سرسخن: در آستانۀ قرن جدید
یکم: تصور کنید اگر در آخرین روز اسفند ماه سال ۱۲۹۹ شمسی به یکی از فعالین سیاسی، روشنفکران و یا مردم خیابانهای ایران میگفتند که «این جامعه صد سال بعد کماکان پنجه در پنجۀ مشکلات اساسی و تضادهایی دارد که شما امروز با آن مواجهید»، واکنشش چه می بود؟! اگر می شنید یک قرن پس از آنفولانزای اسپانیایی، روزانه صدها و بلکه هزاران نفر در اثر همه گیری یک بیماری ویروسیِ دیگر می میرند و باز هم نظام درمانی کارامدی وجود ندارد؛ اگر درمی یافت که صد و ده سال پس از بر دار کردن شیخ فضل الله نوری، روحانیت شیعه حکومت دینیِ منطبق با احکام شریعت اما مسلح به تکنولوژی جدید روزِ جهان را مستقر کرده و استبداد مطلقۀ قاجار ابتدا به چکمۀ رضاخان و پسرش و سپس ولایت فقیه بدل شده است؛ اگر می فهمید که نوادگان کارگرانِ ایرانی مهاجر به قفقاز و باکو و تفلیس و روشنفکران تبعیدی و متواری در استانبول و پترزبورگ هنوز به دنبال نان و آزادی سرگردان کوچۀ دنیا هستند و قریب یک سده پس از انتشار مجلات زبان زنان (۱۲۹۸) و عالم نسوان (۱۳۰۰) زن ایرانی کماکان در چهار راه و خیابان و زندان علیه حجاب اجباری می ستیزد؛ که هنوز ساختار اقتصادی ایران تحت سلطۀ نظام جهانی سرمایه داری و قدرتهای امپریالیستی است.
دوم: مادام که مردم فاقد حافظۀ تاریخی باشند، لاجرم محکوم به تکرار چرخه ای از شکستها و ناکامی ها هستند. در اینجا صحبت نه از حافظۀ تاریخی به عنوان خاطرات و روایات گذشتگان و وقایع و روزنگارها، بلکه تاریخ همچون علمِ فهم روند دگرگونی و حرکت جامعه است؛ آنچنانکه به آگاهی در مسیر فهم معضلِ پیش پای انسانِ امروز و راه حل غلبه بر آن تبدیل شود. همان بینش و روش ماتریالیسم تاریخی که «انقلاب کُپرنیکی» مارکس و انگلس به منظور شناختِ «سیارۀ تاریخ» در منظومۀ فهم بشر و جهانبینی علمی جدید به وجود آورد و دیگرانی تا به امروز بر آن افزوده اند. بدون در دست گرفتن روشنایی ماتریالیسم تاریخیِ مارکسیستی و تکامل یافته ترین سطحِ امروزی آن در سنتز نوین کمونیسم که توسط باب آواکیان تدوین شده است، نه میتوان فهمید که در صد سالۀ اخیر بر ما مردم چه گذشته است و چرا به نقطۀ کنونی رسیدیم؟ و نه میتوان دریافت که چه باید کرد و چه نباید کرد تا به جای تکرار چرخه های پیشین شکست، فصل نوینی در تاریخ اجتماعی این جامعه باز شود؟ در این رویکرد، تاریخ نه «گذشتۀ چراغ راه آینده»، بلکه ضرورتی است به ارث رسیده، گریزناپذیر، تضادمند و چند وجهی که می تواند به مسیرهای مختلفی منتهی شود، اما برای قرار گرفتن در جهت یگانه مسیر ممکن و مطلوب، باید آن را دریافت و از رهگذر شناختِ ویژگی ها و الزاماتش، به آن پاسخ داد و با تغییرش، به «آزادی» رسید. دیالکتیک «ضرورت و آزادی» در اینجا نیز عمل کرده و پاسخ میطلبد. به این معنی که تضادهایی که باید حل شوند، با اتکا به روش علمی قابل شناختند و بر این پایه، راه حل واقعی تغییرشان نیز قابل شناخت و کشف است.
سوم: تاریخِ صد سالۀ اخیر ایران به عنوان بخش و حلقه ای از تاریخ معاصر جهانِ تقسیم شده به طبقات و مبارزۀ طبقاتی، نشان میدهد که به طورعمده هر کجا ستم بوده است، مقاومت توده های مردم هم سربلند کرده است. تقریبا هیچ مقطع و دوره ای از سدۀ طی شدۀ ۱۳۰۰- ۱۴۰۰ نبوده که شعلۀ مبارزه و نبرد میان استثمارکنندگان و ستمگران با استثمارشوندگان و ستمکشان در این کشورمتوقف شده باشد. از انقلاب مشروطه و قیامهای مسلحانۀ دهقانان و مجاهدان تا نهضت جنگل، از جنبش دمکراتیک آذربایجان و کردستان در ۱۳۲۴ تا «نهضت ملی کردن صنعت نفت» و جنبش کارگری سالهای ۳۰ تا ۳۲، از جنبش دانشجویی و مبارزۀ مسلحانۀ چریکی تا انقلاب بهمن و سقوط سلطنت، از خیزش زنان در ۸ مارس ۵۷ علیه حجاب اجباری و جنبشها و جنگهای مردمی کردستان و ترکمنصحرا و خلق عرب تا مقاومت مردمی و مسلحانه علیه ارتجاع خمینی در سال ۶۰ و قیام سربداران، از مبارزات خانواده های جان باختگان دهه ۶۰ و سال ۶۷ تا ۱۸ تیر ۷۸ و دی ۹۶ و آبان ۹۸، از جنبش کارگری و جنبش زنان تا معلمان و وکلا و نویسندگان و روشنفکرانِ ضد حکومت. در تمامی این صد سال، ما مردم برخاستیم و علیه تبعیض و ستم و بهره کشی شوریدیم و به درجات مختلف رو در روی طبقات حاکم و امپریالیستهای حامی شان ایستادیم؛ در خیابان و نیزار و دانشگاه و کارخانه و کوه و جنگل گلوله خوردیم، دستگیر و شکنجه و زندانی شدیم، به جوخه های تیرباران و دارهای اعدام سپرده شدیم و بسا رنجها طی این صد سال در پی آزادی و رهایی بر گُرده های مان حمل کردیم. اما هر بار دستاوردی جز شکست نصیبمان نشد. هر بار امید مردم برای تحقق رویای رهایی و بنای یک جامعۀ بدون ستم و بهره کشی بر باد رفت. هر بار توده های اعماق جنگیدند و رنج و شکنج را تاب آوردند، اما فرجام کار به کامِ بخش یا جناح جدیدی از طبقۀ فئودالها و سرمایه داران شد و در بر همان پاشنه چرخید و حتا از درون انقلاب ۵۷، استبداد دینیِ فاشیستی سربلند کرد.
چهارم: معضل اساسی – نه تنها معضل، بلکه معضل اساسی – زندگی اکثریت مردم ایران مانند دیگر نقاط جهان در تمام یک صد سالۀ اخیر، حاکمیت نظام و روابط سرمایه دارانه و دولتهای دیکتاتوری طبقات استثمارگر بوده است. با آغاز قرن جدید خورشیدی، استبداد قجری حافظ منافع فئودالها و استعمارگران روسیه تزاری و بریتانیا رفت و سلطنت پهلوی به عنوان دولت متمرکزِ حامی منافع بزرگ مالکان و سرمایه داران وابسته به امپریالیسم انگلستان و آمریکا برآمد، پهلوی ها رفتند و دیکتاتوری بورژوایی فاشیستیِ اسلامگرایانِ وابسته به نظام جهانی سرمایه داری آمد. روابط تولیدی-اجتماعی سرمایه داری در صد سالۀ اخیر هر روز بیش از پیش، نبض حرکت و سوخت و سازِ جامعۀ ایران را در دست گرفت و آن را به دینامیکها و مقدرات نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی پیوند زد. تضاد اساسیِ عصر سرمایه داری، یعنی هرچه اجتماعی تر شدن تولید از یک سو و هرچه خصوصی تر شدن تملک و کنترل تولید اجتماعی و ثروت اجتماعا آفریده شده از سوی دیگر، زندگی اکثریت مردم ایران را همانند چند میلیارد مردم کرۀ زمین، دستخوش دینامیک بهره کشانه و تبعیض آمیزش و انواع پیامدهای اجتناب ناپذیر این نظام از فقر و بیکاری و آوارگی تا جنگ و بی حقوقی سیاسی و تشدید ستم بر زن و ستم ملی و نابودی محیط زیست کرد. بنا بر این در تمامی صد سالۀ اخیر و همچنین در قرنِ پیشِ رو و مادام که نظامِ تولیدی جامعۀ بشری بر مدار سرمایه داری و بر اساس قوای محرکۀ برخاسته از تضاد اساسی آن می چرخد، هرگونه راهِ حل واقعی، مطلوب و در مسیر خدمت به منافع اکثریت مطلق مردم و رهایی آنها، لاجرم و ضرورتا باید به حل این تضاد به نفع تولید اجتماعی، نابودی نظام سرمایه داری و دولتهای حافظ آن و استقرار یک روابط تولیدی نوین یعنی سوسیالیسم و دولت دیکتاتوری پرولتاریا منجر بشود.
پنجم: نحوۀ ورود روابط سرمایه داری به کشورهای همچون ایران اساسا منطبق با نیازهای اقتصادی و سیاسی کشورهای امپریالیستی صورت گرفت. رشد روابط سرمایه داری در نتیجۀ ورود سرمایه های امپریالیستی، به شکل گیری ترکیب طبقاتی جدیدی در جامعه ایران منجر شد. طبقه کارگر رشد کرد و به مرور قشر خرده بورژوازی شهری جدیدی شکل گرفت. از ادغام اقتصادی ایران در نظام سرمایه داری جهانی، قشر جدیدی از بزرگ سرمایه داران انحصاری به وجود آمدند که شاهرگ های حیاتی اقتصادِ پیوند خورده با نظام سرمایه داری جهانی را با پشتوانه دولت، تحت کنترل گرفتند. این قشر جدید که «سرمایه داری بوروکرات (کمپرادور)» خوانده شده است، کنترل دولت را نیز در دست داشتند. نظام فئودالی به موازات رشد سرمایه داری و همچنین در نتیجۀ سیاست هایی مد نظر قدرت های امپریالیستی ضربه خورد و بقایای فئودالیسم در ارتباط با قوای محرکۀ سرمایه داری و در اتصال با آن و خدمت به سودآوری آن ادامه حیات دادند. این تحولات نه تنها چیزی از ضرورت ریشه کن کردن روابط فئودالی کم نکرد، بلکه ضرورت بزرگتری را به وجود آورد که ریشه کن کردن فئودالیسم چه در عرصه اقتصاد یا در عرصه سیاست بخشی از آن و در گروی آن بود و آن هم سرنگون کردن طبقه حاکمه سرمایه داران بوروکرات کمپرادور و گسست از وابستگی به امپریالیسم بود. اما این امری نبود که بتواند از طریق انقلابهایی مشابه انقلابهای بورژوادمکراتیک اروپا در قرن ۱۸ و ۱۹ علیه فئودالیسم و نهادهای روبنایی آن در سلطنت و کلیسا محقق شود. چرا که با گسترش سرمایه داری-امپریالیستی به سراسر جهان، رسالت آن نوع انقلاب ها به طور عینی خاتمه یافته و امری متعلق به گذشته بودند.
ششم: بورژوازی غیر کمپرادور یا بورژوازی کوچک و غیر انحصاریِ جوامعی مثل ایران هم به قول لنین ترسوتر، شکننده تر و بی عرضه تر از آن بود که بتواند ریشه های پیوند خود و جامعه با فئودالیسم و بقایای سیاسی و فکری پیشاسرمایه داری را قطع کند و نقش تاریخی رو به جلویی ایفا کند. این بورژوازی از دست تا زوایای پنهانِ ذهنی اش به فئودالیسم و عناصر فکری آن مبتلا بود و هر آینه از هراس شورش و انقلابِ توده های اعماق و بر باد رفتن تاک و تاکنشانش، به سازش با روابط گذشته تن میداد. جامعه و روابطی که بورژوازی شترگاوپلنگ ایرانی طی یک سدۀ اخیر ساخت، سازۀ قِناس و کج و کوله ای بود که شِمایی از آن را در داستانهای هدایت یا اسرار گنج درۀ جنّی گلستان میتوان بازشناخت. این لنین و بعدها به نحو صحیح تر و علمی تر مائو تسه دون بودند که به درستی تحلیل کردند که در عصر سرمایه داری امپریالیستی، انقلابهای بورژوادمکراتیک نوع کهن و طبقۀ بورژوازی و نمایندگان سیاسی آن حتا قادر به کسب «استقلال» و «آزادی» به معنای ریشه کن کردن فئودالیسم نه فقط در عرصۀ اقتصاد بلکه همچنین در عرصۀ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی هم نیستند و این پرولتاریا است که باید رهبری جامعه در مسیر حرکت رو به جلو را در دست بگیرد. پس از انقلاب اکتبر در روسیه، احزاب کمونیست جهان به رهبری لنین در کنفرانس های انترناسیونال سوم گرد آمده و خصلت انقلاب پرولتری در کشورهای تحت سلطۀ استعمار و امپریالیسم را بحث کردند. اما این امر توسط مائوتسه دون و در تئوری و پراتیک انقلاب چین حل شد. نیاز چنین جوامعی به «انقلاب دمکراتیک نوین»، تحت رهبری پرولتاریا و حزبش بود، به گونه ای که وظیفۀ حل تضادهای ماتَرَک گذشته را بر عهده میگرفت و با استقرار دیکتاتوری پرولتاریا، این مرحله از انقلاب را به ساختمان جامعۀ سوسیالیستی و پیشروی در مسیر کمونیسم پیوند میزد.
هفتم: فقدان اندیشه ای که با رویکرد علمی، معضلات جامعه و راه حل آن را تشخیص بدهد، راه تغییر رادیکال جامعه را به نقشه تبدیل کند و سازمان رهبری کنندۀ این نقشه و راه یعنی حزب کمونیست را به وجود آورد، بزرگترین مانع شکست و ناکامی خیزش ها و جنبشهای سیاسی و اجتماعی ایران یک سدۀ اخیر بوده است. در انقلاب های بورژوایی، تغییر رادیکال به معنای سرنگونی نظام فئودالی و استقرار سرمایه داری بود. اما جامعۀ ایران هرچند به طور ناقص، اما از «بیرون» از آن مرحله گذشته و تضاد اساسی عصر سرمایه داری امپریالیستی را به شکل خاص و ویژه بازتاب داد و نیازمند آن بود که طبقه ای که منافعش در گذر از این عصر است، یعنی طبقه پرولتاریا، تغییر رادیکال جامعه و جهت این تغییر را رهبری کند. اما در ایران فقدان رهبری پرولتاریا در جنبشهای سیاسی از طریق یک حزب کمونیست واقعی، حلقۀ مفقوده و علت مهم شکست اکثر انقلابها و خیزشهای صد سالۀ اخیر بود. از انقلاب مشروطه و آغاز قرنِ در حال سپری شدن، ناسیونالیسم (جبهه ملی و سلطنت طلبها)، اسلامی ها (مشروعه خواهانِ مشروطیت تا اسلامگرایان ۵۷) و چپها (کمونیستها و سوسیال دمکراتها) سه جریان سیاسی اصلی جامعه ایران را تشکیل میدادند. چپها بر خلاف دو نیروی دیگر هیچگاه قدرت سیاسی را در دست نگرفتند و فرصت ماندگاری برای پیاده کردن محتوی سیاسی جامعۀ مورد نظرشان نداشتند. بنبست جامعه ایران در این بود که بورژوازی توان و یارای پاسخ دادن به ضرورتها و تضادها را نداشت و پرولتاریا نیز به همان علتی که گفتیم، فاقد مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی و استراتژی و حزب رهبری کننده آن بود. در نتیجه کمونیستها هرگز رهبری جنبشهای اجتماعی و سیاسی را در دست نگرفتند. اما با وجود تمام این ضعف ها، کمونیست ها نقش تاثیر گذاری در تاریخ معاصر ایران داشته اند. بدون وجود سوسیال دمکراتهای قفقاز و انقلابیون فرقۀ عدالت و حزب کمونیست ایران (۱۲۹۹)، نه پیشروی های مردم در جریان جنگهای انقلابی مشروطه امکان پذیر بود و نه در جنبش جنگل. از عزل رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ تا کودتای امپریالیستی-ارتجاعی ۲۸ مرداد ۳۲، پرولتاریا امکان و فرصت انقلاب کردن و کسب قدرت سیاسی تحت رهبری کمونیستها را داشت. اما دقیقا مساله بر سر عدم وجود یک حزب کمونیست واقعی به عنوان برنامه، نقشۀ راه، رهبری و تشکیلات منسجم انقلابی در این دوره است. در همان دوره ای که کمونیست های چین تحت رهبری مائوتسه دون، اصول جهانشمول انقلاب در کشورهای تحت سلطه را کشف کردند ، در ایران نیروهای تازه و بالندۀ جنبش کمونیستی در بیراهه ای که حزب توده گشود، گرفتار آمدند. حزب توده در این مقطع – و همچنین در تمام طول قرن بیستم – وسیع ترین حزب چپ ایران بود، اما هیچگاه نه هدف انقلاب کمونیستی را داشت و نه برنامه و نقشه ای برای تحقق آن. افق حزب توده حتی در مقطع تأسیسش، دست یافتن به شراکت در قدرت حاکم و انجام اصلاحاتی در چارچوبۀ سیستم موجود بود و در اتخاذ این رویکرد به شدت تحت تاثیر خط کمینترن و استالین بودند و در مقابل الگویی که مائوتسه دون در پراتیک انقلاب چین، ارایه داده بود. از این رو حزب توده از تأسیس تا کودتای سال ۳۲، فرصتهای تدارک انقلاب و انجام انقلاب را جبرا بر باد داد.
هشتم: تلاشهای جنبش نوین کمونیستی ایران در دهۀ های ۱۳۴۰ و ۵۰ جهت گسستن از رفرمیسم حزب توده و ضد انقلابِ غلبه کرده در شوروی پس از سال ۱۹۵۶، باعث تشکیل هسته های اولیۀ انقلابی در آستانۀ تحولات سالهای پایان سلسلۀ پهلوی شد. اما یکی از عوامل نامساعد این بود که انقلاب ۵۷ ایران در یکی بدترین زمانهای ممکن از زاویۀ توازن قوای جهانی میان بورژوازی و پرولتاریا اتفاق افتاد. اندکی پیش از آن در ۱۹۷۶، انقلاب کمونیستی در چین سوسیالیستی شکست خورد و رهروان راه سرمایه داری با یک کودتای درون حزبی موفق به غصب قدرت و بعدها احیای سرمایه داری در این مهمترین پایگاه انقلاب جهانی پرولتری شدند. شکست چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) آغار روند نزولی انقلاب در سطح جهان و تثبیت و غلبۀ ضد انقلاب در اشکال مختلفش بود. یکی از تبارزات این جهش به عقب، عروج جنبش ارتجاعی اسلامگرا ابتدا در جمهوری اسلامی ایران و بعدها در مناطق گوناگونی از خاورمیانه و شمال آفریقا بود. سازمان های منتسب به جنبش کمونیستی کوشیدند با هر چه داشتند و نداشتند در مقابل ارتجاعِ اسلامی غالب مقاومت کنند، اما تدارک و ابتکار عملشان بسیار کم و بسیار دیرهنگام و سلاح سیاسی و فکری شان برای این رویایی سهمگین، بسیار فرسوده و متزلزل بود. ضدانقلاب اسلامی توانست ارتجاع سازمان یافته ای را مستقر کند و نسلی از کمونیستها و انقلابیون را قتل عام کرد. این به قهقرا رفتن ارتجاعی در ایرانِ معاصر، با شکستها و عقب نشینی ها بیشتر پرولتاریای جهان در سطح بین المللی در دهه های ۸۰ و ۹۰ میلادی همراه شد. تهاجم تمام عیار راست جهانی فقط در سطح سیاسی و در هیئت نئولیبرالیسم، اسلامگرایی و بعدها فاشیسم نبود، بلکه در سطح تفکر و ایده ها و افقهای سیاسی هم دست به تحمیل انبوهی از گفتمانها و خطوط فکری و سیاسی تسلیم طلبانه، حداقلی و ضد انقلابی زد؛ از رفرمیسم، پست مدرنیسم، نسبی گرایی و سیاست هویتی تا صنفی گرایی، «چپ نو» و شبه آنارشیسم. افق انقلاب، در اذهان توده ها تضعیف شد. حتی توده های به خشم آمده از تمامی رنج جاری در جهان. ماحصل این وضعیت آفتزده در جامعۀ ایران، توهم اصلاحات از سالهای میانۀ دهۀ ۱۳۷۰ بود و «جامعه مدنی اسلامی» و «گذار مسالمت آمیز به دمکراسی» و الی آخر.
نهم: معضل اساسی جامعه و مردم ایران همانند چند میلیارد اکثریت مردم جهان، کماکان نظام سرمایه داری است و راه حل خروج از این وحشتِ مداوم و هر دم در حال افزایش، فقط «انقلاب کمونیستی است و نه چیزی کمتر از آن». برای تحقق چنین انقلابی، با سنتز نوین کمونیسم راهی برای جهش به سوی آینده باز شده است. این جهش کیفیِ معرفت شناسانه در علم مارکسیسم که توسط باب آواکیان تدوین و صورت بندی شد، توسط حزب ما در دست گرفته شده و با هدف تحقق جنبشی برای انقلاب کمونیستی در این کشور و استقرار «جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» به عنوان منطقه ای پایگاهی و حلقه ای از انقلاب جهانی کمونیستی، در سطوح استراتژیک فرمول بندی شده است. اما ما کمونیستهای انقلابی برای تبدیل این تئوری به عمل رزمنده و دگرگون کننده، برای به عینت در آوردن آرمان مطلوب و ممکنِ بنای یک جامعۀ بدون تبعیض و ستم و بهره کشی، برای به واقعیت تبدیل کردن یک جهش بی سابقۀ تاریخی در مبارزات صد سالۀ اخیر مردم ایران، نیاز به حضور هزاران نفر از جوانان انقلابی و توده های خشمگین مردم در صفوف حزب مان و مبارزۀ وسیع در جهت دفن کردن طاعون جمهوری اسلامی و بنای جامعه ای بنیاداً متفاوت با وضعیت موجود و تاریخاً نوین و رهگشا داریم. آنچه در آستانۀ قرن جدید پیشِ روی ما کمونیستهای انقلابی و ما مردم است، گام نهادن در این راه و تحقق این انقلاب تاریخی و رهایی بخش است.