بنکسي (Banksy)
ديوار نگار سياسيِ اهل بريتانيا است که با سبک استنسيل (گرده برداري) زشتي هاي جامعه
و جهان سرمايه داري را بر روي ديوار به نقد مي کشد. او ناشناس اما مشهور و در ميان
جوانان معترض به وضع موجود محبوب است. بنکسي، تازه ترين آثارش را بر ديوارهاي اردوگاه
مهاجرين در شهر کاله فرانسه که به «جنگل» معروف شده است، به تصوير کشيد. چهار گرافيتي
مختلف با مضمون دفاع از مهاجرين. از ميان اين آثار، تصويري از استيو جابز بنيانگذار
شرکت کامپيوتري اپل، جلب نظر بسيار کرده است. بنکسي با انتشار بيانيه اي در توضيح اين
اثر گفت: «ما اغلب معتقديم که مهاجران از منابع کشوري که به آن مهاجرت کرده اند، استفاده
مي کنند. اما استيو جابز هم پسر يک مهاجر سوري بود.»
بنکسي از سال 1990 بدون فاش کردن نام واقعي و چهره اش، آثار گرافيتي زيادي را
بر در و ديوار شهرهاي مختلف خلق کرده است. آثاري با جهتگيري مترقي ضد سيستم، ضد جنگ،
سرکوب، فقر و شکاف طبقاتي. حتا جوانان گرافيتي کار ايراني ، تحت تأثير آثار و ايده
هاي بنکسي هستند و اين را در آثار اعتراضي و نقد طنزآلود برخي از آثار گرافيتي کاران
شهرک اکباتان که خاستگاه هنر خياباني در تهران است، مي توان ديد. بنکسي فيلم هم مي
سازد. حتي در سال 2010 براي کارگرداني فيلم «خروج از هديه فروشي» نامزد جايزه اسکار
شد اما در آن مراسم نيز حاضر نشد تا همچنان چهره و نام واقعي اش ناشناس بماند.
يکي از آثار چهارگانة اخير او که بر ديوارهاي شهر کاله کشيده شد، تصوير قايق
در هم شکسته اي است که تعدادي مهاجر بر آن سوار هستند. ايدة اين کار برگرفته از نقاشي
مشهور «کلک مدوسا» (The Raft of the Medusa) اثر تئودور ژريکو است. اين اثر روايتگر حادثة
به گل نشستن ناو جنگي فرانسوي است که در 1816 براي مستعمره کردن سنگال به آفريقا رفته
بود اما به گل مي نشيند. افسران و تعدادي خدمه با قايق هاي نجات خود را از مهلکه بيرون
مي کشند اما 150 سرباز را رها مي کنند. 150 نفر کلکي ساختند و بر آن نشستند اما فقط
10 نفر نجات يافتند. بنکسي با دست مايه قرار دادن اين تابلوي تاريخي، در واقع به مخاطبينش
مي گويد مردمان مرفه اروپا بر کشتي هاي مستحکم رفاه و امنيت سوارند و مهاجريني که از
پي امواج مديترانه به مرزهاي اين قاره ميرسند، بخش کوچکي از نجات يافتگان جنگها و فلاکتهاي
مهيب هستند، با قايقهاي شکننده و سرگردان بر درياها.
اما مضمون ديوار نگاري «استيو جابز» او و بيانية اخيرش يک کمبود جدي سياسي و
ايدئولوژيک دارد. او در بيانيه اش مي گويد: « اپل يکي از سودآورترين کمپانيهاي جهان است. اين کمپاني بيش از 7 ميليارد دلار
در سال ماليات مي دهد و اگر امروز کمپاني اپل وجود دارد تنها به اين دليل است که آن
ها به يک مرد جوان از شهر حمص سوريه اجازه کار دادند.» فراخوان بنکسي به مردم اروپا،
تغيير ديد منفي شان نسبت به مهاجرين است و اينکه زواياي مثبت اين پديده را هم ببينند
و اگر مرزهاي شان را بر مهاجرين ببندند، شايد استيو جابزهاي بالقوه اي به اروپا نرسيده
و شکوفا نشوند!
اما مسئله مهاجرين را نمي توان با ديد مثبت ادغام شدن عده اي از آنها در سيستم
و استعدادهاي نهفته و بالقوه شان توضيح داد. مسئلة نيم ميليون پناهنده اي که اخيرا
به اروپا وارد شده اند يا پشت مرزهاي نکبتي آن مانده اند، جدا از سرنوشت ميلياردها
انساني نيست که در فقر و بي خانماني ناشي از عملکرد سيستم سرمايه داري در سراسر جهان
به سر مي برند و بسياري از آنان قايقهاي شکسته و امواج مرگبار دريا را امن تر از زمين
محل سکونت شان ميدانند. مسئله اين نيست که يک يا چند نفر از صدها هزار پناهنده و مهاجر
موج اخير به استيو جابزهاي ايده آل نظام سرمايه داري تبديل ميشوند يا نه. مسئلة اصلي
ماهيت و عملکرد و قوانين دروني خود اين سيستم است که «دست پنهان بازار آزادش» سالانه
ده ها هزار نفر را فقط در خروش درياها به کام مرگ فرو مي برد و چندين برابر آن را در
گوشه و کنار جهان فقر و نا امني و جنگ به نابودي مي کشاند. مسئله دقيقا اين است که
جهاني بايد ساخت که در آن استيو جابز الگوييي براي دفاع از بي سرپناهان و رانده شدگان
نباشد!
حتي هنرمند مردمي و مترقيي چون بنکسي هم نمي بيند که ماليات دهي و نبوغ و ابتکار
عمل امثال جابز هم از تباهي اين سيستم جدا نيست. سود آوري و «کار آفريني» شرکتهايي
مانند اپل جدا از شبکة بين المللي بهره کشي نظام جهاني سرمايه داري نيست. بدون وجود
چنين استثماري آن هم با ابعاد جهاني، مدار سودآوري و توليد شرکتهايي چون اپل متحقق
نشده و کامل نميشود. پشت «نبوغ و خلاقيت» استيو جابزها، کار ساده و بدني صدها هزار
کارگر ساده و از جمله کودکان کار در چين خفته
است. ابداعات و طراحي هاي کامپيوتري در درة سليکان در ايالات متحده، بدون فوق استثمار
کارگران در زنجيره ي کارخانه هاي فاکسکان نمي تواند ثروتي انباشت کند که مالياتش هفت
ميليارد دلار در سال باشد. بدون بيگاري هاي حداقل 12 ساعت در روز آن هم با حقوق زير
10 دلار، فرايند توليد و توليد محصولات اپل امکان پذير نيست. در زندگي واقعي، از سيب
گاز زدة برند اپل خون صدها هزار بردة کار در هند و چين و ويتنام و سنگاپور که سود شرکت
اپل بر بيگاري آنان بنا شده است مي چکد و نه نبوغ استيو جابز. شکاف ميان «نابغه هاي»
دره سليکان و کارگران توليد کننده ي ابزار الکترونيکي ظريف، يکي از تبارزات تضاد اساسي
نظام سرمايه داري است: تضاد ميان توليد اجتماعي که ابعاد جهاني يافته با کنترل و تصاحب
خصوصي اين توليد اجتماعي و ثروت هاي اجتماعا توليد شده.
بايد از حق مهاجرين به عبور از مرزها دفاع کرد و کار بنکسي در اين زمينه عالي
است. اما واقعيت را بايد ديد و آن را تغيير داد: اين شکاف با ورود ميليون ها مهاجر
به کشورهاي «شمال» بسته نمي شود؛ کل نظام سرمايه داري بايد جايش را به نظام کمونيستي
بدهد و چنين تحولي نيازمند راديکال ترين انقلاب تاريخ بشر است.
چرخة تبهکارانة يک طرف استيو جابزها و در طرف ديگر بردگان و کودکان کار و مهاجرين
طعمة درياها جز از طريق در هم شکستن موتور محرکة اصلي نظام سرمايه داري امکان پذير
نيست. حق با بنکسي است، چنانکه در گرافيتي قايقش مي گويد سيستم حاکم بر جهان به گونه
اي عمل مي کند که همة مردم بر کشتي هاي امن و مستحکم سوار نيستند. بله، اکثريت مطلق
مردم جهان بر قايقهاي شکننده سرگردانند اما استيو جابز حتي اگر پسر يک مهاجر سوري به
نام عبدالفتاح جان جندلي هم باشد، با تبديل شدن به بنيان گذار يکي از بزرگترين شرکتهاي
سرمايه داري جهان، در قايق زحمتکشان و بي خانمانها و رانده شدگان سوار نيست.
نه! پرتره جابز با روح حاکم بر گرافيتي هاي بنکسي و هدف هنر او، بسيار بيگانه
است. n
بهرام رفيع
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر