۱۳۹۵ مهر ۲, جمعه

نگاهي به فيلم لانتوري

نگاهي به فيلم لانتوري


ستاره مهری
از نشریه آتش  شماره ۵۹




لانتوری، سومین فیلم ساخته‌ی رضا درمیشیان است. بازیگرانی چون نوید محمدزاده (پاشا)، مریم پالیزبان (مریم)، باران کوثری (بارون) و... در آن بازی می‌کنند.
لانتوری، فیلمی درباره‌ی معضلات اجتماعی است. قالب مستند - داستانی آن، نظرات مختلف و گاه متناقضی درباره‌ی شخصیت‌های فیلم در اختیار بیننده قرار می‌دهد. مستندی که بخشی از فیلم است و بازیگران آن نظرات قشرهای مختلف جامعه را نمایندگی می‌کنند: روشنفکر، حقوق‌دان، متدین دلواپس، روزنامه‌نگار، قاضی، افرادی که در جریان ماجرا بوده‌اند و...
داستان فیلم از این قرار است که پاشا پسر جوانی است که در پرورشگاه بزرگ شده است. عاشق بچه‌های پرورشگاهی است، همیشه به آن‌ها سر می‌زند و تلاش می‌کند تا آرزوهایشان را برآورده کند. پاشا، باران و دو نفر دیگر یک باند سرقت و زورگیری تشکیل می‌دهند که بعدها نام لانتوری رویشان گذاشته می‌شود. به‌سراغ سرمایه‌دار‌ها که تعدادی از آن‌ها آقازاده هستند، می‌روند و زورگیری می‌کنند. برخی تحلیل‌ها در بخش مستند فیلم، پاشا را طوری توصیف می‌کنند که رابین‌هود را یادآور می‌شود، کسی که از دارا می‌گیرد و به ندار می‌دهد.
مریم، روزنامه‌نگار و مددکار اجتماعی است. دختری، جدی، فعال و مستقل که در زمینه‌های مختلف اجتماعی مانند حقوق زنان و بخشش محکومان به قصاص فعالیت می‌کند.
این دو طی ماجرایی با هم آشنا می‌شوند. پاشا، عاشق مریم می‌شود و به او ابراز علاقه می‌کند اما مریم نمی‌پذیرد. در یکی از دیدارهایشان وقتی پاشا مطمئن می‌شود که مریم به او علاقه‌ای ندارد، روی صورتش اسید می‌پاشد. با پیگیری و شکایت مریم، پاشا به قصاص و کور شدن با اسید محکوم می‌شود. در آخرین لحظه، مریم پشیمان می‌شود و می‌بخشد و...
درمیشیان در این فیلم روی دو معضل اساسی دست می‌گذارد که گسل‌هایی حاد و واقعی در جامعه هستند: یکی اختلاف طبقاتی و فقر و دیگری مسأله‌ی زنان و به‌طور خاص در این فیلم جنایت اسید‌پاشی. اختلاف شدید طبقاتی و نتایج آن در زندگی مردم بیداد می‌کند و خود را به شکل‌های مختلف نشان می‌دهد. زندگی میلیون‌ها نفر زیر خط فقر، بیکاری، اعتیاد، فحشا از یک‌طرف و زندگی‌های اشرافی تعداد محدودی، دستمزدهای نجومی، اختلاس‌های میلیاردی و... از طرف دیگر. چنین وضعیتی، اتفاقی نیست و حاصل مناسبات سرمایه‌داری، استثمار و ستم برخاسته از این مناسبات و حاکمیت جمهوری اسلامی است. فیلم به این‌ها نمی‌پردازد و صرفا در چهارچوب برخورد فردی با تبارزاتِی از تبعیض طبقاتی باقی می‌ماند. در حالی‌که این نوع برخوردهای فردی و تلاش برای گرفتن انتقام از هر تَک سرمایه دار، تقلیل‌گرایی، به‌هرز دادن نیرو و انرژی در مسیری بی‌حاصل است. از بین بردن این نظام و سرنگونی طبقه‌ی استثمارگر سرمایه داران، تنها به یک راه حل انقلابی و سیستماتیک نیاز دارد. انقلابی که بنیان این مناسبات را تغییر اساسی دهد و به‌دنبال از بین بردن طبقات باشد.
مسأله‌ی مهم دیگر فیلم، مسأله‌ی زن است. اسیدپاشی،‌ پُررنگ و مشکلات حقوقی مرتبط با آن در محوریت قرار گرفته است. در مورد اسید‌پاشی، فیلم لانتوری به‌طورمداوم، بیننده را بر سر یک دو راهی قرار می‌دهد: قصاص یا بخشش؟ و درنهایت به مخاطب پیام بخشش می‌دهد.
در سیستم قضایی جمهوری اسلامی، مجازات قصاص در چنین پرونده‌هایی در دستور کار قرار دارد. اما اسیدپاشی یک اتفاق نیست، یک فرهنگ و ایدئولوژی است. خشونتی است که معمولا علیه زنان انجام می‌شود. ایدئولوژی ای که پشتوانه‌‌ی عظیم تبلیغاتی و مالی  دولتِ دینی و مردسالار را دارد؛ جامعه‌ی مردسالار و جایگاه فرودست زنان در آن، نقش دین و قوانین فقهی و مجوزی که برای مالکیت بر زن را به مرد می‌دهد. البته اسیدپاشی همیشه هم فردی و با انگیزه‌ی انتقام نیست. جنایت عظیمی که در ماجرای اسیدپاشی اصفهان رخ داد، نشان از در کار بودن دست حکومت داشت؛ اقدامی که تقویت و بازتولیدکننده‌ی اقدامات فردی اسیدپاشی با انگیزه‌ی انتقام است. هرچند در حرف‌های چند تن از مصاحبه‌شوندگان فیلم از مردسالاری و برابری زن و مرد صحبت می‌شود، اما این سیستم حاکم و ارزش‌های ارتجاعی‌اش نیست که زیر سؤال می‌رود. نکته‌ی دیگر درباره‌ی اسیدپاشی این است که صرفا به از بین رفتن زیبایی زنان تقلیل داده می‌شود درحالی‌که تمام زندگی و هویت فرد در این اقدام، مورد حمله قرار می‌گیرد.  
اما درمورد پیام فیلم در مورد بخشش مجازاتِ قصاص باید تفاوت قائل شد بین مبارزه با مجازات اسلامی از نوعِ قصاص و مبارزه برای بخشش‌های فردی. تردیدی نیست که قانونِ سبعانهِ قصاص و هر نوع مجازاتِ مبتنی بر قوانینِ جنایت‌کارانه‌ی دینی، باید ریشه کن شود. بخشش‌های فردی تا زمانی که این قوانین موجودند و نظامِ قضایی بر این پایه مبتنی است، تغییری در شرایط ایجاد نخواهد کرد.
نکته‌ی ضد زن رایج دیگر که در فیلم به آن اشاره می‌شود این است که مریم را در وضعیت به وجود آمده، متهم می‌کنند. این باور غلط عمومی وجود دارد که اگر زن‌ها خودشان نخواهند اتفاقی برایشان نمی‌افتد. مثلا وقتی به زنی تجاوز می‌شود، می‌گویند لباسش مناسب نبوده و خودش مقصر است. در مورد مریم هم اطرافیانش به این اشاره می‌کنند که اگر جوابش به پاشا منفی بود، چرا او را ملاقات می‌کرد؟ یا پاشا جایی می‌گوید اگر دوستم نداشت چرا خندید؟ گویی زن، متهم و عامل فساد است که یا باید همیشه خودسانسوری کند یا هر بلایی سرش بیاید حقش است چون خودش خواسته است.
بارون (باران کوثری) فیلم هم حکایت خود را دارد. دختری که در نوجوانی به عقد مرد 53 ساله‌ی معتادی در می‌آید که به قول خودش: «با من، کاسبی می‌کرد». از آن زندگی فرار می‌کند و به همراه پاشا و دو نفر دیگر، می‌شوند گروه لانتوری. او با مردهای پولدار رابطه برقرار می‌کند و بعد گروه لانتوری به سراغ آن مردها می‌رود و اخاذی می‌کند. در صحنه‌هایی از فیلم او با چشم گریان از خانه‌ی مردی بیرون می‌آید ولی انگار رضایت یا نارضایتی او از این روابط مهم نیست چون زن است و باید از ابزار به‌اصطلاح زنانه‌اش استفاده کند. این سکانس‌های مهم فیلم در حاشیه می‌ماند و توجه زیادی به آن نمی‌شود. کلیشه‌ی جامعه‌ی ضد زن از زن بودن و دیدن او به‌عنوان یک ابزار جنسی، باعث می‌شود که باران در گروه و توسط دوستان خود هم مورد تبعیض و ستم قرار گیرد.
حساسیت مردم در مواجه شدن با حوادث و معضلات اجتماعی و نشان دادن عکس‌العمل درست، نکته‌ای است که می‌تواند مسیر را برای مبارزه در آن عرصه باز کند. اما انجام این کار به آگاهی و داشتن دیدگاه سیاسی درست در مورد پدیده‌ها نیاز دارد. بلاتکلیفی مردم در برخورد با امور، بسیار خطرناک است و باعث فاصله گرفتن از مسیر مبارزه می‌شود. مثلا در لانتوری وقتی به مریم اسید پاشیده می‌شود صحنه‌هایی می‌بینیم که مردم «خودجوش و پرُ شور» خواستار مجازاتِ قصاص‌اند و وقتی مریم از قصاص، جلوگیری می‌کند باز هم صحنه‌هایی می‌بینیم که مردم «خودجوش و پُر شور» از او تشکر می‌کنند! در این میان هم اصل ماجرا فراموش می‌شود که  اصلا چه اتفاقی و چرا افتاده است...
اتفاق دیگری که در فیلم می‌افتد این است که یک شخصیت به‌قول خودش دلواپس، لانتوری‌ها را زالو می‌خواند و معتقد است ماجراهایی مانند اسید‌پاشی را نباید رسانه‌ای کرد چون قبح کار می‌ریزد و به اشد مجازات برای همه اعتقاد دارد. شخصیتِ این دلواپس آشکارا نشان می‌دهد که کارگردانِ فیلم، احمدی‌ نژاد و هم‌فکرانش را به‌عنوان «آدم بدها» برجسته می‌کند. نظرات این شخصیت در مقابل نظرات روشنفکر قانونمدار و حقوق‌دان و... قرار می‌گیرد و این‌گونه به مخاطب، کد داده می‌شود که انگار یک جناح از حاکمیت چنین دیدگاهی دارند و بقیه حسابشان جدا است. اما تمام دسته‌بندی‌های سیاسی موجود در یک چیز اساسی اشتراک دارند و آن باور به اصل موجودیت نظام جمهوری اسلامی است. چنین فرق گذاشتن‌هایی، اشتباهی اساسی است که مردم را دچار امید پوشالی به گروهی مثلا اصلاح‌طلب می‌کند. وجود هر کدام از این دسته‌بندی‌ها، مشروط به وجود نظام جمهوری اسلامی است.    

اما پایان ماجرای بسیاری از قربانیان اسیدپاشی به خوبی پایان مریم نیست. مریمی که جایگاه اجتماعی و شغل دارد و همچنین بینایی یک چشم او در حال بهبود است. این واقعیت مشمئزکننده‌ بر صورت جامعه‌ی ایران و جهان کنونی وجود دارد و با پرداختن به گوشه‌هایی از آن شاید ناگفته‌های یک قربانی، شنیده شود. گفتن و شنیدن، خوب است اما کافی نیست. بلاتکلیفی مخاطب باید به خشم تبدیل شود. خشمی که لرزش پایه‌های سیستم حاکم را در پی داشته باشد. خشمی که از اشک مخاطب در سالن سینما به سؤال از چرایی و رفتن دنبال راه‌حل، منجر شود. ساختن و هدایت این خشم، وظیفه‌ی حزب کمونیست پیشرو است اما پرداختن به آن و تلاش برای ایجاد تغییر، وظیفه‌ی تک‌تک ما است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر