۱۳۹۲ مهر ۲۸, یکشنبه

پشت گرد و غبار مذاکره


سرسخن
پشت گرد و غبار مذاکره
    فضای جامعه پُر است از گرد و غبارِ سگ دو زدنِ نیروهای ستمگری که برای حفظ ساختار نظام وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی دروغ و دمبل میبافند. این وضعیت به ویژه پس از سفر حسن روحانی به آمریکا، سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل، مکالمه تلفنی با اوباما و وقایع متعاقب آن ابعاد گسترده تری گرفته است. یکبار دیگر شعارهای بیمایه و زهرآگین، توهمآفرینی و وعدههای عوامفریبانه در راس امور قرار گرفته و بی وقفه اذهان مردم را با اراجیف بمباران میکنند. همانهایی که تا دیروز حفاظت از نظامشان در گرو «مرگ بر آمریکا بود» امروز اسناد منتشر میکنند که خمینی هم با این شعار مخالف بوده است. همانهایی که تا دیروز اعمال سیاست تحریمهای امپریالیستی را نعمت الهی میخواندند امروز چهار نعل در حال التماس و لابیگری و امتیاز دادن برای رفع این تحریمها هستند. همانهایی که تا دیروز در رسانهها و نماز جمعهها از پیشرفتها و توسعۀ «چشمگیر و دشمن برانداز» و خودکفایی جامعه داد سخن میدادند، امروز از ورشکستگی اقتصاد، خوابیدن اکثر رشتههای تولیدی و پروژههای عمرانی و... حرف میزنند. همانهایی که تا دیروز ایران را سالار دمکراسی در جهان مینامیدند، مردم ایران را آزاد ترین مردم جهان میخواندند، ذرهای حاضر نبودند کلمهای در مورد تبعیض و ستم علیه مردم غیرفارس به زبان بیاورند و... امروز پیراهن وارونه به تن کرده و حرفهایی دیگر میزنند. گویی سیاستهای دورۀ پس از پایان جنگ ایران و عراق و نیاز عاجل خمینی به نوشیدن جام زهر با سیاستهای دوره اول روی کار آمدن خاتمی و نیاز نظام به «گفتگوی تمدن ها» در هم ادغام شده و حرکت و سیاست جدید هیئت حاکمه را شکل داده است. با این تفاوت که در دور جدید، همۀ تضادهایی که کلیت ساختار نظام جمهوری اسلامی در گرداب آن قرار گرفته، با حدت و شدت بیشتری فشار میآورند.
    جمهوری اسلامی در فضایی به دنبالگشایش و رو آوری به درگاه امپریالیستهاست که خود نظام جهانی امپریالیستی در بحرانی سخت به سر میبرد. نمونۀ اخیر، یعنی به اصطلاح تعطیلی دولت آمریکا كه به بیکاری موقتی صدها هزار نفر از کارکنان دولت در درون بزرگترین قدرت امپریالیستی جهان منجر شد بازتابی از این بحران است. ضرورت سیاست تحمیل ریاضت اقتصادی به ترجیع بند گفتههای مقامات کشورهای اروپایی تبدیل شده است.
    جمهوری اسلامی در شرایطی به دنبال ایجاد سازش میان حکومت و تودههای مردم است که شکاف طبقاتی (تجمع عظیم ثروت در مشت عدهای قلیل از یکسو و گسترش هولناک فقر و فلاکت در میان میلیونها مردم زحمتکش از سوی دیگر) ابعادی وسیعتر از دورههای قبل پیدا كرده است. وضعیتی که حتی از نظر خودشان هم چشمانداز امید بخشی برای تخفیف آن وجود ندارد. به مردم وعدۀ دروغین و خیالی دادند که در نتیجۀ تعامل (بخوانید سرسپردگی بیشتر) با جهان امپریالیسم تحریمها برداشته شده و در وضعیت معیشت مردم بهبود ایجاد میشود. اما هنوز چند صباحی از این وعدهها نگذشته وزیر اقتصادشان اعلام میکند که: «حتی اگر تحریمها برداشته شود، گشایش در وضعیت اقتصادی در کوتاه مدت خیال باطل است.» رئیس بانك مركزی اعلام میكند كه فكر دلار زیر 3000 تومان را هم نكنید یعنی قرار نیست تغییر چندانی در نرخ تورم صورت گیرد. هنوز چند صباحی از اظهاریههای انتخاباتی روحانی مبنی بر ادامهیابی پرداخت یارانههای نقدی نگذشته که از حذف یارانه برای جمعیتی 22 میلیونی صحبت میکنند؛ سیاستی که به ناگزیر مجبور به اجرای آن هستند. به رغم شرکت چند میلیونی مردم در انتخابات اخیر، مناسبات میان تودههای مردم با جمهوری اسلامی سستتر از همیشه است. خودشان میدانند که کدام خیال پردازیهای موهوم بخشی از رایدهندگان را که منغعت طبقاتی در موجودیت این نظام نداشتند به پای صندوقها کشاند. نظریهپردازان واقعبینترشان هشدار میدهند که نباید به نتیجۀ انتخابات دلخوش کرد زیرا همانهایی هم که رای دادند «عقب عقب به پای صندوق رای رفتند» (روزنامۀ  شرق، 23 مهر 92).
    معضل بزرگ دیگری که جمهوری اسلامی با آن روبروست کشمکشها و تضادهای درونی خودش است. در انتخابات سال 92 در شرایطی که کشور در نتیجۀ بحران کمرشکن اقتصادی و اجتماعی و نارضایتی گسترده مردم در آستانۀ فروپاشی قرار داشت، هیئت حاکمه به ایجاد ائتلافی در میان جناحهایی از خود رضایت داد که محصولش پذیرش ریاست جمهوری حسن روحانی به عنوان چهرهای نه اصولگرا، نه اصلاحطلب و ترکیبی از هر دو بود. از طرف دیگر تهدید امپریالیستها، تحولات منطقه و به ویژه سوریه و فشاری که به جمهوری اسلامی وارد میشد جمهوری اسلامی را وامیداشت که برای گذر از این وضعیت فكری كند. از همین رو تنش زدائی و تعامل با امپریالیستها و اتخاذ سیاست «نرمش قهرمانانه»، محور سیاست جمهوری اسلامی قرار گرفت. اما هم در دورۀ انتخابات و هم چند ماهۀ پس از آن سیر رخدادها، تناقضات و نقطه ضعفهای ائتلاف شکل گرفته را نشان داد و مشخص کرد که اینگونه اتحادها، مشکلات دولت مستاصل جمهوری اسلامی را حل نخواهد کرد. تاریخا، و به ویژه از دورۀ پس از پایان جنگ ایران و عراق، هیئت حاکمه ایران با وجود باندهای سیاسی و گروهبندیهای اقتصادی مختلف که هر کدام دارای روابط بینالمللی مستقل خود هستند، شکل گرفته و در عین داشتن منافع پایهای مشترک، صف کشی و بندهای مختلفشان آنان را در تقابل و تضاد با یکدیگر قرار میدهد. در عین حال یک مشغلۀ دیرینه در هیئت حاکمه این بوده که کدام جناح دست بالا را در رابطه با كدام امپریالیستها داشته باشد. این به معنای کسب امتیازات اقتصادی و سیاسی بیشتر و موقعیت با ثباتتر هر یک است. بعلاوه در مجموعۀ رژیم بر سر چند و چون رابطه با غرب، میزان امتیازاتی که باید داده بشود، با کدام کارتها باید بازی بشود یا نشود، انتظارات و سطح و سطوح مطالباتشان از غرب چه باشد به طوری که وضعیت را بی ثباتتر نکند، تضاد و کشمکش است. این تاریخ را جمهوری اسلامی با خود حمل میکند و قادر نیست از پس گذشتهای که بر اساس آن شکل گرفته به راحتی خلاص شود. گویی تاریخ تکرار میشود. زمزمۀ همان سخنانی که سالها پیش از زبان خاتمی و به دنبالش احمدینژاد به گوش میخورد که «می خواستیم آن سیاست را اجرا کنیم، نگذاشتند! چوب لای چرخ مان گذاشتند و...» امروز از زبان مقامات رنگارنگ جمهوری اسلامی شنیده میشود. «مرگ بر آمریکا» سر دهیم یا ندهیم، «تحرک دیپلماتیک مثبت است اما حرف نابجا نباید زد»، «کاهش سطح غنی سازی 4 درصد یا 20 درصد»، «مجلس را به زودی دیگران غصب میکنند»، «روحانی غلط کرد که با اوباما حرف زد»، «روحانی خردمندانهترین عمل را انجام داد»، «سپاه در سیاست دخالت کند یا نکند» و غیره تماما انعکاس شکاف بین جناحهای مختلف حکومت و لگد اندازیهایشان به یکدیگر است. لاشخورها وقتی بوی گوشت به مشامشان میرسد به یکدیگر حمله میبرند. آنهایی که موقعیتشان در گرو «مرگ بر آمریکا» بود و تحریمها واقعا و نه در شعار برایشان «نعمت الهی»، به سادگی دست از موقعیت ممتازشان نخواهند کشید و حاضر به ایفای نقش شریک دست دوم نخواهند بود.
    این وضعیت را در سرمقالۀ آتش شماره 20 این طور ترسیم کردیم: «نباید به وقایع و موقعیت کنونی کشور در سطح نگاه کرد. تضادها و گرفتاریهای رژیم با این انتخابات حتی تخفیف نیافته است. تضاد باندهای متعدد در قدرت که در رقابت با هم به سر میبرند.... حل نخواهد شد. بگذاریم تا تب کنونی بخوابد بعد خواهیم دید.»

مذاکره خوبست؟! مذاکره بد است؟!
    هیئت حاکمه ارتجاعی و نیروهای طبقاتی راست و ضدانقلابی خارج از حکومت میخواهند این سوال را تبدیل به سوال مرکزی جامعه کرده و به اذهان مردم تحمیل کنند. صحنه سیاسی را طوری آرایش میدهند که انگار تمام حقیقت در این سوال و چگونه پاسخ دادن به آن نهفته است. گویی سرنوشت مردم و جامعه در دستان «توانمند» موجوداتی است که بر سر میز مذاکره در نیویورک یا ژنو نشستهاند و چشمها باید به آن سو بچرخد. برای پیشبرد این هدف همۀ رسانهها را به خدمت گرفتهاند . قبل از برگزاری نشست سران کشورهای 1+5 با جمهوری اسلامی در ژنو جنجال راه انداختند که: «همه چیز بستگی به این مذاکره دارد» (مقالۀ صادق زیبا کلام در روزنامه ی شرق، 32 مهر 29) و حالا که نتیجۀ نشست به «بحثهای بیشتر در هفتههای آینده» واگذار شده از رو نمی روند و وعدهشان را به هفتههای آتی محول میکنند.
    اما سوال اصلی اینست: «همه چیزِ» کدام طبقات بستگی به این مذاکرات دارد؟ از تنش زدایی (یا تنش زایی) با امپریالیستها چه کسانی بهره میبرند؟ این طبقه حاكم و قشرهای فرادست جامعهاند كه منافعشان را در این نوع مذاكراتها و بده بستانها جست و جو میكنند. رابطۀ دوستانه یا غیردوستانۀ جمهوری اسلامی با امپریالیستها ربطی به زندگی تودههای وسیع مردم ندارد. در هر صورت قربانیان اصلی هر نوع رابطه یا عدم رابطهای اکثریت مردم هستند. وقتی تحریمها اعمال میشود این مردم هستند که بیشترین ضربه را میخورند و هنگامی که درها باز میشود و شرکتهایی مانند توتال و شل و جنرال موتورز و امثالهم حریصانه وارد گود میشوند، وقتی خصوصیسازیهای افسار گسیخته به جریان میافتد باز این مردم هستند که باید تاوان سودآوری بیشتر برای سرمایهداران اسلامی و امپریالیستی را بپردازند. این را هم در دورۀ پس از پایان جنگ و سیاستهای موسوم به «سازندگی» شاهد بودهایم و هم در تجربه تمامی کشورهای تحت سلطۀ دیگری که نه تحریم بودند و نه رابطهشان با امپریالیسم قطع شده بود دیده ایم. در این كشورها اعمال سیاستهای نئولیبرالی امپریالیستی موجب نابودی نیروهای تولیدی بومی، گسترش فقر و فلاکت و شکافهای طبقاتی بیشتر شده است. كافی است به یكی از تكان دهندهترین نمونهها در هند در حال توسعه با نرخ رشد بالا نگاه كنید: سیاستهای مخرب امپریالیستی اقتصاد روستا را چنان به ویرانی كشانده كه شاهد پدیده دهشتناك خودكشی دستجمعی دهقانان فقیر هستیم. این گردابی است که بورژوازی امپریالیستی حاکم بر جهان با همدستی کارگزاران بومیاش در کشورهای تحت سلطه برای مردم به وجود آوردهاند . مشکلی که طبقۀکارگر و اکثریت تودههای زحمتکش در ایران از آن رنج میبرند رابطه یا عدم رابطه با امپریالیسم نیست. مشکل وجود نظام طبقاتی حاکم بر جهان و ایران است که از هیچ طریقی به جز واژگونی این نظامهای ستم و استثمار حل نخواهد شد.
    سوال «مذاکره خوبست؟ مذاکره بد است؟» سوالی انحرافی است که آگاهانه توسط مرتجعین و اعوان و انصارشان مقابل مردم گذاشته میشود تا فکر این که راه خلاصی نابودی این نظام است به ذهنها راه پیدا نکند. نیروها و قشرهای طبقاتی سازشکار و ضدانقلابی مرتبا این را طرح میکنند که «اگر مذاکرات با غرب به نتیجه ی مطلوب برسد، تحریمها برداشته شده و اوضاع عادی میشود». سوال اینست که عادی یعنی چه؟ پاسخ میدهند: عادی یعنی دوران قبل از تحریمها! اما اوضاع در دورانهای مختلفی که کابینههای رنگارنگ ارتجاعی (از رفسنجانی تا خاتمی و احمدی نژاد) به سر کار آمدند آن قدر «غیرعادی» بود که در چنتۀ همهشان به درجات گوناگون (کمتر یا بیشتر بر اساس موقعیت جامعه) وعدۀ «بهبود معیشت»، «حل مشکل اقتصاد» و.... وجود داشت. در بیشتر دوران هشت سالۀ ریاست جمهوری احمدینژاد که تحریمهای کنونی گریبانگیر جامعه نشده بود، محوریت شعارها بر مسائل مربوط به اقتصاد، رفع فقر، بیکاری، مسکن، گرانی و غیره قرار داشت. بر عکس تحلیلهای نادرست، غیر علمی و روانشناسانه که این شعارها و سیاست را به شخص احمدینژاد و پوپولیسم او نسبت میدادند و میدهند؛ مساله شخصی نبود. بلکه این سیاست مرکزی دولت جمهوری اسلامی بود که در مواجهه با تنگناها و مصائبی که مردم در آن قرار داشتند فریبکارانه از زبان احمدی نژاد بیرون میآمد.
وضعیت این جامعه هیچگاه نه از نظر اقتصادی، نه سیاسی و اجتماعی وضعیتی «عادی» به این معنی که تودههای مردم در آسایش، امنیت، سلامت، بی دغدغه نان شب و ... به سر برند، نبوده است. عادی خواندن اوضاع سالهای پیش از تشدید تحریمها (یعنی حدود 13 سال از حاکمیت جمهوری اسلامی) که توسط نیروهای موسوم به اصلاحطلب (داخل و خارج حکومت) و نیروهای ضدانقلابی ملی مذهبی که همواره نقش خاكریز و جاده صاف کن جمهوری اسلامی را بازی کردهاند تکرار میشود، فقط یك دروغ نیست؛ خیانت است. به همین منوال است اظهار نظرهای خرافی کسانی که در برقراری رابطه میان ایران و آمریکا، حقوق بشر و آزادی را وعده میدهند. به طور نمونه مهرانگیز کار در مصاحبهاش با بی بی سی در جلسه «شورای ملی ایرانیان مقیم آمریکا» از برقراری رابطۀ ایران و آمریکا ابراز شادمانی میکند زیرا از نظر او این رابطه مشکل حقوق بشر در ایران را حل خواهد کرد. او میگوید «قطع رابطه ایران و آمریکا برای فعالین مدنی همیشه مساله بوده است». مسلما موقعیت طبقاتی لایههایی از روشنفکران و فعالین مدنی که با این توهمات ذهن مردم را آشفته میکنند در نگاه و انتظاراتشان دخالت دارد. وگرنه مهرانگیز کار قاعدتا باید موارد بیشمار و وحشیانۀ  «نقض حقوق بشر» را در قلب کشوری که بالاترین شمار زندانی را از میان مردمان فقیر، به خصوص جوانان سیاه و لاتین، دارد مشاهده میکرد. اعتراضات پی در پی را به «نقض حقوق بشر» توسط پلیس آمریکا علیه فقیران و کشتن جوانان سیاه به دست این نیروی سرکوبگر را باید میدید.

و تودههای مردم
    تئوریسینهای جمهوری اسلامی از این صحبت میکنند که مردم هنوز نمادها را میبینند و نه نشانهها را. از کلام متفرعنانهشان که بگذریم میخواهند بگویند هنوز مردم از نمادهای فقر و فلاکت به ریشهها نرسیدهاند و هشدار میدهند در مورد وضعیتی که مبادا مردم از نماد گذر کنند و ریشه را هدف گیرند. اما این درست همان کاری است که مردم باید انجام دهند. مردم باید بپرسند کدام عوامل سیاسی و کدام خطرات بالقوهای در بطن جامعه موج میزند که هیئت حاکمه را در این دوره از حیات جنایتکارانهاش وادار به چرخش کرده است. اینگونه چرخشها در مقاطعی از 43 سال حکومت جمهوری اسلامی، هر زمان که زنگ خطر واژگونی و از دست دادن همه چیز دم گوششان به صدا در آمده، در دستور كار قرار گرفته است. مهم ترین عامل در چرخش کنونی دولت جمهوری اسلامی و وادار شدنش به «تنش زدایی» با غرب، بی پایگی و هراسش از شورش و خشم مردم است. این عاملی است که کلیت ارتجاع و نیروهای سازشکار و رفرمیست سعی در پنهان کردنش دارند. میخواهند مردم باور کنند که در این میان «هیچ کاره»اند و به جای این که چشم امیدشان به خود و متحدین ستمدیدهشان در دیگر نقاط جهان باشد، نگاهشان به روی میزی متمرکز شود که یک سویش نماینده ی نظام ستمگر جمهوری اسلامی نشسته و سوی دیگرش نمایندگان نظام کهنه امپریالیستی. میخواهند فرصت تنفس به نظام ارتجاعی اسلامی بدهند که منشاء همۀ رنجهای اکثریت مردم، فقر، ستم ملی، پدرسالاری، دخترکان 31سالۀ  تن فروش، اعتیاد، بیکاری جوانان، خرافه و جهل و عقب ماندگی و.... است.
    تا زمانی كه مردم گرفتار انفعال، ایدئولو‍‍ژی انتخاب از بین بد و بدتر، تردید نسبت به راه حل ریشهای مشكلات یعنی انقلاب اجتماعی باشند، و از فعالیت انقلابی و حزبی پرهیز كنند، در بر همین پاشنه خواهد چرخید. تا زمانی كه مردم ریشۀ مشکلات را در این یا آن سیاستمدار ببینند و متوجه نشوند که همۀ این شخصیت های مرتجع از هر جناح حکومتی علیرغم اختلافات و دعواهای شان همگی پیچ و مهره ای از یک ماشین واحد سرکوبگرند و چرخ نظام استثمار را می چرخانند، تا زمانی که مردم یاد نگیرند در پشت شعارها و ادعاها، منافع طبقاتی نیروهای اجتماعی گوناگون را جستجو کنند، یاد نگیرند از سطح به عمق رفته و ماهیت تضادهای گوناگون درگیر در وقایع را دریابند، همواره بردۀ طبقات ستمگر باقی خواهند ماند. و این شایستۀ تودۀ زحمتکش و ستمدیده نیست.   


یک جنایت قانونی


نسیم ستوده
    هنوز فیلم پوران درخشنده در ارتباط با آزار جنسی دختر بچهها روی اکران بود که خبر تصویب یکی از قوانین عقب افتاده و ضد بشری مجلس شورای اسلامی علیه کودکان به ویژه دختر بچهها و به نوعی قانونی کردن ستم جنسی علیه آنان، به گوش رسید. مسئله از سال 1388 آغاز شد که لایحه حمایت از کودکان بی سرپرست و بد سرپرست سازمان بهزیستی در مجلس به تصویب رسید. در این نخستین مصوبه، ازدواج سرپرست با فرزندخوانده ممنوع اعلام شده بود. شورای نگهبان که در قوانین تصویب شده موارد مغایرت با اصول اسلام را بررسی میکند فهمید که این بخش با اصول اسلام مغایر است و آن را برای اصلاح به مجلس پس داد. مادۀ اصلاح شده بدین قرار تدوین شد: «ازدواج چه در زمان حضانت و چه بعد از آن بین سرپرست و فرزند خوانده ممنوع است مگر این که دادگاه صالح پس از اخذ نظر مشورتی سازمان این امر را به مصلحت فرزندخوانده تشخیص دهد.»
    این فاجعه از دو بعد مذهبی و فرهنگی که متأثر از یکدیگر هستند قابل بحث و بررسی است. دین زن ستیز اسلام که پایه و اساس قانونگذاری جمهوری اسلامی است، علاوه بر داستان معروف زید (پسر خواندۀ محمد) و ازدواج محمد با همسر وی، آیات دیگری نیز در سورۀ نساء در این ارتباط دارد. محمد که همیشه برای رسیدن به اهداف خود آیهای ارائه میکرد و مردم را به پیروی از دستور خدا وا میداشت برای دستیابی به زینب (همسر زید) که طبق عرف و سنت اعراب در آن زمان، هر دوی آنها فرزند محمد قلمداد میشدند، آیۀ 37 سورۀ احزاب را رو کرد:
    «و آنگاه به کسی (زید بن حارثه) که خدا بر او نعمت ارزانی داشته بود (منظور اسلام آورده بود) و تو به او نعمت داده بودی (او را پسر خواندۀ خود نمودی) می‏گفتی همسرت را پیش خود نگاه دار و از الله بترس و آنچه را که خدا آشکارکننده آن بود در دل خود نهان می‏کردی و از مردم می‏ترسیدی با آنکه خدا سزاوارتر بود که از او بترسی پس هنگامیکه زید او را بعد از کام گیری (سکس) طلاق داد وی را به نکاح تو درآوردیم تا در مورد ازدواج مومنان با زنان پسرخواندگانشان هنگامیکه آنان را طلاق گفتند گناهی نباشد و فرمان خدا صورت اجرا پذیرد.»
    در آیات ۳ و 127 سورۀ نساء نیز به دختران بی سرپرست و ازدواج با آنها اشاره شده است. از نظر شورای نگهبان و آقایان متشرع نیز بر اساس قانون اسلام، سرپرست با فرزندخوانده نامحرم است و بنابراین میتواند با او ازدواج کند. نظر خامنهای هم این است: «فرزند خوانده حکم فرزند ندارد و با مرد و زنی که  اورا بزرگ میکنند محرم نمیشود مگر به وسیله رضاع (منظور شیر دادن مادر به بچه است) با مراعات شرایط آن و یا ازدواج پس از بلوغ و رشد و قبل از بلوغ با اذن حاکم شرع و رعایت مصلحت طفل، عقد موقت اشکال ندارد.» میبینیم که در عرف قبل از اسلام (به اصطلاح عصر جاهلیت) که محمد مفتخر است با دین خود انسانها را از آن عصر بیرون آورده است، فرزند خوانده مانند فرزند ژنتیکی انسان به حساب میآمده است. یعنی آن عرف مترقیتر از قانونی است که محمد بنیاد گذاشت و حتی مترقیتر از قوانینی است که جمهوری اسلامی در قرن 21 در حال تصویب آن است.
   بُعد فرهنگی این فاجعه به باورهای مذهبی افراد جامعه محدود نمیشود، بلكه برخاسته از ارزشها و باورهایی چون نابرابری زن و مرد، خانواده محوری، اصالت، و مقدس بودن مالکیت خصوصی است. پیش از پررنگ شدن این خبر در رسانهها، بارها با فاجعه تجاوز پدران به دختران روبرو بودهایم. در بعضی از موارد حتی دختری که مورد تجاوز قرار میگیرد فرزند ژنتیکی آن مرد است. این قبیل موارد ناشی از موضع فرودست زنان و دختران از یک سو و نبود قوانین حمایتی در جوامعی چون ایران است. آنچه مساله را هولناكتر میكند تصویب قانون رسمی در این ارتباط است. یعنی در پرتو این قانون مردان اجازه مییابند تا به شکل رسمی این خشونت را اعمال کنند.
    اگر مقداری با اوضاع سازمان بهزیستی آشنا باشید، به خوبی میدانید که این سازمان متولی بسیار نامناسبی در امر نگهداری از کودکان بیسرپرست یا بد سرپرست است و همیشه دیده شده که کودکانی که شانس پذیرش به عنوان فرزند خوانده را در یک خانواده به دست میآوردند گویی از زندان بزرگی خلاصی یافتهاند. با تصویب این قانون خانۀ سرپرست نیز زندان دوم این کودکان است و در مجموع این کودکان قربانیان اصلی ارزش های ارتجاعی و زن ستیزانۀ مسلط بر جامعۀ ایران هستند.
    از سوی دیگر به اعتقاد برخی مخالفان تصویب این قانون، اجرایش حس انسانی پذیرش فرزند در خانوادهها را از بین میبرد؛ چرا که مادر خانواده از پذیرش فرزند خواندهای که احتمالاً رقیب او خواهد شد ممانعت میکند. در این مورد نیز یك بار انگشت اتهام به سوی زن دراز میشود در حالی كه عامل اصلی تجاوز و ستم قرار است پدرخوانده باشد. نتیجه این میشود كه دختران بی سرپرست قربانی میشوند؛ و به جای برقراری یك رابطه سالم فرزند ـ پدری، رابطهای با احساس جنسی ایجاد میشود که سلامت روانی دختران را به خطر میاندازد.
    در متن قانون نوشته شده که ازدواج سرپرست و فرزند خوانده ممنوع است اما اگر دادگاه صلاح فرزند خوانده را در آن ببیند بلامانع میشود. سوال این است که صلاح کودکان در چه چیز میتواند باشد؟ برخی معتقد هستند که این قانون باید مانند آنچه در رسالۀ فقها آمده در موارد استثنایی اعمال شود. برای مثال، آنها مصلحت را در مواردی میدانند که کودک توسط پدر خوانده مورد تجاوز قرار گرفته باشد. یعنی این قانون ضد زن به جای محکوم كردن پدر خوانده متجاوز، صلاح کودک را در این خواهد دید که به عقد پدر خواندهاش در آمده و هر روز به شکل قانونی مورد تجاوز قرار بگیرد. این نهایت ستم به زن و کودک است.
     اما چه چیز باعث میشود که عشق به انسانها و به ویژه کودکان جای خود را به خشونت علیه آنها میدهد. علاوه بر نگاه برتریجویانه مردسالاران و دیدگاه ضد زن اسلام که به شكلی گسترده در جامعه ریشه دوانده، مالکیت خصوصی نیز نقش مهمی در این دیدگاه بازی میکند. نگاه افراد جامعه به فرزندانشان نگاه مالکیتی است و آن ها را نه یک انسان بلکه به قول معروف پارهای از وجود خود میدانند که این احساس را به کودکانی که نسبت خونی با آنها ندارند بروز نمیدهند. واژههایی چون ناپدری و نامادری برخاسته از همین نگرش است. این در حالی است که میتوان به انسانها در تمام دنیا عشق ورزید و همگان را انسانهایی دارای شان برابر با خود تلقی کرد. در چنین نگاهی، تمایز طبقاتی، تفاوت زن و مرد، جایگاه اجتماعی، سن و نژاد هیچ جایی ندارد و رقابتهای ضد اجتماعی و بهرهکشی فرد از فرد ضد ارزش محسوب می شود.. اما دستیابی به جامعهای با این طرز فکر با اقدامات فرهنگی یا قانونی در چارچوب نظم كهن میسر نمیشود. تغییر بنیادین ساختار جامعه و از میان بردن نظام مردسالاری به دنبال لغو دین از ساختار دولت و دگرگون نمودن مناسبات اقتصادی استثمارگرانه که زیربنای جوامع موجود است تنها راه دستیابی به جامعهای عاری از این مصائب و فجایع است.