غزه یک محک است. محکی گریزناپذیر که خود را به
همگان تحمیل میکند. آدمکشان اسرائیلی
بیرحمانه و بی تبعیض بر سر مردم فلسطینی بمب ریختهاند. آنچه بر جای مانده پیکرهای متلاشی شده است و
تلی از آهن و سیمان. 1900 کشته از میان فلسطینی ها؛ عمدتا غیرنظامی؛ 600 نفرشان
کودک. زخمیها پُر شمارند؛ بی
خانمانها پُر شمارتر. آنچه
بر غزه میگذرد چیزی جز جنایت
گسترده و عریان علیه بشریت نیست. غزه از همگان میپرسد دربارۀ من چه فکر میکنید؟ چه عکس العملی نشان میدهید؟
فکرها و عکس العملها به وقایع غزه اما از یک جنس نیستند؛ هماهنگ نیستند؛
و نمیتوانند باشند. این
منافع استراتژیک و مصالح روز است که نگاه و عمل دولتهای امپریالیستی سلطه گر، نیروهای واپسگرا و ضدمردمی، و سیاست بازان فرصت طلب را نسبت به این
کشتار رقم میزند. ابراز نگرانیها و نق زدنها و حتی «انتقاد»ها به جلادان اسرائیلی که از زبان
حاکمان آمریکا و اروپا و مجامع و نهادهای بینالمللیشان میشنویم عوامفریبانه است؛ بی اثر و برای خالی نبودن
عریضه. همین آمریکا و اروپا بودند که اسرائیل را به عنوان پایگاه سیاسی و پادگان
نظامی خود در خاورمیانه ساختند و فربه کردند. آمریکا و اروپا کماکان به نقش پر اهمیت
اسرائیل در پاسداری از منافع غرب امپریالیستی در منطقۀ استراتژیک خاورمیانه باور
دارند و به حفظ حیات و امنیت این پادگان نظامی متعهدند. روسیه و چین نیز به دنبال
تحکیم و بسط منافع جهانی و منطقهای خود در صحنهای هستند که یکی از ستونهای ناگزیرش را دولت صهیونیستی اسرائیل تشکیل میدهد. اینها هم به دنبال زد و بند و نفوذ و برقراری روابط
حسنهتر با دولت اسرائیلاند. در گوشۀ دیگری از این صحنه، جمهوری اسلامی ایران
ایستاده که «حمایت ازغزه» را در بوق کرده و به قول خودش «دشمن صهیونیستی» را نشانه
رفته است. اهرمهای سیاسی و ایدئولوژیکی
که رژیم از دیرباز برای گسترش نفوذش در منطقه و مسابقۀ قدرت با همتایانش در دیگر
کشورهای اسلامی به کار گرفته به اینان حکم میکند که کماکان مسالۀ فلسطین را روی دست بگیرند. هم
زمان جمهوری اسلامی با تمام قوا تلاش دارد بر بستر مذاکرات 1+5 به روابط نزدیکتر و باثبات تری با آمریکا و
اروپا دست یابد، با همۀ تاثیرات محتمل و ناگزیری که این روند بر سیاستها منطقهای و جهانی رژیم خواهد داشت. در چنین شرایطی، این
حرف خامنهای که «کرانۀ غربی هم
باید مسلح شود» به یک ژست پوچ تبدیل میشود و حسن نصرالله و حزب اللهاش علیرغم لفاظی ها میدانند که نباید دست از پا خطا کنند.
روز از پی روز بمباران غزه همراه است با نوع دیگری
از بمباران بر سر جهانیان: بمباران وحشیانه و شبانه روزی رسانه ای. بمبارانی که
هدفش نه نابودی جان و خانمان انسانها که از شکل انداختن و به بند کشیدن ذهن مردم است. رسانهها خود یک پای جنگاند. یک طرف، جریان مسلط بر رسانههای بینالمللی را میبینیم: سرمایهداری امپریالیستی که از جمله برای فارسی زبانان بلندگوهایی
مثل «صدای آمریکا»، «بی بی سی فارسی»، «رادیو
فردا»، «من و تو» و.... دارد. و در طرف دیگر، صدا و سیمای جمهوری اسلامی و رسانههایی که به شکل مستقیم و غیرمستقیم زبان بنیادگرایان
اسلامی در سطح جهانیاند. «جنگ غزه یعنی
جنگ اسرائیل و حماس»: این چارچوبی است که رسانههای امپریالیستی جلو میگذارند و ذهنها را به درون آن میرانند. در این تصویر، واقعیت 60 سالۀ اشغال فلسطین،
آواره کردن و سرکوب و پاکسازی قومی، و تبدیل نوار غزه و کرانۀ غربی به دو اسارتگاه
بزرگ و تحت کنترل اسرائیل جایی ندارد. هیچ نشانهای از تضاد عمیق بین دولت ستمگری که نظام سرمایهداری امپریالیستی پشتش ایستاده با مردم ستمدیدهای که از استانداردهای پایهای، امکانات اولیه زندگی و از حقوق ابتدایی شهروندی
محروم شدهاند نیست. هیچ حرفی
از حق مردم ستمدیده در مقاومت و اعتراض و انقلاب علیه ستمگران و اشغالگران نیست.
فقط حرف از موشک پرانی حماس و متحدانش به خاک اسرائیل است و «تونلهای مورد استفادۀ تروریست ها» و عقاید و
رفتارهای یهودستیزانۀ حماس. در این تصویر، مردم فقط زمانی ظاهر میشوند که قرار است نقش قربانیان منفعل جنگ را بازی
کنند، هدفِ «بمباران گسترده» و «خطاهای محاسباتی» ارتش اسرائیل قرار گیرند و یا
حماس از آنان به عنوان «سپر انسانی» استفاده کند. در مقابل، رسانههای جمهوری اسلامی و بنیادگرایان اسلامی هم چارچوب
خود را برای وقایع غزه ساختهاند : «جنگ غزه یعنی جنگ حماس و اسرائیل»! حاکمان ایران تلاش دارند منافع
مرتجعان حماس و تودههای فلسطینی را یکسان
جلوه دهند. میخواهند موقعیت جریان
مرتجعی را در فلسطین تحکیم کنند که هدفی جز برقراری یک حکومت تئوکراتیک ـ زن ستیز
طبقاتی، رقابت با بورژوا دلالهای «آتوریتۀ فلسطینی» و پُست گرفتن در سلسله مراتب نظام جهانی سرمایهداری ندارد. جمهوری اسلامی میخواهد نیروهایی مثل حماس را به خود نزدیکتر کند تا از آنها به عنوان اهرم فشار در معادلات بینالمللی سود جوید و دست خود را در رقابت برای کسب
مقام ژاندارم منطقهای قویتر کند.
نقطۀ اشتراک در تبلیغات
رسانهای امپریالیستها و رسانههای واپسگرایان اسلامی اینست
که مردم را به بازی در یک میدان دوقطبی فرا میخوانند: امپریالیسم و
ارتجاع مذهبی. تنها چیزی که در این بازی نصیب مردم میشود این است که خود
را ناگزیر به انتخاب از بین این دو قطب ببینند. در این بازی جبری، تنها اختیاری که
مردم دارند اینست که گاهی با این و گاهی با آن قطب سمت گیری کنند.
وقایع تکان دهندهای مانند غزه که
افکار عمومی را به شدت تحریک میکند و به موضع گیری وا میدارد ضرورت شکل دادن
به یک قطب متفاوت و متمایز را در نقطۀ مقابل دو قطب امپریالیسم و ارتجاع مذهبی بیش
از پیش مورد تاکید قرار میدهد. تا زمانی که چنین قطبی
شکل نگیرد تودههای مردم بر مبنای افکار و سیاستهای مسلط، یا بر پایۀ
احساسات و غرایز و آگاهی محدود خود عکس العمل نشان میدهند، خواه جنایاتی
مانند غزه پیش آید، خواه تحولات سرنوشت ساز دیگر در سطح ملی و بینالمللی. انفعال، موضع گیری نادرست و جهت گم کردگی
تودهها نتیجۀ ناگزیر چنین وضعیتی است. حتی آنجا که موضع گیریها و عکس العملهای مثبتی در بین
مردم بروز پیدا میکند صرفا متکی به تجربه و
سابقه است و لاجرم در معرض تردید و ناپایداری.
در شرایط مشخص امروز ایران که مردم از حکومت مذهبی
متنفرند و از تبلیغات عوامفریبانۀ بی وقفهاش خسته، گرایش عمومی ضدیت با هر پرچم و نمادی است
که جمهوری اسلامی به دست میگیرد و حولش تبلیغات به راه میاندازد. مسالۀ فلسطین و مورد مشخص غزه یکی از این
موردهاست. این چنین است که شعار انحرافی و ضدمردمی «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»
میتواند برای خود در
جامعه جا باز کند و تکرار شود. امروز این شعار را از زبان تودههایی میشنویم که رهایی و آزادی واقعیشان جز با یک انقلاب اجتماعی (انقلاب سوسیالیستی)
که بخشی از یک فرایند انقلابی جهانی و انترناسیونالیستی است محقق نخواهد شد. کاری
که شعارهای ناسیونالیستی و شووینیستی از این دست با ذهن ستمدیدگان میکنند اینست که فریبی به نام «منافع کشور خود و ملت
خود» را بالاتر از منافع اساسی نوع بشر و ضرورت رهایی بشریت ستمدیده از قید و
بندهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی دنیای طبقاتی قرار میدهند. آرمان، افق مبارزه، همبستگی و رهایی جمعی را
کمرنگ میکنند و منفعت جویی فوری و فردی و
حقیر را به جایش مینشانند. نتیجۀ عملی
چنین دیدگاهی اینست که ستمدیدگان متحد نشوند و انقلاب نکنند و همیشه برده باقی
بمانند. این دیدگاه و شعارهای منطبق بر آن نه برخاسته از منافع تودهها بلکه متعلق به قشرها و نیروهای بورژوایی است که
همه چیز را از دریچۀ تنگ «ایرانی گری» میبینند و یا جریانهایی در طبقۀ حاکم که میخواهند جایگاه پایین دست خود در ساختار قدرت
را با جلب نظر آمریکا تغییر دهند.
در مقابل، میدان نفوذ رسانهای ارتجاع اسلامی بیشتر در میان گروهی از روشنفکران
دگراندیش است که گرایش ضدامپریالیستی را در یک مفهوم و چارچوب ناسیونالیستی نمایندگی
میکنند. اینان واقعیت
ستمگری و اشغالگری اسرائیل و حمایت قدرتهای امپریالیستی به ویژه آمریکا از آن را میبینند؛ اما در برابر این دنیای ستمگر و در مواجهه
با جدالهای نابرابرش احساس
ضعف میکنند. اینان ظرفیت
دامن زدن به یک حرکت مستقل انقلابی، ایجاد یک رهبری انقلابی و اتکاء به ابتکار عملهای راستین تودهای در بطن جنبش فلسطین را ناممکن میدانند. به آنچه موجود است متوسل میشوند یعنی به جریان مرتجع عوامفریبی به نام حماس و
«جبهۀ مقاومت» قلابیای که یک گوشهاش رژیم آدمکش بشار اسد است و گوشۀ دیگرش حزب الله
لبنان و نخ هایش هم به جمهوری اسلامی وصل است. این دسته از روشنفکران به واسطۀ جهت گیریهای ناسیونالیستی، سازشکاری در برابر قدرت حاکم و
از کف دادن افق و ارادۀ پیروزی، مردم فلسطین را با حماس در یک صف قرار میدهند و سیاستها و عملکرد حماس که بر منافع ضدمردمی و روابط بهره کشانه و زن ستیزانه
استوار است را مسکوت میگذارند. نتیجتا تودههای فلسطینی را محکوم به تبعیت از رهبران مرتجع میدانند و تلاشهای انقلابی آگاهانه برای سازمان دهی حزب پیشاهنگ و
سرنگون کردن حماس و «آتوریتۀ فلسطینی» و روابط بورژوایی ستمگرانه، ارزشها و ایدئولوژی پدرسالارانهای که اینها نمایندهاش هستند را «فعلا» ناممکن یا زیان بار معرفی میکنند.
به پرسش آغازینی که غزه در مقابل همگان میگذارد برگردیم: دربارۀ من چه
فکر میکنید؟ چه عکس العملی نشان میدهید؟ سادهترین و عام ترین پاسخ اینست که دولت ستمگر و اشغالگر اسرائیل و جنایات
60 ساله و جنایات تازهاش در غزه را با تمام قوا و بدون اما و اگر محکوم میکنیم. از مقاومت و اعتراض و
شورش تودههای فلسطینی علیه این
جنایات و وضعیت اسارت باری که در آن قرار
دارند بدون قید و شرط پشتیبانی میکنیم. اما مهم ترین کار، پیش گذاشتن خط انقلابی انترناسیونالیستی و
تلاش برای شناساندن و تحکیم و تقویت آلترناتیو کمونیستی در فلسطین، ایران و همه جای
دنیاست. در این راه باید قطبی متفاوت و متمایز را در برابر دنیای ستمگری که با دو
قطب ضدمردمی امپریالیستی و ارتجاع مذهبی مشخص میشود شکل داد. حماس، حزب الله، داعش، طالبان و جبهههای قلابی «مقاومت» که این
قبیل نیروها اینجا و آنجا شکل میدهند را باید افشاء کرد؛ ضدیت ایدهها و ارزشها و روابطی که اینان مدافع
و نمایندهاش هستند با منافع
مردم را باید نشان داد؛ به صراحت اعلام کرد که کشمکش و تخاصم و جنگ این نیروها با
امپریالیسم و صهیونیسم با تضاد آشتی ناپذیری که میان تودههای ستمدیده با قدرتهای امپریالیستی و اسرائیل
برقرار است یکی نیست؛ باید این مرتجعین و پایگاههای قدرتشان را سرنگون کرد چرا که اینها نیز مثل اسرائیل از ستونهای نگهدارندۀ نظم حاکمند.
شنیدهها از عامۀ مردم و روشنفکران
دربارۀ کشتار مردم
غزه
«برای اولین بار
امسال میخواستم در راهپیمایی
روز قدس شرکت کنم. از بس اسرائیل جنایت میکنه. اما شرکت نکردم. حاضر نیستم یک جو
امتیاز به جمهوری اسلامی بدم که یک نفر بیشتر در برنامهاش شرکت داشته. تازه حماسیها هم هستن. کاش میشد بدون اینها از فلسطین دفاع کرد...».
«اینها میگن اسرائیل غدۀ سرطانی منطقه است. اما
منطقه دو غده سرطانی داره. یکی اسرائیل یکی جمهوری اسلامی و حماس که اینها حامیاش هستند...».
«بذار غزه نابود بشه
تا دیگه جمهوری اسلامی نتونه پول نفت ما رو به اونها بده...»
«دختران
سکولار برای مردان محافظه کارِ راستِ حماس احترام
قائلند...»
«جنگ کنونی غزه صرفاً جنگ بین اسرائیل و حماس است.»
«جمهوری اسلامی از این
وضع خوشحاله. خون مردم فلسطین براش شده غنیمت و دستمایه هوچی گری تازه....».
«مردم دارن کشتار میشن
رهبر میگه کرانه باختری هم باید شروع کنه. بگو حماس برات بس نبود بیشتر میخوای؟ اینها فقط توی کشتار میتونن خودی نشان بدن و
بگن ما هم هستیم....».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر