۱۳۹۳ دی ۱, دوشنبه

زبان درد و چشم بیدار




برای ما از حال و هوای عمومی روستاهای بلوچ نشین بگو؟
تودههای عادی بلوچ پیوندهای خودشان را با پاکستان و یا حتی هند بیشتر از ایران میدانند. خیلیها فکر نمیکنند که ایرانیاند. فکر میکنند بلوچند. مثلا در روستاها هیچکس تلویزیون جمهوری اسلامی را نگاه نمیکند. اخبار را هم از تلویزیون پاکستان میگیرند. تا چند سال قبل مردم میترسیدند دیشهای ماهوارهای نصب کنند. میگفتند دولت میآید، دستگیر و جریمه میکند. اما الان تعداد دیشها خیلی زیاد شده. مردم به خصوص در روستاها، رابطۀ خود را با دولت جمهوری اسلامی فقط سر دو موضوع میبینند: یکی ستم مذهبی و سُنی کشی از طرف دولت شیعه و دیگری موضوع یارانه و نفرت از آن. وقتی که دادن یارانههای نقدی شروع شد، همه خیلی خوشحال و راضی بودند. برق و گازی که آن چنان نداشتند. مردم فکر کردند پول مفت گیرشان آمده. اما امروز، با گرانی خیلی زیاد، همه به سیاست یارانه دهی فحش میدهند و میگویند دولت سرشان کلاه گذاشته. برای مردم آرد یک کالای اساسی محسوب میشود. امروز برای یک کیسه آرد که خوراک چند روز یک خانواده هفت هشت نفره است باید 45 هزار تومان بپردازی. تازه مردم دارند متوجه ماجرای یارانه نقدی و بی فایدگی آن میشوند. گذران زندگی، بی حد سخت شده.
ستم ملی در بلوچستان چه شکلی دارد؟
 بلوچستان را عقب نگه داشتهاند و جهل و بی تعلیمی بیداد میکند. فکر میکنی در روستاها مدرسه هست؟ کدام مدرسه؟ اگر هم باشد تعلیم و آموزش صحیحی در کار نیست. یک جوان بلوچ فکر میکند برای چه 10 سال، 12 سال یا بیشتر درس بخوانم در حالی که هیچ آینده و موقعیتی در این نظام برایم موجود نیست. هرگز در یک نهاد و یا ادارۀ دولتی جایی به بلوچها داده نمیشود. من در بلوچستان پاکستان هم بودهام و موقعیت بلوچهای آنجا را میدانم. آنجا هم به بلوچها توسط ملت دست بالای پنجابی ستم میشود. اما حتی در پاکستان وضع اینطوری که در ایران است نیست. شما در پاکستان در ادارات دولتی، فرودگاهها، آموزشگاهها و خلاصه در هر نهادی همیشه پنجابیها را میبینی (که ملت غالب در پاکستاناند مثل فارسها در ایران)، اما حتما بلوچها را هم در موقعیت و مشاغل اداری آن جا میبینی. در ایران هرگز چنین چیزی نمیبینی. وقتی یک بلوچ میخواهد از بلوچستان به سمت مناطق فارس نشین مسافرت کند، بیش از هر مسافری باید سوال و جواب شود. از نظر ماموران جمهوری اسلامی بلوچ آدم نیست. از دید اینها، اگر یک بلوچ بخواهد به منطقهای فارس نشین سفر کند یا قاچاقچی است، یا آدم کش، یا مشکوک. مگر اینکه از خودشان باشی. یعنی سرمایهدار، خودفروخته، مجیز گو و مثل اینها...
دولت جمهوری اسلامی بلوچ را هیچ به حساب میآورد. بابا! انگار نه انگار که او هم ایرانی است. همین رابطه بلوچها را به این جا رسانده که او فقط یک بلوچ است نه ایرانی. این یک دروغ و تحقیر و تهمت است که بلوچ یعنی قاچاق مواد مخدر، یعنی معتاد. واقعیتش اینست که در شهرهای فارس نشین معتاد بیشتر میبینی تا در بلوچستان.

فکر میکنی چرا وضع بلوچستان پاکستان و ایران با هم فرق دارد؟
 یک دلیلش به تاریخ بر میگردد. مردمی که تاریخ مبارزاتی دارند طور دیگری فکر و عمل میکنند. پاکستان را سال 1948 درست کردند. دولتی که در پاکستان ساخته شد در واقع بلوچستان را قبضه کرد. این جریان با کلی مقاومت و مبارزه روبرو شد از طرف جریانات ناسیونالیستی که شامل مقاومتهای مسلحانه هم میشد. روسها و جریانات رویزیونیستی تلاش داشتند نفوذ کنند و جریاناتی راه انداختند. آنها به دنبال منافع خودشان بودند اما کل این وضع تاثیراتی در سیاسی شدن بلوچهای پاکستان داشت که هنوز هم ادامه دارد. در مورد مبارزات ناسیونالیستی بلوچستان پاکستان، قصههای زیادی از مقاومت علیه ستمگری ملی هست. اینها در حافظۀ مردم ذخیره شده است. داشتن تاریخ مبارزاتی مهم است. مثلا کردستان در ایران این تاریخ را دارد و جریانات کمونیستی هم در آن حضور داشتهاند که این مسئله را خیلی متفاوت میکند. اما در بلوچستان اینطور نیست. تاریخ ادامه داری از مبارزه و کشمکش سیاسی بین مردم و دولت فارس وجود ندارد.
با وجود این، بلوچهای ایران به بلوچهای پاکستان پُز میدهند و فخر میفروشند. این واقعیتی است که بلوچستان ایران از بلوچستان پاکستان از نظر برخی امکانات جلوتر است. مثلا در بیشتر روستاهای بلوچستان ایران برق هست در حالی که در بهترین روستاهای بلوچستان پاکستان در اغلب مواقع روزها برق میرود. در بلوچستان ایران، گاز نه به صورت لولهکشی اما کپسولی وجود دارد. جاده خاکیها بهتر از خاکیهای آن طرف است. حتی فقر و نداری در بلوچستان ایران که نسبت به سایر مناطق ایران این همه به چشم میآید، کمتر از بلوچستان پاکستان است. اما از نظر فکری، بلوچستان پاکستان بسیار جلوتر است. در آنجا یک پختگی فکری وجود دارد. مردم بیشتر فکر میکنند و نظر دارند. در روستاهای بلوچستان پاکستان یک چیز رسم است. شبها مردم دور هم جمع میشوند، اخبار گوش میدهند، بر سر اخبار گپ میزنند. قدیمی ترها تجربههای مبارزات دوران ناسیونالیستیشان را میگویند. این رسم سیاسی در روستاهای بلوچستان ایران دیده نمیشود. کمتر خانهای در بلوچستان پاکستان هست، حتی در روستاهایش، که در آنجا کتاب پیدا نشود. اما در روستاهای بلوچستان ایران کتابی پیدا نمیشود. فکری وجود ندارد. هر چه هست، تقدیر است و «خدا خواسته است». مردم حق و حقوق خودشان را نمیشناسند. مثلا نمیدانند در مملکتی که روی ذخیرههای بزرگ گاز خوابیده، داشتن گاز حق آنهاست و نه اینکه دولت به آنها لطف کرده و کپسولی به آنها داده. نمیدانند دولتی که انرژی هستهای را حق خودش میداند، هنر نکرده که کمی برق به روستاهای کشور داده. فکر میکنند علت اینکه این مردم گاز و برق دارند، و بلوچهای پاکستان ندارند، به «مرحمت الهی» مربوط است.

می خواهی روی نقش مذهب تاکید کنی؟
بله. یک عامل خیلی بزرگ بدبختی و عقب ماندگی بلوچها همین مذهب است. دین و مذهب به صورت کلیاش و داستان شیعی و سنی به صورت خاص اش. دلیل اصلی حمایت از جریانات ارتجاعی مثل جندالله، ریگی، جیش العدل و مثل اینها همین تضاد است. این جریانات روی احساسات دینی و دعوای شیعه و سنی بازی میکنند و مولویهای سنی مذهب بلوچستان هم به این میدمند. چیز دیگری این وسط نیست. راه دیگری در مقابل مردم گذاشته نمیشود و غایب است. نیروی مترقی و کمونیستی نیست که به مردم آگاهی طبقاتی بدهد و فکر و عمل را به آن طرف مرزهای شیعه و سنی ببرد. خیلی از بلوچها میگویند: حالا که دولت شیعه از ما سنیها میکشد، پس ما هم شیعه را میکشیم. این یک حالت انتقام گیری است در برابر ستمی که میشود.
مدتی قبل دولت چند تا از مولویها (آخوندهای سنی مذهب) را دستگیر کرد. جنجالی به راه افتاد. در خیلی از مناطق مردم و به خصوص جوانها راهها را بستند. همه چیز را آتش زدند. دولت جرات مداخله نداشت و کمی بعد این مولویها را آزاد کرد. بعدش چند نفر از این جوانها که تظاهرات به راه انداخته بودند، دانه دانه گم شدند و جسدشان بعدها پیدا شد. دولت میترسید آنها را علنا اعدام کند و مخفیانه کُشتِشان. اینها هیچ وقت توی اخبار نمیآید. خیلی از مردم فکر میکنند که جریانات ارتجاعی مثل ریگی و جندالله، میخواهند چیزی را به نفع بلوچها تغییر دهند. در حالی که اینها فرقی با دولت شیعه ندارند. مزدوران عربستان سعودیاند و آمریکا. خیلیها میگویند جیش العدل، نام دوم همان جندالله است یا اینکه کاملا به هم ربط دارند و از طرف کسانی در دولت پاکستان حمایت میشوند. اینها جریانی قدرتمند و بزرگاند. بخش مرزیاش با ایران را نیروهای بلوچ تشکیل میدهد. اما در پاکستان هم عملیات میکنند که در آنجا اکثر نیروهایشان پشتون و پنجابی است نه بلوچ.
در روستاها کنترل مساجد و مولویهای سنی به حدی است که اگر دو سه بار به نماز نروی، همه میفهمند و آماج حمله میشوی. آنها سیستم کنترل و تعلیم مداوم مذهب را دارند. نماز رفتن فقط بخش کوچکی از آنست. آنها بنیادگرایی دینی را تعلیم میدهند. سیستمی هست به نام «تبلیغ». این سیستم این طور کار میکند که عوامل مولویها به روستا میآیند و مردم را به تبلیغ فرا میخوانند و مردم را برای این کار سازمان میدهند. تبلیغ از یک روز، سه روز تا 40 روز را شامل میشود. تبلیغ یک روزه و سه روزه مشمول راههای نزدیک است. برای راههای دورتر تبلیغ 40 روز است. ملت را جمع میکنند و برای تبلیغ مذهب سنی به دورترین نقاط میبرند. تازه از مردم برای این کار پول هم میگیرند. کلی مراکز و نهاد و مامور و خبرچین برای این کار هست.

کسانی که برای تبلیغ میروند بیشتر چه کسانی هستند؟
سعی اصلی نهادهای دینی اینست که جوانها ببرند. ولی بیشتر جوانها هیچ آرزو و امیدی در این کار نمیببیند و از تبلیغ طفره میروند. بیشتر کسانی که میروند 50 سال به بالا هستند. البته جوانهایی هم میروند ولی تعدادشان کم است.

این برنامه برای زنان هم هست؟
بله. اما خیلی کمتر از مردها. سالی یکی دو بار. بیشتر زنان میگویند: «بچه داریم. زندگی داریم. نمیتوانیم برای تبلیغ بیائیم». برای همین بیشتر مردان بالای 50 سال میروند و این خودش برای «تبلیغ» مشکلی شده. چون بالای 50 سال فایده ندارد. آنها نیروی جوان میخواهند. اما خیلی هم به زنان برای نرفتن گیر نمیدهند. میدانند که مردان به هر حال روی آنها کنترل دارند.

جوانهای بلوچ چه وضعیتی دارند؟
یک دوره رفتن به شیخ نشینهای خلیج راه فرار جوانان از این جهنم بود. رفتن و پیدا کردن کار و روزی برای کل خانوار. هنوز هم همه میخواهند بروند. اما امروز، رفتن خطرناکتر شده و نتیجتا کمتر میروند. جوانهای بلوچ دور خود میچرخند و هر کاری را برای امرار معاش خانواده انجام میدهند. بچههایی که اگر یک سیستم درست و حسابی بود میتوانستند به پیشرفت جامعه خدمت کنند. جوانها در روستا کنار پدرانشان کار کشاورزی میکنند. گازوئیل قاچاق میکنند. این کار درآمدی نسبتا بالا داشت. روزانه صدها وانت گازوئیل به پاکستان برده میشد. بعد مرزها را پلمب کردند و این راه نان خوردن هم بسته شد. نتیجه چه شد؟ دزدی و جنایت و غارت در یک فاصلۀ زمانی کوتاه خیلی زیاد شد. من مردم را محکوم نمیکنم. باید نان بخورند. وقتی هیچ راه و امکانی جلوی مردم نمیگذاری، دزدی و غارت میکنند. چطوری زنده بمانند؟
تا یادم نرفته یک موضوع سیاسی/اقتصادی که دغدغۀ تودههای بلوچ است و خیلی آن را دنبال میکنند، موضوع بهای نفت است. بالا و پایین رفتن هر ریال، دلار یا روپیه در قیمت نفت برای زندگی مردمی که از طریق قاچاق گازوئیل زندگی میگذرانند به معنی مرگ و زندگی است. در بلوچستان هیچ چیز پیدا نمیکنی. جهنم واقعی است. ته دنیاست.
ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر