نسیم ستوده
به گزارش رسانههاي رسمي، در سال تحصيلي جاري، چندين مورد
تنبيه بدني دانش آموزان ديده شده است. اين در حالي است که در ساليان اخير كمتر
صحبت از خشونت فيزيکي در مدارس شهري شده بود. اين شکل از خشونت جزء خاطرات نسلهاي گذشته بود و نسل امروز خشونت را بيشتر
در ابعاد روحي و رواني تجربه ميکرد. اما در سال 93 معلمي در زاهدان به دليل نمرة
پايين دانش آموز 9 سالهاي را با ضربات شلنگ چنان کتک زد که باعث پارگي رگ
دست و انتقال وي به بيمارستان شد. در مورد ديگري، به گزارش ايلنا، «در دبيرستاني
در منطقه 9 تهران، معلم ادبيات به دانش آموز 15سالهاي که از قضا بيماري قلبي هم داشته حمله ور
شده و با لگد به نقاط حساس بدنش او را راهي بيمارستان کرده است. ضربه به حدي بوده
که دانش آموز قادر به نشستن
نبوده و معلم مذکور هم به توجيه و انکار روي آورده است. علت حمله به دانش آموز
درخواست پاک کن از کنار دستي عنوان شده است.» همچنين به گزارش
سايت تابناک، «در يکي از مدارس گناوه وقتي معلم در کلاس حاضر ميشود تا ارزشيابي را از دانش آموزان صورت
دهد، متوجه ميشود که اغلب آنان در وضعيت مطلوب درسي قرار ندارند.
همين دليل کافيست تا معلم مربوطه، که مدير مدرسه نيز هست، همه دانش آموزان آن کلاس
را به حياط مدرسه ببرد و تک به تک آنان را با لوله پوليکا تنبيه بدني کند. در پي
اين تنبيه حال يکي از دانش آموزان رو به وخامت ميرود و در بيمارستان بستري ميشود.»
اما وحشيانهترين
تنبيه در مدرسهاي در پاکدشت ورامين
(منطقة فقيرنشين حاشيه جنوبي تهران) اجرا ميشود.
در اين مدرسه وقتي معلم کلاس سوم دبستان متوجه شد حميد و مرتضي و ياسين و محمدرضا
تکاليفشان را انجام نداده و کتاب هايشان را با خود به کلاس نياوردهاند
مبصر کلاس را مامور کرد تا آن 4 نفر را به
سرويس بهداشتي مدرسه ببرد، بالاي سر آنها
بايستد و مجبورشان کند تا دستشان را داخل کاسه
توالت ببرند. حميد رضا يکي از قربانيان اين حادثه به روزنامة شهروند ميگويد
«ما آن روز دفترمان را به مدرسه نبرده بوديم. آقا به من و 3 نفر ديگه گفت از اين
به بعد يا درس ميخوانيد، يا ... ميخوريد.
ما خيلي گريه کرديم ولي آقا به اميرحسين (مبصر کلاس) گفت بايد ما را به دستشويي
ببرد. به او گفت که اگر ما اين کار را نکنيم، او را خط کش ميزند.
بعدش اميرحسين ما را به دستشويي برد و حميد انگشت خودش را که داخل دستشويي کرده
بود، به دهانش گذاشت. من و بقيه اما انگشت مان را زديم توي دستشويي. بعد از آن يکي از بچهها
زودتر از ما از دستشويي فرار کرد و آقاي عظيمي ناظم مدرسه را ديد. او هم آمد و ما
را به دفتر مدرسه برد. حميد را بردند و به سر و صورتش آب زدند...»
اينکه اين چهار کودک
اين روزها را با چه کابوسي ميگذرانند و چگونه ميتوان
اين آسيب جسمي و روحي را درمان کرد، قابل تصور نيست. تفاوت ديگري که در مورد اخير
موجود است و احتمالاً در شدت خشونت موجود آن مؤثر است، اين است که مدرسة مورد نظر
مختص دانش آموزان اتباع افغانستان است. نگاه برتري طلبي ملي و افغان ستيزي
سازمانيافته توسط مرتجعين، چنين فجايعي را شکل ميدهد.
مسئلة ديگر بسته شدن اين پرونده به سادگي بعد از تکذيب کل ماجرا توسط مدير مدرسه و
مسئولين ادارة آموزش و پرورش منطقه است. اين افشاگري محدود هم به همت مادر يکي از
دانش آموزان شاهد ماجرا که زماني مسئول انجمن اولياء و مربيان بوده صورت گرفته
است. پس از بحراني شدن ماجرا او و فرزندش متهم به دروغ گويي شدهاند.
بدون شک، طرز تفکري که به انجام چنين
تنبيهاتي ميانجامد فرقي با سيستم ارتجاعي و سرکوبگرانة تنبيه ـ
انتقام که جمهوري اسلامي در کل جامعه و مشخصا در زندانها اعمال مي کند، ندارد. هيچ
شمردن و غير انسان به حساب آوردن افراد تحت کنترل و سلطه (و در اين مورد کودکان
دانش آموز) جزيي لاينفک از
نگرش و فرهنگ ضدمردمي رژيم مذهبي است. ما در جامعه و جهاني زندگي ميکنيم که ساختار و فرهنگ پدرسالارانه يکي از
ارکان آنست. در اين ساختار پدر مالک تمامي اموال در خانواده است. دين اسلام اين
ساختار را توجيه و تقديس ميکند. در اينجا به طور خاص، زن و فرزند جزء اموال
تلقي ميشوند و پدر بر آنها اختيار کامل دارد. در اغلب موارد هم براي
تحقق اين سيطره از انواع خشونت نسبت به آنها بهره ميبرند. در کل، تنبيه چه در بعد جسمي و چه در
بعد روحي ناشي از اِعمال قدرت ارتجاعي و نهادينه کردن آن است. نظام آموزشي هم به
عنوان روبنايي براي بازتوليد قوانين جامعه، به صورت پنهان در ساختار خود خشونت را
بازتوليد ميکند و در رام کردن دانشآموزان از معلمان بهعنوان مشت آهنين استفاده ميکند.
اگر مدارس و به طور کلي نظام آموزشي برگرفته
از مجموعة شرايط اقتصادي و اجتماعي حاکم است (که هست)، رهايي از ساختارهاي خشونت آميز اين نهاد از
طريق اخراج معلمين خاطي، اعتراض والدين و تصويب قوانين ضد تنبيه در مدارس ممکن
نخواهد بود. ما بايد براي شکل دادن به ساختاري تلاش کنيم که اول از هر چيز آموزش
مبتني بر علم باشد و به خلاقيت ارزش بالايي داده شود. رابطة يک طرفه استبدادي و از
بالا به پايين بين معلم و شاگرد برقرار نباشد. شرايط و روابطي برقرار باشد که در
آن معلمان از انتقاد دانش آموز آزرده نشوند و دانش آموزان خلاقانه در ادارة امور
مدرسه شرکت کنند. آموزش و تدريس بر تکرار و تقليد و تبعيت کورکورانه و ايجاد رقابت
وحشيانه و به جان هم انداختن شاگردان استوار نباشد. براي ساختن چنين
ساختاري، خيلي چيزها در روبناي جامعه و فرهنگ حاکم بايد زير و رو شود که سرنگوني
قدرت سياسي ضدمردمي اولين و مهم ترين گام آن است.
آموزش
و پرورش بخش بسيار مهمي از روبناي جامعه را تشكيل مي دهد و نقشي قاطع در
حفظ و تقويت مناسبات طبقاتي حاكم بازي مي كند. در هر جامعه اي، سياست آموزشي
سياست طبقه اي
است كه بر آن جامعه حكم مي راند و در خدمت به حفاظت و
بازتوليد منافع و ارزش هاي
آن طبقه است....
در
جامعه انقلابي رابطة معلم و شاگرد به كلي تغيير مي كند. اقتدار مطلق
معلم و مدير بر شاگردان و اقتدار مطلق سلسله مراتب آموزشي بر معلمان ملغي مي شود..... از نظر
مرتجعين، همه پاسخ هاي
صحيح نزد معلم و كتاب است و كار محصلين فقط تكرار طوطي وار همين ها با اشاره و دستور
بزرگترها است. از نظر مرتجعين، جوانان توانائي و حق قضاوت كردن ندارند. اما در
جامعة انقلابي، جوانان حق انتقاد از بزرگترها و مقامات و حق انتقاد از مهم ترين و تعيين كننده ترين سياست هاي آموزشي و ساير
حيطه ها
را دارند. انضباط مطلق و يكطرفه وجود ندارد. به جاي مجازات و توبيخ شاگرد، روش بحث
و مبارزه و اقناع حاكم مي شود. برخلاف نظام ارتجاعي كه
آموزش را جرياني يك سويه «از استاد به شاگرد» مي داند و براي شاگردان
نقشي منفعل و پذيرنده قائل است، آموزش نوين بر پايه اي كاملا متفاوت
استوار است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر