دو یادداشت
سرسخن - از نشریه آتش – شماره ۵۸
۱- علیه سیاست سرکوب و اعدام بهپا خیزیم!
ماشینِ سرکوب و اعدامِ
دستجمعی جمهوری اسلامی، شتاب گرفته است. در مرداد ماه، تعدادِ قابل توجهی زندانی تحت
عنوانهای مختلف، سیاسی، سلفی، موادِ مخدر
به دار آویخته شدند. اعترافگیری در زیرِ شکنجه، محاکمات نهایتا ۱۵ دقیقهای،
وکلای تسخیری که کمتر از دادستان نبودند، تصویری از این اعدامها را نشان میدهد. شماری
از فعالین سیاسی و مدنی بی هیچ توضیحی بازداشت و مواخذه و تهدید شدند. سرکوب و اعدام،
سیاست همیشگی جمهوری اسلامی در رویارویی با تضادها و مشکلاتش بوده و رژیم بدونِ این
سیاست معنایی نخواهد داشت. اما در دورههایی به موازات تشدید تضادهایش (با تودههای
مردم، تضادهای درون خودش، در روابط بینالمللی و...)، این سیاست، افسارگسیختهتر و
پرشتابتر بهپیش رفته است. تهاجمِ کنونی جمهوری اسلامی را نیز باید بر این بستر دید. سرمایهگذاری جمهوری
اسلامی بر روی «برجام» نتوانست دردِ اقتصادِ بیمارِ ایران را درمان کند و بر بستر بحران
نظامِ سرمایهداری امپریالیستی و تضادها و رقابتهای میان قدرتهای بزرگ و اولویتهای
آنها، دورنمایی روشن ندارد. خود این مساله، موجبِ بیاعتمادی بیشتر تودههای مردم
نسبت به جمهوری اسلامی و قابلیتش در فائق آمدن بر وضعیتِ وخیم اقتصادی گشته و به شکلهایی
از مبارزه و مقاومت (مثبت و منفی؛ چه بهصورتِ اعتراضات و اعتصابات کارگری و دیگر قشرهای
مردم و چه به صورت خودکشی و خودسوزی گسترش یافته در میانِ جوانان و تودههای محروم)،
دامن زده است. همین مساله تضادهای درون جناح های حاکمیت را نیز تشدید کرده و بهخصوص
در شرایطی که چند ماه بیشتر به انتخابات ریاست جمهوری باقی نمانده، کشمکش و رقابتهای
درون ارتجاع را حادتر کرده است. در عرصهی خارجی، جمهوری اسلامی هرچه بیشتر در گردابِ
جنگهای ارتجاعی و نیابتی خاورمیانه فرو میرود. شرکت فعال جمهوری اسلامی در جنگ ارتجاعی
جاری در سوریه و اینکه نتیجهی این جنگ چه شود، برای جمهوری اسلامی و موقعیتش در
منطقه، تبدیل به مسالهای استراتژیک، ایدئولوژیک، حیثیتی و «غیرتی» شده است. درشرایطیکه
روشن نیست سرنوشتِ جنگ در سوریه چه خواهد شد و چه چیزی گیرِ جمهوری اسلامی خواهد آمد،
اما ضرورتهای مقابلِ روی رژیم، حکم میکند که هرچه بیشتر درون این گرداب قرار بگیرد.
و این خود، منشاء تضادهای جدید میشود.
در چنین فضایی است
که «راه حل» همیشگی یعنی تشدید سرکوب و خفقان و ارعاب، میدان را بیشتر اشغال میکند.
در برابر این یورش وحشیانه، راه حل ما فقط
دست زدن به مبارزه و اعتراض سازمانیافته علیه جمهوری اسلامی است. بهرغمِ شاخ و شانه
کشیدنهای سردمداران رژیم، آنها در وضعیتِ شکنندهای بهسر میبرند و اعمالِ جنایتکارانهشان
خود مدعی ایناست. یک مبارزهی متحد و پیگیر علیه سیاستِ اعدام و سرکوب جمهوری اسلامی،
قابلیت این را دارد که مرتجعین را به عقبنشینی وادار کند. مبارزهای پیوندخورده با
دورنمای انقلاب اجتماعی و سرنگونی نظام اسلامی.
۲- نه میبخشیم،
نه فراموش میکنیم!
۲۸ سال از قتل عامِ هزاران زندانی سیاسی در تابستانِ ۱۳۶۷ میگذرد. جنایتی نابخشودنی
و فراموش ناشدنی. در این مورد زیاد گفته شده، خاطرات نوشته شده، دادگاهها تشکیل شده
است. اما تازمانیکه این نظام وجود دارد و تازمانیکه حسابرسی به عاملین و آمرین این
جنایت به نتیجهی عملی نرسیده، باید باز هم گفت و نوشت.
جنایت دههی شصت علیه
زندانیان سیاسی، ارتباط لاینفک با کارکرد و ماهیت نظام سرمایهداری- تئوکراتیک حاکم
بر ایران داشت و محصول عملکرد کلیت جمهوری اسلامی بود؛ این کشتار و تمام سرکوبهای
دههی شصت، محصول یک نبرد طبقاتی بود، نبردی برای ریشهکن کردن جمهوری اسلامی و استقرار
یک جامعهی متفاوت. اگرچه بازیگران این نبرد بزرگ، گرایشهای سیاسی گوناگون داشتند
اما خصلت عمده ی مبارزه در آن دهه همین مساله بود.
فرمان قتل عام زندانیان
سیاسی در سال ۶۷ از طرفِ شخصِ خمینی صادر شد. (۱) رهبرِ آن زمان جمهوری اسلامی در هراس
از عاقبت جنگ ارتجاعی ایران و عراق و نتایج «نوشیدن جام زهر» اول از همه به یاد زندانیان
سیاسی، سرموضعیها، مخالفین، افتاد و وجود «مزاحم» آنان را در فردای زهرنوشی و عقبنشینی
از شعار عوافریبانهی «جنگ تا فتح قدس» را فهمید. حال که میبایست از موقعیتی ضعیف،
جام زهر نوشیده شده و تسلیم می شد، پس باید صحنهی جامعه از آن دسته کسانی که به این
طریق و آن طریق، مخالف یا منتقد جدی این نظام بودند خالی می شد. سنگرهای انقلاب که
در زندانهای جمهوری اسلامی معنی یافته بود باید تخلیه میشد. به این ترتیب بود که
یکی از بزرگترین جنایتها صورت گرفت. در فاصله
ای کوتاه هزاران زندانی سیاسی اعدام شدند. دلایل روشن است: یک نظام طبقاتی در موقعیتی
اضطراری با آمرین و عاملینش به جنگ با ایدهها و اعمال طبقاتی و سیاسی مخالف خود برخاست.
این نظام چون در موقعیت دست بالا قرار داشت، چون نیروهای امنیتی سرکوبگر را زیر نگین
خود داشت، قادر شد دست به چنین جنایتی بزند. جنایتی بزرگ که کل هیئت حاکمهی ایران
(همانها که بعدا به اصلاحطلب، اعتدالگرا و محافظهکار معروف شدند) در آن سهیم بودند.
چندین هزار زندانی بعد از برگزاری «محاکمات» چند دقیقهای بهدار آویخته شدند و اجسادشان
مخفیانه در گورهای جمعی و بینام و نشان بهخاک سپرده شد. اما چنین کشتاری را نمیشد
پنهان کرد. خانوادههای جانباختگان کشتار تابستانِ خونین ۱۳۶۷ و یاران و همراهانشان، نیروهای
آزادیخواه و کمونیست با اشک و خشم خبر را فریاد کردند و به گوش جامعه و جهان رساندند.
قدرتهای تبهکار امپریالیست که مشغول زد و بندهای پر منفعت با رژیم اسلامی بودند، موضوع
را عامدانه مسکوت گذاشتند تا «طرف معامله» دچار دردسر نشود و فضای مناسب برای فعالیت
سرمایه و کسب سودهای امپریالیستی به هم نخورد. بخشهایی از مردم نیز در برابر خبر کشتار
سکوت اختیار کردند؛ چرا که به «تغییرات مثبت» در فضای بعد از خاتمهی جنگ ایران و عراق
امید بسته بودند و نمیخواستند خود را به دردسر بیندازند. و کم نبودند کسانی که وحشیگریهای رژیم اسلامی مرعوبشان کرده بود. میدانستند که
باید کاری کرد اما خود را ناتوان میدیدند. پس عکسالعملی نشان ندادند. اما «خاوران»
و خاوران های دیگر در سراسر کشور که سند کشتار ۶۷ و سال های قبل از آن بود در هیبت
یک جنبش پا گرفت. خانوادههای جانباختگان در
برابر تهدید و فشار و سرکوب ایستادند و پا پس نکشیدند. مضمون عملشان «فراموش نمیکنیم
و نمی بخشیم» بود. نیروهای کمونیست و ضد رژیم نیز سال از پی سال، یادمان جانباختگان
زندانی در دهۀ ۶۰ را برگزار کردند و جمهوری اسلامی را در کلیّتش رسوا کردند. با به
میدان آمدن نسلهای جدید و دامن گرفتن مقاومتها و شورشها، مسالهی جنایات دههی ۶۰
به بحثهای عمومی راه یافت. پرسشها بر سر
این جنایت آنقدر گسترده شد که حتا به کشمکشهای درون هیئت حاکمه راه یافت. اما حافظهی
تاریخی جامعه بیدار شده بود. کشتار ۱۳۶۷ و جنایات جمهوری اسلامی در دههی ۶۰ نمیتوانست
به فراموشی سپرده شود. واقعیت این است که زندانیان سیاسی دههی ۶۰ و جانباختگانی که
حاضر نشدند در برابر رژیم ضدمردمی اسلامی تن به سازش و تسلیم دهند، تضاد آشتیناپذیر
تودههای مردم با طبقهی مرتجع حاکم و نظام ستمکار طبقاتی را نمایندگی میکردند. در
صف اول نبرد آگاهانه و متشکل با جمهوری اسلامی ایستاده بودند و به جرم تلاش برای ساختن
جامعهای متفاوت و آزاد از روابط اسارتبار و پوسیده کشته شدند. این موقعیت، مختص جامعهی
ایران و انقلابیون جانباختهاش نیست. در سراسر دنیا، کمونیستها و آزادیخواهانی که
در زندان پرچم مقاومت و سازشناپذیری را بلند کردند و در راه آرمان های انقلابی جان
باختند، همین موقعیت را در ذهنیت جامعه پیدا میکنند. نسلهای بعدی بهعنوان سرمشق
فداکاری به آنان رجوع میکنند. سیاست انقلابی و فرهنگ آلترناتیو از خاطرهی مبارزهی
آنان تغذیه میکند و بارور میشود. در مقابل، حکومتها جابهجا میشوند، اما پروندهی
جنایاتی که نسلهای گذشتهی طبقهی حاکم، مرتکب شدهاند بهحق روی میز میآید. مردم،
بهدرستی آن جنایات را دیرکی میبینند که قدرت ضد مردمی امروز بر آن استوار شده است.
چنین است که رد خونین جنایات دیروز به نقطهی ضعف و عامل شکنندگی دائمی نظام ستمگر
تبدیل میشود.
سخن گفتن از جنایتهای
دههی ۶۰، بازخوانی تاریخ یک دولت ارتجاعی و مبارزه علیه آن است، بازخوانی تاریخ فکر
و عمل یک نسل انقلابی و آرمانجو که پیشتاز و نویددهندهی جامعهای نوین بود؛ موردی
است بیبدیل برای تبلیغ و اشاعهی ایده و عملِ
مبارزین کمونیست و درسآموزی نقادانه از آنان برای اینکه مجهزتر از قبل، مبارزه
برای سرنگونی جمهوری اسلامی را به پیش ببریم.
«آتش»
پانوشت:
(۱): تمام سران جمهوری
اسلامی (چه در آن دوره و چه امروز) از این جنایت باخبر بوده و یا در آن مستقیما دست
داشتهاند. امروز که ۲۸ سال از آن کشتار میگذرد، لاریجانی رئیس قوهی قضائیه وقحیانه
میگوید: «آنچه از احکام دادگاهها بر حسب موازین شرعی و قوانین انجام شده است قابل
خدشه نیست و حکم گروههای محارب، کاملا آشکار است». رازینی از مسئولان قضایی و عضو
«هیئت مرگ» میگوید: «مسئلهی ۶٧ خیلی پیچیده نیست. ما این شهامت را داشتیم که هرکس
را اعدام کردهایم، نوشتیم این آقا به این دلیل اعدام شده است و زیر آن را امضا کردهایم
و این افتخاری است برای ما». خاتمی امام جمعهی موقت تهران میگوید: «آنچه امام راحل
در سال ۶۷ صورت داد کاری فقهی، قرآنی، انقلابی و خدمتی بزرگ به ملت مسلمان ایران بود.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر