملتها نیست بر عکس این ملتها هستند که محصول ناسیونالیسماند». (۴۷۹)
نقد) اولا آیا این مساله که خیلی از مفاهیم و چیزها ساخته طبیعت نیستند و مخلوق جامعه و تاریخ هستند، باعث انکار موجودیت آنها میشود؟ مثلا طبقات کارگر و سرمایهدار هم ساخته طبیعت نیستند و محصول جامعه و تاریخاند، آیا باید نتیجه گرفت طبقه، استثمار و ستم طبقاتی وجود عینی و ابژکتیو ندارند؟! دیگر اینکه تببین حکمت از مساله عروج ناسیونالیسم کاملا ایدهآلیستی است و گویا اول چیزی به نام تفکر ناسیونالیستی بهوجود آمد و بعد چیزی به نام ملت واحد جعل و خلق شد. حال آنکه در عالم واقع این روابط کالایی رو به گسترش سرمایهداری بود که ضرورت بازار واحد سراسری را ایجاب کرد و بعد دولت-ملت واحد ساخته شد و ناسیونالیسم بهمثابه ایدئولوژی آن تئوریزه شد. در مورد ناسیونالیسم ملل تحت ستم هم ابتدا ستم ملی بر آنها اعمال شد و بعد گرایش ناسیونالیستی در بین روشنفکران و بورژوازی آن ملت بهوجود آمد.
د) حکمت میگوید: «مادام که تفاوتها و نابرابریها، کشمکشها و تنشهای ملی و قومی صریحا به مساله دولت و حاکمیت ربط پیدا نکردهاند، هنوز مساله ملی بهمعنای اخص کلمه بروز پیدا نکرده است… سرکوبگری ناسیونالیسم ملت بالا دست تنها منشأ و بستر پیدایش مساله ملی نیست…» (ص۵۰۱) و چنین جمعبندی میکند که «حق جدایی زمانی موضوعیت پیدا میکند که جریانات ناسیونالیستی پیشروی قابل ملاحظهای کرده باشند… بهخصوص اینکه این کار را به قلمروی کشمکش فعال در عرصه سیاسی کشانده باشند… ناسیونالیسمی که هنوز در قلمروی فرهنگ و ابراز وجود فرهنگی مانده است… یک جریان حاشیه و یک گروه فشار کوچک است، پریدن به بحث حق جدایی را موجه نمیکند». (ص۵۰۲)
نقد) حکمت نقش ستم ملی در جهان ما و جایگاه آن در ساختار قدرت طبقاتی در کشورهایی که این ستم وجود دارد را اساسا نمیبیند. به باور او معضل و مساله را ناسیونالیسم ملت تحت ستم بهوجود میآورد نه ناسیونالیسم شنیع ملت غالب! انگار مشکل از وقتی بهوجود میآید که مقاومتی در مقابل ستم ملی صورت گرفته و به شکل یک خواست سیاسی مطرح میشود و قبل از آن اشکالی ندارد اگر بخشی از مردم به علل ملی، فرهنگی و زبانی مورد تبعیض و ستم قرار بگیرند. او متوجه نیست که ستم ملی مانند ستم جنسیتی یکی از مهمترین انواع ستم و تبعیضی است که روابط سرمایهداریِ امپریالیستی بر آنها اتکا کرده و چه در سطح جهانی به شکل ستم ملل امپریالیست بر ملل تحت سلطه و چه در داخل بسیاری از کشورها به صورت برتری یک ملت بر سایرین، عمل میکند و بدون ریشهکن کردن این ستم مانند تمامی اشکال ستم و تبعیض بشری، نمیتوان به رهایی دست پیدا کرد.
ه) حکمت ادعا میکند در فرمول «حق تعیین سرنوشت ملل» این توهم میدان پیدا میکند که گویی یک اراده همگانی ماوراء طبقاتی است». (ص۴۷۶)
نقد) اصل حق تعیین سرنوت ملل یک فرمول وراطبقاتی نیست، بلکه فشرده راه حل کمونیستها و پرولتاریا برای از بین بردن ستم ملی در جایی است که این ستم وجود داشته و عمل میکند. لنین به صراحت مساله ریشهکن کردن ستم ملی در زمانه ما را به انقلاب کمونیستی منوط کرد و نوشت: «در نظام سرمایهداری، در هم شکستن یوغ ستم ملی غیر ممکن است. برای رسیدن به این منظور ضروری است که طبقات حذف شوند. یعنی سوسیالیسم مستقر شود» (ص ۸). ستم ملی جدا از اینکه اول ملل به وجود آمدند یا اول ناسیونالیسم، یک ستم و تبعیض واضح و عمیق در جهان ما است و باز جدا از اینکه منصور حکمت و طرفدارانش خوششان بیاید یا نه، با واکنش و مقاومت بخشهای مختلفی از اقشار و طبقات ملل تحت ستم مواجه میشود. اگر کمونیستها وجود ستم ملی را بهرسمیت نشناسند و راه حل آن یعنی حق تعیین سرنوشت را پیش نگذارند، فرصت بیشتری در اختیار بورژوازی ملل ستمدیده قرار خواهد گرفت تا راه حل خودشان را پیش گذاشته و تعداد بیشتری از تودههای آن ملت را به زیر پرچم بورژوا-ناسیونالیستی خود بکشند. دقیقا از این منظر بود که لنین به درستی حق تعیین سرنوشت تا حد جدایی را بهعنوان راه حل مطرح کرد و نوشت: «هر آینه ما شعار حق جدا شدن را به میان نکشیم و آن را تبلیغ نکنیم، نهتنها به نفع بورژوازی بلکه همچنین به نفع فئودالها و حکومت ملت ستمگر عمل کردهایم.».
و) به باور حکمت بهرسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت در آگاهی طبقاتی کارگران خلل ایجاد میکند و «اگر کشوری به حکم پروسه تاریخی «کثیرالملّه و چند خلقی از آب در آمده باشد، آن وقت کارگران ساکن آن کشور برای رسیدن به حداقلی از آگاهی طبقاتی باید از روی دو هویت ملی بپرند». (ص۴۸۳) و «بهرسمیت شناختن حق جدایی از نظر یک کمونیست… دست بر قضا با انترناسیونالیسم کارگری “کمی“ تناقض دارد». (ص ۴۹۹)
نقد) کمونیستها پرچمدار پروژههای ملتسازی یا تکامل دادن گرایشات ناسیونالیستی این یا آن ملت نیستند و همواره بر انترناسیونالیسم تأکید میکنند. اما در کشورهایی مانند ایران که ستم ملی به شکل ریشهدار طی تقریبا یک قرن به بخشی از بافت روابط جامعه و دولت سرمایهداری در آنها تبدیل شده است، بدون مبارزه با شوینیسم ملت غالب (در ایران ملت فارس) در افکار و باورهای کارگران و زحمتکشان آن ملت نمیتوان بذر انترناسیونالیسم پاشید. بر خلاف تحریفات حکمت و کمونیسم کارگری در مورد خط و مشی لنین در قبال مساله ملی، لنین از زاویه پرورش روحیه انترناسیونالیستی بود که گفت: «آموزش انترناسیونالیستی کارگران در کشورهای ستمگر باید الزاماً و در درجه اول عبارت باشد از تبلیغ و دفاع از اصل آزادی جدا شدن کشورهای تحت ستم. در غیر این صورت انترناسیونالیسم در کار نیست». (ص۲۶ و ۲۷) [تأکیدات از ما است]. و در جای دیگری تأکید کرد: «مصالح وحدت پرولتاریا و مصالح همبستگی طبقاتی آنها شناسایی حق ملل در جدا شدن را ایجاب میکند… اگر اپورتونیستهای ما در این نکته عمیق میشدند، قطعا اینقدر درباره تعیین سرنوشت اراجیف نمیگفتند».
ز) حکمت حکم میکند که «حق جدایی برای کمونیستها نه یک اصل نظری… بلکه حاصل اجبارهای قلمروی سیاست است» (۴۹۳) و «نقطه عزیمت یک موضع اصولی کمونیستی» باید «رد مساله حق ملل در تعیین سرنوشت بهعنوان یک اصل کمونیستی از یک سو و قبول مشروط آن بهعنوان یک اجبار تاکتیکی تحت شرایط معین» باشد. (ص۴۹۴)
نقد) اولا لنین به صراحت گفت که حق ملل برای جدایی یک «حق بورژوایی» است و هیچ توهمی نداشت که یک وظیفه و اصلی کمونیستی نیست. اما او آنقدر ماتریالیست و واقعبین بود که دریابد بدون پیش گذاشتن این حق، نمیتوان از شّر ستم ملی رها شد و نمیتوان از روی مساله پرید و آن را به «تاکتیکهای» فرصتطلبانه تقلیل داد. بنا بر این اصل کمونیستی در مورد مساله ستم ملی چنان که لنین گفت، اصرار پرولتاریا و کمونیستهای ملت ستمگر بر «آزادی جدا شدن» ملل تحت ستم و اصرار پرولتاریا و کمونیستهای ملل تحت ستم هم بر اصل وحدت و همزیستی آزادانه باشد و خاطر نشان کرد که: «برای رسیدن به انترناسیونالیسم و ادغام ملتها… راه دیگری موجود نبوده و نمیتواند وجود داشته باشد». (ص۲۷) بنا بر این کمونیستها ضمن بهرسمیت شناختن این حق، توصیه در مورد جدا شدن یا نشدن را موکول به تحلیل مشخص از شرایط مشخص میکنند و محک سنجش هم این است که کدام راه بیشتر به پیشروی انقلاب خدمت میکند.
ح) برخورد فرصتطلبانه و پراگماتیستی حکمت و کمونیسم کارگری به اینجا ختم میشود که «در مورد ایران بهطور مشخص مساله کُرد یک مساله مفتوح و مطرح است. مساله لُر یا مساله آذری… امروز… مطرح نیست. ما فرمولی مبنی بر حق «ملل» در کشور «کثیرالمله» ایران در «تعیین سرنوشت خویش» نداریم. شعار روشنی در قبال مساله کرد داریم: بهرسمیت شناسی حق جدایی مردم کردستان و تشکیل دولت مستقل». (ص۴۹۸)
نقد) به زبان ساده «سری که درد نمیکند را دستمال نمیبندیم» و اگر خودآگاهی یا انگیزه سیاسی در یک ملتِ تحت ستم برای رهایی وجود ندارد، آن گاه نیازی به تلاش برای احقاق حقوقشان نیست. بهعبارت دیگر، حکمت و کمونیسم کارگری این ملل را جنبی و حاشیهای میدانند و آنها را «عدد» قابل توجهی برای بهرسمیت شناختن حق تعیین سرنوشتشان بهشمار نمیآورند. چنین رویکرد بوی مشمئزکننده شوینیسم ملت غالب را با خود حمل میکند. انگار مهم نیست تا کنون صدها فعال سیاسی و فرهنگی عرب توسط جمهوری اسلامی اعدام شدهاند. معلوم نیست بلوچستان، مناطق عربنشین خوزستان، لرستان و اردبیل تا چند ده سال دیگر باید جزو محرومترین مناطق و استانهای ایران باشند تا صلاحیت «مفتوح شدن» در حساب و کتاب بورژوادمکراتهای فارس را پیدا کنند. چرا که حکمت و کمونیسم کارگری مساله ملی و رفع ستم ملی را نه از منظر انقلاب و رهایی بشریت و برآمده از یک ستم و تبعیض جان سخت در زمانه و جهان ما، بلکه از زاویه دید بورژوازی ملت فارس و بهعنوان یک «مشکل» ناشی از «خرافات» ناسیونالیسم ملل تحت ستم نگاه کرده و برخورد با آن را در سطح بهرسمیت شناختنهای مشروط، تاکتیکی و فرصتطلبانه محدودش میکند.
این بخش را با نقل قولی از لنین به پایان میبریم که اگرچه خطاب به بورژوادمکراتهایی مانند تروتسکی و مارتف گفت اما انگار بهطور کامل در مورد نظرات امثال حکمت و سوسیال شوینیستهای کارگری هم صدق میکند. لنین در آخرین خط همان جزوه مینویسد: «حسن نیتهای ذهنی تروتسکی و مارتف هر چه میخواهد باشد. اما آنها از نظر عینی با آن مواضع بالای خود، از سوسیال امپریالیسم روس حمایت میکنند».
پانوشت:
.۱ در مورد نظرات لنین رجوع کنید به: ترازنامه مباحثهای پیرامون حق ملل در تعین سرنوشت خویش. ولادمیر لنین. ترجمه علی دبیر. انتشارات سوسیالیسم و آزادی. ۱۳۵۹. نشر اینترنتی
- تمامی نقل قولهای حکمت از مقاله «ملت ناسیونالیسم و برنامه کمونیسم کارگری» صفحات ۴۷۰ تا ۵۰۳ از برگزیدهای از مقالات منصور حکمت. کمیته سازمانده حزب کمونیست کارگری ایران. شهریور ۱۳۸۴ است.
- آناتومی بورژوا دمکراسی چپ ایران، بخش سوم: سه منبع و سه جزء لیبرالیسم چپ: اومانیسم. سیامک صبوری. نشریه آتش شماره ۹۴. شهریور ۱۳۹۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر