۱۳۹۷ آذر ۵, دوشنبه

سرسخن


سرسخن

نقطه عزیمتی نوین برای جنبش دانشجویی: افق‌های محدود را درهم شکنیم!




سرسخن  از نشریه آتش  شماره 85



شانزدهم آذر را به‌عنوان «روز دانشجو» باید پشت سر گذاشت و نقطه عزیمت نوینی را برای جنبش دانشجویی به‌ثبت رساند. آن چارچوبۀ ضد ارتجاع و ضد امپریالیسم که شانزدهم آذر نمادش بود دیگر وجود ندارد. بخشی از کسانی که توسطِ جنبش دانشجویی گذشته پا به میدان سیاست گذاشته بودند، سالم مانده و سمتِ توده‌های محروم را گرفتند. اما بخشی از آنان در معماری جمهوری اسلامی شرکت کردند و عده‌ای دیگر در مقام کارگزاران و ایدئولوگ‌های رژیم در چهل سال گذشته، در سرکوب آزادی بیان و فکر و ممیزی، در سرکوب کارگران، دهقانان و مردم ملل تحت ستم، در کشتار کمونیست‌ها و روشنفکران مخالف نقش تعیین‌کننده ایفا کردند. بخشی دیگر که «اپوزیسیون» رژیم شدند (مانند مجاهدین خلق) آشکارا به امپریالیسم آمریکا و متحدین منطقه‌ای آن پیوستند. این وقایع، یک حقیقت اجتماعی مهم را آشکار می‌کند و آن این که، دانشجویان و به‌طور کلی روشنفکران، فارغ از این که منشاء طبقاتی آن‌ها چه باشد، ضرورتا در سمت طبقات استثمارگر حاکم یا طبقات و قشرهای تحت ستم و استثمارِ محکوم قرار می‌گیرند و سخنگویان و نمایندگان فکری و سیاسی و ادبیِ طبقات مختلف عموما از میان این قشر جامعه برمی‌خیزند.
حرکت دانشجویان شجاع دانشگاه تهران در حمایت از خیزش دی ماه 96 و واکنشِ دانشجویان «اصلاح‌طلب» به این حرکت، یک بار دیگر این واقعیت اجتماعی را به نمایش درآورد. در دی ماه 96، عده‌ای از دانشجویانِ دانشگاه تهران، در تعیین سمت و سوی خود تردید نکردند و پرچم اتحاد با آمال و منافع فرودستان جامعه و ضدیت با تمامیت حکومت را بلند کردند. شمارشان کم بود اما منافع و آمال اکثریت را نمایندگی کردند و بر خلاف «سنت»، زنان دانشجو در صف اول آن حرکت بودند. آنان شجاعانه شعار سر دادند: «اصلاحطلب، اصول‌گرا، دیگه تمومه ماجرا!». نیروهای امنیتی، از فردای آن روز شروع به دستگیری این دانشجویان کردند و هنوز اغلبِ دستگیرشدگان در زندان‌های رژیم به‌سر می‌برند. در همان زمان، پوستر تحریکآمیزی ازسوی دانشجویان طیف اصلاحطلب دانشگاه علیه دانشجویان تظاهرکننده و مارکسیست منتشر شد. این پوستر ارتجاعی عکسی از تظاهرات الهام‌بخش دانشجویان دانشگاه تهران داشت و عاجزانه خیال‌بافی و آرزو کرده بود «مارکسیسم سالهاست که به زبالهدانی تاریخ پیوسته است اما شما؟؟؟».
تقسیم دانشجویان به طیف‌های متخاصم ریشه در دو واقعیت اساسی دارد: یکم این‌که، جامعه به طبقات متخاصم تقسیم شده است. دوم این‌که، دانشجویان به‌عنوان بخشی از روشنفکران جامعه، باید در این جدال طبقاتی سمت یک طرف را بگیرند و درواقع ظرفیت آن را دارند که به یکی از طبقات «بچسبند»: به حاکمان یا محکومان، به طبقۀ در قدرت که نظام اجتماعی ستم و استثمار را سازمان داده و اداره می‌کنند یا در خدمت به انقلاب برای واژگون کردن این نظام اجتماعی و استقرار سوسیالیسم برای از بین بردن کلیت نظام طبقاتی در سراسر جهان و تبدیل آن به یک جهان کمونیستی.
نهاد دانشگاه، در طول تاریخ، در ایران و جهان، پیشتاز بیان نارضایتی و تفکر انتقادی در جامعه بوده است و به پرورش و تقویت جنبش‌های اجتماعی یاری رسانده است. در چهل سال گذشته، تلاش‌های مختلفی برای تبدیل دوبارۀ دانشگاه به چنین مرکزی صورت گرفت. اما نتوانست به یک روند ادامه دار تبدیل شود. امروز با گسترش خیزش‌های اجتماعی و فروپاشی مشروعیت رژیم و کلیۀ جناح‌های آن، شرایط مساعدی برای تثبیت یک نقطه عزیمت نوین برای جنبش دانشجویی به‌وجود آمده است. رسالت جنبش دانشجویی این است که صدای مردم باشد و مدعی‌العموم همه قشرهای تحت ستم و استثمار. جنبش دانشجویی زمانی شکل می‌گیرد که بخشی از دانشجویان آگاهانه سمت طبقات تحت ستم و استثمار جامعه را بگیرند و در مقابل قدرت حاکم و بر اساس منافع اکثریت تحت ستم و استثمار جامعه بایستند. امروز، جنبش دانشجویی با انجام دو وظیفۀ مهم می‌تواند شکل بگیرد و نقطه عزیمت نوینی را رقم بزند: خدمت به ایجاد جنبشی برای انقلاب در میان توده‌هایی که علیه شرایط ستم و استثمار به‌پا خاسته‌اند و خدمت در به صحنه آوردنِ کمونیسم نوین و پروژۀ انقلاب کمونیستی.

خدمت به ایجاد جنبشی برای انقلاب!
برای این‌که خیزش‌های اجتماعی کنونی که قشرهای مختلف جامعه به‌ویژه قشرهای زحمتکش و کارکن جامعه را در بر گرفته است، وارد راهی شود که فداکاری‌ها و تلاش‌های مردم منتهی به بازسازی نظام سیاسی و اقتصادی/اجتماعی موجود در شکل‌های مختلف نشود بلکه نابودی آن را تسریع کند، لازم است این خیزش‌ها حول مطالبات همگانی «هفت توقف» انسجام یابد: توقف سرکوب سیاسی و امنیتی در دانشگاه، کارخانه و دیگر اماکن کار، محله‌ها و خیابان؛ توقف دخالت دین در دولت؛ توقف حجاب اجباری؛ توقف فقر و شکاف طبقاتی؛ توقف تبعیض علیه ملت‌های غیر فارس؛ توقف ماجراجویی‌های نظامی جمهوری اسلامی در منطقه؛ توقف نابودی محیط زیست.
این‌ها مطالباتی هستند که نه نظام حاکم و جناح‌های مختلف آن می‌توانند محقق‌شان کنند و نه «اپوزیسیون»های ارتجاعی و امپریالیستی. انسجام بخشیدن به خیزش اجتماعی کنونی حول «هفت توقف» یک پیش‌شرط حداقلی برای مقابله با تکرار فاجعۀ سال 1357 است که خواست تغییر رادیکال انقلابی به یک عقب‌گرد رادیکال ضد انقلابی تبدیل شد و به‌جای رژیم شاه، رژیم جمهوری اسلامی نشست. جامعۀ ما نیازمند آن است که دانشجویان و دانشگاهیان متعهد به منافع مردم با فعالیت و تلاش نقشه‌مند، «هفت توقف» را به مطالبه «همگانی» تبدیل کنند، ترجمان مشخص و خاص آن را در زمینه‌های مختلف (مانند، آزادی بی‌قید و شرط کارگران اعتصابی، «دختران خیابان انقلاب»، کامیون‌داران، دانشجویان، وکلا، بهاییان، زندانیان سیاسی عرب و کرد؛ الغای فوری و بی‌قید و شرط حجاب اجباری) را ارائه دهند و تلاش کنند تا فرهنگ و اخلاق «همه باید برای همه‌چیز مبارزه کنیم» تبدیل به بخشی لاینفک از صحنه سیاسی جامعه شود.

کمونیسم نوین و پروژۀ رهایی‌بخش انقلاب کمونیستی!
بسیاری از روشنفکران چپ و کمونیست در مقابل اوضاع سختی که شکست‌های جنبش کمونیستی بین‌المللی، شکست انقلاب 57 و به قدرت رسیدن اسلام‌گرایان در ایران و سلطه افسارگسیختۀ امپریالیسم، به‌ویژه در خاورمیانه، به‌وجود آورد ، ناامید و سرخورده شده و دست از مبارزه برای یک انقلاب واقعی کشیدند و به این ترتیب به استثمارشوندگان و ستمدیدگان ایران و جهان پشت کردند. نسل جدیدی از روشنفکران کمونیست باید به میدان بیایند که دانش و شجاعتِ رویارویی با وضعیت سیاسی نامساعد و سخت، دانش و شجاعت مقابله با روایت‌ها و تحلیل‌های به‌غایت دروغین بورژوازی در مورد کمونیسم و روایت‌ها و تحلیل های خرده‌بورژوازی عاجز و متزلزل را داشته باشند. مهم‌ترین نوع شجاعت سیاسی در لحظه کنونی برای دانشجویان و به‌طور کلی روشنفکرانی که متعهد به مبارزه با رنج‌های اکثریت مردم در ایران و جهان هستند، تبدیل شدن به مبلغ ومروج و سازماندهِ سنتزنوین کمونیسم است.
جامعه بشری در حال گذراندن شرایط تاریک، اضطراری و خطرناک است. میانِ وضعیتِ دهشتناکی که در آن زندگی می‌کنیم و جهانی که بشریت نیاز دارد و می‌تواند به‌وجود آورد، شکاف عمیقی است که گاه پرنشدنی به‌نظر می‌آید و تغییر اوضاع را غیر ممکن نشان می‌دهد. در چنین اوضاعی فقط با تکیه بر علم و دانش کمونیستی می‌توان فهمید که چرا این‌گونه است و چه باید کرد. پیگیری و خسته نشدن در مبارزه برای آن‌چه درست است و ایستادگی در مقابل فشار اجتماعی عظیم که می‌گوید تغییر رادیکال غیر ممکن است، بدون تکیه بر علم کمونیسم ممکن نیست. داشتن این شجاعت در اوضاع سخت و پیچیده ساده نیست. زیرا علاوه بر این‌که دولت سرکوب می‌کند، جامعه نیز روحیۀ نقد را سرکوب و «همرنگ جماعت شو» را تشویق می‌کند. به‌جای ترس از «دور» بودن هدف و سختی راه، باید رویکرد بررسی علمی هر جنبۀ پیچیدۀ این راه را در پیش گرفت و موانع را از میان برداشت و پیشروی را تضمین کرد. تلاش برای کنار زدن راه حل انقلابی، به‌نوبه خود باعث می‌شود که به سوال «معضل چیست» نیز جواب‌های غلط داده شود و بر روی ماهیت و واقعیت آن پرده کشیده شود. روشنفکران همواره در معرض گرفتار شدن در چنبرۀ چنین ذهنیت اسارت‌باری هستند.
دانشجو و روشنفکر متعهد به رهایی استثمارشوندگان و ستم‌دیدگان جامعه باید تاریخ واقعی انقلاب‌های سوسیالیستی را بداند و از دستاوردهای آن شجاعانه دفاع کند. اما دفاع از کمونیسم نمی‌تواند محدود به دفاع  از گذشتۀ آن باشد زیرا هدف، ساختن آینده است. انقلاب‌های سوسیالیستی شوروی و چین، که در اوایل قرن بیستم به پیروزی رسیدند با وجود وارد کردن ضربات محکم به تمایزات طبقاتی و دیگر روابط ستمگرانه، با وجود دستاوردهایی که تاریخ بشر، خارج از آن جوامع سوسیالیستی به خود ندیده است، به‌ترتیب شکست خوردند و دولت بورژوازی و سرمایه‌داری در آن دو کشور احیا شد. آن تجارب ضمن داشتن دستاوردهای عظیم، اشتباهاتی نیز داشتند که به شکست خدمت کردند. به‌همین‌علت، پس از غلبۀ ضد انقلاب در چين، باب آواکیان، مطالعه و بررسی دستآوردها و درعين حال کمبودها و اشتباهاتِ جدیِ آن مرحلۀ اول از انقلاب‌های کمونیستی را آغاز کرد. وی اصول پايه‌ای کمونيسم را در دست گرفت و اين علم را در جهت‌های نوينی به‌طور کيفی تکامل داد. او از درون جمع‌بست علمی تجربۀ انقلابی جنبش کمونيستی و با ياد گرفتن و سود جستن از تلاش و انديشۀ علمی، فکری و هنری گسترده در کل جهان، سنتز نوينی از کمونيسم را توليد کرد. آواکيان الگوی نوینی از دوران گذار سوسياليستی به کمونيسم  پیش گذاشت و در همان حال بدنۀ تئوریک کمونيسم را از اشتباهات غیر علمیِ فرعی که در آن وجود داشت، به‌ویژه در زمینۀ روش‌شناسی و معرفت‌شناسی، پاک کرد و کلیت علم کمونیسم را بر شالوده‌هايی علمی‌تر قرار داد. سنتز نوین کمونیسم (کمونیسم نوین) در مورد انقلاب‌های کمونیستی و دولت‌های سوسیالیستی نوین که در نتیجۀ پیروزی این انقلاب‌ها برقرار خواهند شد، تاکید می‌کند که مسلما باید قدرت سیاسی انقلابی را کسب و آن را حفظ کرد. زیرا بدون داشتن قدرت سیاسی، هرگز نمی‌توان تمایزات طبقاتی و روابط تولیدی و اجتماعی و افکار کهنۀ ملازم با آن را از ریشه برانداخت. داشتن یک قدرت دولتی نوین تحت رهبری کلی حزب کمونیست برای رسیدن به این هدف، اجتناب‌ناپذیر است. اما کارکر دولت‌های سوسیالیستی نوین و اعمال رهبریت حزب کمونیست، در جنبه‌های بسیار مهمی متفاوت از آن‌چه‌که در تجربۀ کشورهای سوسیالیستی شوروی و چین شاهدش بودیم، خواهند بود. به‌طور مثال، سنتز نوین کمونیسم، اهمیت و نقش حیاتی جوشش فکری و مخالفت در جامعۀ سوسیالیستی را درک می‌کند و آن را به‌عنوان یک قوۀ محرکۀ تکامل سوسیالیستی جامعه به‌سمت کمونیسم جهانی می‌داند. سنتز نوین کمونیسم چارچوبه‌ای را ارائه می‌دهد برای این‌که در مرحلۀ جدید انقلاب‌های کمونیستی گام‌های بلندتری برداریم و بهتر از گذشته عمل کنیم. «مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران» با به‌کاربست کمونیسم نوین در شرایط ایران، پایه‌ها و نقشۀ راه چنین انقلابی را در ایران فشرده کرده است. جامعه ما و جهان بیش از هر زمان دیگر نیازمند چنین انقلابی است.

با سرکوب مقابله کنیم!
پیش‌برد چنین انقلابی و حتا پیشبرد نقشه‌ای برای شکل‌گیری یک جنبش دانشجویی نوین با وظایف و خصلتی که در بالا شرحش رفت، هرگز نمی‌تواند نرم و راحت باشد و مطمئنا از سوی رژیم با سرکوب مواجه خواهد شد. فراموش نکنیم که از اصول‌گرا تا اصلاح‌طلب در واکنش به خیزش دی ماه در سال گذشته در بیش از هشتاد شهر کشور، خواهان سرکوب نظامی مردم شدند. اما وظایف را باید عملی کرد و برای عملی کردن آن باید از روش مبارزه و سازماندهی مخفی بهره برد و ابزار سرکوب و تفتیش رژیم را خنثی کرد. باید با روشی کار کرد که از یک طرف، امکان ایجاد ارتباط با میلیون‌ها نفر را به‌وجود آورد و از طرف دیگر، فعالیت دانشجویان کمونیست و انقلابی را از دید نیروهای امنیتی و سرکوبگر پنهان کند. مبارزه مخفی نیز یک علم است و باید آن را آموخت و مرتبا از اشتباهات جمع‌بندی کرد. در این زمینه نیز توده‌های مردم نیازمند یاری دانشجویان شجاع و مبارزی هستند که در این زمینه نیز کار علمی می‌کنند. شبکه‌بندی از طریق هسته‌های مخفی چند نفره از کسانی که به یک دیگر اعتماد دارند در محیط دانشگاه، مدرسه، کارخانه، روستا، محل زندگی، روشی پایه‌ای برای کار مخفی اما گسترده و فعال است. آن‌چه این شبکه را باید انسجام بخشد خط سیاسی «هفت توقف» و شعارهای آن است به‌طوری‌که هسته‌های پراکنده و مستقل را با محتوایی یکسان، به یک حرکتِ کوبندۀ واحد، تبدیل کند. در قلب چنین حرکتی، هسته‌های کمونیسم نوین، باید تداوم و حرکت نقشه‌مند علمی و آگاهانه را تضمین کنند. به موازات گسترش جنبشی برای انقلاب و هسته‌های کمونیسم نوین و به‌همان‌نسبت که تبدیل به آگاهی صدها و هزارها و بالاخره میلیون‌ها نفر در سراسر کشور شود، دستگاه سرکوب رژیم نیز کارآیی خود را از کف خواهد داد و فضای آزادی که با مبارزه خودمان به‌وجود آمده برای ایجاد تشکل‌های وسیع‌تر به دست خواهیم آورد. هدف این است که دانشگاه‌ها و مدارس به مناطق آزاد سیاسی برای توده‌های مردم در مبارزه علیه جمهوری اسلامی و آگاهی و اتحاد برای ایجاد جامعه و جهانی نوین، تبدیل شوند.


آتش

«درود بر کارگر، مرگ بر ستمگر»


«درود بر کارگر، مرگ بر ستمگر»

از نشریه آتش  شماره 85




در آخرین ساعات بستن این شماره نشریه آتش، دور جدیدی از مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه از شهر شوش شروع شد و به مرور دامنۀ آن به اهواز و سپس دانشگاه ها رسید. فعالین سندیکای نیشکر هفت تپه، کارگران و خانواده های شان با برگزاری تجمع در مقابل فرمانداری شهر و با شعار «نان کار آزادی» خواهان احقاق حقوق و مطالبات معوقه، بازگرداندن مالکیت کارخانه از بخش خصوصی به بخش دولتی و اعمال کنترل و نظارت شورای کارگران بر کارخانه شدند. واکنش جمهوری اسلامی به عنوان دولت حامی منافع سرمایه داران و استثمارگران به خواسته های کارگران، فرستادن یگانهای سرکوبگر نیروی انتظامی و دستگیری تعدادی از رهبران کارگری و خبرنگاران بود. اما فریاد مبارزۀ کارگران هفت تپه باعث به راه افتادن موجی از مبارزه و حمایت در دیگر کارخانه ها و مناطق شد. تعداد 3500 نفر از کارگران گروه ملی صنعتی فولاد اهواز ضمن حمایت از مبارزات کارگران هفت تپه، دست به اعتصاب و راهپیمایی زدند. این راهپیمایی و فراخوان حمایت از کارگران با واکنش اقشار مختلف مردم شهرهای اهواز و شوش، سایر تشکلها و نهادهای کارگری، فعالین جنبش معلمان و دانشجویان روبرو شد. فعالین جنبش معلمان که همزمان در چندین شهر از جمله اهواز در حال سازماندهی اعتراضات و مبارزات متشکلشان بودند چه در بیانیه ها و سخنرانی ها و چه در بنرها و پلاکاردهای شان به حمایت از مبارزات و مطالبات کارگران پرداختند. همچنین صدای حمایت از کارگران ابتدا در تجمع و بیانیۀ دانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی تهران، بعد دانشگاه تهران و سپس دانشگاه چمران اهواز نیز بلند شد. امید است که دامنۀ این حمایت و همدلی به سایر جنبشهای مبارزاتی به ویژه جنبش زنان و جنبش علیه ستم ملی نیز برسد. به ویژه آنکه شاهد حضور پر رنگ و فعال زنان و فعالین کارگری عرب در مبارزات هفت تپه بودیم. این همگرایی و وحدت جنبشهای مبارزاتی گوناگون، هم افزایی مهمی در قدرت و روحیۀ مبارزاتی مردم و فعالین سیاسی، صنفی و اجتماعی علیه دولت جمهوری اسلامی است. تداوم این مبارزات و اتحادها می تواند دامنۀ جنبش کارگری و مبارزاتی را به سایر کارخانه ها و واحدهای تولیدی و سایر شهرها و استانهای کشور برساند.
جناحهای مختلف سخنگویان و نمایندگان سیاسی و ادبی سرمایه داران و استثمارگران از درون و بیرون حاکمیت از چهره های اصلاح طلب تا روزنامه نگاران طرفدار بهره کشی نئولیبرالی در نشریات مانند اقتصاد نامه تا طرفداران سلطنت و رضا پهلوی نیز با مقاصد و اهداف طبقاتی خود به دنبال متوقف کردن، لوث کردن و فرصت طلبی از مبارزات کارگران بر آمدند. امری که با مبارزه و افشاگری باید مانع از آن شد. چه در میان کارگران و فعالین کارگری این جنبش و چه در سطح وسیع در میان مخاطبین و حامیان اجتماعی آن باید این حقیقت را تشریح و بیان کرد که فقر، بیکاری و بی حقوقی کاراگران هفت تپه، فولاد، هپکو و غیره ریشه در اساس ماهیت و خصلت روابط اقتصادی و تولیدی سرمایه داری دارد و مساله را نمی توان به عدم سوءمدیریت یا نحوه واگذاری به بخش خصوصی یا دولتی تقلیل داد. میان منافع کارگران و زحمتکشان و اکثریت جامعه با طبقۀ سرمایه داران با هر رنگ و لباسی و با هر نام نشانی، تضاد آشتی ناپذیر وجود دارد.
پیام ما در این برهه زمانی این است، بپاخاستن، متحد و متشکل شدن و ساختن جنبشی با هدف انقلاب. انقلاب قهرآمیزی  که این نظام را همراه با طبقات حاکمه ای که منافع شان را با تکیه به نیروی اسلحه و ایدئولوژی های اسارت بار خود پیش می برند، سرنگون کند. پیام ما، دعوت به برافراشتن و گرد آمدن زیر پرچم انقلاب کمونیستی است. این انقلاب را یک طبقۀ جهانی رهبری می کند: پرولتاریا. طبقه ای که فقط با رها کردن تمام بشریت رها می شود و هدفش آزادی نوع بشر از زندان جامعۀ طبقاتی است.
ما با یک رژیم کاملا امنیتی و سرکوبگر و بی رحم مواجه هستیم، باید تمام کسانی که به یکدیگر اعتماد دارند و همدیگر را می شناسند، هسته های مخفی تشکیل دهند، اگر چه جنبش ها را نمیتوان از دید رژیم مخفی کرد ولی داشتن هسته های مخفی برای تداوم مبارزات این جنبش ها ضروری است. علاوه بر این امروزه آنچه که میتواند مبارزات تمام اقشار زحمتکش و خصوصا کارگران را به هم متصل کرده و عمق ببخشد، منافع عالی اکثریت مردم را بر آورده کند، اقشار زحمتکش جامعه را در سرنگونی جمهوری اسلامی به پیروزی رسانده و به بر قراری جمهوری سوسیالیستی نوین بیانجامد، در طرح "هفت توقف" حزب فشرده شده است: 1) توقف قوانین شریعت و نابودی دولت دینی، 2) توقف رژیم فاشیستی نظامی/امنیتی و استبداد سیاسی، 3) توقف حجاب اجباری و ستم بر زن، 4) توقف جنگ های ارتجاعی رژیم، 5) توقف فقر، بیکاری و آوارگی، 6) توقف ستمگری ملی علیه ملل غیر فارس، و 7) توقف روند نابودی محیط زیست. تفهیم و اشاعه این هفت توقف در میان تمام اقشار جامعه وظیفه هر انقلابی و آزادی خواه است!


نگاهی به بیانیه گروه پرو امپریالیستی فرشگرد



ضرورت مبارزه علیه بدیل‌های ارتجاعی و پپش گذاشتن بدیلِ کمونیستی!

نگاهی به بیانیه گروه پرو امپریالیستی فرشگرد




سهراب ساعی  از نشریه آتش  شماره 85


اعتراضاتِ دی ماه سالِ 96 به‌نوعی نقطه عطفی در مبارزات مردم بود. ادامۀ مبارزات در چندین شهر در مرداد 97 و در ادامۀ آن اعتصاب سراسری معلمان در چند روز پیاپی و اعتراضات گستردۀ کارگران نیشکرِهفت‌تپه،همه و همه نشان از این دارد که جمهوری اسلامی نمی‌تواند به شیوه سابق حکومت کند و مردم هم تاب تحمل این وضعیت را ندارند. خیلی‌ها که فریب وعده و وعیدهای پوچِ روحانی و خاتمی و اصلاح‌طلبان را خورده بودند به‌صراحت اعلام می‌کنند اشتباه کرده‌اند و اصلاح جمهوری اسلامی ممکن نیست.
دورنمای فروپاشی جمهوری اسلامی، گروه‌بندی‌ها و شخصیت‌های گوناگونی را فعال کرده و به صحنه آورده است. در چند ماهه اخیر شاهدِ رشد قارچ‌گونه تشکل‌های مختلف بوده‌ایم که از طیف‌های ملی مذهبی و ناسیونالیست گرفته تا سلطنت‌طلبان را شامل می‌شود.
مبارزاتِ متداومِ قشرهای مختلف مردم علیه جمهوری اسلامی و گذر از بی‌تفاوتی سیاسی، بسیار خوب است اما کافی نیست. برای این که فاجعۀ سال 1357 تکرار نشود، بر پهنۀ عمل مبارزاتی، به مردم باید کمک کرد تا پشتِ هر ادعایی، برنامۀ سیاسی نیروهای طبقاتی مختلف را جستجو کنند و آگاهی شان نسبت به این برنامه‌ها را عمیقا بالا ببرند. در این میان نقشِ آن عده از بازماندگانِ نسلِ انقلابی گذشته که تجربۀ مبارزه با دو رژیم سلطنتی و اسلامی را دارند، اهمیت بسیاری دارد.  
اخیرا چند جریان سیاسی با اتکا به امکانات وسیع رسانه‌ای، تبلیغات گسترده‌ای را برای اشاعۀ بدیل‌های ارتجاعی‌شان، آغاز کرده‌اند. در این میان تشکلی به نام «فرشگرد» با استفاده از رسانه‌های سلطنت‌طلب مانند کانال من و تو و الطافِ تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی و صدای آمریکا، بالنسبه توجهات را به خودش جلب کرده است. این گروه در بیانیه‌ای که به مناسبت تشکیلش داده، از مردم دعوت کرده از جمهوری اسلامی گذر کنند و بدیل آن‌ها را به پذیرند.
در بیانیۀ فرشگرد که اسم گروه‌شان را به انگلیسی revival)) گذاشته (به‌معنای رستاخیز) مشخصۀ اول خود را جایگزینی جمهوری اسلامی با یک نظام سکولار و دمکرات اعلام کرده‌اند. این گروه با شعارِ «ایران را پس می‌گیریم» مدعی است که جریانی «ملی» است. امری که در یک پاراگراف پایین‌تر در بیانیه‌شان بادِ هوا می‌شود. در پاراگراف بعدی نوشته‌اند: «جمعی از ما با نامه نوشتن به ترامپ خواهان آن شدیم که وی تحریم‌ها علیه جمهوری اسلامی را شدیدتر کند...». عجب ملی‌گراهایی؟! جمعی که ادعای «رهایی میهن و ملت» را دارند از رئیس جمهور فاشیست آمریکا می‌خواهند با تحریم به‌اصطلاح هوشمند، شرایط را برای دستیابی مردم ایران به یک حکومت سکولار و دمکرات فراهم کند. رهبران فرشگرد می‌دانند که تنشِ میان جمهوری اسلامی و رژیم ترامپ/ پنس می‌تواند به جنگ میان این دو نیروی منسوخ تبدیل شود و در این میان ارتش آمریکا می‌تواند به «میهنِ» فرشگردی‌ها، تجاوز نظامی کند و این «میهن» و مردم و منابعش را به خاک و خون کشد.
ما کمونیست‌ها ملی‌گرا نیستیم و فقط می‌خواهیم نشان دهیم که ادعای «ملی» بودنِ جریاناتِ ارتجاعی امثال فرشگرد، مانند ادعای دلسوزی‌شان برای مردم، عوام‌فریبی‌ای بیش نیست. همان‌گونه ‌که سکولار بودن شان هم بی‌مایه است. کسانی ادعای سکولار بودن می‌کنند که کوروش و شاه سابق ایران که ارادت ویژه‌ای به اسلام داشت را «پیامبر» و «فرستاده» می‌دانند! نزدیک به یک دهه قبل، پیشینیان این گروه شخصیتی داشتند به نامِ «هخا» که ادعاهایش به یک کمدی شبیه بود. حالا اما این گروه پرو امپریالیسم، آینده‌ای را تصویر می‌کند که به یک تراژدی شبیه است.
بیانیۀ فرشگرد می‌گوید که برای برپایی یک دمکراسیِ سکولار لیبرال مبارزه می‌کند. شعار جدایی دین از دولت و آزادی بیان و عقیده را نیز چاشنی «نظام بدیل»‌اش کرده است. نظامی که هنوز حتی معلوم نیست جمهوری است، سلطنتی است و یا سلطنتی/جمهوری! ولی مهم تر این که این «نظامِ بدیل»، چه اقتصاد و سیاست و به‌طور کلی چه روابطِ اجتماعی را نمایندگی می‌کند و چگونه و با چه سیاست و جهت گیری قادر است توده های مردم را به نان و آزادی برساند.
«دمکراسی لیبرال» این دار و دسته اشاره دارد به یک نظام «نئولیبرال» که تضمین‌کننده و ادامه دهندۀ شیوه تولید سرمایه‌داری است و وابسته و تابعِ بی‌چون و چرای نظامِ جهانی سرمایه‌داری/امپریالیستی. یعنی همان نظامی که جناح‌های مختلفِ حکومتی با برچسب‌های رنگارنگ در دورۀ رفسنجانی و خاتمی و احمدی‌نژاد و امروز روحانی، حافظ و نگهبانش بوده اند و بیشترین رنج‌ها را بر مردم ما تحمیل کرده اند. حالا فرشگردیی ها و نیروهایی از این قماش، همان نسخه‌های کهنه را برای مردم می‌پیچند.
جالب است بدانیم که برخی از افراد این گروه ارتجاعی زمانی در جمهوری اسلامی جزو جناح اصلاح‌طلب حکومت بودند و در رکاب خاتمی و بعد به هواداری از موسوی برخاستند و مدعی بودند که «مشکلِ جامعۀ ما» برخی اصول‌گرایان و کمونیست‌ها هستند که با سرمایه‌داری سرِ ستیز دارند!
از خرافۀ مزخرفِ «اصول‌گرایان ضد سرمایه‌داری» که بگذریم، بی‌جهت نیست که فرشگردی‌ها یک بند از بیانیه‌شان را به مرزبندی با اسلام‌گراها و کمونیست‌ها (به‌قول خودشان و با زبانِ شاهنشاهی‌شان) با «ارتجاع سرخ و سیاه»، اختصاص داده‌اند.
نمی دانیم این دار و دستۀ تازه تاسیس شده تا چه حد شعور و تجربه دارد (که به نظر می آید ندارد). اما می دانیم هر نیروی ارتجاعی/امپریالیستی (مانند این ها) عمیقا ضدِ کمونیسم و اندیشه و راه کارهای کمونیستی است. چرا که کمونیسم دقیقا در تقابل با اندیشه و راهکارهای امپریالیستی آن هاست و این دار و دسته درست می گوید وقتی می گوید: «کمونیست ها در ستیز با سرمایه داری هستند». چرا که کمونیست ها علیه کلیتِ نظامِ استثماری سرمایه داری هستند و بدیل شان جامعه ای است بدونِ طبقات و تقسیم بندی های طبقاتی و ملیتی و جنسیتی. چنین جامعه ای، یقینا، خوشایند فرشگردی ها و نیروهای طبقاتیِ مانندِ آن ها نیست.
بیانیۀ فرشگرد در یک بند صراحتا از رضا پهلوی تحتِ عنوان سمبل وحدت ملی حمایت می‌کند و  «نظامِ بدیل» شان ظاهرا یک نظام جمهوریِ نیمه‌سلطنتی (!!!) است که قرار است با رای مردم بر پا شود. باید پرسید این نظامی که قرارست تحت منویاتِ اعلامیۀ حقوق بشر و حمایت‌های امپریالیسم آمریکا برپا شود، چه فرقی با آن چه بر سرِ عراق و افغانستان و مصر و لیبی آمد، دارد؟ در این کشورها با جنگ های تجاوزکارانۀ امپریالیستی، مرتجعینی رفتند و مرتجعینی دیگر بر سرِ کار آمدند که متولیانِ همان نظامِ کهنۀ ستم و استثمار اند و سیستم‌های تحت سلطه را در غالب نوین بازسازی کردند (یا با مشقت در حال «بازسازی» آن هستند) و سالهاست که برخی اصلاح‌طلبان حکومتی، اقدامات و تجاوزهای امپریالیستی به این کشورها را تحت عنوان «انقلاب سبز» جار می‌زنند. کشورهایی که مردم اش چنان در رنج و ستم اند و درگیر در جنگ های ارتجاعی که در شرایطِ فقدانِ یک بدیلِ کمونیستی کاملا متفاوت، به صورتِ اسفباری آرزوی بازگشت به دورانِ قبل را دارند. این همان چرخۀ مرگباری است که سیاست و برنامۀ نیروهای ارتجاعی و وابسته به امپریالیسیم، مانند فرشگردی ها، دنبال می کنند و خوابی است که برای مردم ما دیده اند.
نکتۀ دیگر در بیانیۀ فرشگرد، برابری در مورد مساله‌ای است که نامِ «قومیت» بر آن گذاشته‌اند. اما آیا این دار و دسته حاضرند در مورد حق تعیین سرنوشت تا جدایی برای ملل تحت ستم در ایران، به‌اصطلاح رفراندوم بگذارند؟ پاسخ مطلقا منفی است. این‌ها به یقین در صورتِ طرحِ چنین خواسته‌ای ازسوی ملل تحت ستم، مانند اسلاف شاهنشاهی و اسلامی‌شان، لشگر راهی مناطق غیر فارس خواهند کرد و مانندِ ارتشِ شاهی و مانندِ سپاهی و ارتشِ جموری اسلامی پاشنه ور چیده و دست به سرکوب ملل تحت ستم خواهند زد. در این مورد شکی نکنید.
تمام ادعاهای دیگر این دار و دستۀ ارتجاعی، ارائۀ داروهای زهرآگین است که سالیان دراز از تاریخِ مصرف‌شان گذشته و فقط شکل و شمایلی «تازه» و انقضای تاریخی دروغین بر آن ها گذاشته شده است. مطالعه بیانیۀ فرشگرد (رستاخیز) آدم را به این باور می‌رساند که این‌ها سودای برقراری مجدد نظامِ سلطنتی را دارند که در سرنگون کردن آن میلیون‌ها انسان شرکت داشتند.
ما کمونیست‌ها با صراحت می‌گوییم: فقط با سرنگونی نظام سرمایه‌داری جمهوری اسلامی و سازماندهی یک نظامِ سوسیالیستی نوین است که می‌توان به ستم و استثمار، تبعیض جنسیتی و ملی، جدایی دین از دولت، نابودی محیط زیست و جنگ‌های ارتجاعی جمهوری اسلامی در منطقه، پایان داد. بیانیه فرشگرد توهین به شعور مردم است. تلاشی است مذبوحانه برای حقنه کردن برنامۀ ارتجاعی امپریالیستی/ نئولیبرالیِ شکست خورده در غالبی فریبنده و تلاش برای بیرون آوردن چنین برنامه ای از درون صندوق‌های رای که امثال حزب رستاخیز آریامهری، «جمهوری اسلامی آری یا نه؟»، رفسنجانی و خاتمی و احمدی‌نژاد و روحانی و... از آن بیرون آمدند.




نان از میانِ «طلای کثیف»!


نان از میانِ «طلای کثیف»!



میترا زارعی از نشریه آتش  شماره 85


سه نفری با تردید واردِ ساندویچ‌فروشی می‌شوند. سراپا آغشته به دوده و رنگ و گریس و هر چیز دیگر. بینِ 14 تا 17 سال، سن دارند. اسکناسِ مچاله ‌شده در دستانِ یکی از آن‌ها، کفافِ سه عدد ساندویچ را نمی‌دهد و مغازه را ترک می‌کنند. مغازه‌دار مهربان به سرعت در پی‌شان می‌رود و آن‌ها را برمی‌گرداند. هر سه با همان تردید اولیه به در و دیوار مغازه نگاه می‌کنند و به پولی که در دست دارند.
افغانستانی هستند. دو نفر اهلِ هرات و دیگری اهلِ بدخشان. 6 سال است که به ایران آمده‌اند. در مورد کارشان می‌پرسیم. می‌گویند: بازیافتی هستیم.
بازیافتی؟ این نام «محترمانه» و دغل‌کارانه‌ای است که به روی کارگرانِ زباله جمع‌کن گذاشته‌اند. همان‌طور‌که از اول ضد انقلاب اسلامی، «فرهنگ‌شناسی» و واژه‌سازی جمهوری اسلامی، برای پنهان کردن محتوای طبقاتی نظامِ ضد کارگری‌اش، برای مخدوش کردن مقولۀ طبقات و مفهوم و محتوای علمیِ مارکسیستی آن، واژه‌های بی‌محتوا و مردم‌فریبِ «مستضعفین» را به‌جای طبقۀ کارگر و تهی دستان؛ و «مستکبرین» را به‌جای طبقۀ سرمایه‌دار و صاحب اختیار اختراع کرد و به‌قولِ زنده یاد «محمد مختاری»، این واژه‌نگاری‌های ضد علمی، از بزرگ‌ترین شیادی‌های رژیمِ اسلامگرا بوده است.
«بازیافتی‌ها»، بخشی از طبقۀ کارگر هستند. آن‌ها را در محدوده سنی 8 تا 20 سال (و گاه حتا تا 70 سال) شب و روز دیده‌ایم که تا کمر در زباله‌دانی‌های سر کوچه و خیابان خم شده و متمرکز و فعال به جمع‌آوری زباله‌ها مشغولند. آن‌ها به شما نگاه نمی‌کنند. تقاضایی نمی‌کنند. به «سخاوت‌مندی» شما که پیشاپیش زباله‌ها را تفکیک کرده اید، اعتنایی ندارند و شما برای‌شان کم‌تر از آن زباله‌ها اهمیت دارید. چون نه شما که آن زباله‌ها و وزن آن‌هاست که از درونش نانِ آن‌ها و نانِ انسان‌هایی دیگر در آن سوی مرزها تامین می‌شود.
این قشرِ کارگران که با بحران اقتصادی و گسترش فزایندۀ فقر و بیکاری، تصاعدی رو به افزایش است، در محاسبات آماری دوره به دورۀ حکومتی ناپدید هستند و در «تحلیلِ طبقاتی» بسیاری از نیروهای چپِ مدعی دفاع از طبقۀ کارگر، جایی ندارند، «حاشیه» به حساب می‌آیند. از دیدِ غیرِ علمیِ بخشی از نیروهای «چپ»، پزشکان و مهندسین و وکلا که سهمِ بزرگی از ثروت های اجتماعا تولید شده توسطِ همین کارگران در میان شان توزیع می شود و جایگاهِ اجتماعی ممتاز در جامعه دارند، «کارگر» قلمداد می شوند، اما این ستم دیده ترین کارگران (که هیچ ندارند)، «حاشیه» اند. در میانِ «پزشکان و مهندسین و وکلا»، مردمانی شریف و دلسوزِ توده های محروم قرار دارند که برخی جان شان را در راه دفاع از محرومانِ جامعه از دست داده و یا امروز به دلیل پافشاری بر روی حمایت از مردم در زندان های جمهوری اسلامی به سر می برند. انسان هایی قابل ستایش و احترام. پس، صحبت بر سر افراد نیست بلکه بر سر نیروهای اجتماعی است و جایگاه شان در روابطِ طبقاتی حاکم.
حکومت سرمایه‌داران از نیروی کار ارزان قیمتِ این قشرِ کارگران و فوق استثمارشان بهره می‌برد و ثمرۀ کار پُرزحمت‌شان در یک گردش سرمایه‌دارانه تبدیل به سود بیشتر برای کل نظام سرمایه‌داری حاکم می‌شود. اما این کارگران درگیرِ چه کاری هستند؟
«آن‌ها» هر جنس پلاستیکی و کاغذی و فلزی را جمع‌آوری می‌کنند و در یک ساک پلاستیکی بزرگ که بر دوش انداخته، انبار کرده و هن‌هن‌کنان بار سنگین را حمل می‌کنند. در دوره‌های انتخاباتی و هیجانات ناشی از آن و یا در «ایام ماه محرم» و به راه افتادن بساطِ هیئت‌های مذهبی توسطِ مفت‌خورهایی که برای گرفتنِ جیره و مواجب از حکومت دینی و دریافت رانتِ «امام حسین» دار و دسته راه انداخته و نذری می‌دهند، تا بخواهید، ضایعات پخش می‌شود. این ایام برای کارگرانِ زباله جمع‌کن، ایامِ جشن است. انتخابات، عاشورا و امثالهم برای این فقیرترین قشرِ کارگران، معنایی ندارد به‌جز امکان جمع‌آوری پلاستیک بیشتر.
این کارگران با واسطه‌ها و پیمان‌کارانِ انگل‌صفت که با شهرداری‌ها کار می‌کنند در ارتباط هستند و حتا برای استخدام شدن باید مبلغی پول بپردازند تا در مراکزِ تفکیک زباله به کار مشغول شوند. صحبت کردن در مورد بیمه درمانی و این حرف‌ها برای این کارگران یک لطیفۀ تلخ و مطالبه‌ای شیک است!
«کارفرما به [این] کارگران روزانه 36 هزار تومان دستمزد در ازای 10 ساعت کار سخت می‌دهد. به‌بهانه‌ی روزمزد بودن و نداشتن کارت هویت با کارگران قرارداد نمی‌بندد. برای همین هیچ‌کس آن‌جا حتی با وجود داشتن کار سخت، بیمه نمی‌شود. نداشتن بیمه‌های درمانی در حالی است که کارگران بازیافت روزانه ممکن است بر اثر گاز گرفتن حیوانات موذی مانند موش به کزاز یا به‌دلیل خراش‌های پوستی با سرنگ‌های خونی به ایدز مبتلا شوند. کارگران حاضر در مراکز بازیافت به‌دلیل شرایط زندگی نامساعد هر روزِ هفته کار می‌کنند.» (خبرگزاری ایلنا)
آن‌چه به «مافیای زباله» و «اقتصادِ پسماند» معروف شده و انباشتِ سرمایه از طریقِ جمع‌آوری این «طلای کثیف» و سودهایی که به‌بهای هولناک‌ترین شکل‌های استثمار به جیبِ سرمایه‌دارانِ دولتی و خصوصی در سطح داخلی و خارجی روانه می‌شود، خود یک موضوع مهم بررسی اقتصادی و تبعات اجتماعی و سیاسی آن است. این تجارتِ کثیف یک نشانۀ دیگر از این واقعیت است که اقتصادِ سرمایه داری فقط با نابودی کاملِ نسلی از انسان‌ها می تواند بچرخد و تداوم پیدا کند. این تجارتِ متکی است بر روابطِ «برده‌داری مدرن» که سالانه بیش از 600 هزار میلیارد تومان فقط به جیبِ شهرداری تهران روانه می‌کند؛ و هم‌زمان مبالغِ عظیمی به جیبِ سرمایه‌داران خارجی. مثلا کشور چین از جمله بزرگ‌ترین طرف‌های تجارت زباله با ایران است.
یکی از این جوانان می‌گفت: «ما از طریق ارتباطات قبلی توسط پیمان‌کارِ وابسته به شهرداری استخدام می‌شویم. از ساعت 2 بعد از ظهر تا 11 شب بازیافت‌ها را جمع‌آوری می‌کنیم. غذای مان را بیشتر وقت ها از توی همین زباله ها در می آوریم. گروهی که ما در آن هستیم بیشتر از 100 نفر هستند. شب را در گاراژی* که در حاشیه شهر است و جای تفکیک زباله‌هاست به‌سر می‌بریم. 20 30 تایی در یک اتاق هستیم. کارفرما بخشی از مزدِ را بابتِ اجارۀ اتاق بر ‌می دارد. از 7 صبح کارِ ما تفکیک بازیافت‌ها است. کارِ صبح که تمام شد بازیافت‌ها را باسکول می‌کنند و طبق آن برحسبِ کیلو، مزد را معلوم می‌کنند تا ساعت 2 که دوباره برای جمع‌آوری برویم. روزانه تقریبا 25 هزار تومان مزد داریم. در ایامی مثل انتخابات‌ها و ایامِ دینی (مثلِ عاشورا) بین 30 تا 40 هزار تومان. این پول را با کسری برای گذران خودمان راهی خانواده در افغانستان می‌کنیم. از مهم‌ترین مشکلات‌مان امروز بی‌ارزش شدن ریال است که نمی‌تواند گذرانِ زندگی خانواده‌مان را در افغانستان تامین کند. یکی دیگر این است که پیمان‌کار، مزد را ماه‌ها نمی‌دهد. مشکل دیگر، دزدی‌ها است. ساعت‌ها کار می‌کنیم و زباله‌ها را انبار می‌کنیم و چون زورمان نمی‌رسد، بار را همان‌جا که هست می‌گذاریم و می‌رویم سراغ زباله‌دانی دیگر. بعد برمی‌گردیم تا بار قبلی را برداریم. اما می‌بینیم بار (یعنی زباله‌ها)، دزدیده شده. کارگران ایرانی این کار را با ما می‌کنند. آن‌ها به خودشان حق می‌دهند این کار را بکنند. چون ما افغانستانی هستیم. با این‌که می‌دانند این زحمت ما بوده است.».
آمار دولتی نشان می‌دهد که بیش از 67 درصد از کارگرانِ زباله جمع‌کن، غیر ایرانی و عمدتا افغانستانی هستند و در شهر تهران این رقم به بیش از 75 درصد می رسد.
امروز دانش و توانایی بشر قادر است بر بسیاری از معضلاتی که سرچشمه‌اش نظامِ سرمایه‌داری حاکم بر جهان است، فائق بیاید. هیچ لزومی ندارد که میلیون‌ها انسان درگیرِ «جمع‌آوری و تفکیکِ زباله» باشند. نه تنها در کشورهای تحتِ سلطه ای چون ایران و پاکستان و هند و برزیل. بلکه حتا در جوامعِ امپریالیستی چون ایتالیا و اتریش و ... درحالی‌که تکنولوژی‌های ساخته ‌شده توسط انسان به‌سادگی این کار را انجام می‌دهد و می‌توان «تفکیکِ زباله» را بر عهدۀ دستگاه‌های مکانیزه گذاشت. معضل اساسی، روابط استثمارگرانه‌ای است که بر حسبِ قانونِ کسبِ حداکثرِ سود کار می‌کند و براساسِ همین قانونِ ضدِ بشری، زباله بیش از جانِ انسان‌ ارزش دارد و بهره وری از نیروی کارِ انسان ها، و به هر بهایی، سودآوری بیشتر دارد. انسان‌هایی که به‌جای استثمار شدن می‌توانند در کلاس‌های درس بنشینند، علم و دانش و هنر بیاموزند، در یک رابطۀ عاری از استثمار و ستم نیازهای اقتصادی و فرهنگیِ کلِ جامعه را تولید کنند و مبتکر و خلاق و رها از هر ستمی به بهروزی کلِ بشریت، خدمت کنند. اما چنین چیزی ممکن نخواهد شد مگر در یک جامعۀ سوسیالیستی که مبارزۀ آگاهانه و سازمان‌یافته برای واژگونی کلیت این نظام سرمایه دارانه، پیش شرطِ رسیدن به چنان جامعه ای است.


اما در مورد «کارگر ایرانی» در برابر «کارگر افغانستانی»:
آن کارگر ایرانی که دسترنج کارگر افغانستانی را می‌دزدد آیا تفاوتی با او دارد؟ تفاوت ندارد چون هر دو توسط یک طبقه که نامش طبقهِ سرمایه‌دار است و توسط یک نظام که نامش سرمایه‌داری است، استثمار می‌شوند و از همین جهت عمیق‌ترین اشتراک را برای همبستگی و مبارزۀ متحدانه در جهتِ سرنگونی نظامی دارند که منشاء استثمار و ستم بر تمامی کارگران، اعم از هر «ملیتی»، است و برپایی نظامی که در آن نه از استثمار خبری است و نه از تبعیض‌های ملیتی. اما تفاوت دارند چون کارگران ایرانی، «ایرانی» هستند، اوراقِ هویتی دارند و... و نظامِ ارتجاعی به روی شکاف‌های ملیتی کار می‌کند، از آن سود می‌برد و طبقۀ سرمایه‌دار حاکم از این طریق بر شدت بهره‌کشی از کل طبقۀ کارگر می‌افزاید، لشگری از کارگران آماده به‌کار با شرایط مافوق استثمار و بدون هیچ حق و حقوقی فراهم می‌کند و این‌طور به‌حسابِ کارگرانِ «ایرانی» هم بیشتر می‌رسد. اما بخشی از کارگران «ایرانی»، بی‌خِردانه و فرصت‌طلبانه، از این وضعیت بهره می‌برنند. یا خیال می‌کنند که بهره می‌برند.
کارل مارکس، بنیان‌گذارِ علم کمونیسم با تحلیلی علمی از نظام سرمایه‌داری و عملکرد آن گفت: کارگر هندی و انگلیسی نزدیک‌ترین اشتراک را با هم دارند. چون هر دو توسط سیستم اقتصادی سرمایه‌داری، استثمار می‌شوند و همبستگی بین‌المللی (انترناسیونالیسم) باید نگاه و رویکرد طبقۀ کارگر جهانی باشد. چون با این رویکرد، طبقۀ کارگر می‌تواند خود و کلِ بشریت را از شرِ نظامِ بهره‌کشی انسان از انسان، رها کند.
کارگرانِ ایرانی، تولیدکنندگان کلیۀ ثروت‌های اجتماعی هستند اما ثمرۀ کار و زحمت‌شان توسط اقلیتی صاحب سرمایه به‌طور خصوصی تصاحب می‌شود. کارگرانِ ایرانی بدونِ همبستگی با میلیون‌ها کارگر افغانستانی، که آن‌ها هم تولیدکننده همان ثروت‌های اجتماعی هستند که به‌طور خصوصی به تملکِ قشرِ نازکِ سرمایه‌داران درمی‌آید، نمی‌توانند از شرِ نظام بهره‌کشی و ستم که جمهوری اسلامی نمایندۀ آن است، رها شوند.
چندین روز است که کارگرانِ نیشکرِ هفت ‌تپه در اعتصاب و اعتراض خیابانی هستند و خانواده‌های آن‌ها و بسیاری از قشرهای دیگر مردم در شهر شوش در هم‌بستگی و حمایت از این اعتصاب به‌پا خاسته‌اند. مبارزه‌ای عادلانه و گسترش‌یافته برای «حقِ نان خوردن» که شعارِ «ما همه با هم هستیم» در آن طنین‌انداز شده است و باید همۀ جامعه به حمایت از این مبارزه بر خیزد و جمهوری اسلامی را وادار به تحققِ مطالباتِ کارگرانِ هفت تپه کند.

اما «ما همه با هم هستیم»، زمانی می‌تواند عمیق‌تر و موثرتر باشد که اعتصاب‌گرانِ هفت‌تپه هم زمان شعار حمایت و همبستگی با همۀ قشرهای کارگران را فریاد بزنند، از مطالباتی که در محدودۀ خودِ آن‌هاست خارج شده و مدعیِ حقِ نان خوردن (ولی خیلی بیشتر از آن) برای همۀ کارگران و تهی‌دستان باشند. صدای میلیون‌ها کارگر افغانستانی که نه تشکلی دارند و نه سخنگویی را در مبارزات خود بلند کرده و اتحادِ جمیعِ کارگران (اعم از هر «ملیتی») را شکل داده و جمهوری اسلامی را در مقیاسی بزرگ‌تر و عمیق تر به مصاف بگیرند. بدون شک چنین سیاست و تفکر و عملکردی، تاثیرات بزرگی بر روی حرکت و مبارزات کارگری خواهد داشت، صفوف طبقۀ کارگر را  با محتوایی انقلابی در برابر نظامِ سرمایه‌داری جمهوری اسلامی قرار می‌دهد و راه برای واژگون کردن این نظام و سازمان‌دهی نظامی انقلابی/سوسیالیستی در مبارزه‌ای متحدانه و هدف‌مند، گشوده خواهد کرد.   




*: این گاراژها، پرونده‌ای بسیار تلخ و تیره دارند. احد و صمد، دو برادر 7 و 8 ساله افغانستانی در بیست و سوم دی ‌ماه سال 95، اسیرِ آتش‌سوزی در یکی از این گاراژها شدند و در چشم به هم زدنی جانِ نازنین‌شان را از دست دادند. کارفرمای پَست و سودپرست، درهای گاراژ را چهار قفله کرده بود تا مانع از فرارِ احتمالی این کودکانِ کار شود.  








رضا شاه و تشکیل دولت متمرکز نیمه مستعمراتی در ایران/ بخش 7


رضا شاه و تشکیل دولت متمرکز نیمه مستعمراتی در ایران
بخش هفت: آی مردم، مدرنیته رو اخلاق سگ آورد!*


سیامک صبوری  از نشریه آتش  شماره 85


«استبداد رضا خانی» عنوانی فراموش نشدنی در تاریخ معاصر ایران است. رضا خانِ قزاق و بعدها رضا شاه در اعمال خودکامگی، استبداد و دیکتاتوری علیه مردم در برخی موارد حتی فراتر از رژیمهای فاشیستی همدوره­اش (آلمان هیلتری، ایتالیای موسولینی، اسپانیای فرانکو) رفت. اگر رژیم سرکوب و ترور نازی ها و فاشیستها در آلمان و ایتالیای سالهای دهه 1930 تا 1940 عمدتا به سرکوب و حذف مخالفین سیاسی، روشنفکران و هنرمندان دگر اندیش و منتقد، رقبا و احزاب سیاسی و برخی گروه های اجتماعی (یهودیان، کولی ها و همجنسگرایان) محدود می شد، استبداد رضا خانی علاوه بر این موارد مانند جانشین آتی اش یعنی جمهوری اسلامی، شامل نوع پوشش و لباس، باورها و آیینها و رفت و آمد مردم در خیابان هم شد. به طور کلی نگاه رضا شاه و دولتش به مردم و نقش مردم در جامعه و تحولات اجتماعی و تغییرات فرهنگی، نه به عنوان شهروندانی مدرن با حقوق و وظایف مشخص مدنی و اجتماعی بلکه نگاه ارباب-رعیتی، از بالا به پایین و به قول آن شاعر شهید نگاه و فرهنگ «شبان-رَمه­گی» بود. شاه خودش را صاحب، مالک و ولی امر مردم می دانست و توده های مردم در نگاه «ملوکانۀ شاهنشاه» جز گله های «بی فرهنگ و بی شعور» نبودند که باید «متجدد» شوند.
 اما یک اشتباه رایج در بین بسیاری از پژوهشگران تاریخِ پهلویِ اول این است که ریشه های این استبداد و سرکوب سیاسی و اجتماعی را در خصلتهای روحی و روانی رضا خان، «ساختار استبدادی تاریخ ایران»، «استبداد شرقی» و مفاهیمی از این دست جستجو می کنند. (1) واقعیت این است که استبداد رضا خانی از ماهیت طبقاتی دولتی که او بنا کرد و روابط تولیدی-اجتماعیی که در فاصله سالهای 1304 تا 1320 در ایران حاکم شد، بر می خاست. استبداد رضا خان برای استقرار دولت دیکتاتوری بورژوایی و در پاسخ به ضرورتها و چالشهای پیشِ پای طبقات حاکم در ایران به وجود آمد و گسترش پیدا کرد. تثبیت دولت متمرکز نیمه مستعمراتی و گسترش نفوذ آن به سراسر جامعه، سرکوب جنبشهای انقلابی و کمونیستی متأثر از انقلاب اکتبر 1917 روسیه، انباشت اولیۀ سرمایه برای یک جهش نسبی در سرمایه داری بوروکراتیک (کمپرادور) ایران، تثبیت موقعیت شاه و جایگاه یک قشر جدید از بزرگ ملاکان و سرمایه داران بوروکراتیک [که شامل خود شخص رضا خان و نظامیان و وابستگان به او می شد]، حُقنه کردن ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی به تمامی ملل ساکن در ایران همگی به یک دولت پلیسی و فاشیستی سرکوبگر نیاز داشتند. (2) اگرچه ممکن است برخی ویژگی های شخصی یا حتی حالتهای روانی، روحیۀ مستبد و زورگویی شخص رضا خان را تشدید کرده باشند.
ترور و خفقان سیاسیِ عریان و فراقانونی از ویژگی های همۀ رژیمهای فاشیستی از جمله دولت پهلوی اول است. بازوی اصلی رضا شاه در این سرکوب و خفقان فاشیستی، ارتش و پلیس سیاسی بودند. نهادهایی که فساد اقتصادی و سیاسی را یک جا در خود جمع کرده و از نظر نفوذ در ساختار اقتصادی و سیاسی و رانت خواری از برخی جهات شبیه جایگاه فعلی سپاه پاسداران در جمهوری اسلامی بودند. آنها در ترور و کشتار رقبای سیاسی رضا خان، انقلابیون و کمونیستها، روشنفکران و منتقدین و قتل عام ایلات و عشایر نقش اساسی را بازی کردند.
ارتش رضا خان برای اجرای سیاست یکجا نشینی عشایر (تخت قاپو کردن) با تمامی قوا و ادوات و تسلیحات سنگین و نیمه سنگین و توپخانه و هواپیما به جان ایلات عشایر در مناطق مختلف خصوصا در نواحی جنوب غربی افتاد. هزاران نفر از مردم کوچ نشین در سالهای حاکمیت استبداد رضا خانی، قتل عام، اعدام، دستگیر و شکنجه شدند. به عنوان نمونه نماینده بهبهان در مجلس شورای ملی، چندی پس از خلع و تبعید رضا شاه گفت: «آنها (ارتش رضا خانی) 97 نفر از تیره بهرامی (از تیره های عشایر کهکیلویه) از جمله یک پسر بچه 13 ساله را تنها در یک روز کشتند. 400 نفر از آنها را زندانی کردند که 300 نفرشان در زندان مردند». (3)
همچنین چکمۀ نظامیان و سایۀ ارعاب و ترور در فاصلۀ سالهای 1300 تا 1304 یکی از اهرمهای مهم در به سلطنت رسیدن رضا خان بود. (4) رضا خان در فروردین 1303 و پیش از رسیدن به سلطنت، دست به یک استعفای تاکتیکی و نمایشی زد. فرماندهان ارتش نمایندگان مجلس را تهدید کردند که اگر خواهان بازگشت او به قدرت نشوند یا مقدمات رسیدن او به سلطنت را فراهم نکنند دست به تیغ و درفش خواهند برد. (5) پیش از آن نیز ولیعهد قاجار تهدید به ترور شده و میرزاده عشقی شاعر و روزنامه نگار انقلابی و روشنفکر ترور شده بود. دامنه این ترور و سرکوب و تبعید بعدها نه تنها به مخالفین سیاسی و فکری رضا خان بلکه حتی دامن نزدیکترین یاران و دست نشانده های او را هم گرفت. شیخ حسن مدرس پس از جان سالم بردن از یک ترور، تبعید شده و در آنجا مرد. محمد مصدق از فرط فشار و تهدید مجبور به تبعید خود خواسته شد. ساموئل حَیِّم نماینده یهودی به جرم خیانت اعدام شد. خسرو شاهرخ نماینده زرتشتی ترور شد. فرخی یزدی شاعر و روزنامه نگار آزادی خواه و چپگرا دستگیر و در بیمارستان زندان به قتل رسید. واعظ قزوینی ترور شد. سرتیپ درگاهی و سرلشگر آیرم که هر دو از رؤسای پلیس سیاسی مخوف رضا شاهی بودند دستگیر شده یا وادار به مهاجرت شدند. تیمور تاش (وزیر دربار)، فیروز میرزا (وزیر دارایی)، علی اکبر خان داور (پایه گذار دادگستری جدید و وزیر دارایی)، سردار اسعد (وزیر جنگ)، سید حسن تقی زاده (از روشنفکران حامی رضا خان پیش از سلطنتش) هر کدام به بهانه ای مورد غضب شاه قرار گرفته و یا اعدام شدند، یا در زندان مردند، یا خودکشی کردند و یا وادار به تبعید شدند. سایۀ رژیم وحشت و ترور چنان گسترش پیدا کرده بود که وزیر مختار بریتانیا در اوایل سال 1926 / 1305 گزارش داد که به نظر می رسد رضا شاه می کوشد نوعی اُتوکراسی (فرد محوری- یکه سالاری) نظامی بر پا کند و «هدفش نه تنها بی اعتبار کردن سیاست مداران کهنه کار بلکه کل نظام پارلمانی است... او فضای بی اطمینانی و ترس ایجاد کرده است. کابینه از مجلس می ترسد، مجلس از ارتش هراس دارد و در مجموع همگی از شاه می ترسند. (6)
ممنوعیت احزاب و دسته جات سیاسی و سرکوب مطبوعات و روزنامه نگاران از دیگر «خدمات رضا شاه کبیر» به جامعه مدنی و فکری آن روز ایران بود. در 23 خرداد 1310 قانونی با عنوان «قانون مجازات مقدمین بر علیه استقلال و امنیت کشور» به تصویب رسید که هرگونه تجمع و محفل چند نفره را ممنوع کرده و کمونیستها، فعالین کارگری و مخالفین و منتقدین سلطنت را مورد پیگرد و دستگیری قرار می داد. این قانون هر نوع فعالیت کمونیستی یا طرفدار اندیشه های سوسیالیستی را ممنوع کرد و این ممنوعیت بعدها شامل تمام احزاب حتی حزب تجدد که توسط تیمورتاش و برای دفاع از به سلطنت رسیدن رضا خان ساخته شده بود، هم شد. فشار بر روزنامه نگاران و روشنفکران و سانسور به اوج خود رسید. نشریه های حقیقت، نوروز، ستاره ایران، حیات جاوید، وطن و غیره همگی تعطیل شدند. مدیر روزنامه های وطن و ستاره ایران را تا سر حد مرگ شکنجه کردند و شخص رضا خان دندانهای مدیر روزنامه حیات جاوید را با مشت شکست. (7) هیچ صفحه کتابی، هیچ شعر و داستانی، هیچ برگ روزنامه و نشریه ای از تیغ دستگاه سانسور فکری و مطبوعاتی رضا خانی در امان نبود. سانسور مثل سیستم فیلترینگ و سانسور جمهوری اسلامی شامل برخی کلمات خاص هم می شد. مثلا به مطبوعات دستور داده شده بود به جای کلمه «کارگر» از واژه «عمله» استفاده کنند. اداره مطبوعات حتی به شاعران دستور داد اشعار غم انگیز نسرایند و همه باید در شعر و تولیدات ادبی و فکری و هنری شان اظهار رضایت و خشنودی و شادمانی از وضعیت کرده و از «شخص اول مملکت» سپاسگزاری و تبعیت بکنند. (8) دولت به ملک الشعرای بهار فشار می آورد تا یک روزنامۀ فرمایشی و کاملا وابسته به دولت را منتشر کند و مدتی وی را در زندان نگه داشتند تا شعری در ستایش از «پیشرفتهای ایران» تحت سلطنت رضا شاه بسراید. (9) و شاعرِ در بند قصیده بلندی با این مطلع سرود: «یاد ندارد کس از ملوک و سلاطین/ شاهی چو پهلوی به عِّز و به تمکین». سرکوب و سانسور رضا خانی علیه روزنامه ها حتی به بیرون از مرزها هم سرایت کرد و با درخواست از دولتهای آلمان و اتریش مانع از انتشار نشریات کمونیستی مانند ستاره سرخ، نهضت و پیکار شدند. (10)
خودکامگی و خودرأیی رضا خان یکی دیگر از ویژگی های اصلی دیکتاتوری فاشیستی او بود. اداره امور دولت و مملکت چنان به اراده و میل شخصی و منافع فردی شاه پیوند خورده بود که تقریبا هیچ نشانی از اهمیت و نقش پارلمان به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهای انقلاب مشروطه باقی نماند. شخص رضا شاه با کمک رئیس شهربانی پیش از انتخابات، لیست کاندیداهای مجلس را چک کرده و افرادی که به هر دلیل سیاسی، فکری، سوابق یا حتی شخصی و ظاهری باب میل شاه نبودند را حذف می کرد. (11) نتایج انتخابات مجلس پنجم (1302)، مجلس ششم (1305) و هفتم (1307) توسط سران ارتش و تیمور تاش تعیین شد. (12) سفارت بریتانیا در گزارش سال 1927 در مورد نقش مجلس در دوران رضا شاه نوشت: «مجلس ایران را نمی توان چندان جدی تلقی کرد. هیچ یک از نمایندگان استقلال رأی ندارند. همچنان که انتخابات مجلس هم آزادانه انجام نمی شود. اگر ارادۀ شاه بر تصویب لایحه ای قرار بگیرد آن لایحه تصویب خواهد شد و اگر شاه مخالف باشد، از دستور کار خارج خواهد شد. (13) همچنان که احمد متین دفتری یکی از نخست وزیران رضا شاه بعدها گفت: «شاه اصرار داشت که کار قوه مقننه فقط مهر تائید زدن بر اقدامات قوه مجریه است و بنا بر این مجلس به نهادی تشریفاتی تبدیل شده بود». (14)
اما «ارادۀ ملوکانۀ شاهنشاه» فراتر از کتابها، مطبوعات، احزاب و تفکرات رفت و سر و وضع و لباس و پوشش و رفتار و آیینهای مختلف مردم را هم در بر گرفت. دولت پهلویِ اول با انتشار فرامین عمومی و با اتکا به چماق و تخت شکنجه و زندان، لباس و کلاه مردانه، حجاب و پوشش زنانه، لباسهای ملل غیر فارس، آیینهای فرقه های مختلف مذهبی و صوفیه از جمله مراسم محرم را ممنوع کرد و پوشش و رفتار مورد پسند خود را به مردم تحمیل کرد. مقررات مربوط به پوشش مردان در دی ماه 1307 به تصویب مجلس رسید و بر اساس مادۀ سوم آن، متخلفین از این قانون علاوه بر جریمه نقدی از یک تا هفت روز زندانی می شدند. (15) در شماره های آتی این سلسله مقالات بیشتر به تبعات اجتماعی و سیاسی چنین رویکردی به ویژه در مورد زنان و آیینهای مذهبی خواهیم پرداخت.

*برگرفته از یکی از ترانه های محسن نامجو با عنوان رضا خان


یادداشتها
1-      برای نمونه نگاه کنید به آثار محمدعلی همایون کاتوزیان یا تورج اتابکی.
2-      در مورد این مباحث به شماره های قبلی این سلسله مقالات در وبلاگ نشریه آتش (http://n-atash.blogspot.com/) رجوع کنید.
3-      صورت جلسات مجلس در یکشنبه 22 آذر 1320. به نقل از کتاب از شهریور 1320 تا فاجعه آذربایجان و زنجان. ج 1. حسین کوهی کرمانی. انتشارات روزنامه صبا. بی تا
4-      نگاه کنید به: از رضا پالانی تا رضا شاه. سیامک صبوری. نشریه آتش شماره 79. خرداد 1397
5-      تاریخ بیست ساله ایران. ج 3. حسین مکی. 1357. ص 526
6-       
7-      به نقل از تاریخ ایران مدرن. آبراهامیان. ص 144
8-      حیات یحیی. ج 4. 1362. ص 228
9-      ایرانیّت ملیّت قومیّت. اصغر شیرازی. ص 664
10-  مطبوعات سیاسی ایران در عصر مشروطیت. عبدالرحیم ذاکرحسین. 1370. ص 110
11-   سفرنامه بلوشر. ویپرت بلوشر. ترجمه کیکاووس جهانداری. انتشارات خوارزمی. 1365 ص 155 و 222
12-  اسنادی از انتخابات مجلس شورای ملی در دوره پهلوی اول. از انتشارات دفتر ریاست جمهوری. تهران 1368. ص 37-44
13-  ایرانیّت ملیّت قومیّت. ص 661
14-  گزارش سالانه سال 1927 سفارت بریتانیا به وزارت خارجه. به نقل از ایران بین دو انقلاب ص 145
15-  خاطراتی از انتخابات قبلی. احمد متین دفتری. مجله خواندنی ها. 17 فروردین 1335
16-  به نقل از: مقررات لباس پوشیدن برای مردان در ترکیه و ایران. هوشنگ شهابی. در تجدد آمرانه. ص 197