۱۳۹۴ خرداد ۱, جمعه

مهاباد در سه يادداشت




چهاردهم ارديبهشت ماه، فريناز خسروي از طبقة چهارم هتل تاراي مهاباد که محل کارش بود به محوطة خلوت پشت هتل سقوط کرد و جان باخت. کمي قبل از سقوط در تماس تلفني با يکي از دوستانش با اضطراب گفته بود: به دادم برسيد. فريناز براي فرار از دست يک اطلاعاتي متجاوز که مسئول ارزشيابي و امتيازگذاري روي هتلها و مراکز گردشگري است به بالکن طبقة چهارم رفت. مشخص نيست که تنها راه فرار را در خودکشي ديد يا در جريان گريز پايش لغزيد. خبر مرگ فريناز اما مثل برق در شهر پيچيد. اين خبر تکان دهنده دل اهالي شهر را به آتش کشيد. آنچه هتل تارا را سوزاند و مدير سرمايهدار ـ اطلاعاتياش را فراري ديد همين آتش بود. رژيم که از گسترش اعتراضات مردمي در مهاباد و ديگر شهرها هراس داشت مثل هميشه مزدورانش را به سرکوب اعتراضات و دستگيري گستردة جوانان شهر گماشت. هم زمان، فريبکارانه قول پيگيري فوري و دقيق ماجرا را کرد. به خانوادة فريناز تسليت گفت. و حتي از مردم شهر دل جويي کرد!
درگيريهاي شهر مهاباد بار ديگر بحث بر سر شيوههاي مبارزاتي گوناگوني را که مردم به ناچار يا به اختيار در پيش ميگيرند به ميان آورده است. جامعة ما مدتهاست که مبارزات تعرضي تودهاي را عليه قواي سرکوبگر يا نمادهاي سرکوب و ستم شاهد نبوده است. اگر هم برخي درگيريها با مزدوران حکومت به خشونت کشيده شده مردم معمولا در آن نقش قرباني داشتهاند و يا فقط از خود دفاع کردهاند. از مقطع خرداد 1376 نگرش اصلاحطلبانه و به همراه آن روشهاي قانوني بر بخش موثري از جمعيت فعال و جوان شهري تاثير گذاشته و به يک مانع سياسي ـ ايدئولوژيک جدي در برابر راديکاليزه شدن حرکات تودهاي و انديشه کردن در مفهوم قهر و راه و استراتژي انقلابي تبديل شده است. البته ناکاميها و نتايج مرگباري که «انتخاب ميان بد و بدتر» و راه مسالمتآميز ببار آورده باعث شک و ترديد در جوانان عاصي شده، اما خط اصلاحطلبي کماکان ادامة حيات ميدهد و هر بار به شکلي عرض اندام ميکند. سراسر مبارزات سال 88 را چنين افق و سمت و سويي رقم زد. حتي مبارزة شورانگيز ششم دي ماه 88 (روز عاشورا) که تصويري متفاوت از راهپيماييهاي مسالمت آميز «راي من کو» و سکوت و... به خيابانهاي تهران بخشيد نيز به خودي خود نميتوانست از منگنة اهداف سياسي و تفکر «سبز» حاکم بر فضاي عمومي خيزش خارج شود. گرايش مبارزات تودهاي خودجوش حتي در حضور هستههاي کوچک انقلابي و راديکال، رفتن زير پرچم سياست و تفکر مسلط بر جنبشهاي طبقاتي و يا اجتماعي در هر مقطع معين است. مبارزات تودهاي فقط در صورتي سمت و سوي انقلابي پيدا ميکنند که يک قطب و نيروي پيشاهنگ انقلابي شکل گرفته و نسبتا توانمند شده باشد. سمت و سوي انقلابي پيدا کردن تودههاي معترض در درجة اول وابسته است به مطرح شدن اهداف و برنامة عمومي يک انقلاب اجتماعي و پا گرفتن شعارهاي تاکتيکي جهت دهنده و متحد کنندهاي که براي هر مرحله از مبارزه پيش ميگذارد. اين توهم بزرگي است اگر گمان کنيم وقايعي نظير مهاباد (حتي اگر اينجا و آنجا تکرار شود) خود به خود شيپور شروع يک انقلاب پيروزمند را به صدا در خواهد آورد. اما اين نيز خطاي بزرگي است اگر فکر کنيم بدون اين جرات کردنها، بدون پا بيرون گذاشتن از دايرة تدافع، بدون اين گوشمالي دادنها، مردم ميتوانند در فرايند طولاني و پيچيده و دشوار انقلاب اجتماعي حضوري پيگير داشته باشند؛ اگر فکر کنيم بدون بپاخاستن در برابر ستمگريها، مردم ميتوانند براي افق، اهداف، برنامه کمونيستي و استراتژي انقلاب قهرآميز گوش شنوا داشته باشند.
n
رويدادهاي مهاباد دو رشته از تضادهاي پايهاي جامعة ما را در خود فشرده داشت: تضاد جنسيتي و تضاد ملي. مرگ فريناز خسروي به خاطر زن بودنش بود. اين که او مجبور شد براي فرار از دست مردي که قصد تجاوز داشت به بالکن اتاق هتل برود و در اين تلاش پايش بلغزد و سقوط کند، يا آگاهانه براي فرار از تجاوز خودش را پايين بيندازد، کاملا به نقش زن در اين نظام مردسالار ـ پدرسالار و فرهنگ ستمگرانه و کثيف حاکم مربوط است؛ نظامي که زن را فرودست، ابزار جنسي و ماشين جوجه کشي ميخواهد. اين روابط زنستيزانه و تجاوزگرانه مسلط در جمهوري اسلامي است که فريناز و فرينازها را به قعر فرو مياندازد و جانشان را ميگيرد. يکي را مثل ريحانه به جرم دفاع از خود و مجازات تجاوزگر به دار ميکشد، يکي را به خودسوزي وا ميدارد و ديگري را محکوم به فروپاشي روحي در زندان زندگي ميکند. داستانهايي که مقامات رژيم در مورد نحوة مرگ فريناز ارائه ميکنند نيز بر ديدگاه کهنه و زن ستيزانهاي متکي است که بنيانش «گناه آلوده» و مقصر دانستن زن در هر گونه تماس با جنس مخالف است. هدف از اين سناريو نويسيها، خواباندن خشم محقانه مردم از طريق ايجاد شک در مورد اصل قضيه، با توجه به ارزشهاي کهنة اخلاقي ـ مذهبي شايع در جامعه است.
فوران خشم مردم مهاباد که در آتش زدن هتل تارا منعکس شد عکسالعمل به ستم ملي ادامه داري که بر کردستان اعمال ميشود هم بود. انتشار سريع اين خبر که يک فرد اطلاعاتي تجاوزگر به مثابه نماد حکومت مرکزي ستمگر باعث مرگ فريناز شده کافي بود تا جرقه زده شود. همان گونه که تا به حال کردستان بارها در مواجهه با موارد تکان دهندة جنايت و ستمگري شاهد انفجار تودهها بوده است. جمهوري اسلامي که مدتهاست با دردسري به نام کردستان دست به گريبان است در مورد وقايع مهاباد نيز تبليغات فريبکارانه و تهديدآميزي را در سه محور پيش بُرد. اولين محور اتکاء به تفکر رايج مردسالارانه بود که بالاتر گفتيم. دومين محور، طرح اين مسئله بود که اطلاعاتي بودن مسافر هتل و قصد تجاوز به فريناز، دروغي است که احزاب سياسي اپوزيسيون انتشار دادهاند تا مردم را تحريک کنند و آرامش شهر را بر هم زنند. سومين محور، تهديد اهالي مهاباد و منطقه بود به قطع سرمايهگذاريها از مرکز به علت ناامني. به طور مشخص، فرماندار مهاباد سر مردم منت گذاشت که «گردشگري را در اينجا رشد دادهايم و براي شما کار ايجاد کردهايم؛ اما اين وقايع گردشگران را فراري ميدهد و هتلداران غير بومي هم بساطشان را جمع ميکنند و ميروند.»
در جريان مبارزة بر حق و به موقع مردم مهاباد، مثل هر مبارزة تودهاي ديگري، رفتارها و نگرشهاي گوناگوني بروز پيدا کرد که بار ديگر ضرورت مبارزة ايدئولوژيک ـ سياسي پيگير عليه ايدههاي کهنه در ميان تودهها را به فعالان آگاه انقلابي و همة عناصر پيشرويي که اهميت حرکت خلاف جريان را درک کردهاند گوشزد ميکند. براي اينکه سنگ بناي جنبشي آگاهانه براي انقلاب در دل جامعه گذاشته شو د، بايد ايدهها و ارزشها و روابط نوين بيوقفه تبليغ و ترويج شود و براي خود جا باز کند. اين کار فقط با نقد بيرحمانه و اقناع و تلاش به حداکثر براي کنار زدن ايدههاي کهن از ذهن کنشگران و بدنة جنبش اجتماعي در جريان مبارزات گوناگون عليه قدرت سياسي حاکم ممکن ميشود. نميتوان عليه اين نظام طبقاتي که مردسالاري ـ پدرسالاري يکي از ستونهاي موجوديت و دوام آن است شوريد و پيگيرانه براي پيروزي (که چيزي کمتر از دگرگوني ريشهاي اقتصاد و سياست و فرهنگ جامعه نيست) جنگيد اگر اعتراضات مردم رنگ «ناموس پرستي» به خود بگيرد. اگر انگيزههاي شايع پدرانه، برادرانه يا همسرانه (يعني خود را مالک يا قيم زنان خانواده دانستن) بر شعار و سنگ و گلوله سايه انداخته باشد. و نميتوان عليه نظامي که برتري طلبي و ستمگري ملي يکي از پايههاي شکلگيري تاريخي و حيات آن است يک انقلاب عميق و واقعي را پيش برد و ستمگري ملي را به هر شکل  و در مورد هر مليت ستمديدهاي از ريشه برانداخت اگر بينش بورژوا ناسيوناليستي سمت و سوي مبارزات مردم را تعيين کند و ارزش مبارزات برحق مردم در مناطق ديگر و ضرورت متحد شدن همة مردم عليه نظم حاکم را (مثل نگرشي که در شعار «کردستان اصفهان نيست» بازتاب پيدا کرد) انکار کند. بايد افق گستردة انترناسيوناليستي را جلو گذاشت و  به جاي محدود کردن اهداف و مبارزات مردم به چارچوبهاي تنگ هويتي به رهايي همة تودههاي تحت ستم و استثمار و ساماندهي اتحادي انقلابي انديشيد. 
n
عمليات اخير «پژاک» در منطقة بانه که به کشته شدن يک افسر و يک سرباز وظيفه منجر شد، بحثهاي زيادي را به ويژه در شبکههاي اجتماعي دامن زده است. بحثها بيشتر از اينکه در مورد اهداف سياسي «پژاک» از اين گونه عمليات باشد در مورد  تاثيرات سياسي و اجتماعي آن است. در جريان اين بحثها شاهد بروز گرايش نادرستي هستيم که به بهانههاي مختلف مخالفت خود را با شکلهاي قهرآميز مبارزه ابراز ميکند. استدلال ميکنند که عمليات کوچک نظامي هيچ فايدهاي ندارد و ضربهاي به رژيم نميزند. اما تجربه جنبشها و جنگهاي انقلابي گوناگون خلاف اين را نشان ميدهد. کساني که چنين استدلالي ميآورند معمولا به الگوهاي از پيش تعيين شده «اعتصاب عمومي و سپس در يک نقطه قيام سهل الوصول» ميانديشند. حال آن که پروسة کسب قدرت سياسي، پيچيدهتر، پر افت و خيزتر، متنوعتر و طولانيتر از اين هاست. چه بسا شرايط، زمينة از نيروي کوچک به نيروي بزرگ تبديل شدن يک حزب را اتفاقا بر متن مبارزات مسلحانة کوچکي که به ابتکار خود به راه مياندازد ايجاد کند. نيرويي که چنين شرايطي را درک نکند و ظرفيت موجود در بطن جامعه را نبيند، از قافله عقب خواهد ماند.
استدلال نادرست ديگري که اين روزها مطرح ميشود اينست که مبارزة مسلحانة «جدا از توده ها» فقط و فقط بهانه دست رژيم ميدهد تا فضا را نظامي کند و به سرکوب مردم کردستان بپردازد. ميگويند که مردم با به ميدان آمدن و اعتراض تودهاي راديکال پاسخ رژيم را در مهاباد دادهاند و انجام عمليات مسلحانه در اين شرايط به ضرر مردم کردستان است چون باعث ميشود که با تشديد فشارهاي رژيم به خانه برگردند. انگار جمهوري اسلامي تا به حال براي سرکوب و اعمال فشار نياز به بهانه و توجيه داشته است. انگار در سال 88 که مردم در تظاهرات مسالمتآميز آن هم با شعارهايي که به هيچ وجه برانداز نبود به خيابان آمدند، مزدوران مسلح براي به گلوله بستن جمعيت معطل بهانه ماندند. آيا چنين استدلالي آتش خشم تودههاي راديکالي را که خواهان مبارزة موثر و تعرضي عليه جنايتکاران و ستمگران حاکمند فرو نمينشاند؟

اما مبناي يک رويکرد صحيح و انقلابي به «پژاک» و عمل مسلحانه يا غيرمسلحانهاش چيست؟ معياري که بايد در دست گرفته شود محتواي اهداف و جهتگيري سياسي اين نيرو است. اساس اسناد پايهاي و موضعگيريهاي سياسي «پژاک» در مورد مسائل عمدة مبارزة طبقاتي ـ اجتماعي نشاندهندة اهداف رفرميستي و سمت و سوي بورژوا ناسيوناليستي اين نيرو است. پژاک به دنبال انجام انقلاب اجتماعي ريشهاي و ساختن سوسياليسم نيست. ايدئولوژي «پژاک» به تبعيت از خط ايدئولوژيک عبدالله اوجالان نگرش رنگ و لعاب خوردهاي از ناسيوناليسم کُرد است در شرايط دنياي امپرياليستي گلوباليزة امروز و به لرزه افتادن ساختارهاي قدرت منطقهاي و بي ثبات شدن مرزهايي که بعد از جنگ جهاني دوم برقرار شده بود. «پژاک» در اطلاعيهها يا پيامهايي که روي سخنش با طبقة حاکمة ايران است (از جمله در اطلاعيهاي که به تازگي در مورد رويدادهاي مهاباد منتشر کرده) درهاي مذاکره و سازش را با هدف امتياز گرفتن و نهايتا شريک شدن در ساختار قدرت باز ميگذارد. اين نيرو در مقاطع مختلف عمليات مسلحانة محدودي را به اجراء درآورده که با توجه به اهداف کلياش فقط ميتواند نقش اهرم فشار داشته باشد. اما تاثير همين حد از مبارزة مسلحانه با وجود چارچوب کلي رفرميستياش جذب نيروهاي تازه نفس از صفوف مختلف مردم و ايجاد يک فضاي مثبت به نفع «پژاک» بوده است. اين مسئله نتيجه و بازتاب ظرفيت مبارزاتي تودهها و تضادهاي حادي است  که در کردستان گره خورده است. اين واقعيتي است که بخشي از نيروهاي سياسي مخالف «پژاک» نميتوانند تشخيص دهند، و يا از زاوية ديد يک رقيب سياسي، مصلحت را در انکارش  ميبينند. n        

چيزهايی که فقط از بيـرون می توان به ميان کارگران برد


سرمایه داری را به تاریخ بسپارید
سرمایه
گرد همآيي اول ماه مه امسال در تهران که توسط «خانة کارگر» سازمان يافت و به گزارش ايلنا بيش از ده هزار نفر در آن شرکت داشتند، چند روزي موضوع بحث نيروهاي چپ و کارگري بود. خبرگزاري ايلنا و مقامات «خانة کارگر» روي اين حضور نسبتا گسترده تاکيد گذاشتند و از «به ميدان آمدن دوبارة کارگران بعد از 8 سال» سخن گفتند. در ميان نيروهاي مخالف رژيم اسلامي اما بحثها حول دو نکته متمرکز شد: يکم، شعارهاي فاشيستي که کارگران و زحمتکشان مهاجر غيرايراني و مشخصا افغانستانيها را نشانه گرفت. دوم، ماهيت ضدمردمي «خانة کارگر» به عنوان يک بازوي نظام جمهوري اسلامي که نقش اصلياش جاسوسي، سرکوب و مهار مبارزات و مبارزان جنبش کارگري بوده و هست. صريح بگوييم اگر آن شعارهاي رسواييآور «کارفرما حيا کن،           افغاني را رها کن» و «کارگر خارجي اخراج بايد گردد»... نبود برگزاري يک مراسم ده هزار نفري کارگري با طرح مطالبات اقتصادي چشم بسياري از نيروها که خود را منتسب به طبقة کارگر ميدانند خيره ميکرد و براي هفتهها و ماهها در موردش تحليل و استنتاج مثبت ارائه ميدادند. رفتار نيروهايي که دهها سال است به ستايش حرکات «غريزي» کارگران مشغولند و به خودرويي کارگري (که از دايرة ايدئولوژي بورژوايي و خريد و فروش «عادلانهتر» نيروي کار فراتر نميرود) کرنش ميکنند نميتوانست جز اين باشد. اينک نيروهاي اکونوميست ـ کارگريست ميخواهند پرانتزي که روز اول ماه مه «خانة کارگر» در جنبش کارگري باز کرد هر چه سريعتر بسته شود و همه چيز برگردد سر جاي اولش و باز هم تکرار همان محدود نگريها و قانونيگراييها و اصلاحطلبيهاي چندين و چند ساله.
نکاتي که در بحثهاي پيرامون اول ماه مه امسال به ميان آمده بازتاب معضلات سياسي ـ اجتماعي و ايدئولوژيک عموميتر است. براي مثال، با بحثي روبرو ميشويم که تلويحا «خانة کارگر» را در برگيرندة بخشي از جنبش کارگري معرفي ميکند؛ گيريم آن را در منتهي اليه راست اين جنبش قرار دهد. کساني که چنين ديدگاهي دارند مراسم اول ماه مه امسال «خانة کارگر» را چنين گزارش ميکنند که هم در آن بخشي از مطالبات کارگران ايران مطرح شد و هم شعارهاي ناسيوناليستي. از معرفي شعارهاي ضدافغاني به عنوان شعارهاي فاشيستي هم ابا دارند و ميخواهند با واژة ناسيوناليستي به اصطلاح قضيه را تلطيف کنند. يا در گزارش تظاهرات آن روز به دنبال اين ميگردند که از کدام نقطه تا کدام خيابان، کارگران خودجوش حرکت کردند و تحت کنترل خانة کارگريها نبودند و شعار معيشتي دادند و از کجا بود که زير چتر آنها رفتند.1 اين نوع نگاه، نتيجة ديدگاهي است که به خود جرات زير سوال کشيدن افکار و باورهاي کهنه و عقبماندگيهاي واقعي در صفوف طبقة کارگر را نميدهد مبادا از «قداست» طبقه کاسته شود. نتيجة عملياش اين ميشود که در کنار توهم آفريناني از جنس توده ـ اکثريتيهاي سابق قرار ميگيرد که به دنبال نقطة تماسي با نظم حاکم ميگردند. به تضادهاي درون بورژوازي حاکم دل بستهاند. نميتوانند از «فرصت هاي» انتخاباتي ـ قانوني دل بکنند. معرفي «خانة کارگر» به عنوان بخشي از جنبش کارگري برخاسته از همين رويکرد است.
گرايش ديگري که در مقالهاي پيرامون مراسم اول ماه مه «خانة کارگر» بروز کرده، به واقع مصداق وسط دعوا نرخ تعيين کردن است. نويسنده که به خاطر شعار فاشيستي ضد افغاني به روي «خانة کارگر» تيغ کشيده و با چهرهاي چپ اين شوينيسم ضدمردمي را رهاورد نئوليبراليسم اقتصادي معرفي ميکند، ناگهان رگ غيرت مردانه (مردسالارانه) اش بيرون ميزند و اعلام ميکند که فمينيسم هم در رديف همينها قرار دارد و سرنخش همان نئوليبراليسم است!2 اين نوع موضعگيري در واقع دروازه را به روي افکار عقب ماندة زن ستيزانه و رفتار ستمگرانه در بين مردان کارگر باز ميگذارد. اين گرايش با همسان جلوه دادن رابطه و تناسب ناسيوناليسم ارتجاعي و فمينيسم با جنبش طبقة کارگر در حقيقت به چشم کارگران خاک ميپاشد و آنان را از تشخيص صف دوست و دشمن باز ميدارد.
کساني هم هستند که قصد دفاع از کارگران افغاني را دارند. اينان به درستي کارگران افغاني را بخشي از طبقة کارگر ايران محسوب ميدارند و معتقدند که جدا کردنشان از بقيه به کل جنبش کارگري ايران لطمه ميزند.3 اما واقعيتي که معمولا به آن نميپردازند ويژگيهاي بخشهاي مختلف طبقة کارگر و تضادهاي مشخصي است که بر صفوف طبقه تاثير ميگذارد. کارگران و زحمتکشان مهاجر افغاني اگر چه توسط کارفرمايان دولتي و بخش خصوصي ايران استثمار ميشوند اما جزيي از کارکرد و حيات سياسي و اجتماعي و اقتصادي جامعة افغانستان هم هستند. بخشي از دستمزدشان چرخ زندگي خانواري را در آن سوي مرز ميچرخاند. ماههايي از سال را به ناگزير يا به خواست خود در جامعهاي ديگر ميگذرانند و به کار کشاورزي يا خدماتي ميپردازند. ناامني دائمي و خطر اخراج، قوانين ستمگرانه جمهوري اسلامي عليه کارگران مهاجر، فوق استثمار و بي حقوقي اجتماعي، تبعيض ملي و رفتارهاي توهين آميز عامه به آنان اجازه نميدهد که حتي يک لحظه خود را شهروند ايران به حساب آورند. فقط کافي است يک بار در اورژانس بيمارستانهاي دولتي به کارگري افغاني که بر اثر سانحة کاري مصدوم و معلول شده است برخورد کنيد تا معني بيحقوقي مطلق را بفهميد. موقعيت اين کارگر را حتي با کارگر پيماني ايراني محروم از بيمة سوانح کاري نميتوان يکي کرد.
ستم ملي و رفتارهاي فاشيستي بر يک زمينة مادي و واقعي يعني تقسيم بنديهاي ملي و کشوري در عصر سرمايهداري امپرياليستي و سلطة ايدئولوژيهاي برتريجويانه، تنگنظرانه و خودخواهانة بورژوايي و فئودالي استوار است. اين مسئله که کارگر افغاني به فوق استثمار تن ميدهد و به طور متوسط نصف کارگران ايراني دستمزد ميگيرد به ساختار قدرت و روابط اقتصادي ـ اجتماعي کلاني که بر جامعه و منطقه و دنيا حاکم است مربوط است. چنين مسئلهاي را نميتوان صرفا و اساسا با تشويق کارگران افغاني به تقاضاي دستمزد بيشتر، يا فراخواندن کارگران ايراني که از دشمني با افغانيها دست بکشند و خواست دستمزد برابر براي آنان را جلو بگذارند حل کرد.
تحميل اين گونه عقب نشينيها در عرصة ساختار دستمزدها و يا قوانين مربوط به مهاجران به طبقة حاکمه سرمايهدار، آن هم در کشوري تحت ديکتاتوري طبقاتي عريان و خشن که تشکلهاي کارگري مستقلش از حق موجوديت و فعاليت آزادانه محرومند و فعالانش تحت فشار و پيگرد دائمي قرار دارند با حرکاتي از جنس همين جنبش کارگري که ميشناسيم عملي نخواهد شد. تجربههاي تاريخي نشان ميدهد که فقط در نتيجة پيشرويهاي آگاهانة جنبشي با هدف انقلاب و ضربه خوردن و به بحران افتادن قدرت سياسي حاکم است که امکان چنين عقب نشينيهاي (موقت يا پايدار) پديد ميآيد. در عين حال، شکل دادن و توانمند کردن چنين جنبشي فقط ميتواند در ارتباط تنگاتنگ با گسترش افق ديد کارگران از منافع اساسي و انقلابي طبقة کارگر به مثابه يک طبقة جهاني و با هدف و آرمان رهايي نوع بشر (و نه فقط اين يا آن بخش از تودة تحت استثمار و ستم، نه فقط در اين يا آن کشور) از زندان جامعة طبقاتي انجام گيرد.
ارتقاء افق ديد طبقة کارگر تا آنجا که رسالت خود را به مثابه رهاکنندگان نوع بشر درک کند، و گسترش افق ديدش تا آنجا که ضرورت و امکان سازماندهي انقلاب اجتماعي و ساختن جنبشي با هدف کسب قدرت سياسي را بفهمد، فرايندي خودجوش و خودکار نيست. درک انقلاب کمونيستي و جذب ديدگاه انترناسيوناليستي و پايداري بر آن، نتيجة فعاليت آگاهگرانة پيشاهنگان کمونيست پرولتاريا بر متن مقاومتها و مبارزات و مقابله با مسير خود به خودي جنبشهاي اعتراضي است. اين سطح و کيفيت از آگاهي فقط ميتواند از بيرون (بيرون از محدودة مبارزات خودجوش و روزمره و «به خود معطوف» کارگري) به ميان طبقه برده شود. بايد تاکيد کنيم که اگر چه پايههاي مادي ديدگاه و سياست انترناسيوناليستي پرولتارياي جهاني در نظام واحد سرمايهداري امپرياليستي، در استثمار نيروي کار و انباشت ارزش در شبکة پيچيده و رنگارنگ اما واحد سرمايههاي بينالمللي استوار است، اما درک و جذب و به عمل در آوردن انترناسيوناليسم امري خود به خودي و ذاتي کارگران نيست. چنين فرايندي در گرو خلاف جريان شنا کردن کمونيستهاي انقلابي، بحث اقناعي با مردم و مبارزة ايدئولوژيک ـ سياسي عليه باورها و گرايشهاي نادرست رايج در جامعه و انتقال آگاهي کمونيستي به ميان توده هاست.
برخلاف گمان يا آرزوهاي کارگر پرستانه، کارگراني را که شبانه روز درگير معضلات نفسگير اقتصادياند و تحت بمباران دائمي ايدئولوژيک ناسيوناليستي ـ راسيستي ـ مذهبي ـ مردسالارانه، نميتوان صرفا با تبليغ مطالبات کارگري، حق طلبي اقتصادي و سياسي، مقاومت در برابر سرکوب، ضرورت متشکل شدن و حتي ضرورت همبستگي با مبارزات جاري کارگران کشورهاي ديگر به جايگاه رهبران جامعه ارتقاء داد. بياثر کردن و کنار زدن شعارهاي زشت و رفتارهاي زهرآگين از صفوف کارگران و مردم، شعارها و رفتارهايي نظير آنچه امسال در مراسم اول ماه مه «خانة کارگر» ديديم فقط با تبليغ و ترويج انترناسيوناليسم بر متن تدارک و سازماندهي انقلاب کمونيستي ميسر ميشود. n
حميد محصص
1) «نظريه پردازان بي عمل، کارگران بي سر» ـ غلامحسين حسيني (24 ارديبهشت 94) ـ ر. ک. به سايت افق روشن.
2) «از تي پارتي و فران ناسيونال تا خانة کارگر» ـ محمد قراگوزلو (14 ارديبهشت 94) ـ ر. ک. به سايت افق روشن.  
3) ر. ک. به اطلاعيه اتحاد بينالمللي در حمايت از کارگران در ايران (3 ماه مه 2015) عليه حملة فاشيستي خانة کارگر به کارگران افغاني.

*

آمريکا: ديگر خشونت نهادينة پليسی بی پاسخ نمی ماند



ساعت 8:39 دقيقه صبح 12 آوريل 2015. محلهاي فقر زده و خشن در بالتيمور. وقتي «فرِدي گرِي» از خانه بيرون آمد سالم بود. هيچ جرمي مرتکب نشده بود. مسلح هم نبود. فقط چشم در چشم پليسهاي گشتي شد. شايد خواست مسيرش را عوض کند. شاهدان ميگويند به هنگام دستگيري مقاومت نکرد. با وجود اين خشونت دستگيري چنان بود که وقتي «فردي» به طرف ماشين پليس برده ميشد از درد پاي شکستهاش فرياد ميکشيد. به گفته پليس، «فرِدي» 11 دقيقه بعد از دستگيري به وانت پليس منتقل شد. ساعت 8:46 دقيقه به پاي او زنجير زدند. ساعت 9:24 دقيقه وقتي وانت به ايستگاه پليس رسيد ستون فقرات «فردي» شکسته بود. مددکاران/ پرستاران به مدت 21 دقيقه مشغول معالجه «فرِدي» شدند. ساعت 9:45 دقيقه صبح «فرِدي» که در کما فرو رفته بود به مرکز شوک دانشگاه مريلند منتقل شد. سه مهرة پشتش شکسته بود و حنجرهاش له شده بود. روز 19 آوريل 2015 «فردي گري» در گذشت. او به هنگام مرگ 25 ساله بود.
اين قتل وحشيانه بالتيمور را به حرکت در آورد. اين شهر با 63 در صد جمعيت سياهپوست، که زماني از مراکز صنايع فولاد بود سالهاست به شهري فقر زده با ساختمانهاي متروکه و خرابه تبديل شده. بالتيمور با خيزش به هنگام و بر حق خود مردم جهان را بار ديگر متوجه جنايات سيستماتيک پليس آمريکا کرد. مبارزه به تظاهرات محدود نشد و تودههاي محروم دست به شورش زدند و اقشار مختلف را به خود جلب کردند. ترس از فراگير شدن شورش حاکمان را مجبور کرد که شش پليسي را که مستقيما در قتل «فردي» دست داشتند به جرم قتل و يا همکاري در قتل تفهيم اتهام کند. البته اين مسئله به معني محکوم شدن اين شش پليس نيست. فعلا شش نفرشان بدون اين که حقوقشان قطع شود در خانههايشان نشستهاند .
اين اولين باري نيست که يک سياهپوست آمريکايي به دست پليس به قتل ميرسد. در عرض 85 روز اول سال 2015 حداقل 78 انسان غيرمسلح توسط پليس آمريکا کشته شدهاند . فقط در ماه مارس 115 نفر توسط پليس به قتل رسيدند. ارزيابي محافظه کارانه خود ارگانهاي دولتي حاکي از اين است که سالانه حدود 400 نفر به هنگام دستگيري کشته ميشوند. اکثر اين افراد سياه پوست هستند.
«جيسون هاريسون» مرد جوان روان نژندي بود که با مادرش در دالاس زندگي ميکرد. يک بار مادرش براي کمک به اورژانس تلفن زد ولي در عوض چندين پليس دم در حاضر شدند. مسلح به سلاح گرم با جليقة ضد گلوله. جيسون يک آچار پيچگوشتي به دست داشت. پليسها فرياد زدند که آچار را زمين بگذار ولي جيسون تکان نخورد. پليس آتش گشود و جيسون را در مقابل چشمان مادرش سوراخ سوراخ کرد.
«فيليپ وايت» يک جوان 22 ساله اهل نيوجرسي بود. اواخر ماه مارس امسال پليس به دليلي نامعلوم به خانهاش ريخت. به او دستبند زدند، او را از خانه بيرون بردند و روي زمين پرتش کردند. با لگد و باتوم به جانش افتادند. لگدکوبش کردند. سپس يکي از پليسها به ماشين پليس رفت و سگ پليس را آورد و به جان فيليپ انداخت. سگ صورت فيليپ را دريد، سراسر تن فيليپ را دريد. ده ساعت بعد «فيلپ وايت» ديگر زنده نبود.
چنين وقايعي استثنا نيست. ساکنين محلات فقير نشين شهرهاي آمريکا به طور شبانه روزي تحت حملات وحشيانه پليس هستند. آماج اصلي اين حملات را سياه پوستان تشکيل ميدهند. تقريبا در هيچ يک از اين موارد افراد پليس حتي متهم هم نميشوند چه برسد به اين که محاکمه و محکوم شوند.
ولي اوضاع هميشه اين سان نميماند. سال گذشته وقتي پليس وحشيانه «مايکل براون» را از پشت به گلوله بست و کشت، ورق برگشت. انگار با اشکهاي مادر مايکل کاسه صبر مردم فرگوسن لبريز شد. به پا خاستند و فرياد خشمشان را به گوش همه مردم آمريکا و به گوش جهانيان رساندند. مردم در ساير نقاط را هم فراخواندند و مبارزه گسترش يافت. دهها هزار نفر خانهها را رها کردند و با مشتهاي گره کرده به خيابان آمدند.
البته حاکمان حتي حاضر نشدند جانيان را متهم کنند ولي موجي که به راه افتاده بود مبارزه را به سطح ديگري ارتقا داد. وقتي پليس «اريک گاردنر» را به جرم فروش سيگار (به هنگام دستگيري) خفه کرد و کشت، مردم در بسياري از شهرهاي آمريکا شعار «داريم خفه ميشويم» را سرلوحه اعتراضات خود کردند.
آن چه در گسترده شدن و ادامهکاري اين مبارزات تاثير داشته و بخش قابل توجهي از مردم را از رفتن به زير چتر رفرميستهايي که خواهان فرستادن مردم به خانهها و قناعت به کانالهاي قضايي بودند بازداشته، شرکت فعال کمونيستهاي انقلابي در اين مبارزات است. حزب کمونيست انقلابي آمريکا (آرسيپي) سالهاست که مبارزه با خشونت پليسي را به عنوان يکي از فراخوانهاي مبارزاتي خود برگزيده است.
 اين فراخوان که در چارچوب «مقابله با حبس گسترده» جاي ميگيرد بخشي از «دو ابتکار عمل تودهاي» اين حزب است. (ابتکار ديگر «مقابله با زن ستيزي» است). حزب اين مبارزات را يک مسئله در خود نميبيند و شرکت در اين مبارزات را بخش مهمي از مبارزه براي جا انداختن انقلاب و کمونيسم در اذهان مردم و درگير کردن تعداد هر چه بيشتري از پيشروان در جنبشي براي انقلاب و در حزب ميداند. ولي اين مبارزات صرفا زميني براي عضو گيري نيست. کمونيستهاي انقلابي آمريکا ميدانند که مقابله با شرايط سرکوبگرانه و ناعادلانهاي که حاکميت به مردم تحميل ميکند نقش مهمي در کمر راست کردن مردم از زير بار ستم دارد و دستمايههاي انقلابي که در پيش است بدون اين گونه مبارزات فراهم نميآيد. به زانو در آمدن طبقات تحتاني و غرق شدنشان در زندگي تحقير آميزي که حاکميت به تودهها تحميل ميکند، بر اقشار ديگر جامعه نيز تاثير ميگذارد و کنترل و سرکوب جامعه را براي بورژوازي تسهيل ميکند. آرسيپي نه تنها فعالانه در اين مبارزات شرکت ميکند بلکه با ايجاد اتحادهاي گوناگون با ساير نيروها و شخصيتهاي مترقي در تسريع و گسترش آنها ميکوشد.
شعارهاي مبارزاتي در شرايط متفاوت تغيير ميکنند. در چارچوب مقابله با زن ستيزي اتحادي ضد پورنوگرافي شکل ميگيرد، يا در مقابله با ممنوعيت سقط جنين. در چارچوب مقابله با نسلکشي خزنده و دائمي که به شکل حبس گسترده سياهپوستان جريان دارد، اتحاد و مبارزهاي عليه توقيف گسترده در خيابان و بازرسيهاي بدني بر پا ميشود، يا شعارهايي نظير «عدالت براي مايکل براون»، «زندگي سياهان باارزش است» به ميان ميآيد. ولي همة اينها زير چتر شعار «با قدرت بجنگيم، مردم را براي انقلاب متحول کنيم» قرار ميگيرد. و از آن جا که هدف، ايجاد جنبشي براي انقلاب است، تبليغات و افشاگريهاي حزب به مسئلهاي که مستقيما جرقة اعتراضات را زده محدود نميشود.
براي مردمي که به طور خودبخودي در مقابل ظلم به پا خاستهاند، ماهيت و ريشه ستمي که بر آنها روا ميشود پوشيده است؛ راه رهايي از اين شرايط ستمگرانه را نيز نميدانند. ارتباط مبارزات مختلف با يکديگر چيزي نيست که به طور خود به خودي و راحت فهميده شود. شرايط ذهني و گرايش خودبهخودي طوري است که حتي توجه به مبارزات ديگر نوعي منحرف شدن از هدف فوري مبارزه به نظر ميرسد. ولي آرسيپي ميداند که مبارزات اقشار مختلف و حول خواستههاي متفاوت هر چند ديناميکهاي متفاوتي دارد ولي درک از شرايط کلي ستمگري کليد گسست از زنجيرهايي است که مانع شرکت همه جانبه و جسورانه مردم در انقلاب ميشود. مقابله با مردسالاري که در ميان سياهان آمريکا اشکال خشن و زشتي نيز به خود ميگيرد بخشي از کار اين رفقاست که به دليل شرکت وسيع و فعال و جسورانة زنان در اعتراضات و شورشها اهميت دو چندان دارد.
فعالين آرسيپي شورشيان را به گسترش افق ديد خود دعوت ميکنند، به مبارزه براي انقلاب و براي رهايي کل بشريت. توضيح ستم بر زنان و نقش سياستهاي حاکم و ايدئولوژي ضد زن در تحميق و سرکوب کل جامعه در دل خيزشهاي ضد پليس مطرح ميشود. n

سيما توکلی