واقعیت کمونیسم
اقتصاد سیاسی مارکسیستی بخش هشتم: ایجاد جامعۀ کمونیستی اتوپیا نیست، ضرورت است!
بزرگترین استدلال نظریه پردازان بورژوازی و قلم به مزدان خرده بورژوا که با مشاطه گریِ نظام سرمایه داری روزگار می گذرانند، این بوده است که سوسیالیسم، اختیارِ سیاسی جامعه را به دست دیکتاتورهای «اقتدارگرا» می دهد و کنترل اقتصادی را به عده ای دیوان سالارِ برنامه ریز می سپارد. حال که چراغ «قلعۀ نورِ» نظام سرمایه داری در ایالات متحده به سوسو افتاده و قساوت های نظام سرمایه داری هر روز رکورد تازه ای ثبت می کند، سکوت کر کننده ای ضدکمونیست ها را فرا گرفته. آنها هرگز از ماله کشیدن بر این واقعیت انکار ناپذیر دست نمی شویند که شیوۀ تولید سرمایه داری، اقتدارِ بلامنازعِ قشری کوچک را بر ثروتِ تولید شده توسط میلیاردها انسان، تحمیل و تضمین میکند — با سر نیزه و قوۀ قهریۀ دولت های تا به دندان مسلح. سرمایه داری، در خط سیر چند صد سالۀ خود، جامعۀ بشری را به نقطه ای رسانده که به واقع چند صد نفر تعیین کنندۀ سرنوشت کل بشریت و کرۀ زمین هستند. اما کسانی که با ذره بین دنبال سلول های «اقتدارگرا» در نظام سوسیالیستی هستند، در مقابل این اقتدار تا به دندان مسلح کر و کور هستند . بازارهای بورس و بیت کوین و سفته بازی، زالو وار آخرین رمق مردم کارکن را وارد شکم باد کردۀ معدود سرمایه داران و دولتمردان بورژوازی می کنند، اما بازهم هستند کسانی که دست از یاوه سرایی بر نمی دارند که بازار سرمایه داری، بی طرفانه و با سخاوت میان انسان ها «برابری» تقسیم می کند!
آیا نظام سرمایه داری «ابدی» است و بشریت محکوم به تن دادن به جنایت ها و موجویت آن؟ هرگز! در واقع حیاتی ترین ضرورتِ مقابل جامعه بشری نابود کردن سرمایه داری و جایگزینی آن با نظام کمونیستی است که در آن همۀ آحاد بشر، آزادانه و داوطلبانه، مشترکا برای بقا و حفاظت از کرۀ زمین با هم کار کنند و موهبات کارشان را شریک شوند. ضروری، ممکن و مطلوب بودن این دگرگونیِ اجتماعی رادیکال را مارکس به طور علمی اثبات و تشریح کرده است .
مارکس نه تنها شالوده، قوای محرکه و کارکردهای نظام سرمایه داری را کشف کرده و به نقد کشید بلکه از درون چنین شناخت و نقدی، راه تغییر رادیکال آن را نیز کشف و تئوریزه کرد. او نشان داد که عملکرد سرمایه داری نه فقط جامعه سرمایه دارى را به ورطه بحران های عظیم میاندازد بلکه پایه های مادی و امکان ایجاد شکل عالیتری از سازمان اقتصادى و اجتماعى مبتنى بر تعاون (سوسیالیسم) را فراهم میکند. مارکس نشان داد که سوسیالیسم با محو تمام تمایزات طبقاتی و تقسیمات اجتماعی بالاخره به کمونیسم می رسد. از نظر مارکس، برای انقلاب سوسیالیستى «دو گسست رادیکال» (گسست از روابط سنتى مالکیت و گسست از افکار سنتی) لازم است و بر بستر این دو گسست رادیکال، دوران گذار سوسیالیستی به کمونیسم با حرکت به سمت نابودی چهار کلیت طی می شود: نابودی کلیۀ تمایزات طبقاتی، نابودی کلیۀ روابط تولیدی که این تمایزات را تولید می کنند، نابودی کلیۀ روابط اجتماعیِ برخاسته از این روابط تولیدی و نابودی کلیۀ افکار و ارزش های برآمده از این تمایزات و روابط تولیدی و اجتماعی و تقویت کنندۀ آنها.
مارکس در همکاری با رفیقش انگلس، به طور علمی و نافذ ثابت کرد، فقط یک نظام مبتنى بر مالکیت اجتماعى و برنامه ریزى اجتماعى میتواند بر آنارشی تولید سرمایه دارى فائق آید و تضادهایى را که سرمایه دارى دایما تولید میکند حل کند. اما برای ایجاد چنین نظامی، ابتدا باید مانع عمده، یعنی دولت دیکتاتوری طبقاتیِ بورژوازی را، از طریق انقلابی کمونیستی سرنگون کرده و دولت سوسیالیستی را برقرار کرد. این دولت سوسیالیستی هم یک دیکتاتوریِ طبقاتی است که مارکس و انگلس آن را دولت دیکتاتوری پرولتاریا خواندند. هنگامی که دولت سوسیالیستی برقرار شد، با اعمال زورِ برخاسته از آگاهی و ارادۀ میلیون ها انسان تحت ستم و استثمار و متحدین آنها و طبق یک قانون اساسی سوسیالیستی، حکم به «دو گسست رادیکال» می دهد و ادارۀ جمعی جامعه را آغاز می کند.
هرچند مارکس و انگلس کلیات جامعۀ سوسیالیستی را تبیین کردند اما در پی آن نبودند که طرح کاملی از جامعه سوسیالیستى آینده ارایه کنند زیرا این کار نیازمند انباشت تجربه و دانشی بود که از مبارزۀ انضمامی در عملی کردن این افق اجتماعی به دست می آمد.
گام های نخستین و تاریخی برای ساختن چنین جامعه ای در روسیه (۱۹۱۷ تا ۱۹۵۶) و چین (۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶) برداشته شد. این تاریخ، پر از آزمون و خطا، مملو از دستاوردهای عظیم و همچنین شکست بوده است و در مجموع، گنجینه ای عظیم از دانش و تجربه است که بی بهره ماندن از آن، پیشروی در انقلاب های کمونیستی را غیرممکن می کند. به همین علت، یکی از گسترده ترین و نقشه مندترین کارزارهای ایدئولوژیک نظام سیاسی سرمایه داری جهانی، دفن این تاریخ بوده است.
تجربۀ عملی کردن این افق اجتماعی و آزمون ها و خطاهای آن به درک عمیق تر از تضادها و ضرورت های بنای جامعه سوسیالیستی و یافتن راه های صحیح برای حل مشکلات آن یاری رساند. مائوتسه دون این درک عمیق تر را تئوریزه کرد اما جمعبندی همه جانبه تر از دستاوردها و خطاهای تئوریکی و پراتیکیِ انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم را باب آواکیان انجام داد. این کار، نه تنها دفن آن تجربه توسط بورژوازی را سخت کرد بلکه با تکیه بر آن، آواکیان توانست الگویی نوین و به مراتب رهایی بخش تر و پویاتر و با دوام تر از جامعه سوسیالیستی ارایه دهد.
برای گشودن مباحث مربوط به اقتصاد سوسیالیستی، علاوه بر رجوع به سنتزهای نوین آواکیان، به کتابی که جامع ترین اثر مارکسیستی در زمینۀ تئوریزه کردن اقتصاد سیاسی سوسیالیستی است رجوع خواهیم کرد. نام این کتاب بی نظیر اقتصاد مائوئیستى و راه انقلابى که به کمونیسم می انجامد: کتاب آموزشى شانگهاى درباره اقتصاد سیاسى سوسیالیستى است.[۱]
ریموند لوتا، تئوریسین اقتصاد سیاسی مارکسیستی و مروج کمونیسم نوین باب آواکیان، علاوه بر ویرایش این کتاب، مقدمه و موخره ای فوق العاده مهم نیز بر آن افزوده است. او در مورد این کتاب بی نظیرِ تاریخی می گوید: «یکى از کاملترین آثارى است که انقلابیون چین براى ارائه دیدگاه خود از ماهیت و عملکرد بدیل سوسیالیسم در برابر سرمایه دارى منتشر کردند. … اقتصاد سیاسى سوسیالیسم به دو مسئله میپردازد: تئوریزه کردن زیرساخت اقتصادى (روابط تولیدى) جامعه سوسیالیستى و ادامه تحقیق و کنکاش در مورد آن؛ و ارایۀ الگو و رویکرد عملى برای توسعه و برنامه ریزى اقتصادى. … تا قبل از انقلاب بلشویکى، تئوریهاى اقتصادى مارکسى تقریبا فقط به تجزیه و تحلیل در مورد شیوه تولید سرمایه دارى توجه کرده بود. … البته اینطور نبود که جنبش سوسیالیستى قبل از سال ۱۹۱۷ هیچ توجهى به سازماندهى سیاسى – اقتصادى جامعه آینده از خود نشان ندهد. برای مثال، موضوعات مورد مناقشه آن دوران نظیر مسئله ارضى با نگاه به سازماندهى سوسیالیستى آینده مورد بررسى قرار میگرفت. با وجود این، توجه تئوریک به سوسیالیسم امرى جانبى بود و تا آنجا که به پر نفوذترین شاخه جنبش یعنى سوسیال دمکراسى آلمان مربوط میشد، غالبا̋ مفاهیمی غلط و غیرانقلابى از سوسیالیسم ارائه میکردند: سوسیالیسم را دنبالچه تکامل تدریجی سرمایه داری و تعقلی شدن گرایشات سرمایه داری به سوی اجتماعی و متمرکز شدن و سازمان یافتگی میدیدند. … در اوایل قرن بیستم، بسیارى از تئوریسین هاى مارکسیست نظیر رزا لوکزامبورگ و برخى اقتصاددانان مشهور بلشویک به نادرست گمان میکردند که شناخت پیدا کردن از کارکرد اقتصاد سوسیالیستى و اداره این اقتصاد به حدى ساده است که اقتصاد سیاسى به عنوان یک حیطه علمی معین محو خواهد شد. مائو در کتاب نقد اقتصاد شوروى نوشت: “براى فهم قوانین عینى، شما باید فرایندى را طى کنید.” فرایند فهم قوانین جامعه سوسیالیستى (یعنی فهم ساختار و قواى محرکه جامعه سوسیالیستى) فرایندی بوده است که تعمیق درک تئوریکی و بازبینی تئوری های قبلی و دوباره تئوریزه کردن آنها بر اساس و در ارتباط با عمل اجتماعى ساختمان سوسیالیسم صورت گرفته است. این فرایند مشتمل بوده است بر: بررسى واقعیت مشخص اجتماعی (جامعه سوسیالیستى)، تکمیل و تصحیح دانستنی های قبلی و مبارزه طبقاتى و ایدئولوژیک در جوامع سوسیالیستی بر سر مسیر پیشروی. …» (لوتا. همانجا)
در چنین فرآیندی کمونیست های انقلابی چین تحت رهبری مائوتسه دون، موفق به تدوین و گسترش اقتصاد سیاسى سوسیالیسم شدند. آنان نه فقط تجربۀ چین سوسیالیستی بلکه تجارب پیش از آن، یعنی ساختن جامعه و اقتصاد سوسیالیستى در اتحاد شوروى طى سالهاى ۱۹۱۷ تا ۱۹۵۳ و سپس احیاى سرمایه دارى در شوروى بعد از مرگ استالین را بررسی کردند تا درک عمیق تر و علمی تری از ساختار و قوای محرکۀ جامعه سوسیالیستی به دست آورند و باید گفت، کتاب شانگهای فشردۀ تئوریک خوبی از این دانش است.
در چین امروز، به دلایل واضح به این کتاب اجازه نشر و توزیع نمیدهند!
زیرا این کتاب نشان می دهد چگونه می توان جامعه ای سازمان داد که بر بنیانی غیر از مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، رها از رقابت و نفع شخصى و رقابت آنارشیک، سازمان داد. این کتاب نشان می دهد، چگونه می توان توسعه اقتصادى و فن آورانه داشت بدون اینکه به از خود بیگانگى و از هم گسیختگى اجتماعى و سلطه دیوان سالارى بینجامد.
لوتا توضیح می دهد: «کتاب حاضر در سال ۱۹۷۵ نوشته شده و بازتاب پیشرفته ترین تجربه اقتصاد سوسیالیستى است که دنیا تاکنون به خود دیده است. از سال ۱۹۴۹، انقلاب سوسیالیستى در چین با کسب قدرت سراسرى توسط کارگران و دهقانان و تحت رهبرى حزب کمونیست چین آغاز شد. انقلاب از چند مرحله مهم گذر کرد. هر کدام از این مراحل با تغییرات انجام شده در نظام مالکیت، ایجاد شکل هاى اقتصادى و ادارى نوین سوسیالیستى و کارزارها و خیزش هاى سیاسى توده اى مشخص می شوند. در سال ۱۹۷۶ که قدرت طبقه کارگر توسط یک کودتاى نظامی سرنگون شد، انقلاب سوسیالیستى چین شکست خورد و خاتمه یافت. به ساعت تاریخ، ۲۷ سال مثل بارقه نوری است که لحظه ای روی صفحه رادار ظاهر شده و ناپدید می شود. اما دستاوردهایى که طى همان ۲۷ سال (۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶) حاصل شد، تاریخ ساز بود. یک چهارم نوع بشر قهرمانانه مبارزه کرد تا پلی به آینده بزند. صدها میلیون نفر پاى در جاده تحولات سیاسى و اقتصادى و اجتماعى اى گذاشتند که تاکنون نظیر نداشته است. …»
دولت سوسیالیستی شکلی از تولید اجتماعى مستقیم را بوجود می آورد که مبتنی بر تولید برنامه ریزى شده با هدف رفع نیازهاى اجتماعى است. در این اقتصاد، فرآیند کار کاملا دگرگون می شود و از آنجا که تولید بر مبنای نقشه ای آگاهانه پیش می رود، تولیدکنندگان مستقیم، بر شرایط تولید حاکم هستند و نه برعکس.
در جامعه سوسیالیستی:
*ابزار تولید در تملک خصوصى اقلیتى از افراد جامعه نیست بلکه از طریق مالکیت دولتی همگانی، تحت کنترل جمعى جامعه قرار دارد.
*منابع اقتصادى، براى به حداکثر رساندن سود بکار گرفته نمیشود بلکه براى رفع نیازهاى اساسى و منافع اساسى توده هاى مردم مورد استفاده قرار میگیرد.
*تولید اجتماعى، بدون یک برنامه قبلى یا بدون هدف اجتماعى انجام نمیشود بلکه بر حسب اهدافى که آگاهانه تعیین و با یکدیگر هماهنگ شده اند انجام می شود.
* این پدیده جدید، برنامه ریزى اجتماعى، تعاون اجتماعى و مشارکت آگاهانه توده ها در تمامی وجوه توسعه اقتصادى و اجتماعى است.
با این نوع سازماندهی اجتماعی، سرچشمه فلاکت و نابرابرى و بیکاری، شکاف بزرگ بین دارا و ندار، ستم و تحقیر علیه زنان، انقیاد و تبعیض، خوی رقابت و جلو زدن و به یک کلام، همه آن چه در نظام سرمایه دارى زندگی روزمره است، خشک می شود و جامعه در مسیر «نابودی چهار کلیت» می افتد.
اما، خطر رجعت سرمایه داری از میان نمی رود. زیرا، نظام سوسیالیستی نمی تواند به فوریت به طور کامل از قید تولید کالایى و روابط پولی رها شود و همان گونه که اقتصاد سیاسی مارکسیستی می آموزد، تولید کالایی و روابط پولى ابزار اصلى سازماندهى تولید اجتماعى در سرمایه داری است. بنابراین، جامعه سوسیالیستى باید تولید کالایى و روابط پولی را محدود کرده و سرانجام کاملا آن ها را برچیند. سوسیالیسم نمی تواند به تولید کالایى و قانون ارزش که تنظیم کننده تولید کالائی است اجازه دهد که در فرماندهی اقتصاد قرار گیرد و تعیین کند چه چیزى باید تولید شود و چگونه تولید شود، زیرا در تولید کالایى و مبادله پولى، بذر ستم سرمایه دارى ( یعنى جدایى کارگران از ابزار تولید و استثمار کار مزدى) نهفته است. اما شکل های گوناگون روابط کالایى و پولى تا مدتها پابرجا می ماند و لاجرم افکار و ارزش های عقب مانده از آن نوع که در جامعۀ سرمایه داری حاکم است تولید می کند. کتاب آموزشى شانگهای این پیچیدگى ها و علل آنها و خطر رجعت سرمایه داری در سوسیالیسم را مورد کنکاش قرار میدهد و سیاست ها و کوشش های عظیم در جامعۀ سوسیالیستی چین، تحت رهبری مائوتسه دون برای چیره شدن بر روابط کالایی و پولی را تشریح می کند.
از شماره آینده فصول مختلف این کتاب بی نظیر را مورد بحث قرار خواهیم داد.
[۱] ترجمۀ فارسی این کتاب در کتابخانه وبسایت cpimlm.og دردسترس عموم است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر