۱۳۹۹ اسفند ۱۳, چهارشنبه

«جمع بندی» یک تاریخ و سرهم بندی یک چشم انداز

 


در نقد جزوه «جریان چپ پس از انقلاب: یک جمع بندی»

پیروت

مقدمه

رخوت تئوریک غریبی بر تحلیل تاریخی و توضیح سیاسی وضعیت چنبره زده است. التقاط و سرهم بندی  مفاهیم و انگاره های مختلف از دستگاه های نظری متفاوت جای مفهوم پردازی و توضیح نسبت مفاهیم را گرفته؛ بازی های نوستالژیک با گذشته، نگاه فرمال و فرمول وار به تجربیات تاریخی و در نتیجه تحریف تاریخ جای تحلیل و تشریح روندهای پیچیده تاریخی نشسته و در نهایت، خیال پروری و ترسیم توهماتی خیالی از آینده جای توضیح افق های ضروری، مطلوب و ممکن از آینده را گرفته است. این رخوت دلایل تاریخی و پایه های مادی خاص خود را دارد، اما به هر ترتیب کمونیست ها مجاز نیستند، به چنین رخوتی تن دردهند. در عوض، موظف اند با حساسیت سیاسی خود یکی از مهمترین عرصه های مبارزه (مبارزه ی نظری) را به حال خود رها نکنند، هر چه صریحتر و پررنگ تر خط مرز بین درست و غلط را ترسیم کنند و به پویش فکری جنبش در راستای تغییر وضعیت یاری رسانند.

اخیرا، در کانال سرخط جزوه ی کوتاهی تحت عنوان « جریان چپ پس از انقلاب: یک جمع بندی» منتشر شد، که متاسفانه – تا جایی که ما اطلاع داریم و تا لحظه ی نگارش این متن- هیچ واکنشی برنیانگیخت. می گوییم متاسفانه نه به این خاطر که جزوه واجد نکات مهم و گره گشایی بوده که شایسته نبود از آن ها گذشت، بلکه اساسا به دلیل خطیر بودن موضوعی است که جزوه به آن پرداخته است. «جمع بندی» از یک دوره ی تاریخی جریان چپ در ایران به قدری مهم است که افراد و جریانات مختلف در قبال آن واکنش نشان داده، نقطه نظرات و خطوط سیاسی خود را پیش کشیده و در کشاکش این کارزار فکری/سیاسی به پرسش های پیش روی وضعیت بپردازند.

چشم انداز: نیازی مبرم که نمی توان با خیالی مبهم به آن پاسخ داد

جزوه ی «یک جمع بندی» با پرداختن به چهار موضوع کلی (۱- نهادمندی۲- مبنای تئوریک/ ایدئولوژیک۳- سوژه ی گفتمانی و ۴-امر سیاسی) در صدد «ارائه ی شمایی از تحولات گفتمانی چپ…پس از انقلاب ۵۷» برمی آید و چهار دهه از تاریخ چپ را با توجه به این موضوعات، مورد «مطالعه» قرار می دهد. بخش اعظم این جزوه به توصیفاتی آشنا، کلی و تکراری در مورد هر کدام از دهه ها بسنده می کند. قصد ما در این مجال مختصر توضیح و نقد آن توصیفات نیست، بلکه نقد نگاهی است که به تاریخ و تئوری «چپ» به طور کلی دارد و به اعتبار آن جمع بندی ارائه می دهد.

نویسندگان «…یک جمع بندی»، نهایتا بعد از روایت کلی سرگذشت چپ پس از انقلاب، اداره شورایی را به مثابه یک آلترناتیو مطلوب که در دهه ی نود صدایش را بلند تر کرد، ارائه می دهد و «پیشروی»هایش را برمی شمرد: «…طرح آلترناتیو شورا به جای نظم حاکم، سیاسی شد. طرح این آلترناتیو مصادف با نفی تمامیت دولت ( نه تلاش برای تصاحب آن) و جایگزینی آن با ساخت سیاسی سوسیالیستی است.» همچنین در مورد مسئله ی نهادمندی، نویسندگان «…یک جمع بندی» عنوان می کنند که: «تجربه ی دهه ی نود نشان می دهد که آغاز نهادمندی از دست گذاشتن بر امر صنفی کار درستی بوده و به مدد آن چپ امکانات بیشتری برای سازمان یابی درون-طبقه ای به دست آورده است.»

این در حالی است که جزوه ی مذکور هیچ سخنی در باب محتوای سیاسی این سازمان یابی درون طبقاتی نمی گوید. از آن بالاتر، وقتی از «اداره ی شورایی» به مثابه «ساخت سیاسی سوسیالیستی» سخن به میان می آورد، مختصات نظری-سیاسی آن را توضیح نمی دهد. پرسش مهم «سوسیالیسم چیست؟» نیز به کناری می رود. اصولا وقتی از «ساخت سیاسی سوسیالیستی» سخن گفته می شود، ولی درک مشخصی از آن ارائه نمی شود، و به پرسش «سوسیالیسم چیست» برخورد تئوریک نمی شود، جز کلی بافی هایی در مورد سوسیالیسم و سرهم بندی کردن «چشم انداز» چیزی ارائه نداده ایم. فقدان روشنی سیاسی و عدم وضوح چشم انداز، چیزی نیست که بر نویسندگان جزوه هم پوشیده باشد. آن ها خود معترف اند که: « چپ دهه ی نود هنوز نتوانسته پشتوانه ی تئوریک و سازمانی موثری برای آلترناتیو خود فراهم کند.» یا در جایی دیگر نیز متذکر می شوند که : «…ناروشنی چیستی آلترناتیو اداره ی شورایی (در مقابل روشنی و وضوح سلطنت طلبی)، کار دشواری راپیش روی چپ اکنون می گذارد.» اما تمامی این تاریکی های تئوریک و سیاسی موکول می شود به آینده ای که بتوان این خلاء را پر کرد: « اگر چپ دهه ی نود {منظور چپ شورایی است} بتواند متناسب با پیشروی پراتیک خود بازوی تئوریک قدرتمندی ایجاد کند و مبنای تئوریکی را شکل دهد… آنگاه می توان گفت با قدرت جذب توده ی تحت ستم به لحاظ گفتمانی و امکان سازماندهی موثر درون طبقه ای که دارد بدل به نیروی قدرتمندی در سپهر سیاسی کنونی خواهد شد.»

چطور ممکن است انتظار داشته باشیم توده ی مردم برای تحقق آلترناتیوی بجنگد که حتی برای داعیه دارانش نیز روشن نیست؟ موضوع این نیست که قاشق و بشقاب های میز جامعه ی آینده را ترتیب دهیم، و تمام جزئیات آن جامعه را برای توده ترسیم کنیم، اما بر مبارزان خطوط سیاسی مختلف است که چارچوب های اقتصادی-سیاسی- ایدئولوژیک جامعه ی آینده را تشریح کنند. چپ شورایی دهه ی نود نه تنها در مورد استراتژی و برنامه «نفی تمامیت دولت» گنگ است، بلکه همچنین در مورد خود آلترناتیو هم ناروشن است[۱].  تناقض جایی است که انتظار داشته باشیم که توده ها برای چشم اندازی بجنگند که تصویر نشده.

اما فراتر از این ها – بگذارید روراست باشیم- چپ شورایی نه تنها تاکنون نتوانسته «بازوی تئوریک قدرتمندی ایجاد کند» بلکه اصولا این مهم را متحقق نخواهد کرد. این ناممکنی منشعب از تنبلی نظری شورایی های نیست، بلکه اساسا از نگاه غلط آنان به تئوری و تاریخ نشات می گیرد. وقتی نظرگاه غلط است، و روش رویکرد علمی به مسائل اتخاذ نشود، نمی توان ایده ی درستی صورت بندی کرد.

هر تئوری علمی ای تاریخ یا منحنی شناختی دارد. مارکسیسم هم به عنوان تئوری علمی تحلیل جامعه، تاریخ خاص خود را دارد. این تئوری علمی نیز مانند تمام تئوری های علمی دیگر همراه با تکاملات و گسست هایی بوده است. مضاف بر این، تکامل تاریخی تئوری مارکسیسم، با مبارزات طبقاتی (در معنای وسیع کلمه) در سطح جهانی گره خورده است. در مقاطعی از تاریخ، این تئوری راهنمای بنای دولت های سوسیالیستی (در شوروی و چین) شد.

با این هشدار که تاریخ نظری مارکسیسم از تاریخ مبارزات طبقاتی غیرقابل انفکاک است، باید بگوییم که تئوری مارکسیسم نه تنها در تاریخ تئوری، که در تاریخ تغییر جهان به سمت گذشتن از جامعۀ طبقاتی هزاران ساله  نیز مهر خود را کوبید؛ دنیا را به لرزه انداخت و گام های موثری برای فتح جهان برداشت.

مارکس و انگلس، در پی سال ها تلاش تئوریک با شناخت علمی شیوه ی تولید سرمایه داری و پروسه ی تاریخ علم مارکسیسم را بنیان گذاردند، علاوه بر آن سنگ بناهای نظری جامعه ی آینده را نیز پی ریزی کردند. علم بنیان گذارده شده بود، اما می دانیم که شناخت علمی پایانی ندارد. مارکس و انگلس تنها «سنگ بنای» این قلمرو گسترده را گذاشته بودند(لنین). سایر رهبران کمونیست وظیفه ی تکامل آن را عهده دار شدند، با تکاملات و تعدیلاتی در شیوه ی تولید سرمایه داری به طور کلی و پرسش هایی که هر فرماسیون اجتماعی پیش پای شرایط مشخص می گذاشت، علم مارکسیست نیز در پاسخ به چنین پرسش ها و تحلیل هایی هر چه متکامل تر شد. از فلسفه گرفته تا تحلیل از  «اقتصاد سیاسی»، دولت و ایدئولوژی. «تئوری انقلابی» در روسیه و چین راهبر «جنبش انقلابی» برای ساختن ساختمان سوسیالیسم در این دو کشور شد.  این دو تجربه ی پیروزمند پرولتاریای جهانی گنجینه ی گرانبهای نظری ای در اختیار گذاشت که لاجرم به مسائل ریز و درشت مختلف تئوریک و سیاسی پرداخته بود: ماهیت دولت، اقتصاد سیاسی، امپریالیسم، ایدئولوژی، رابطه ی زیربنا و روبنا، نقش نیروهای مولده، مبارزه ی طبقاتی، تحلیل طبقاتی، نسبت کشور سوسیالیستی و انقلاب جهانی، شوراهای مردمی، کمون های خلق، انترناسیونالیسم پرولتری، جبهه ی متحد، حزب، جنگ خلق، سازمان ارتش، استراتژی انقلاب و…

بشر آن تاریخ شکوهمند از مبارزه ی طبقاتی را «پشت سر گذاشته» اما، پرسش هایب که آن تاریخ به آن پرداخت، همچنان مسئله مند هستند. هیچ جمع بندی جدی ای از گذشته و هیچ ترسیم جدی جامعه ی آینده نمی تواند به این پرسش ها و تاریخ تبارز آن ها بی توجه باشد. بدون تعیین تکلیف با این گذشته، چگونه می توان چشم انداز ممکن و مطلوبی از جامعه ی آینده ارائه داد؟

جزوه ی «یک جمع بندی» در مورد بنیان های تئوریک سازمان های دهه ی ۶۰ اشاره می کند که یکی از پنج پرسشی که در نسبت با آن ها خطوط سیاسی مختلف از یکدیگر جدا شدند این بود که «ماهیت شوروری و چین و معنای امپریالیسم چیست؟». در واقع سبقه ی این پرسش تاریخی در ایران به دهه ی چهل می رسد، اما مسئله مهم این است که شوروی (پس از کنگره ی بیست در سال۱۹۵۶) و چین پس از انقلاب ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶ اساسا تبارز دو راه و مسیر متفاوت بودند: راه کسب قدرت سوسیالیستی و ادامه آن تحت رهبری دیکتاتوری پرولتاریا یا راه رشد سرمایه دارانه. مسئله ی چین یا شوروی؟ مسئله ی کمک گرفتن نیروهای چپ از کشور قدرتمندتر یا مسئله ی دوست داشتن خروشچف یا مائو نبود، بلکه اساسا مسئله ی دو نگاه متفاوت به سوسیالیسم، دولت، امپریالیسم، طبقات، و انقلاب بود. نیروها و سازمان های چپ، چه پیش از انقلاب، چه پس از آن اشتباهات عدیده ای داشتند، اما برای همگی آن ها مواجهه و تعیین تکلیف با آن تاریخ یک مسئله ی مبرم بود.

به دعوی اولیه خود برگردیم : چپ شورایی، نمی تواند «بازوی تئوریک قدرتمندی» داشته باشد. چرا که اساسا به تئوری و تاریخ تئوری دهن کجی می کند؛ این نظرگاه به گونه ای با موضوعاتی، همچون دولت، شورا، نئولیبرالیسم و… برخورد می کند که انگار این موضوعات برای اولین بار است که در تاریخ مطرح می شوند و بار تحلیل آن بر دوشوان نحیف آن هاست. آنها از آلترناتیو شورا به عنوان یک ساخت سیاسی سوسیالیستی سخن می گویند. اما حتی به صرافت این نمی افتند که برای مخاطب و مردم توضیح دهند اداره ی شورایی چیست؟ ساخت سیاسی سوسیالیستی کدام است؟ چه نسبتی با «درهم شکستن ماشین دولتی» یعنی انقلاب دارد؟ چه نسبتی با تجربیات پیشین سوسیالیستی دارد؟  نقطه ضعف ها و قوت های دولت های سوسیالیستی پیشین چه بود که اکنون باید توسط اداره ی شورایی جایگزین شوند؟ اگر دولت های سوسیالیستی پیشین اشتباهاتی و یا انحرافاتی داشته اند، آن اشتباهات و انحرافات کدام بوده؟ و مهمتر از آن، این اشتباهات از کجا نشات گرفته؟ چپ شورایی اصولا به برخی از این پرسش ها نمی پردازد و به برخی دیگر نیز در چارچوب شعور فهم متعارف برخورد می کند، نه به مثابه پرسش های نظری که ضروری است به واسطه ی صورت بندی مفهومی به آن ها پاسخ گفت . چپ شورایی خیال می کند، تضادهای دولت در سوسیالیسم را می تواند با خودگردانی شوراها حل کند. بر شمردن و تشریح تضادهای مسیر انقلاب و سوسیالیسم به عنوان دوره ی گذار در این مقال نمی گنجد[۲] اما تاریخ نظریه و تجربه ی سوسیالیسم، اگر به دقت مطالعه و بررسی شود، نشان می دهد که راه پر پیچ خم «در هم شکستن ماشین دولتی» سرمایه داری و مسیر پرسنگلاخ سوسیالیسم، بسیار پرتضادتر از آن است که با جادوی خودگردانی شورایی یا اداره شورایی (که محتوای آن را هم مشخص نمی کنند) بتوان بر آن تضادها فائق آمد.

 نویسندگان «یک جمع بندی» می گویند: « درست آن است که به عوض اختراع دوباره ی چرخ و تکرار کمیک تاریخی تراژیک، با به دست دادن یک جمع بندی از آنچه پشت سر گذاشته ایم، چراغی برای طی راه مه آلود پیش رو مهیا کنیم.» کمیک ترین شکلی که برای تکرار تاریخی تراژیک می توان تصور کرد، اختراع دوباره ی یک چرخ نیست، انکار اختراع اولیه آن است.

سه خط و گرایش در نگاه به موج اول انقلاب های کمونیستی

موج اول انقلاب های کمونیستی که با تجربه ی هفتاد روزه ی کمون پاریس شروع شد و با شکست انقلاب در چین پایان یافت به واکنش های مختلفی در درون نیروهای چپ دامن زد. به هر ترتیب جنبش کمونیستی با شکست مواجه شده بود و نیروهای چپ با ضرورت جمع بندی از این شکست تاریخی مواجه بودند. در یک نگاه کلی، همانگونه که پیش از این نیز تصریح کرده بودیم، سه جمع بندی از شکست – به خصوص سوسیالیسم قرن بیستم- ارائه شد که تبارزات سه گرایش و خط مختلف در رابطه با تاریخ سوسیالیسم بودند.

  • گرایش دگماتیستی: «{این خط یا گرایش} معتقد است که تجربه ی سوسیالیسم در قرن بیستم کاملاً مثبت، درخشان و عاری از ایراد و کاستی جدی بوده است و وظیفه ی نیروهای کمونیست و چپ فقط دفاع از این تجربه و خاطر نشان کردن دستاورد ها و نقاط قوت آن است» (تاریخ واقعی کمونیسم؛۷:۱۳۹۴)
  • گرایش انحلال طلبانه: «خط یا گرایش دوم که در حال حاضر دارای نفوذ فکری بیشتری است بر این باور است که اولاً تجربه شوروی و چین در قرن بیستم عموماً ربطی به سوسیالیسم و اندیشه های مارکس نداشته اند یا خیلی زود از آن دور شده و نسبت به آن بیگانه شدند. ثانیاً وجه عمده ی این تجارب، منفی، شکست خورده «غیر انسانی» و حتی «شرم آور و «تراژیک» بوده است.» (همان:۸) چپ شورایی در ادامه ی همین گرایش انحلال طلبانه است که اساسا نسبت به تجربه ی تاریخی سوسیالیسم قرن بیستم بی توجه است.
  • در گسست از دو خط و گرایش بالا خط سومی نیز در این نسبت وجود دارد که به واسطه ی رفیق آواکیان نمایندگی می شود. آواکیان نه تنها اشتباهات تجربه ی تاریخی سوسیالیسم را بازشناسی می کند، بلکه مبناهای نظری این اشتباهات و انحرافات را نیز تحلیل می کند. و در طول دهه ها مطالعه و تحقیق تاریخی و تئوریک، عناصر فرعی غلطی را در بدنه ی مارکسیسم تشخیص داد که مدام در هسته ی اساسا علمی آن مداخله می کردند و به اشباهاتی در تحلیل و تاریخ دامن می زدند. آواکیان با گسست از آن همان عناصر فرعی بود که توانست سنتز نوینی از علم کمونیسم به عمل بیاورد.

 

منابع

لوتا، ریموند (۱۳۹۴)، تاریخ واقعی کمونیسم، مترجم: منیر امیری

نشریه ی حقیقت (شماره ۸۳)، مسئله ی آلترناتیو: سرنگونی جمهوری اسلامی برای چه کسانی و با چه هدفی

[۱] «ماهیت هر آلترناتیوی که امروز در مقابل جمهوری اسلامی و برای پس از سرنگونی آن پیش گذاشته می شود باید حداقل حول سه محور اقتصاد، سیاست حکومتداری و روابط بین المللی موشکافی شده و محک بخورد.

سطح اول: خصلت نظام اقتصادیِ آلترناتیو مورد نظر و تفاوت هایش با نظام اقتصادی جمهوری اسلامی چیست؟ آیا می تواند بلافاصله پس از کسب قدرت سیاسی، ضربات کاری بر پیکرۀ فقر و بیکاری، شکاف های طبقاتی، تبعیضها و محرومیت ملی و منطقه ای وارد کرده و راه را برای از بین بردن هر شکل  از استثمار و تمایزات طبقاتی و تبعیضهای اجتماعی باز کند؟ آیا می تواند اقتصادِ خودکفایی توسعه دهد که از تاثیراتِ مخرب بحران های نظام سرمایه داری جهانی و اوامر نهادهای بین المللی آن مستقل باشد؟ آیا می تواند یک اقتصاد کشاورزی و صنعتی منسجم و همه جانبه که جوابگوی نیازهای معیشتی و رفاهی مردم باشد را توسعه دهد؟ اگر پاسخ به این سوالات مثبت است، این نظام اقتصادی دارای کدام دینامیک ها یا قوای محرکۀ اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است که می تواند چنین کند؟ گام های فوری که از چنین چشم اندازی منتج می شوند و بلافاصله پس از سرنگونی جمهوری اسلامی برداشته خواهند شد کدامند؟

سطح دوم: نظام سیاسی و حکومتی این آلترناتیو، بر چه اصول، ساختارها و نهادهایی استوار خواهد بود. مسئلۀ ستم بر زنان و ستم گری ملی را چگونه حل خواهد کرد؟ حقوق و آزادی های اساسی شهروندان، اعم از حامیان و مخالفینش چیست و این حقوق و آزادی ها را با چه مکانیسم هایی تضمین خواهد کرد؟ نظام کیفری اش چه اصولی داشته و چگونه کار خواهد کرد؟ مردم با چه ابزاری خواهند توانست دولت و نهادهای اجرایی و قضایی و قانونگذار آن را کنترل کنند؟

سطح سوم: رابطه این آلترناتیو با نظام سیاسی و اقتصادی حاکم بر جهان، یعنی سرمایه داری امپریالیستی جهانی و دولت ها و نهادهای آن چه خواهد بود؟ با جنگ های ارتجاعی منطقه ای و جهانی، قراردادها و پیمان های اقتصادی و سیاسی و نظامی رژیم پیشین چه خواهد کرد؟» (حقیقت ۸۳: مسئله ی آلترناتیو…»

برای اطلاع از پاسخ های صریح حزب ما به پرسش های فوق به « مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران (مصوب بهمن ۱۳۹۶) و« پیش نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» 

 

[۲] برای شناخت کلی این تاریخ رجوع شود به «تاریخ واقعی کمونیسم» (ریموند لوتا)، برای درک تضادهای پیچیده ی اقتصادی دوران سوسیالیسم رجوع شود به «اقتصاد مائوئیستی و مسیر انقلابی به سمت کمونیسم» برای فهم مجموع تضادهای پیش پای انقلاب و سوسیالیسم رجوع شود به «کمونیسم نوین» (آواکیان) به خصوص بخش های دوم(سوسیالیسم به سوی کمونیسم)، سوم(رویکرد استراتژیک به یک انقلاب واقعی) و چهارم(رهبری). همگی این کتب و سایر کتاب های مربوط به تاریخ و تئوری سوسیالیسم در سایت حزب به نشانی cpimlm.org قابل دسترس است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر