سرسخن: سکوت، همدستی است!
شیرکو معارفی
زندانی سیاسی کُرد دوشنبه 13 آبان در زندان سقز
اعدام شد. او در واپسین نامهاش نوشت: «عشق به
آزادی و تعهد به انسانیت.... صدها شب و روز دیگر را قلم خواهم زد و همچنان من یک
جوان کُرد زحمتکش، انقلابی و از دیار شب زنده داران خواهم بود... زیرا تنها حقیقت است که رهایی میبخشد. من نه از برای
سقط حقیقت، عدل و انسانیت گام برداشتم، بلکه گام در رکاب هر فرسنگ راه که نهادم،
به جولانگاه حقیقت قریب تر، به منزلگاه عدل فزونی و در پیشگاه انسانیت پیشمرگتر شدم. آری من پیشمرگ جاودانگی، دوری جستن از بربریت و هم آغوش شدن با
آزادی هستم و در مسلخ جباران و جور ورزان، که به خیالشان از جولان کردن در جنگل
سروسانان جدایم میسازند، بی هیچ واهمه و اضطرابی، با
قامتی استوار و دلی سرشار از امید و استقامت حضور مییابم و به جمع ستارگان این آسمان غمگسار میپیوندم.....»
آبان، ماهی
پُرجنبش بود. هم زمان با چرخش موتور جتهایی که
مقامات جمهوری اسلامی را از این کشور به آن کشور میبرد تا مذاکره با غرب را به جریان بیندازند، هنگامی که خودروهای ضدگلولهشان به سمت مقر مذاکره در در ژنو و وین حرکت میکرد و تیتر نخست روزنامهها به چند و چون
مذاکره و چانه زنی بر سر میزان
غنی سازی اختصاص مییافت، روند دیگری
در چارگوشه کشور جریان داشت. چرخهای ماشین اعدام و
سرکوب جمهوری اسلامی با شتاب به حرکت افتاده و آدم کشی میکرد. شیرکوها
اعدام شدند و این اعدامها و آن دوندگیهای مرتجعین برای مذاکره به هم ربط دارند.
ابتدا دست به
کشتار 16 زندانی سیاسی در بلوچستان زدند. بدون دادگاه، بدون حضور هیچ وکیل مدافعی.
عملی جنایت کارانه مبتنی بر گروگان گیری و انتقام جویی. به فاصلۀ کوتاهی پس از این
کشتار، سه جوان کرد به اتهام «امنیتی» به دار آویخته شدند و چهار جوان عرب را به
زیر تیغ جلاد فرا خواندند. هم زمان ماشین اعدام از میان بینواهایی که جمهوری
اسلامی نام «اراذل و اوباش» بر آنها گذاشته قربانی
گرفت. در برابر این جنایات «جامعۀ بینالملل» تکان
نخورد. درست مشابه دهۀ 1360 و زمان روی آوری جمهوری اسلامی به سوی غرب و گشایشهایی که امپریالیستها در مناسبات با
ایران مشاهده میکردند. آن زمان نیز دولتهای امپریالیستی غرب در برابر موج کشتار زندانیان سیاسی توسط جمهوری اسلامی
سکوت اختیار کردند چون پای منافع بزرگ تری در
میان بود.
مهم ترین نقطه ضعف
رژیم، مردم هستند. مردمی که سازنده و تولید کنندۀ همۀ ثروتها هستند ولی خود
محروم از همه چیز. به این مردم هنگامی که به آرایشان نیاز دارند وعده میدهند اما وقتی
خرشان از پل گذشت سرکوب شتاب میگیرد. در انتخابات
خرداد ماه گذشته بیشترین آراء از مناطقی مانند بلوچستان به حساب روحانی ریخته شد.
وعدهها در خصوص رفع تبعیض ملی و «حل مسالۀ قومیت ها» (شووینیستهای حاکم از واژه
بی معنای "قومیت" در برابر ملیت استفاده میکنند) و بر طرف کردن محرومیت داده شد. دارو دستۀ حسن روحانی با مولویهای مرتجع بلوچستان در ارتباط با حل تبعیض و سرکوب مذهبی نشست و برخاست
کردند. اما چیزی تغییر نکرد و نمیتوانست کند. در
نتیجه، زمینه برای جریانات واپسگرا و وابستۀ محلی
(نظیر جیش العدل) در بلوچستان مساعدتر شد.
ساختار دولت در
ایران طوری شکل گرفته که ستمگری ملی، تبعیض مذهبی، ناموزونی و عقب نگه داشتن بخشهایی از کشور به قیمت بخشهایی دیگر جزئی از
«ذاتش» است. معنی واقعی وعدههای روحانی برای
ملت بلوچ قحطی نان است که امروز در این منطقه می بینیم به صورتی که مردم شهرهایی در بلوچستان باید برای خرید
بیش از 10 عدد نان اجازه از فرمانداری منطقهشان دریافت کنند. نتیجۀ وعدههای انتخاباتی
روحانی برای مردم بلوچستان امروز طناب داری است که بر گردن جوانان بلوچ آویخته میشود.
کردستان منطقهای است رنج برده از ستم ملی و مذهبی و با تاریخی درخشان از مبارزه و مقاومت
که رنگ و بویی از جنبش کمونیستی دارد؛ چشم اسفندیار جمهوری اسلامی از همان زمان
روی کار آمدنش. مبارزات تودههای ستمدیده در
کردستان در دورههایی الهام بخش مردم سراسر کشور برای خلاصی از شر مرتجعین در قدرت بوده
است؛ و هنوز چنین قابلیتی را دارد. قابلیتی که در پرتو یک دورنما، سیاست، برنامۀ
عملی کمونیستی میتواند فعلیت پیدا کند. شیرکوها اعدام میشوند تا در این وضعیت بحرانی کسی در
صحنه نباشد که آگاهی و ضرورت مبارزه را به میان مردم ببرد. اعدام میکنند تا این مردم را مرعوب کنند.
در خوزستان جوانان
عرب را بی رحمانه سرکوب میکنند. در این
منطقه در کنار دکلهای سر برافراشتۀ نفت، فقر و فلاکت
مردم است که سر بر کشیده و روستاهای گرفتارِ تیره روزی در این سرزمین طلای سیاه تصویری متناقض میسازند. هر شکلی از شورش و نافرمانی میتواند به جریان یابی نفت که شاهرگ حیاتی جمهوری اسلامی است صدمه بزند. برای
همین ماشین سرکوب و اعدام تند میچرخد.
بخش بزرگی از
مردمی که آماج سرکوب قرار گرفته اند ساکنان مناطق مرزیاند . بلوچها، کردها، عربها. برای دولت مرکزی جمهوری اسلامی با اولویت فارس بودن و شیعه بودناش همواره این مناطق «مناطق امنیتی» به حساب آمدهاند . جمهوری اسلامی در بحران است.
به دنبال مذاکره با غرب است تا بلکه بتواند چند صباحی بیشتر سر پا بماند. اما روند
مذاکراتاش با غرب و نتایج آن نامشخص است.
همیشه در چنین دورههای بحرانی که
علامت سوالهای بزرگی برای حاکمان ضدمردمی در
بردارد و این نوکران اسلامی امپریالیسم مجبورند به موقعیت فرودست و ضعیف خود در
پیشگاه اربابانشان اذعان کنند، چرخهای سرکوب داخلی را سریعتر و وحشیانهتر میچرخانند تا راه وقایع غیر قابل پیش بینی و غیر قابل کنترل را سد کنند. در
چنین شرایطی آن مناطق و عرصههایی که پتانسیل
از هم پاشیدگی بیشتری دارند به نقطۀ تمرکز سرکوب تبدیل میشود. در مناطقی که از ستم ملی رنج میبرند
جمهوری اسلامی بیش از هر جا بیگانه محسوب میشود. به همین روال، جوانان تهیدست و بی آینده و عاصی در مراکز شهری، و
دختران شورشگری که هر روز فرهنگ و ایدئولوژی اسارت بار و زن ستیز حکومت و ارزشها و نمادهایش را به سخره میگیرند و به هر شکل
ممکن زیر پا میگذارند نیز میتوانند آماج سیاست تشدید سرکوب باشند.
در برابر این
سرکوبگریها و جنایات چه باید کرد؟ جامعۀ ما
هنوز داغ کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 1367 را بر دل دارد و البته خاطرۀ سکوت
و بی اعتنایی عمومی نسبت به آن کشتار که عملا در خدمت هیاهوی رژیم بر سر پایان جنگ
و آغاز «زندگی عادی» و «رفاه و رونق» قرار گرفت را هم به یاد میآورد.
این بار اما نباید
بگذاریم زیر پردههای توهم و فریب، سکوت و بی اعتنایی
حاکم شود. باید بر دیوارها علیه اعدام فرزندان مردم و موج سرکوب شعار بنویسیم و
فریاد اعتراض مان را به هر شکل بلند کنیم. در برابر تفرقه افکنی جمهوری اسلامی و
بی اعتماد کردن ستمدیدگان نسبت به یکدیگر و دامن زدن به برتری طلبی مرتجعانۀ
ایرانی/ فارسی بایستیم و تودهها را به اتحاد مبارزاتی علیه نظام ستم و استثمار و
استبداد مذهبی فرا بخوانیم. مهمتر از هر کار،
باید پرچم آلترناتیو انقلاب کمونیستی را که تنها آلترناتیو رهایی بخش و متحد کنندۀ
ستمدیدگان از هر رنگ و زبان است برافرازیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر