۱۳۹۳ مرداد ۳۱, جمعه

حاکمیتِ نخبگانِ پنهان؟





















اَبَر طبقه نام کتابی است «درباره قدرت و تراکم آن در دستان شماری اندک در جهان. آنان چه کسانی هستند؟ چه شباهتهایی با نخبگان پیشین، و چه تفاوتهایی با بقیه ما دارند؟ فراتر از آن ابر طبقه کتابی درباره اثرات ژرف این گروه بر حیات ما و دوران ماست.»
کتاب فوق تصویر جهان ماست. تصویری از زاویه دید صاحبان آن. آنان که کار، سیاست و فرهنگ جهانی را در کنترل دارند. هدایتش میکنند و به واسطه آن صندلیهای زرین اَبَر طبقه را از ان خود کردهاند. روایتی از زبان پادشاهان سرمایهداری جهانی. نویسنده کتاب دیوید راتکاف در حکومت کلینتون عهده دار معاونت وزارت بازرگانی آمریکا در امور تجارت بینالمللی بوده و به گفته او کتاب نتیجه تلاش گروه مطالعاتی است که او مدیریت آن را به عهده داشته است.
در مقدمه آمده است: «در جهانی با شش میلیارد جمعیت، از هر یک میلیون نفر یک نفر عضو این اَبَر طبقه است. شمار آنان شش هزار نفر است. کسانی که در راس دولتها هستند. بزرگترین شرکتهای جهانی را اداره میکنند. رسانهها را میچرخانند، رهبری ادیان بزرگ جهان بر عهدهشان است و نیز در پشت پرده سرنخ خطرناکترین سازمانهای تروریستی جهان را در دست دارند. آنان اَبَر طبقه جهانی هستند. شکل دهندگان تاریخ ما.» ظرف چند دهه گذشته گروهی نخبه در جهان با اقتداری فراگیر و فراتر از همه گروهها در زمین ظهور کردهاند. هر یک از اعضای این اَبَر طبقه معمولا توان اثر گذاری بر حیات میلیونها نفر را دارند. مجموع ارزش خالص داراییهای حدود یک هزار تن ثروتمندترین مردمان جهان - میلیاردرهای جهان - تقریبا دو برابر 5/2 میلیارد نفر فقیرترین هم نوعان ماست.
نویسنده کتاب برای فهم بیشتر اَبَر طبقه به دنبال شناسایی عناصری از آن رفته و حاصل آن مصاحبه با بیش از یکصد رهبر جهانی در حوزههای دولت، سیاست، تجارت، نظامیگری، رسانه و دین، بوده است.
به گفته نویسنده کتاب اَبَر طبقه میخواهد جنبهای از نابرابریهایی را که در جهان امروز با سرعتی نجومی افزایش یافته است بیان کند و وضعیتی را به تصویر کشد که میتواند «کیفرخواستی علیه تمدن ما و تهدیدی برای ثبات آن باشد». اما در جای جای کتاب خط سیاسی تحلیلی آن نمیتواند مورد قبول کسانی باشد که واقعیت را ریشهای مطالعه و تحلیل میکنند. مهم ترین اشکال در چنین تحلیلهایی جدا جلوه دادن قدرتهای اقتصادی بینالمللی یا فراملیتی از دولتهای بورژوا امپریالیستی موجود، کمرنگ کردن نقش دستگاه دولت به مثابه ماشین سرکوب طبقاتی و نهاد رهبری کننده و برنامه ریز نظام سرمایهداری، و رازآلود کردن صف بندیهای واقعی در سلسله مراتب و رقابتهای جهانی است. با همۀ اینها تصویری که راتکاف با رعایت همه جوانب ممنوع آن (چه سیاسی و چه ایدئولوژیک) ارائه میدهد، تصویری واقعی است از جهانی که قرار بود تحت روابط اقتصادی و اجتماعی سرمایهداری و نئو لیبرالیزم، «عادلانه» باشد. کتاب همچنین از منظر آماری که جهت تایید نابرابریهای فزاینده موجود در عرصههای مختلف ارائه میدهد و نیز از این جهت که در پژوهش خود اَبَر طبقه را به عنوان رابطهای اجتماعی و جهانی مورد مطالعه قرار داده است میتواند مفید باشد.
در میان افراد گوناگون تشکیل دهنده اَبَر طبقه جهانی بزرگ ترین گروه، رهبران تجارت و امور مالی هستند. بنا بر برآوردهایی محافظه کارانه بیش از 1500 شرکت از این نوع وجود دارد که فروش سالانه یا داراییهای آنها بیش از 5 میلیارد دلار است. قدرت و اثرگذاری افرادی که در راس این غولها قرار دارند واقعا جهانی است. با نگاهی به تولید ناخالص جهانی و جمع فروش شرکتهای جهانی میتوان قدرت شرکتها را با قدرت کشورها مقایسه کرد. در سال 2007 متوسط تولید ناخالص جهانی 47 تریلیون دلار برآورد شد. در همان سال جمع فروش 250 شرکت تراز اول جهان بیش از 87/14 تریلیون دلار بوده است. تقریبا برابر یک سوم تولید ناخالص داخلی جهان و بالاتر از تولید ناخالص داخلی امریکا یا اتحادیه اروپا که به ترتیب 20/13 تریلیون و 74/13 تریلیون دلار بوده است. فروش تنها یکصد شرکت صدر این فهرست بیش از 72/9 تریلیون دلار و جمع فروش پنج شرکت اول آن (وال- مارت، اکسون موبیل، رویال داچ شل، بی پی و جنرال موتورز) تقریبا 5/1 تریلیون دلار- بالاتر از تولید ناخالص داخلی همه کشورها منهای هفت کشور بود. اکسون موبیل بزرگتر از عربستان سعودی (بیست و پنجمین اقتصاد بزرگ جهان) است و والمارت مابین اندونزی و لهستان قرار دارد، و جنرال موتورز سر و گردنی بالاتر از تایلند است.
برای شفافتر شدن اهمیت این مقایسه بهتر است واحدهایی که فروش یا تولید ناخالص داخلی آنان بالاتر از 50 میلیارد دلار است را در نظر بگیرید. صرف نظر از اینکه این واحدها در جرگه قدرتمند ترین واحدهای اقتصادی جهان باشند یا نباشند، نکته مهم این است که از این گروه که مجموع آنها در زمان نگارش کتاب (2008) 166 واحد است، تنها 60 واحد کشور و 106 واحد شرکت هستند. از این 106 شرکت غول آسا 91 شرکت در دو سوی اقیانوس اطلس قرار دارند،53  شرکت در اروپا و 38 شرکت در آمریکا و هشت شرکت در ژاپن. 2000 شرکتی که در راس شرکتهای جهانی قرار دارند به لحاظ نیروی انسانی بیش از هفتاد میلیون نفر در سراسر جهان را در استخدام خود دارند و چنانچه هر کدام از آنها عضو یک خانوار چهار نفره باشد این شرکتها مستقیما معاش 350 میلیون نفر را در سراسر جهان تامین میکنند. از طریق تجارت با سایر شرکتها نیز بر معاش چندین برابر بیش از این اثر میگذارند. به این ترتیب تصمیمات تنها چند هزار نفر اعضای هیات مدیره و مدیریت این شرکتها مستقیما بر زندگی شاید یک میلیارد نفر یا بیشتر در جهان موثر است. ایجاد شغل، کاهش اشتغال، تغییر شرایط کار، تعیین استانداردهای زیست محیطی، و نیز حمایت از برخی سیاستمداران محلی و بی مهری نسبت به برخی دیگر از نتایج عملیات آنها است.
عروج این شرکتها بر چنین جایگاهی از قدرت پدیدهای نسبتا تازه است. شرکتهای عمده از ایام شرکت هند شرقی در بریتانیا و شرکت خلیج هادسن به عنوان موتورهای اقتدار بریتانیا در عهد امپراطوری همواره اهمیت داشتهاند. اما هیچ گاه این اهمیت در حد دوران جهانی شدن اقتصاد نبوده است. حتی ربع قرن پیش قدرت آنها در حد قابل توجهی کمتر بود. در سال 1983 جمع درآمد پانصد شرکت بزرگ جهان برابر با 15 درصد تولید ناخالص جهانی بود. امروز این درصد بیش از دوبرابر افزایش یافته و فراتر از 40 درصد است. به عنوان سنجهای دیگر برای اندازهگیری رشد نفوذ گستره شرکتهای جهانی افزایش تعداد شرکتهای وابسته به شرکتهای بزرگ جهانی است. در سال 1962 یکصد شرکت بزرگ جهانی تنها دارای 1288 شرکت وابسته بودند. تا سال 1998 این شرکتها بیش از 10000شرکت وابسته داشتند. قدرت در بطن جامعه مالی جهانی فوق العاده فشرده و متمرکز است. فقط آمریکا (با 50 تریلیون دارایی) و اروپا (تقریبا با سی تریلیون) بر بازار 140 تریلیون دلاری سرمایه جهانی مسلطند، که در بطن این بازارها نیز بنگاههای خاص حاکمند.
بنا به بررسیهای سازمان ملل متحد، جهان به رغم شکوفایی بسیاری از مناطق آن حتی نسبت به یک دهه پیش نابرابرتر شده است. و شکاف بین کشورها و نیز درون کشورها بیشتر شده است. به عنوان مثال ثروتمندترین کشورها چون آمریکا، اتحادیه اروپا و ژاپن در حال حاضر به طور میانگین بیش از یکصد برابر ثروتمندتر از فقیرترین کشورها چون اتیوپی، هائیتی و نپال هستند. یکصد سال پیش این نسبت نزدیک 9 به 1 بود. جمع ثروت میلیادرهای جهان (تقریبا یک هزار نفر) بیش از ثروت دو نیم میلیارد نفر فقیرترین سکنه کره زمین است. در برخی مناطق تراکم فقر بی شباهت به تراکم ثروت در امریکا، اروپا و ژاپن نیست. در آفریقا تقریبا نیمی از جمعیت با کمتر از یک دلار در روز زندگی میکنند. در حالی که تنها سه و نیم درصد از اروپاییها فقری در این حد خرد کننده و دردآور دارند. در چین که نظریه پردازان و محافل سرمایهداری جهان نرخ رشد قابل ملاحظهاش در دو دهۀ گذشته را ستایش میکنند نابرابری به طور هولناکی در حال افزایش است. که این قانون رشد سرمایهدارانه است. در دوره بین 1984 و 2004 ضریب جینی (ضریب جینی یک واحد اندازهگیری پراکندگی آماری است که معمولا برای سنجش میزان نابرابری در توزیع درآمد یا ثروت در یک جامعه آماری استفاده میشود) در چین تقریبا دوبرابر شده است و از 29 به 47 رسیده است. (میلانویچ در کتاب «جهانهای جدا» این ضریب را برای سراسر جهان تقریبا 65 اعلام میکند.)
اینها تنها گوشهای از تصویری است که کتاب اَبَر طبقه به نمایش میگذارد. جهانی که نابرابری در آن بصورت فزایندهای رشد داشته است. جهانی تحت هدایت و حاکمیت دموکراسی بورژوایی که کنترل کار و اندیشه جهانی را در دست خود دارد. همانطور که گفته شد، با اینکه کتاب با خطی لیبرال و از زبان اَبَر طبقه بازگو شده است، با این همه رجوع به آن خالی از لطف نخواهد بود. به خصوص برای آنان که آمال و آرزوی خود را رسیدن به عقلانیت و مدیریت دموکراسی بورژوایی قرار دادهاند و رقابت آزاد را شاخص پیشروی جوامع توصیف میکنند.
اما اکثریت که همواره بخش زیرین منحنیهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جهانی را به خود اختصاص دادهاند، تودهای راکد نیست. تجربهای تاریخی پشت سر و آیندهای پر امید پیش رو دارد. آفرینندگان جهان نوین به ناگزیر پای در مبارزات طبقاتی میگذارند. این نه خیالی خام است و نه کابوسی برای فراموشی. مسیری است که در آن استعدادهای انسان نوین شکوفا میشود. انسانی که قصد بر هم زدن این نابرابریها را دارد و با نظام طبقاتی و نمایندگان اقتصادی سیاسی و نظامی و ایدئولوژیکش همه جانبه و تاریخی تعیین تکلیف خواهد کرد.
  دریا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر