۱۳۹۲ آبان ۳۰, پنجشنبه

تراژدی نیاز، باور، سرگشتگی


سعید سبکتکین
جماعت حلقه زدهاند؛ منتظر. آن وسط شمر است با رخت قرمزش و پیرمردی مفلوک که به نظر تریاکی میآید و احتمالا قرار است حرمله باشد. یعنی همان بدذاتی که در عصر عاشورا خیمه ی حسینیها را به آتش کشید. طفلان مسلم با لباس سفید و شال سبز روی زمین دراز کشیدهاند . دو سه علم سرخ و سیاه اینجا و آنجا سرافکنده برپاست. و مردی گردن کلفت که چهرهاش بیشتر به پهلوانان معرکه گیر میماند با بلندگوی دستی میدان دار است. پشت همۀ اینها، طبلها و سنجِ را چیدهاند و طبالی که نشسته و دارد چرت میزند. این صحنهای از تعزیۀ امسال است. تعزیه که خیلی از اهل تئاتر آن را یکی از نمونههای نمایش خیابانی با تکنیک فاصله گذاری میدانند. جای برتولت برشت خالی که این فاصله گذاری را در میدانهای رژیم اسلامی ببیند و حال کند. معرکه گیر فرمان حرکت میدهد. حرملۀ مفلوک میخواهد نعره بزند اما صدایش در نمیآید. چیزی زیر لب میگوید و شمشیر به دست دور سر طفلان مسلم جولان میدهد. معرکه گیر با دوستش که کت شلوار پوشیده و آن کنار ایستاده خود را کنار میکشند و سر در هم میکنند و به حرکات حرمله میخندند! هنوز دقیقهای نگذشته، بازیگران همه به جای خود خشک میشوند: مجسمانه! صدای فلزی معرکه گیر همراه با سوت از بلندگو به گوش میرسد: «این روزها ارج و قرب داره به خدا. حالا از هر کی امام حسین اربابشه میخوام دست بکنه تو جیبشو یک دو هزار تومنی در بیاره و بندازه تو این بساط. بیست تومن که جمع شد کربلا رو ادامه میدیم!» از چهرۀ تماشاگران معلوم است که کسی از این پولها ندارد ولی تا دلتان بخواهد بغض دارند که بترکانند و اشک دارند که بریزند. اسم عباس و حسین و قاسم و علی اصغر را که میشنوند اشکشان سرازیر میشوند. بعضیها در این حالت دستشان به جیب میرود و اسکناس مچالۀ کم ارزشی، صد تومانی یا حداکثر 500 تومانی بیرون میآورند و به سبد معرکه گیر میاندازند. مراسم با آتش زدن خیمه توسط حرمله که صورتش را پوشانده تمام میشود. تماشاچیها حمله میبرند تا تکههایی از پارچۀ سوخته شده را به نیت تبرک دریافت کنند. حرمله صورتش را باز نمیکند. چون وحشت دارد فردا در خیابان توسط جماعت شناسایی شود و کتک خورد!
 پشت قصۀ این تعزیه، وضعیت حاکم بر ایران اسلامی نهفته است: تراژدی جهل و استیصال و سرگشتگی. نظامی با رنگ و لعاب ایدئولوژی مخدر مذهبی که میخواهد جیبتان را خالی کند. صحنه گردانهایی که به ریش بازیگران میخندند. رختها و علامتهای قرون وسطایی که با آلات مدرن ترکیب شدهاند . بلندگوی دستی نمادی از رسانۀ رسمی است که هم مغز عوام را میخورد، احساساتشان را به بازی میگیرد و به سبک شبکههای تلویزیونی پولی در کشورهای غربی سر بزنگاه به شما یاد آوری میکند که مهلت آبونمانتان تمام شده و برای تماشای ادامۀ سریالها باید هزینهاش را بپردازید.
این تراژدی در کشوری به صحنه میرود که تا 500 سال پیش اکثریت مردمش شیعه نبودند! اما حالا کمتر کسی پیدا میشود که این واقعیت تاریخی را بداند. از زمان حاکمیت سلسلۀ صفویه ـ و به زور شمشیر صفویان ـ بود که شیعی گری گسترانده شد. از آن دوران به بعد تاریخ نگاران شیعی قصههای زیادی سر هم کردهاند تا ایرانیان را از همان صدر اسلام به اهل بیت محمد ربط دهند. به مردم قبولاندهاند که شیعه بودن در خون ایرانیان است. این القای ایدئولوژی از زمان صفویان به بعد نقش مهمی در تحکیم قدرت دستگاه روحانیت شیعه و حاکمان جباری که زیر این علم سینه زدهاند بازی کرده است. تاریخ مقاومت بخشهایی از مردم در گوشه و کنار سرزمینهای تحت اشغال نظامی اعراب مسلمان و نیز بروز جنبشهای فکری و سیاسی که به درجات مختلف اسلام را به مصاف میطلبیدند همیشه از جانب نظریه پردازان و دستگاه آخوندهای شیعه انکار شده است.
تعداد اندکی از مردم ایران از این واقعیت باخبرند که صفویان برای تحکیم حاکمیت سیاسی خود، یکپارچه کردن ایران و مقابله با حمله نظامی امپراطوری عثمانی و ازبکهای سنی مذهب، شیعه را به عنوان مذهب رسمی واحد بر کل کشور مسلط کردند. ارتش ائتلافی قبایل مختلف شیعۀ علوی در منطقۀ شرق ترکیۀ امروز که به خاطر رنگ سرخ عمامههایشان به قزلباش مشهور شدند نقش نیروی ضربت شاهان صفوی را برای تحمیل مذهب شیعه بر مردم بازی کردند. صفویان به نام دوازده امام سکه ضرب کردند و به مرمت و توسعۀ قبور امامان شیعه در شهرهای عراق و مشهد و به ساخت امام زادهها در گوشه و کنار ایران پرداختند. ایران زیر قدرت سرکوبگر صفوی پُر شد از دکانهایی برای جمع آوری نذر و جلب درماندگان؛ پُر شد از قدمگاههایی که منشاء آن ادعای دروغ این مقام مذهبی شیعه یا خواب نما شدن آن شاه شیعه مذهب بود.
از آنجا که در ایران تعداد آخوندهای شیعه کم بود صفویان از جبل العامل (لبنان امروز) آخوند وارد کردند. شاه طهماسب اول، محقق کرکی که یک آخوند عرب جبل العاملی بود را به ایران آورد و به او مقام اولین شیخ السلام کشور را داد. این مقام بعد از او به شیخ بهایی معروف رسید که او نیز برخاسته از جبل العامل بود. جالب اینست که رگ و ریشۀ صفویان به کردهای مهاجر به آذربایجان میرسید که در اصل سنی مذهب بودند. در این چرخش تاریخی، یکی از وظیفۀ آخوندهای شیعه یا همان شیخ السلامهای وارداتی از جبل العامل این شد که برای شاهان صفوی تبارنامۀ «سیدی» درست کنند! در واقع احیای مذهب شیعه در ایران و تبدیل آن به دین رسمی حکومت سراسری اساسا بر مبنای اهداف سیاسی شاهان صفوی انجام گرفت. آمیزش فقهای شیعه با ساختار دولتی نیز از همان زمان آغاز شد. سلطنت مشروعیتش را از دین اسلام گرفت. کار به جایی رسید که در دوران پایانی سلطنت صفویان برای تصمیم گیریهای حکومتی و حل مسائل روزمره مملکتی استخاره میکردند! همین ملا محمد باقر مجلسی معروف که سران جمهوری اسلامی مخلصش هستند و به نامش قسم میخورند شیخ السلام اصفهان در دوران حکومت شاه سلطان حسین بود و در کنارش مینشست و برایش استخاره میکرد. روضه خوانی، مداحی و مرثیه خوانی و کل مراسم عاشورا را صفویان به آیینهای جا افتاده در جامعه ایران تبدیل کردند. برپایی تکیهها و حسینیهها هم از آن دوران باب شد. کاری که آخوندها و صحنه گردانان این مراسم و آیینهای همراهش کردند این بود که آمیختهای از وقایع راست و قصههای دروغ را با سوز و گداز به گوش مردم خواندند و از آنان گریه گرفتند. قصههایی مانند بر سر نی حرف زدن سر بریدۀ حسین. قصههایی مانند اینکه محمد از همان زمان کودکی حسین از ماجرای کربلا خبر داشت و به همین خاطر مرتبا گلویش را میبوسید. قصههایی مانند قطع شدن دست و پا در میدان جنگ اما ادامه دادن نبرد و کشتن دشمنان ـ انگار نه انگار که واقعیتی به نام اثرات خونریزی و قطع عصب وجود دارد. کاری که مراسم سوگواری کربلا انجام داد تبدیل جنگ قدرت امام حسین و اخلاف محمد با سران دیگر قبایل و خاندانهای مسلمان به یک اسطوره متافیزیکی و ساختن و پرداختن نماد شهادت و مظلومیت و تعصب به عنوان ستون تبلیغ و ترویج مذهب شیعه در بین عوام بود.
واقعیت تاریخی دیگری که برای مردم ناشناخته مانده «تهاجم فرهنگی» مسیحیت غربی برای کمک به جا افتادن اسطورۀ کربلا در جامعۀ ایران است! ماجرا اینست که در همان دوران صفویه، فردی که نقش وزیر امور روضه خوانی و تعزیۀ را به عهده داشت عازم اروپا شد تا از مراسم و آیینهای مسیحیان یاد بگیرد و آموخته هایش را در اجرای مراسم عاشورا به کار بندد. به راه انداختن دستههای عزاداری، زنجیر زنی و قفل بندی و شبیه سازی، مصیبت خوانی و شام غریبان تقلیدی بود از مراسم روزهای مردگان و مانند اینها در بین مسیحیان اروپایی. اسلام از همان آغاز نقاشی و به ویژه ترسیم چهرۀ شخصیتهای مقدس از دید مومنان را ممنوع اعلام کرده بود و اصولا آفرینش هنری (اعم از نقاشی یا مجسمه سازی از انسان ها) را همسان کردن خود با الله و نشانۀ شرک میدانست. اما میبینیم که کشیدن شمایل امامان و اسطورههای شیعه و مشخصا صحنههای جنگ کربلا به تقلید از ترسیم شمایل قدیسان مسیحیت (دقیقا با همان هالۀ نور گرداگرد سرشان) در دوران صفویه در ایران رواج یافت. علم و کتل و علامت فلزی که دقیقا شکل صلیب دارد نیز سوغات فرهنگی وزیر روضه خوانی صفویان برای جامعۀ ایران بود.
تاثیری که همۀ اینها در فرهنگ و روبنای مذهبی مسلط بر جامعه گذاشت محکم کردن باورهای خرافی مردم و اتکای آنان به اسطورههای دروغین برای حل مشکلات ریز و درشتشان در زندگی بود. در دورههای خیزش و تلاطم اجتماعی و سیاسی که از اواخر دوران قاجار فرا رسید این نمادها و باورهای مذهبی به کمک دستگاه روحانیت شیعه آمد تا برای خود پایهها و اهرمهایی فراهم کنند و موقعیت سیاسی بهتری به دست آورند. این مساله به ویژه از واقعۀ پانزده خرداد 1342 و سر بلند کردن خمینی و پیروانش به عنوان یک قطب سیاسی ـ مذهبی اوج گرفت و در جریان انقلاب 57 و تحولات پس از آن به جزء لاینفکی از بمباران ایدئولوژیک فکری حکومت اسلامی تبدیل شد. زمانی که خمینی تاکید کرد «این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته» خوب میدانست که چه اهرمی را در اختیار گرفته است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر