۱۳۹۲ دی ۲۹, یکشنبه

«گناه» انقلاب 1357؟



«گناه» انقلاب 1357؟
سیما توکلی

ماه بهمن که فرا میرسد رسانههای فارسی زبان بورژوازی بینالمللی نظیر «صدای آمریکا» از زبان نسلهای بعد از انقلاب، گذشتگان را به چارمیخ میکشند که «شما جمهوری اسلامی را سر کار آوردید و زندگی را بر ما تباه کردید و ما خونها دادیم و میدهیم برای جبران اشتباهات شما»! این سرزنش و سرکوفت معمولا همراه میشود با این اعلام موضع «جوانانه» که: «ما را با پدر و مادرهایمان کاری نیست. که ما این نظام را نمیخواهیم چون این ما نبودیم که به آن رای دادیم! این نسل پیش از ما بود که چنین گُلی به سر کشور زد و..»؛ «آنها» جمهوری اسلامی میخواستند، ولی «ما» نه! ما «دمکراسی» میخواهیم.
این جور «ما» و «آنها» کردن چند اشکال بزرگ دارد. یکی این که تضادها و خواستههای واقعی که مردم را در مقابل رژیم شاه به خیابان آورد میپوشاند. خیزش مردم در سالهای 56 و 57 که منجر به قیام بهمن ماه 57 شد، خیزشی بود علیه جور و ستم و استبداد حکومت سلطنتی، علیه سلطۀ اقتصادی و نظامی و فرهنگی امپریالیسم، علیه فقر و جهل و عقب ماندگی عظیم و جولان ثروت و قدرت عدهای محدود، علیه خفقان و سرکوب سیاسی و آزادیکشی. این که بخشهایی از مردم در مقابل مدرنیسم اختۀ شاهنشاهی به دامن ایدئولوژی ارتجاعی و عقب ماندۀ دینی و دمِ دست پناه بردند یک واقعیت است، ولی واقعیتی فقط در سطح. واقعیت عمیقتر این است که عدهای تاریکاندیشِ ضدکمونیست که از اعماق تاریخ برآمده بودند با «آمریکای جهانخوار» و سایر «شیاطین» تبانی کردند تا جلوی سیل نارضایتیها و خیزشی را که میتوانست در شرایط عمقیابی و رهبری انقلابی کمونیستی، به انقلابی واقعی تبدیل شود بگیرند. تبانی کردند تا حرکت مردم را به حد امکان از مسیر یک تحول عمیق اجتماعی دور کنند. در نبود یک صدای بلند و محکم انقلابیِ کمونیستی موفق هم شدند. صدای خمینی و دستگاه روحانیت شیعه در سال 57 به خاطر دسترسیشان به حامیان بینالمللی و منابع ثروت و رسانهها (و مساجد) بلند بود. اما صدای بلند، لزوما حرف دل مردم نیست، هر چند میتواند گوششان را حسابی پُر کند. کسانی که در سال 57 به قدرت رسیدند نه آزادی به ارمغان آوردند، نه فقر را ریشه کن کردند، نه عدالت را در جامعه پیاده کردند. اگر احیانا خانههایشان در این سوی مرز به بزرگی کاخهای سلطنتی نبود، حسابهای بانکی خارجیشان و ویلاهای متعددشان در آن سوی دنیا روی قبلیها را سفید کرد.
«رای نود و نه درصدی» در رفراندوم فروردین 58 (که خمینی و همدستانش آن را چماقی بالای سر مردم کرده بودند) هیچ ارزشی نداشت. چرا که مردم نمیدانستند به چه رای میدهند. نه برنامهای به مردم عرضه شده بود، و نه برنامههای مختلف در مقابل هم به چالش برخاسته بودند؛ بگذریم از اینکه در هیچ کجای تاریخ رهایی از صندوقهای رای بیرون نیامده است. تز پایهای خمینی یعنی ولایت فقیه و آراء دستگاه روحانیت شیعه که به نام خدای ناموجود، تودۀ مردم را رمۀ محتاج شبان معرفی میکرد هیچ شکی باقی نمیگذاشت که قرار نیست به نظر و خواست مردم ارزش داده شود و منافع مردم به رسمیت شناخته شود.
نیروهای طبقاتی ارتجاعی با استفاده از ناآگاهیها و توهمات در نبودِ یک قطب انقلابی بر حرکت مردم سوار شدند. در عین حال، از همین مردم واهمه داشتند. هر آنکس که فکر میکرد، هر آنکس که مصمم بود برای رسیدن به خواستههای واقعیاش به مبارزه ادامه دهد، هر آنکس که حاضر به قبول تحجری که اینها میخواستند حاکم کنند نبود، به تیغ اینان گرفتار آمد. زنان سرکوب شدند و به زور بر سرشان حجاب کشیدند. کردستان را به اشغال نظامی در آوردند و نهادهای انقلابی و مردمی را در هم شکستند. روزنامههای مستقل و مخالف رژیم تعطیل شدند. دفاتر احزاب مخالف به آتش کشیده شد. موزهها به غارت رفت. آزادیخواهان، انقلابیون و کمونیستها دستگیر، شکنجه، اعدام و یا تبعید شدند. اینها همه، گُلهای سرسبد همان نسلی بودند که امروز در معادلۀ «ما» و «آنها» با زبان «جوانانۀ» رسانههای فارسی زبانِ همان امپریالیستهایی که راه برقراری جمهوری اسلامی را هموار کردند، محکوم میشوند!
این میان، یک واقعیت مهم دیگر هم مُثله میشود: این که تا وقتی جامعه طبقاتی برقرار است در هر نسلی (صرف نظر از تفاوت میان نسلهای مختلف) طبقات موجودند و مبارزه طبقاتی و مردمی با منافع عمیقا متفاوت. در سالهای انقلاب، پیشروان طبقات محروم جامعه در شماری گسترده به میدان آمده بودند تا برای دگرگون کردن وضعیت بجنگند. طبقۀ حاکم تازه به قدرت رسیده هر چه در توان داشت به کار برد تا با نسلکشی از شر این پیشروان خلاص شود. حکومتی که در خون تثبیت شد به سرکوب نسلهای بعد نیز ادامه داد.
فی الواقع آن چه در این گفتمانِ به ظاهر «شكاف نسل ها» و «ما و شمایی» در مسند اتهام است، انقلاب است. این گونه «نسلی» جلوه دادنِ مسائل پرده میکشد بر واقعیت تضادهای طبقاتی در جامعه، تضادهایی که در آن سالها مردم را به میدان آورد و امروز هم (حتی شدیدتر از گذشته موجود است) و از گوشه و کنار جامعه سر بلند میکند. در دوران 57 نبرد نابرابر بود و مردم به آگاهی رهاییبخش مسلح نبودند. به قول شاعری نکته سنج، زمستانشان چنان طولانی شده بود که کاشیهای مسجد را با گلهای بهار اشتباه گرفتند. اما شکست آن نبرد و تیرهروزیهایی که پس از آن مردم دچارش شدند به خاطر آن نبود که مردم سودای انقلاب و تغییر وضع موجود را در سر داشتند.
امروز هم مثل دیروز، طبقات و منافع طبقاتی مختلف در صحنهاند و همۀ مخالفتها با «نظام» از یک جنس نیست. به قول لنین آن مردمی که نتوانند در پشت برنامههای احزاب و افراد منافع طبقاتی را تشخیص بدهند مسلما شکست میخورند و از ناکجا آباد سر در میآورند. اگر واقعا به دنبال متهم و مجرم برای سی و اندی سال فقر و فلاکت و ستم مذهبی میگردید، و مهمتر از آن خواهان تغییر هستید، عمیقتر به تاریخ نگاه کنید. پشت هر حرف دنبال منافع طبقات بگردید. نباید گذاشت این بار نیز صدای نحس دیگری را به جای چهچهۀ پرندگان بهاری به گوش مردمان فرو کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر